انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 9 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

اشعار و زندگی نامه سلمان هراتی



 
در آینه پرسش




من چیستم؟

یک صفحه ی سیاه

در دفتر سترگ حیات

آموزگار وجود

یک لکه ی درشت نور

در جان من گذاشت

که با تشییع هر شهید

تکثیر می شود





@@@@@@




داغ هجران




کاشکی زخم تو در جان داشتم
پای در کوه و بیابان داشتم


تا بپویم وسعت عشق تو را
مرکبی از نسل طوفان داشتم


دیدن روی تو آسان نیست آه
کاشکی من داغ هجران داشتم


آه از پاییز سرد ای کاش من
از تو باغی در بهاران داشتم


تا بیفشانم به پایت سر به سر
کاشکی جان فراوان داشتم


بعد از آن مثل شقایقهای سرخ
خلوتی در باغ باران داشتم


یک غزل بس نیست هجران تو را
کاش صد ها شعر و دیوان داشتم
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
ترانه های بعثت سبز



۱


ابری عظیم

از ته مجهول دره ها برخاست

همراه باد

دنبال یک فضای مناسب رفت

ابر عظیم

بالای یک فضای مناسب

تن سپیدش را

در دستهای نیازمند درختان ریخت

مه معلقی

پشت دریچه تاریک من گریست

آه ای بهار

تو از کدام سمت می آیی


۲
من پیش این دریچه

چشم به راه بهارم

می دانم

سبزتر از جنگل

هیچ وسعتی بهار را نسرود

و سرخ تر از شهید

هیچ دستی در بهار

گلی نکاشت

۳
می آید

آرام آرام

خوشبوتر از خورشید

با دامنی پراز شکوفه می آید

از لابه لای جنگل وحشی

و قلب باغچه ها

از خیال بهار مالامال

بهار

فصل درنگ عاطفه در کوچه باغ هاست

۴
بهار تعجب سبزی است

در چشمهای خاک

رو به روی این شگفت

درنگ کن

و درختان را

تجسم استفهامی سبز

که سال را

چگونه سر آوردی،

و زمین

برای شکفتن حتی یک گل

هیچ فکر کرده ای؟

وقتی جنوب را

بمباران کردند

تو در ویلای شمالی ات

برای حل کدام جدول بغرنج

از پنجره به دریا

نگاه می کردی؟

بهار می پرسد

که باغ را با کدام چشم تماشا کردی

و آب را چگونه تلاوت کردی

و آگاهی

دستهایت را

برای وجین به مزرعه بردی؟

تو با چه نیتی به جبهه کمک کردی؟

و در سبدت برای بهار چه داری؟

۵
من از تأمل بهار بر می گردم

و احساسم

با بوی شکوفه ها گره خورده است

و قاب چشم های من از اشکهای حسرت خیس

بهار

از حیطه تماشای صرف بیرون است

بهار فلسفه ساده ای است

برای آنکه بدانیم

زمین عرصه ی کوچ است

و غفلت، آه غفلت

چه دریغ مطولی دارد

۶
بودن ضرورتی است

چنانکه زمستان

و مرگ ضروری تر

آن سان که بهار

بهار آمده است

چه گلی بر سر خویش زدی

ای سرگردان

اگر به مرگ اعتماد کنی

معاد جاذبه ای است

که تو را بر می انگیزاند

سبز تر از هزار بهار

۷
ما سالهای زیادی بهار را

به گره زدن سبزه

دلخوش بودیم

و هیچ نگفتیم

.....

.....

ما امروز

وارث دل حقیری هستیم

که ظرفیت تفکر ندارد

بیا تا دلمان را بزرگ کنیم

می ترسم

آجیل ها غافلمان کنند
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  ویرایش شده توسط: rajkapoor   

 
تا کومه های آبی دریا




از برق پر فروغ سم مرکب سحر

چشم زمین ز خواب گران باز می شود

گلبوته های معنی و اشراق می دمند

آنک بهار حادثه آغاز می شود


از اشک عاشقانه ی خورشید در کویر

نیلوفر امید و ظفر قد کشیده است

دستان پر تحرک پالیزبان فتح

بر یورش دوباره شب سد کشیده است


چشم سفر به رفتن ما باز مانده است

باید به سمت خلوت پروانه ها گریخت

تا فهم لحظه های عدم در حریم عشق

از ابتذال ممتد کاشانه ها گریخت


چونان پرندگان مهاجر در این سفر

تا لحظه های ناب رسیدن خطر کنیم

جاری تر از اراده ی سیال جویبار

تا کومه های آبی دریا سفر کنیم


آلاله های عاشق در خون تپیده را

وقت نماز حادثه اکنون رسیده است

ای ساکنان جنگل انبوه زندگی

خورشید، زخم خورده و گلگون دمیده است


از لحظه های ساکت و گرداب وار خویش

چون چشمه از سکوت بیابان گریختم

مثل عبور صاعقه در آسمان ابر

با باد پای سرکش طوفان گریختم

رفتم به اقتدای نماز ستاره ها

مثل ظهور ساده ی جنگل عجیب بود

جز گریه های دلدادگان عشق

هر های های دیگری آنجا غریب بود
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
بی بنیاد




آرامش موقت!

می آیی

به غارت خلوت

و بوی عادت

با تو می آید

و گنگ را به تبسم

و تبسم را

به قهقهه تبدیل می کنی

ای روشنایی بی بعد

ای سطح بی عمیق

میان پنجره می خندی

و رو به روی مرا

به هر چه آفتاب خداست می بندی

عطش را مباد

که دل به رخوت مردابی تو سپارد




@@@@@@



بهار با تو درختی است




تو از شکوفه پری از بهار لبریزی
تو سرو سبز تنی با خزان نمی ریزی


تو آفتاب بلندی ز عشق سرشاری
تو در خالی این شب ستاره می ریزی


تمام خانه پر از نور ناب خواهد شد
اگر به صبحدم ای آفتاب برخیزی


شبی که مرگ می آید به قصد کوچه ی عشق
چو بال شوق ز بالای ما می آویزی


بهار با تو درختی است بی نهایت سبز
دریغ و درد از این بادهای پاییزی


شبی چو ابر بیا تا به باغ خاطر من
چنان که با همه ی جان من در آمیزی
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
به یاد شهیدان




در سینه ام دوباره غمی جان گرفته است
« امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است »


تا لحظه های پیش دلم گور سرد بود
اینک به یمن یاد شما جان گرفته است


در آسمان سینه ی من ابر بغض خفت
صحرای دل بهانه ی باران گرفته است


از هرچه بوی عشق تهی بود خانه ام
اینک صفای لاله و ریحان گرفته است


دیشب دو چشم پنجره در خواب می خزید
امشب سکوت پنجره پایان گرفته است


امشب فضای خانه ی دل سبز و دیدنی است
در فصل زرد، رنگ بهاران گرفته است




@@@@@@



بر قله های انتظار




ای مقتدای آبهای آشوب

در روزگار جسارت مرداب

طوفان آخرینی

که بر گستره خاک خواهد گذشت

ای شوکت طلوع هزار آفتاب

تو شیونی

بلند تر از

فرود هزار کهکشان به زمین

و عصبانی که

اسب های خشمگین

پیش بینی کرده اند

من کدامم

که فهم عظمت کائنات نویسم

و بیقراری زمین را اندازه کنم

و جرأت من آنقدر نیست

که طوفان را به ادراک آورد

احساس می کنم

عمارتها بر شانه ی زمین

سنگینی می کنند

و بوی احتیاج

از درز کلبه ها بیرون زده است

و غربت راست کرداران

که دهان زخم به کتفشان می خندد

همیشه فکر می کنم

این آخرین شبی است که از کوچه می گذرد

باغها از پائیز برمی گردند

و درختان در انتظار بارش آخرین

سر خوش می ایستند

بر آخرین قله های انتظار ایستاده ایم

و زمین را

که در باتلاق تقلب بازیگوشی می کند

تشر می زنیم

بی گمان

تا فتح قله ی دیگر

فرمان عشق آتش است

مرا با رکود مردابها کاری نیست

من به تقلای دست های کریم

نماز خواهم برد

و خاک مستعد را

با نهرهای روان

آشتی خواهم داد

و هرچه من نباشم

عمر آفتاب دراز

چراغ های سرخ

مجال را از خفاش ربودند

و زمین را

به روزی بزرگ

بشارت دادند

و ما که آفتاب را

بر بلندای این خاک می بینیم

چگونه می توان به انکار عشق برخاست

و یاس ها را از عطر افشانی باز داشت

مگر می شود به چشمه فرمان توقف داد

و لال باد آن

که دهان به غیظ می گشاید

و باغ را

و چراغ را

با دم هرز خویش

مسموم می دارد

این سان که به تقدیس معصیت نشستی

و چشم از آفتاب بستی

بدان که جولان شیطان

به طلوع عشق نمی انجامد

انکار عشق

اقرار فصاحت آن دلی است

که چشم از روشنی بر می دارد

و رو به روی بهار حصار می کارد

باید دست ها را به قبضه ی شمشیر سپرد

و حنجره ی بدی را فشرد

آه ای پیشوای اقیانوس های شورش

شب نشینی دنیا به طول انجامید

طوفان را رها کن

و اسب آشوب را

افسار بگسل!
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
جریمه



من مثل عصر روزهای دبستان

پراز کسالت و تردیدم

و دفترم

از مشقهای خط خورده

سیاه است

هراس من این است

فردا که زنگ حساب آمد

با این کمینه چنین خواهند گفت:

باید هزار بار

در شعله های آتش فرو روی

اینت جریمه برو!



تنکابن، 4/2/1364



@@@@@@

دریایی




باید از عادت صحرا بگریزم

باید

صحن خاکستری صبح

فضایی است به دروازه ی نور

وطن من دریاست

وای، وا فریادا!

روزگاری است که هم صحبت با خاکم من

درک این لحظه مرا می شکند

تنکابن،8/5/1362
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  ویرایش شده توسط: rajkapoor   

 
این صنوبران




آن سوی قلمرو چشمهامان

درختانی ایستاده اند

هزار بار

سبزتر از این جنگل کال

بعد از اینجا

اقیانوسی است

آبی تر از زلال

یله در بیکرانگی

چونان ابدیتی بی ارتحال



*



ای مادران شهید

سوگوار که اید؟

دلتگیتان مباد

آنان درختانند

بارانند

آنان

نیلوفرانیند

که از حمایت دستان خدا برخوردارند

آبی اند، آسمانی اند

نه تو و نه من نمی دانیم

فراتر از دانایی اند، روشنایی اند



*


این صنوبران

اگر چه با تبر نفرت افتادند

شبانه شبنمند

صبحگاهان آفتاب

چشمهاشان فانوسی است

در شب طوفان

که گره گردباد را می گشاید

و لبخندشان اقیانوسی است

که تشنگان را

بر می انگیزاند

بیرون این معین محدود

رودی از ستاره جاری است

رودی از شهید

با سکوت هم صدا شو

تا بشنوی

پشت آسمان چه می گذرد

ما زمستانیم

بی طراوت حتی برگ

آنان

در همیشه ای از بهار ایستاده اند

بی مرگ
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  ویرایش شده توسط: rajkapoor   

 
ای گل خوشبو ( برای شهید حسین پرنیان )




ای شهید ای جاری گلگون
جایت از پندار ما بیرون


رفته ای با اسب خونین یال
ای شهید ای مرغ آتش بال


حجله ی تو مثل یک فانوس
گشت روشن با پر ققنوس


نور تو در باغ گل پیداست
روشنی بخش شب یلداست


نام تو با آفتاب آمیخت
صبح را در خانه هامان ریخت


پنجره تا روی سرخت دید
مهربان شد خانه با خورشید


مثل باران زیر هر بوته
نام خوبت کرده بیتوته


باغها از نام تو سرشار
باغبان با یاد تو بیدار


روی دست سبزه می باری
در دلت دریا مگر داری


چون بهار آمد کنار رود
بوی گیسوی تو با او بود


ساده می آیی چنان باران
ساده می رویی گل ریحان!


هر گل سرخی که می کاریم
زیر لب نام تو را داریم


ما تو را در قلبها جستیم
خواب را از چشمها شستیم


ای گل خوشبو تو را چیدند
از بلند شاخه دزدیدند


ای عزیز امسال، یکسالی است
جای تو در مزرعه خالی است
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
ای که امکان بهاری




همزمان با صبح

چشم خورشیدی تو

جهت پنجره را می کاود

دشت روشن شده از روشنی رخسارت

ابر بیداری در غربت ما می بارد

بال اگر ذوق پریدن دارد

صبح اگر میل دمیدن دارد

باغ اگر سبزتر از سبز آمد

برکت آب زلالی است

که از چشم ترت می بارد

باغ بیدار است

باغبان با تپش قلب تو این مزرعه را

سرخ تر می کارد

بی گمان ماه کف دست تو را می بوسد

ور نه در سایه ی طولانی شب،

شب چه وحشتناک است!

ای که امکان بهار و آبی

بی اشارات دو چشم تو زمین می پوسد!

تو چنانی که بهار

از دم گرم تو بر می خیزد!
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
خاطره





یادم آمد

آن غروب سرد

آفتاب گرم

مثل نارنجی

میان دست جنگل خفت

آفتاب آن لحظه

چون چشم شهیدان

سبز بود و سرخ

یادت هست ؟




@@@@@@



زندگی




فصل ها در شهر یکسان است

زندگی در شهر ماشینی است

بستگی دارد به بنزین

بستگی دارد به نفت

زندگی در روستا اما

بستگی دارد به اسب

ساده و خوش رنگ

بستگی دارد به باران

بستگی دارد به خورشید و درخت

بستگی دارد به فصل

بستگی دارد به کار

روستا، زیباترین نقاشی روی زمین

بهترین گلدوزی فصل بهار
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  ویرایش شده توسط: rajkapoor   
صفحه  صفحه 9 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار و زندگی نامه سلمان هراتی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA