انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 37 از 114:  « پیشین  1  ...  36  37  38  ...  113  114  پسین »

غزل سرا شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)


زن

 
تو خود جواب تمام سوال های منی


ز من مخواه پریدن ، توان به بالم نیست
در این فضای گرفته ، دگر مجالم نیست

در این فضا به امان خدا رها مکنم
به غیر با تو پریدن ، که در خیالم نیست

ندیده روی خوش از آفتاب ، شاخه ی من
کسی که به فکر من و میوه های کالم نیست

مگو به قهوه برایم چه بخت شومی هست
چه سرنوشت بدی تو بگو به فالم نیست ؟

به من نریختی ای چشمه سار سرد روان
بدین بهانه که من کوزه ی سفالم نیست

فقط نگاه ، که وصل تو را نمی خواهم
که هیچ گاه من اندیشه ی محالم نیست

تو خود جواب تمام سوالهای منی
بیا که با تو دگر از کسی سوالم نیست

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
یادم بماند


یادم بماند دوباره از عشق چیزی بگویم
شاید دوباره غزل را ، در چشم هایش بجویم

کوتاهی از من؟ ولی نه ؛ کوتاهی از هر دو سو بود
هم من نرفتم به سویش هم او نیامد به سویم

در این کویر شررزا ، گویا فراموش کردم
باید از این چشمه هرگز ، خالی نگردد سبویم

من خود سرودم لبش را، من آفریدم شبش
باید لبش را ببوسم ، باید شبش را ببویم

چون کودکی آمدم باز همراه شوقی دوباره
شاید دهد او دگر بار ، در چشمه اش شستشویم

کو کاغذم؟ کو مدادم؟ تاخبر دیگر روا نیست
او باید این را بداند ، محتاج چشمان اویم

لب را برای سرودن ، از چشم هایش گشودن
ای وای بر من دوباره، بگرفت راه گلویم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
و بی تو هیچ مجال نفس کشیدن نیست

تو رفتی و همه ی خاطرات جا مانده ست
و خاطرات تو پیشم چه پر بها مانده ست

چو در گشودی و رفتی به قعر، تا به هنوز
در حیاط من دل شکسته وا مانده ست

و جای ضرب انگشت های کوچک تو
ز روز آمدنت روی شیشه ها ماندست

اگرچه رفتن تو بی هیچ دلیل نبود
ولی درون دل من کمی "چرا؟" مانده ست

و بی تو هیچ مجال نفس کشیدن نیست
که حجم خالی این خانه بی هوا مانده ست

گمان کنم که گذشتی ز کوچه ی تردید
که تا نهایت این کوچه جای پا مانده ست

مبند سفره ی بی رنگ و باز حوصله را
مرا برای سخن با تو اشتها مانده ست

چه جای وهم؟ بیا در دل گرفته ی من
برای آمدن تو همیشه جا مانده ست
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
کاغذ عمر

داشت کم کم سخنم در دل او جا می کرد
عشق در مرحله ای بود که غوغا می کرد

مهر ها بود که من در دل او می جستم
لطف ها بود که او با من شیدا می کرد

در دل شام سیه هاله ی مه دیدن را
با به هم بر زدن زلف چه معنا می کرد

در دل صاف و بی آلایشی روشن ما
داشت آیینه خودش راچه تماشا می کرد

هوای سرما و شب یخ زده ای بود ولی
باز او با دهنش دست مرا "ها..." می کرد

سوی هر غمزده ای در ز غمی را می بست
پای هر نور کمی پنجره ای وا می کرد

باد اما خبر این همه یکرنگی را
برده با خود به سر هر گذر افشا می کرد

دست تقدیر ولی آن چه دلش خواست نمود
وای این دایه ی پر کینه چه با ما می کرد

داشت کم کم سخنم در دل او گم می شد
عشق در مرحله ای بود که حاشا می کرد

و در این حال خزان بود که با حرص و ولع
کاغذ عمر مرا از همه سو تا می کرد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
گریستم بی تو

سپیده سر زد و تنه اگریستم بی تو
به قدر وسعت دریا گریستم بی تو

ز دانه دانه ی اشکم شکوفه می رویید
بیا ببین که چه زیبا گریستم بی تو

ببین ز عمق نگاهم فراز عشقم را
پر از لطافت و معنا گریستم بی تو

خیال چشم قشنگت به یاد می آمد
که صادقانه و گویا گریستم بی تو

چه پرسیم که بی تو بی من چسان به سر بردی؟
چه گویمت که چه شبها گریستم بی تو

به خوابم آمدی ای نازنین و بعد از آن
سپیده سر زده و تنها گریستم بی تو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
در این زمانه که گل را کسی نمی فهمد

خوشا به دامن شبها ستاره بار شدن
ستاره بار خوشا در شبان تار شدن

در آستانه ی پاییز بر بساط زمین
شکوفه گشتن و گل کردن و بهار شدن

به گوش بستر خاموش صخره های سکوت
خوشا ترنم زیبای آبشار شدن

خوشا که سر به سراپای ابرها سودن
چکاد هیبت مغرور کوهسار شدن

سواره بر کپل ابر تازیانه زدن
به سوی دشت عطشناک رهسپار شدن

در این زمانه که گل را کسی نمی فهمد
خوشا چو خار به چشمان روزگار شدن

دریغ و درد که شب لج نموده ماندن را
خوشا به دامن شب ها ستاره بار شدن
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
به جای جواب می خندی

به من به عشق به چشم پر آب می خندی
به لحظه های پر از اضطراب می خندی

در این سکوت در این شب در این سیاهی محض
به امتداد عبور شهاب می خندی

و دل سپرده بر این دره های پست حضیض
به قله ها به غرور عقاب می خندی

به گاه تشنگی ما به زیر هرم عطش
چو آتشی ، که به هر پیچ و تاب می خندی

به من ، منی که در این قحط سال عشق و سخن
سروده ام همه از شعر ناب می خندی

تو کیستی که در این عمق شب که داده شده است
خبر ز آمدن آفتاب می خندی؟

و من همیشه سوالم ز شب پرستی توست
ولی همیشه به جای جواب می خندی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
دم نمی شوم

دیگر میان مردم خود گم نمی شوم
با تو درون گود تفاهم نمی شوم

من هم ز جنس بی غش این خلق ساده ام
آری دچار هیچ توهم نمی شوم

هرچند آدمم ، ولی ابلیس را بگو
دیگر اسیرخوردن گندم نمی شوم

من کاسه ام نیم که شوم داغ تر ز آش
بیهوده در سکوت ، تلاطم نمی شوم

زین پس ز چشمه های بقا آب می خورم
سیراب کاسه ی سر مردم نمی شوم

ای مرده شور هر چه خزکج کلاهتان
من را رها کنید که قاقم نمی شوم

جنبیدنم تمام شد و سر سپردنم
دیگر نمی نهم سر خود "دم" نمی شوم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
چشم سیاه شب

دریچه های رهایی به کوچه مسدود است
و لحظه لحظه ی خیس نگاه و بدرود است

گلیم دورنمای من و تو بر سر دار
گسسته تارش و آویخته ست وبی پود است

و گوش من و تو پر از طنین لالایی
عصای کهنه ی پیری برای ما زود است

برای دیدن فردای روشنی ای دوست
امید نیست که چشم سیاه شب گود است

چگونه زیست کند ماهی طلایی عشق
تمام ساحل دریای ما نمکسود است

و گاه اگر به تماشای ذهن ساده ی ما
تمام حاشیه ی آینه زر اندود است

به ناکجای کدامین امید گام نهیم
که بطن روزن فردا گرفته در دود است
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
پنجره ی بسته ی سکوت

اسیر ابر تب آلود ی سکوتم من
بسان خاک عطشناک دشت لوتم من

فشرده دست مرا فقرو خوب می دانم
غریب و غمزده ی سرزمین قوتم من

عطش اگرچه امان مرا بریده ولی
سیاه پوش درختان زرد توتم من

نظاره گر به هیاهوی کوچه ی خوشبخت
ز پشت پنجره ی بسته ی سکوتم من

چو آن درخت غریبم که از هجوم تبر
در آستانه ی خم گشتن و سقوطم من

تنیده بافته ای زندگی و اینجا باز
اسیر بافته ی تار عنکبوتم من

چه چاره دارم حوای من ؟ بگو چه کنم ؟
در این خرابه ؟ که قربانی هبوطم من
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 37 از 114:  « پیشین  1  ...  36  37  38  ...  113  114  پسین » 
شعر و ادبیات

غزل سرا شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA