انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 3 از 30:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  27  28  29  30  پسین »

Fariba Sheshboluki | فریبا شش بلوکی


زن

 
گفتمش

گفتمش سیب
چه سیبی؟
سیب سرخی که روان است
به یک آب
و دل من پی او
خسته و بی تاب

گفتمش ماه
چه ماهی
که نتابیده به شب های من و دل
دل من باز کشد آه

گفتمش نور
چه نوری؟
که ندارد خبر از ظلمت تاریک شب من
که ندارد خبر از این دل پر تاب و تب من

گفتمش جام
چه جامی؟
پر آتش پر حسرت
چه دلم سوخت از این آتش و حسرت

گفتمش شعر
چه شعری؟
که ندارد خبر از این تن تبدار
که نگوید به من از لحظه ی دیدار

گفتمش عشق
چه عشقی؟
نزند سر به شب من
نگذارد لب خود را به لب من

گفتمش راز
چه رازی؟
همه آگاه از این راز
همه گفتند به خنده
ای عجب راز
شرمگین شد دل من باز
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
یادت همیشه سبز

هر شب
وقتی که آخرین عابر هم
از کوچه پس کوچه های شهر
به خانه می خزد
و آخرین چراغ هم خاموش می شود
یاد تو
زیر پوست تنم
جوانه می زند
و خاطرت مرا
سر سبز می کند
چنان بی تاب می شوم
که دلم
برای لحظه ای دیدار
بی صبر و بی قرار
گوش کن
تیک تاک ساعت
آمدن و رفتن ثانیه ها را خبر می دهد
چه بی درنگ می ایند
و چه پر شتاب می روند
می ایند
تا آهسته آهسته مرا از تو دور تر سازند
و می روند
تا ذره ذره
گرمی این آتش افتاده به جانم را
با خود ببرند
چه خیال باطلی
چه سعی بیهوده ای
از این همه کوشش بی حاصل
چرا خسته نمی شوند؟
یادت همیشه سبز
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
خوش به حالت

خوش به حالت ای شب
که چنین نرم و سبک
و چنان شاد و رها
می خزی در دل شهر
می پری از سر بام
می دوی تا ته عشق
می رسی کوچه ی خواب
می روی خانه ی یار
نرم می کوبی به در
یار من می گوید
پنجره ها همه باز
بوده ام منتظرت
خوش به حالت ای شب
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
قلم

ای قلم بشکن تو از این آه من
یا بسوز
از این غم جانکاه من
یا برایش نامه ای از دل نویس
یا بکش شکل مرا با چشم خیس

ای قلم از من برایش ناله کن
شعر هایم شعر هایم را
برایش نامه کن

ای قلم
تو بوده ای در دست من
شاهدی بر هر چه بود و هست من

ای قلم
ای شاهد شب های من
ای که هستی همدم تنهای من

ای قلم اشکت نمی ریزد چرا؟
می برم حسرت به صبرت مر حبا

ای قلم
آخر نمی سوزی ؟بگو
از نگارش های من آتش بجو

ای قلم
در دست من فریاد کن
از غمم در هر کجا بیداد کن

ای قلم ای شاهد این آه من
بشکن آخر از غم جانکاه من
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
صدایم کن

هر شب هر نیمه شب
من منتظرم
تا کسی مرا صدا بزند
کسی مرا صدا نمی زند
اما من منتظرم

صدایم کن

بگذار مثل کودکی شاد
شتابان به سوی تو بدوم
مثل دختر بچه ای خندان
با دامنی پر چین
روی دیواری کوتاه
راه روم

و شعر های کودکانه بخوانم
و سر انجام
از آن دیوار کوتاه بپرم پایین
و لی لی کنان به سیبی شیرین
دندان بزنم
و به دانه های انگور
بوسه بزنم
و چشم هایم را ببندم
و دوباره شعر های کودکانه
و بچرخم در باد
صدایم کن
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
همرنگی

مرا به میهمانی چشمانت دعوت کن
و برایم گلدانی بیاور

می خواهم دلم را بکارم
تا جوانه بزند

هر گاه که...
پیچک سبز دلم

تمام خانه ام را گرفت
فریاد خواهم کرد!

نگاه کن!
تمام خانه ام همرنگ چشم توست
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
عید

باز هفت سین سرور
ماهی و تنگ بلور
سکه و سبزه و آب
نرگس و جام شراب

باز هم شادی عید
آرزوهای سپید
باز لیلای بهار
باز مجنونی بید

باز هم رنگین کمان
باز باران بهار
باز گل مست غرور
باز بلبل نغمه خوان

باز رقص دود عود
باز اسفندو گلاب
باز آن سودای ناب
کور باد چشم حسود

باز تکرار دعا
یا مقلب القلوب
یا مدبر النهار
حال ما گردان تو خوب
راه ما گردان تو راست

باز نوروز سعید
باز هم سال جدید
باز هم لاله عشق
خنده و بیم و امید

لیک در این همه رنگ
لیک در این همه نور
سهم من هم این شد
که بمانم دلتنگ
و نباشم مسرور

باز تحویل سکوت
باز شمعی واژگون
باز اشکی در دو چشم
باز بغضی در گلو

باز تندیس بهار
مشت می کوبد به در
پنجره فریاد کرد
او نیامد از سفر
باش تا سال دگر
باش تا سال دگر
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
تکرار

هر شب کنار پنجره
یک دل برایت می تپد
هر شب کنار پنجره
یک دل
به یادت می تپد
هر چند که....
دستان صبح
تاریخ دیگر می زند
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
بیگانه با دل

نمی دانی چه دلتنگم
چه بی تابم
چه غمگینم چه تنهایم
تو را هر شب صدا کردم
نمی بینی نمی خوابم

بیا تا باورت گردد
که بی تو کمتر از خاکم
ولی با تو به افلاکم

بیا با آرزوهایم
بسازم خانه ای در دل
سراغم را نمی گیری
مگر بیگانه ای با دل؟
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
بی تو

دیدی که بهار بی تو سرد است
پاییز تر از خزان زرد است

آن شب دل من شکسته تر شد
دیگر همه چیز رنگ درد است

دیگر همه جا سکوت دلگیر
دست و دل من اسیر زنجیر

ای روح پر از ترانه من
خاموش ترین بهانه راگیر

دیگر نروم به سوی مستی
حظی نبرم ز می پرستی

ای آن که نداری خبر از من
سرچشمه ی هر غمم تو هستی

دیگر به بهار خنده ام نیست
باران صفا دهنده ام نیست

ای آن که دلم اسیر عشقت
بر بام دلت؛ پرنده ام نیست؟

شعرم همگی سرود درد است
گفتم که بهار بی تو سرداست

گفتم که بهار بی تودیگر
پاییز تر از خزان زرد است
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 3 از 30:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  27  28  29  30  پسین » 
شعر و ادبیات

Fariba Sheshboluki | فریبا شش بلوکی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA