انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 20 از 267:  « پیشین  1  ...  19  20  21  ...  266  267  پسین »

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)



 
حسد

او که می سوزد کدامین اختر است
شعله هایش مهر را ماند ولی
روی پوش گوهرش خاکستر است
از کدامین داغ می سوزد که باز
بانگ او شب را پریشان می کند
رهزنان را نیز حیران می کند
خویش را می سوزد و با سوختن
شعرهایش
روشنی بخش شبان
مقصدش دل های تار افروختن
دوستان را همدلی با شعله ها
دشمنان را وحشت از این همدلی
وز همه مقصودشان بی حاصلی
شعله است این یا که در خون پرزدن
بال بال شعله بر هر در زدن
ساحل هر آرزو را سر زدن
نیست باکش از سرشت روز کور
دشمن این خفتگان خسته نیست

از حسودان می کند پنهان عبور
حاسدان شعله های شعر او
خاک پاشان در فروغ چشم او
لیک او خورشید و اینان کورسو
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
آدم سنگی

سنگم
سنگی خموش در گذر رود زندگی
بس خورده تازیانه ی موج شتابکار
سنگم ،
سنگی صبور و سرد
کافتاده در گذرگه سیل خرابکار
کوبیده سر به سینه ی سردم تگرگ و باد
افشانده گیسوان به تنم ماهتاب و بید
سنگم
سنگی همه نگاه
دل بی امید و شور
لب بسته بردبار
بس ناله ها شنیده ز ابر سرشکبار
بس قصه ها شنیده ز شام فریبکار
سنگم
سنگی عبوس و سخت
در دل هزار یاد :
یاد شکوه برف
یاد نسیم رود
بال کبوتران
یاد فرشته های خیال گریز پا
من گرد رنج و غم
در چشمه های نور
افشانده ام به صبر
من دیده ام ز دور
بزم ستارگان
در قصه های ابر
روزی دو عشق پاک
بر ماسه های رود
همراه نغمه ها
در عطر یک بهار
بشکفت پر امید
روزی دگر دو عشق
چرکین و دل سیاه
با زهر یک خزان
افسرد و پژمرید
اما : اما هماره سنگ بوده است اینچنین
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
فرجام

می شکوفد بر لبانم شعله ی لبخند
مهر می تابد به دل از هر چه بود و هست
ظلمت اندوه می خیزد زجان روشنی پیوند
بال می گیرد دل افسرده ی غمگین
می پرد تا شاخه های ابرهای دور
دور ... ، دور
آنجا که حتی اختران هم همچو مرغ صبور
می ماند در ره خسته و رنجور
می نشیند بر لبانم سایه ی اندوه
مرغ دل از خلوت جاوید
چشم می پوشد
باز می گردد به سوی آشیان خاک پردازان
و نگاهش ژرف
در فریبی تیره می جوید
مأمن دلشادی و امید
لیک آخر در ستیز پنجه بازان
با غمی از کوه سنگین تر
بانگ بر می دارد : ای انسان !
از چه با هر چیز ناهمرنگ
وز چه با هر نام شب پیمان
بر لبانم می نشیند نور بیرنگی
محو در رؤیای بیسویی
خانه ی جان پاک می گردد
ز آذین های نام و رنگ های ننگ
دل نه با دل بسته شوقی را
نه ره آورد سفر در دست
باز می ماند درون سینه سر در بال
باز می خواند به جان نقش یکایک هرچه هرجا هست
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
بازار زمان

انسان چه زود می برد از خاطر
دشت هزار خاطره را سرسبز
شهر هزار خواسته را ویران
بازار کهنه ایست
کز ابتداش توشه ی جان اندوه
وز انتهاش حاصل دل حرمان
روز و شبش چو مرده ی در تابوت
بر دوش می کشند در این دالان
بازار بایگانگیش یکسان
هر روز چهره های دگر بیند
وز باغ های تازه رس انسان
هر دم شکوفه های دگر چیند
اما دریغ ، گرچه دیریغی نیست
رنگ دگر گرفته رخ بازار
خط عذاب و چین پریشانی
افتاده بر جبین در و دیوار
غوغای درد بود اگر دیروز
با گرمتر درود نه با دشنام
امروز جز به کینه سلامی نیست
کالا دروغ و یأس بهین پیغام
با این همه گذرگه من هر روز
زینسو بود که چاره ی دیگر نیست
اینان اگر نشان صداقت را
گم کرده اند جرم من آخر چیست ؟
بی آنکه شهر و دشت بیاد آرند یا آشنا شوند به لبخندم
با گر مخند موج نگاهم مهر
از عشقشان به خویش پلی بندم :
از آن گذشته ها که فراموشی است
تا آن یگانه راه که آینده است
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
خانه همان خانه نیست

زهر زمستان شکست
سردی دوران نشست
جنبش دست زمان
پیکر این خانه را
نقش دگرگونه بست
خانه همان خانه نیست
کز در و دیوار آن
شیون غم پر کشید
یا که چو گوری سیاه
با همه بیم درون
لب ز سخت درکشد
خانه همان خانه نیست
تشنه ی آوار و سیل
خانه دگر گشته است
رنگ بهاری به چهر
عمر شبان فریب
در گذر نیستی است
ز آتش شب سوز مهر
گرچه دروغ آوران
در بن هر روزنی
دور ز چشم امید
چشم طمع بسته اند
گرچه که این ساکنان
تنگدل از شام سوگ
خفته ی یأس و غمند
لیک ز هر روزنی
مرغ سبکبال نور
می دهد آوای شور
لیک چو من منتظر
تن همه چشمان شوق
لب همه گویای کین
هست بسی در کمین
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
پرواز

سبک پرواز کردی تا بر من

نشستی در دل پر آذر من

به مهرت شاد گشتم غافل از این

که می جویی تو هم خاکستر من


======================================

چه حاصل

رفیقا خون دل خوردن چه حاصل

به پیش شعله افسردن چه حاصل

چرا خود را به خلوت می کشانی

در این بیگانگی مردن چه حاصل
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  ویرایش شده توسط: paaaaaarmida   

 
حادثه

در این شب سکوت
آیا کس آگهست که مرغی شکسته بال
پرپر زند به محنت ویرانه های غم
در گوشه ی ملال ؟
آیا کس آگهست ز پرواز آرزوش
بر قصرهای درهم ابر ترانه خیز
بر سرخگون حصار غروب خیالپوش
او نیز چون پرنده ی مهتاب بامداد
از پرتو صفای دل انگیز چشمه ها
لبریز بوده است
او نیز با شکوه فروغ ترانه ها
دمخیز بوده است
اما دریغ و درد
در سوگ یک غروب
چون اختر تنیده ی بختش ، سیاهدل
از همرهان گسست
ظلمت فکند دام و بکامش فروکشید
پروانه ی نگاه سبکبال جستجوش
گم کرده راه در دل آشوب سرکشید
در تنگنای درد
پرپرزنان بهر در و دیوار بال کوفت
سر را به سینه ی غم و رنج و ملال کوفت
او شب پره نبود که با شام خو کند
او دد نبود تا به فریب دو چشم خویش
ره کاود و هراس در آن جستجو کند
او چشم مهر بود
مهر زلال قلب فروزنده ی بهار
پیدا نه راه روز که بیداد سرنوشت
او را کجا کشد
در زیر پنجه های درنگ و ستیز مرگ
درد و بلا کشد
یا صبحدم به چشمه ی خورشید شعله سان
بال امید گسترد و تن فرا کشد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
ناشناخته

کس را چه آگهی است
از درد آن ستاره که در انتهای شب
پیچد به خویشتن
او سال ها ز محبس ظلمت
فریاد خویش را
تا اوج بیکرانه ی هستی
پرواز داده است
او با نگاه شوق
هر نغمه ی پرنده ی آزاد بال را
خوانده است سوی خویش
غافل از آنکه هر چه به هستی جوانه زد
از بند ناشناخته ای ناله می کند
اما چه غم
کس را از آن ستاره ی جاوید منتظر
از او که در تنوره ی این شب
پیوسته چشم بسته و دربند
برگرد خویش گردد و گردد
از خفتگان مگوی !
حتی نگاه خشم عقاب سپهر نیز
او را ندیده است .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
ترانه ای دیگر

روزی اگر ترانه ی خورشید

در زیر سقف شب

از یادها رود

من با هزار نغمه ی افسون

در تنگنای دخمه ی تاریک ذهنتان

خورشید های خفته ی بی رهگذار را

بیدار می کنم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
حتی یک لحظه

در گذار کوچه ی تشویش
مرد سرگردان پس از دشنام بر ثقل در و دیوار
بار دیوار و درش بر دوش
با نگاهش می دود تا قعر هر آوار
وز دل خود می کشد فریاد حاصل چیست
هر در خاموش را پنهان نواگر کیست
همچنان سرگشته او با خویش می پیچد
آه !
هر دری لب بسته از بیداد
گر که چشمان دری یک لحظه حتی می پرید از خواب
می شدم زین تنگنا آزاد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 20 از 267:  « پیشین  1  ...  19  20  21  ...  266  267  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA