انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 169 از 267:  « پیشین  1  ...  168  169  170  ...  266  267  پسین »

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)


زن

andishmand
 
آرزو
مهتاب از سرشاخة شب
به اشتیاق دیده گان منتظرم می چکد
و ستاره گان راز مگوی فردا را
در گوش هم پچ پچ می کنند،
نسیم عشقی
به ساقه های طرد قلبم می وزد
و زندگی را
از فراز آبشار اشتیاق
به هزاران قطرة دل خوشی تقسیم می کند،
گونه های تب دار لادن
رویای شبنم را
در تار و پود خواب می بافند
آفتاب گردان
از هجر آفتاب
سرشکسته و پژند
سر به گریبان دارد،
رسول فردا با معجزة خورشید
از خاوران قیام خواهد کرد،
صبح خواهد آمد
و خرام آفتاب
وصال را به دل های عاشق
هدیه خواهد داد،
شاید نهال آرزوی من نیز
به گل نشیند.
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
اکسیر
آفتاب جادوی دیروز است
مهتاب ابهت امروز
و عشق اکسیر فردا.
ستاره گان
شب چراغ راه فردایند
و باران
طلسم شفابخش رفتن را
در اشتیاق نهرها جاری می کند
هنگامی که ماندن مردن است.
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
ایلیا
من ایلیا هستم
در بهار با بهانة نرگس خواهم رُست،
در پائیز پرواز را به پرستوها خواهم آموخت.
من ایلیا هستم
صبور، سنگین و آرام،
در بهار با داغ شقایق به سوگ می نشینم
و بر پشت قاصدک ها پیام عشق خواهم آورد.
من ایلیا هستم
با قلبی برهنه تر از خورشید
و با عشقی سوزان تر از اشک.
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
خاطره
گاهی دست در
جیب دیروز بریم،
با دستمال ذوق
از تصویر خاطره غباری گیریم،
چشم ها تیز کنیم
دل را به میهمانی احساس دیروز بریم،
کبوتر شوق را گاهی
بر لانة گذشته پرواز دهیم
تا به باز نشیند
نرگس کاشته شده
در دیروز.
احساس را از سایه گاه آلاچیق امروز
بزیر باران خاطره
برانیم گاهی،
کنار نهر جاری شده از
چشمة دیروز بنشینیم
دست و رویی آب زنیم
یادی کنیم از اقاقی دوست
که در دشت دیروز نهالی بود نوپا
و بدانیم اگر دیروز نبود
آفتابی نمی کرد روشن
پهنای شب
فردا را.
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
دوست
صداقتش
آئینه را صیقل می داد
دیده گانش
لانة کبوتران سپید آرامش،
و دستانش
گلدانی لبریز از شکوفه های سیب،
روحش
غرور کوچک کوه را به سخره می گرفت
و سرو سر بر آستان وقارش می سایید،
بزرگ بود، آنقدر بزرگ که در وسعت قاب افق نمی گنجید
و صداش
چنان گرم که
قلبِ آئینة خورشید را می سوزاند،
لبخندش
اکسیر حیات بود
و آفتاب از شرم ستاره گان چشمان
در قلب بزرگش بیتوته می کرد،
محبت شوری بود
که از سر انگشتانش نشأت می گرفت
و عشق
میان آغوش گرمش گم می شد
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
ستاره
در افق بی فروغ آیینه ام
بارقه ای بهت دیده گان سرگردانم را خیره ساخت
انعکاس شفق جاری شد،
گرمای رخوت آوری در روحم پیچید
و آبی زندگی در من بیتوته کرد.
میان تَوهّم آب و آئینه،
نیلوفری به تار و پود رؤیاهایم می پیچید
و من در لحظه لحظة پیچش های پرمهرش
خودم را هر دم اسیرتر یافتم،
عطر نفسش مرا مسحور کرد
چشمانم را از آئینه چیدم
سر برگرداندم، او را یافتم
با تن پوشی از مخمل سرخ غزل
و پولک های مهربانی
که از لابلای چین های وجودش جلوه می کرد،
خورشیدی در سینه اش می طپید
و دستانی وسیع به پهنای بیکران
به دو سوی افق
از اشتیاقش جاری بود.
تبسم سپیدی
بر سرخ بوته های
تب دارِ لبانش ناز می کرد
و ستاره گان در دیده گان دلفریبش
لانه داشتند
نامش چون چشمان سوزانش
سوزان بود،
او ستاره بود
آری او یک فرشته بود!
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
سرگردان
بام شب کوتاه است
ستاره گان با دیده گان دریده
به بُهت نقره ای کوه خیره می شوند
و نو عروس مهتاب
با نخوت و تکبر به حجلة شب می خرامد.
نسیم گرمی
گونه های لادن
را غرق بوسه می سازد،
سروهای فراز در نقره فام آسمان
زیر قدم ماه
سر به تواضع فرو می آرند،
مادر خورشید
در بستر غرب
خواب آفتاب گردان می بیند
و عشق
پرسه زنان در کوچه ها
در جستجوی
دلی بی درد است.
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
شور باران
صبح دلگشایی بود
ابرها دست نوازش باران
بر چهرة خشن و خشک زمین کشیدند،
و زمین چون نوباوه ای شادان
زیر نم پاش باران
چهره از شرم فرو برد
اطلسی ها گل دادند من جوانه زدم
و عشق به بار نشست،
آرزویی تازه شکوفه کرد:
ای کاش همیشه
باران می تراوید.
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
عاشقانه
صبح بی خورشیدی
از افق خمیازه کشان بیدار شد
ابرهای جوان
پائیز را به هم تهنیت می گفتند
زمین زیر نوازش انگشتان باران
بغل بغل ناز به سبد عشوه می ریخت
شمعدانی ها از شوق آواز می خواندند،
عشق چون نسیمی خوش
پرسه زنان در کوچه ها
هوش از سر آدمی می برد
عطر زندگی در روحم پیچید
در زیر باران عشق را به رایگان می بخشد.
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
کاروان
آسمان خاکستری بود
زمین خاکستر
قلب ها سیاه، فضا آکنده از اندوه،
کاروانی می گذشت
نسیم عشقی در افق پیچید،
آسمان آبی شد
زمین سبز
قلب ها سرخ
لبخند ارزان شد،
کاروانی می گذشت
جای خورشید
آرزو در آسمان می درخشید.
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
صفحه  صفحه 169 از 267:  « پیشین  1  ...  168  169  170  ...  266  267  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA