انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 16 از 25:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  24  25  پسین »

Samsam Kashfi Poems | سروده های صمصام کشفی


زن

 
✦✧✦ شطح واره (۵) ✦✧✦


آغوش رها نمي شود از يادِ يادها
رها نمي كند،
نمي شود رها.
از اين رها نكردن و رها نشدن
يادِ رفتني
مي ماند
و
راحتي
راحت مي نشيند كنارِ خيالِ دل.
با خيال آسوده،
با آغوش پُر از ياد يادها،
با رها نكردن و رها نشدن،
با نشستن راحتي
كنار خيالِ دل
در گشوده مي ماند و خط مي خورد كوبه
در بي كوبه، در كوچه ي ما يعني:
رها ، رها ، رها
ز در
در آ ، در آ ، در آ و
چراغ خانه ي ما شو.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
✦✧✦ چیـدن ✦✧✦


چيدن،
يعني:
گلنوشته يي را از رو،
غلط خواندن.


◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘

✦✧✦ و امّا منِ دریایی ✦✧✦


بانگِ دريا
آبي ام ميكند،
خيس تر از پيشانيِ جاشوان.
انگاري چشم آب
سبزم مي كند ،
ميكوباندم به صخره ها و
در پيشِ پاي موج
سپيدم ميكند
نيلي امّا كه ميشوم،
گاه بركشيدن شراع است و
غريو جاشوان .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
✦✧✦ گُمِ گلـو ✦✧✦


هنوز گم ،
در گلوبني نشسته ام كه راه بسته
به روي حرف هاي خوشم
و نا خوشي نشسته به جانم
كه نيست جهانم
و در گلو شكسته كلامم.
و من، مانده ام مات
كه كجا رفت آفريده ي من ؟
بر در سراي چه كس ؟
كه با رفتنش
من شده ام تخته بند تن ام
و من اين روزها نه من ام
و حرفِ خوش
يافت مي نشود در ميان حروفم
و گشته ام
كه بر درِ سراي كسان ام نه بر سراي من ام
در اين سرا، كه حرف هاي خوش
بر زبان نمي شود پيدا
من ام همان، كه گم نشسته در بُنِ گلو
و لب كجاست ؟
ندارم؛
كه من را كه دور كردي از خودت
ندارم لبي ديگر
كه حرف خوش برون بريزم از آن
و بگويم :
كه جاي جايِ وجودم
پُر حرف هاي خوش
مي تواند
باشد
و پر بكشم
تا بلند شود
آن نشسته از ته گم
و گم شود پيدا
و خوش شود ناخوش
و باز شود راه گلويم.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
✦✧✦ سمفوني ي زنده گي ✦✧✦


۱ . زایش
با چشمِ گشوده هم نميبيند!
تاريكي كور است، پيله هم تاريك است، جا هم كم است.
نميگنجد در پيله ي خويش.
چشمِ رهاييست روزن، كه ندارد.
شاخ هم ندارد تا زند به سينه ي پيله و بشكافد.
تن نميچرخد در پيله ي تنگ.
پُر بانگ است گلو از فرطِ سكوت
سينه جِر ميخورد از اين همه بانگ
پاره، پاره، پاره ميشود گلوي پر از بانگ.
گلو نيامِ خنجرِ بانگ است.
خنجر اگر در نيام نگنجد، سر چه ميشود؟
سر كه نمانَد، ميلِ پرواز ميپرَد به كجا؟
( ميلِ پرواز؟
پَر كه ندارد.)
ميپرَد ميل در سرِ رويا.
رويا و روزن و راه و رهايي.
دست به دست هم ميدهند اين ها.
از كه آموخته ؟ از ريشه ؟
ريشه " ر" دارد، مثلِ رويا كه جفتِ خيال است
خنجرِ "ر" را هم
رويا
مينشاند در دلِ خيال
جاي جم خوردن ندارد امّا.
مگر از خيال بركشد و بدراند سينه ي پيله را.
خنجر، در خانه ي گلو،
گلو در خانه ي خيال
خيال در خانه ي سكوت
پَرِ پرواز هم
مانده در خانه ي خيال
پس اگر خنجر خيال را برنكشد،.
رو به بودن اگر نكند،
ميماند،
در مي ماند،
مانده گار ميشود درنبودن
ريشه را پله كان اگر كند اما
برگ ميتواند بگيردش به پناه؟
برگ اگر نباشد به كجا روي آورد؟
خواب.
خواب هم هست
( خواب؟ )
سر از خواب كه ميتواند به در كند؟
خواب از پس بيداري، يا بيداري از پيِ خواب ؟
يا هر دو از پسِ بودن؟
يا راه بايد گشوده شود با درندان ؟
با دراندن،
نبود، بود ميشود و
ميگردد پيِ "ر"
" ر" كه باشد، رويا و روزن و راه و رهايي هم.
" ر" كه باشد نفس رها ميشود !
پس:
زنده باد " ر"!!!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
✦✧✦ سمفونی زنده گی ✦✧✦


۲. رويش
ابريشم وار،
از گلوي بيد و چنار و سرو
در زنگ ساعتِ شماطه دار
ميتند
و مي كشد خودرا روي خوابِ بامدادي.
(" خاموش كن اين لعنتي رو ")
گره مي نشاند بر ابروانِ خفتهگان
و مي لغزاند خواب ابريشم را رو به پنجره
( "بعدِ اين همه انتظار،
خنك نسيما!
چه آورده اي از برام ؟")
هي با شعر و نسيم مي تند در تار و پود پرنيانِ ملافه،
لاي دريچه باز مي شود،
بار برداشته مي شود از شانه هاي خوابِ ابريشم،
و روشنتر مينشيند بر گوش
چيزي از جنس آواز نسيم
وقتي كه تن ميمالد به حلقه هاي دايره ي خاموش نشسته
دركنار پنجره
(خارج هم نميزنند صداها
مي دانم اين را
از جنسِ آوازم آخر!)
سرشاخه نشينان رميده از چَمِ انزوا
خيّامانه مي خوانند در گوشِ ابريشمينِ خواب
كه:
" بعدِ سالها ريشه وارخفتن،
سرسبز ازخاكرسته ايم حالا،
تا برآييم و بخوانيم و بيابيم
و عشق ورزيم و بزاييم وبزايانيم.
آنگاه،دوباره
همراز ريشه ها شويم
در دلِ خاك !
خوشا، اما،
آشتي دادنِ خاك و آفتاب و آتش و باد
در سفري كه از ريشه تا
سرشاخه كرده ايم"
رنگِ بانگي بافته ميشود
در متنِ بهارانۀ پگاه:
يكي زير،
يكي رو،
( " مگه ميذاره اين زنگِ لعنتی ")
هر يك
جدا جدا
جادوگرانه ميتند در تاروپود خواب
و مينازد ابريشموار
تن و جان نسيم را
و سبزانه هي ميبانگد:
" عمريست دوروزه،
جز عشق،
به هيچ اش ندهيم"
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
✦✧✦ سمفونی زنده گی ✦✧✦


۳. پژمُرِ ش
دو چشمِ سرخِ درشت
كه در پناه گرفته اند سرِ بزرگت را،
خوب جار مي زنند راز دورنت را.
از بس اين راز سر به مُهر را
با اين نگاه سرخ
كوبانده اي به شيشۀ نشُستۀ پنجره
چيزي نمانده تا ترك بردارد
هم شيشه و
هم آينۀ پر بغضِ روبروي من.
حالا ميفهمم از آن سرخي
چه كشيده اي از دست انتظار،
تا رسيدهاي به اين نگاهِ کِسِل.
گنگيست كه مي بارد از نگاه
گنگيست اين!
ميتواني آيا، اين همه گنگي را كه ريخته روي زبانت
پس بزني و بگويي
چه بويي ميدهد رسيدنِ مرگ؟
نزن
نزن اين جور خود را به شيشه، ميشكند
نگاه كن!
نه، نگفتم اين گونه سرد!
نگاه اگر ميكني
با نگاهِ كهرباييِ ژرف،
نه با اين نگاه ماسيده بر ته پيمانه.
نه، نكن !
خيال نكن كه ميگويد اين نگاه گنگ،
چه بويي ميدهد رسيدنِ مرگ!
نه، خيال نكن!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
✦✧✦ نوشته شده در یک ایستگاه مانده به آخر ✦✧✦


همين چند لحظه پيش
از شعري برگشته ام.
جايتان خالي،
بسيار خوش گذشت.
سفر را كه آغازيدم
واژههاي بسياري با من بودند
( يا، من با آنها بودم ؟)
در هر ايستگاه
دسته یی پياده شدند.
من، اين شعر را
درست يك ايستگاه مانده به آخر،
پيش از تنهاييم،
نوشته ام.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
✦✧✦ نوشته شده در یک ایستگاه مانده به آخر ✦✧✦


همين چند لحظه پيش
از شعري برگشته ام.
جايتان خالي،
بسيار خوش گذشت.
سفر را كه آغازيدم
واژههاي بسياري با من بودند
( يا، من با آنها بودم ؟)
در هر ايستگاه
دسته یی پياده شدند.
من، اين شعر را
درست يك ايستگاه مانده به آخر،
پيش از تنهاييم،
نوشته ام.


◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘

✦✧✦ در پیش رو ✦✧✦


در پيش رو
راه روشنتر ميشود
من اما، گاهي
از روشني ميترسم
و نميخواهم روشني
از خواب بيدارم كند.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
✦✧✦ ترانۀ رنگی ✦✧✦
یاد باد ان روزگاران ...


رنگي بودم، چه رنگي؟!
رنگينترينِ روياها را شبي رنگين ميكرد
كه نرماي بستر خنك،
پهلو مي زد به بام.
رنگي بودم، چه رنگي؟!
رنگينترينِ شبها را بامي رنگين ميكرد
كه از آفتاب ميگريخت.
رنگي بودم، چه رنگي؟!
رنگينترينِ بام ها را رويايي رنگين ميكرد
كه پاورچين پاورچين ميآمد و
ميخزيد بر نرماي بسترِ خنك.
رنگي بودم، چه رنگي؟!
رنگينترينِ آمدن ها را نگاهي رنگين ميكرد
كه رنگِ رويا بود.
رنگي بودم، چه رنگي؟!
رنگينترينِ رنگها را رنگي رنگين ميكرد
كه آسمان را نيز.
رنگي بودم، چه رنگي؟!
رنگينترينِ روياها در آسمان بود
و آسمان رويا بود!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
✦✧✦ خفته رَوی ✦✧✦


مي گذرد از سر
دستي كه مانده ميانِ گشتن پيِ قيچي
(تا
دندانه ، دندانه ، دندانه
بچيند خورشيد را از دل آسمان و
به جاش بنشاند دهاني بوسه ربا)
و
نشاندنِ "سين" سيلي بر سرِ رخ.
سر، مانده دودل
ميان دو بالِ مخملين
با گردش زبان در دهاني پر خواهش
و خارخار گلو
و گُرگُر تشنه گي بر لبانِ پر تَرَكي كه بوسه مي طلبد
و روشنايي كه سوزن در چشم است، بر چشم است
و عقلي كه نيست،
و دلهره ي دلِ شيدايي كه از سرش مي گذرد:
- " مبادا در گذارِ از كهكشان،
گم كنم راه شيريِ خانه را."
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 16 از 25:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  24  25  پسین » 
شعر و ادبیات

Samsam Kashfi Poems | سروده های صمصام کشفی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA