|
مولای سبز پوش
مولای سبز پوش ای اعتبار عشق شاعر تر از بهار ، ای تک سوار عشق در اشکریز باغ ، وقتی که گل شکست وقتی که آفتاب در من به شب نشست نام عزیز تو فریاد باغ بود یاد تو در کسوف ، تنها چراغ بود شب بی دریغ بود ، من تلخ و نا امید تو می رسیدی و خورشید می رسید وقتی پرنده ها دلتنگ می شدند ، دلتنگ می شدی وقتی شکوفه ها بی رنگ می شدند ، بی رنگ می شدی وقتی که عاشقی از عشق می سرود ، لبخند می شدی وقتی ترانه ای از کوچه می گذشت ، خرسند می شدی اعجاز تو به من جانی دوباره داد مولای سبز پوش یادت به خیر باد من مثل یک درخت ، تنها و سوگوار در فصل برف و یخ ، مایوس از بهار تو آمدی و باز ، پیدا شد آفتاب شولای برفی ام ، شد قطره قطره آب ای قصه گوی عشق ای یار ، ای عزیز ای آبروی عشق اعجاز تو به من نامی دوباره داد مولای سبز پوش ، یادت به خیر باد مولای عاطفه هم قلب تو اگر عاشق نبوده ام جز با تو این چنین با قلب خویش هم ، صادق نبوده ام من مثل یک درخت گل پوش می شوم در بطن هر بهار تا یک درخت سبز از تو به یادگار باشد در این دیار مولای سبز پوش ، یادت به خیر باد
|