انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 1 از 4:  1  2  3  4  پسین »

انتقام سکس


مرد

jems007
 
در این تاپیک داستان سکسی انتقام سکس قرار میگیرد

انجمن لوتی بزرگترین انجمن سکسی ایرانی تقدیم میکند
لوتی جون تولدت مبارک
     
  
مرد

jems007
 
مقدمه ( از زبان نویسنده )

دوست دارم بعد از گذشت دو سال از این خاطره باز هم بهش فکر کنم . هر وقت فکر می کنم می بینم چه دنیای زیبا و کثیفیه ! زیبا چون آدمهاشو خوب میتونه انتخاب کنه و کثیف چون آدمهائی هستند که اون رو به کثافت میکشند. این آدم میتونه هم دختر باشه ، هم پسر. شنونده خاطره من، هم میتونه دختر باشه هم پسر. البته همه عاقلند و بالغ و من فقط میخوام تعریف کنم. خیلیها فکر میکنن داستانه. تخیلیه. از اینها توی ایران نیست. ولی اینها بیان واقعیاته. گاهی به حقیقت نزدیکه و گاه تردیدی بیش نیست. این خاطره به تناسب طولانی بودنش صحنه های سکسی کم داره ولی حتی در همین تعداد کم حق مطلب ادا شده.
امیدوارم حوصله داشته باشید بخونید.
لوتی جون تولدت مبارک
     
  ویرایش شده توسط: jems007   
مرد

jems007
 
اوائل تابستان بود. هوا کم کم داشت تاریک میشد. تازه از دانشگاه رسیده بودم خونه. دانشگاه بعد از امتحانات صفای دیگه داره. طی یک سالی که از دانشگاهم میگذشت با دخترهای زیادی آشنا شده بودم. چه با قصد چه بی قصد. با قصدها فقط برای دوستی بودند و نه ازدواج. و بی قصدها هم برای تفنن. سرگرمی نه از نوع سر کار گذاشتن. از این نوع که پل بر و بچ میشدم تا دختر خانم به گلوی رفیق گیر کرده رو هل بدم داخل.
وقتی رسیدم خونه دختر دائیم رو دیدم که باز برای پرسیدن سوالات درسیش اومده بود. دو سال از من کوچیکتر بود و پشت کنکور. بعد از سلام و احوالپرسی رفتیم توی اتاق و در رو بستیم . با اینکه پنجره ها باز بود ولی باز هم هوا گرم بود. پرسید چرا امروز دیر کردی ؟ راست میگفت.
واقعا یادم رفته بود. برای یک لحظه به چشمهاش خیره شدم . کاری که تا حالا چندین و چند بار با دخترهای با قصدم کرده بودم. آرایش خاصی از نوع دبیرستانی کرده بود. او هم مثل اینکه متوجه تیر نگاه من شده باشه برای لحظه ای به چشمهای من خیره شد.
بیدرنگ بهش گفتم تو گرمت نیست؟
گفت : آره خیلی اینجا گرمه. و بدون هیچ حرفی دکمه های پیراهنشو باز کرد. بعد از این مدت، کنار من راحت و بدون روسری و معمولا با شلوار تنگ و یک پیراهن پسرونه بود. موهاشو نمی بست . چون میدونست که من این رو دوست دارم. اینو از حرفهای خودم فهمیده بود. موقعی که بعد از درس توی کامپیوتر عکس میدیدیم. همیشه سعی میکردم عکسها نیمه سکسی باشه.
وقتی دکمه های پیراهنشو باز کرد قلبم داشت با سرعت میزد. گفتم الانه که سینه هاشو با حفاظش ببینم. عاشق سینه هاش بودم. ولی با تعجب زیرپوششو دیدم. کار درسیمونو شروع کردیم. و توی این مدت همش سعی میکرد جلوی دیدگان تیز من همش بگه چقدر گرمه . کولر روشن بود . ولی او از جای دیگه داغ بود. اون روز من دیر کرده بودم و حالا او دیرش شده بود. با تعارف مادرم انگار منتظر چنین لحظه ای باشه شب رو خونه ما موند. شب خوبی بود. آرام و ساکت. خواهر بزرگترم خونه نامزدش بود. پدرم اومد و بعد از خوردن شام، من و نازنین رفتیم توی اتاق. بیشتر اوقاتمون رو با کامپیوتر سپری میکردیم . چت میکردیم و دیگران رو سر کار میذاشتیم. با وجودی که چند بار عکس سکس دو نفره توی سایتها دیده بودیم. فقط بهم نگاه میکردیم و میخندیدیم. اما اون شب حال دیگه ای داشتم.
منتظر بودم پدر و مادرم بخوابند. تابستونا عادت ما و خیلیهاست که پشت بوم میخوابند. ما هم همینطور. مادرم با تاکید اینکه کارتون تموم شد بیائید بالا شب بخیر گفت و رفت. فراموش کرده بودم که با ساناز دعوام شده بود. ناراحتی و هیجان با هم قاطی شده بود. اومدم بیرون و مطمئن شدم که هیچ کس پائین نیست و رفتند خوابیدن. ولی این کیر من بود که تازه تازه داشت بیدار میشد. یک لیوان آب خنک خوردم ولی برای برگشتن عجله نکردم. نازنین با اینترنت کار میکرد و موقعی که میخواستم بیام بیرون به جاهای خوبی رسیده بودیم. تاخیر کردم تا عکسهائی که میخواد ببینه کاملا لود بشه. توی دیدن عکسهای کاملا سکسی اونقدرها هم راحت نبودیم. سراغ تلویزیون رفتم. الکی این کانال اون کانال کردم. بعد از تقریبا 10 دقیقه یکدفعه برگشتم توی اتاق. دست پاچه نشد ولی گفت: در بزنی بد نیست. گفتم: آدم برای اتاق خودش که در نمیزنه و در حالی که موس رو گرفتم گفتم : ما که با هم این حرفها رو نداریم. صفحاتی که باز کرده بود رو با موس چک کردم. زیاد باز نکرده بود . مشخص بود دیده و بسته. بهم گفت فکر کردی سوتی بدم؟ فهمیدم با فیلتر شکنی که بهش گفتم حال کرده. خیلی اینترنت بلد نبود. هر چی هم که بلد بود تجربی و پیش من بود. آخه حسابی سرش به کنکور بود. فکری به ذهنم رسید . گفتم اگه سوتیتو رو کنم چی میکنی ؟ با شهامت گفت : تو رو کن تا من بگم. منم با اطمینان خاطر رفتم سراغ هیستوری آدرسها دیدم خالیه. رفتم سراغ تمپورری فایلها دیدم سه چهار تا بیشتر نیست . اونا هم مربوط به آخرین صفحه ای که باز کرده. فهمیدم که دارم کم میارم. تا اومدم سرچ کنم. گفت: دیدی نبود. دفعه های قبل از روی دستت بلد شدم. از دوستام هم دلیلشو پرسیدم . راست میگفت عادت داشتم بعد از قطع شدن از اینترنت همه ردپائی رو پاک میکردم. اون شب شب دیگه ای بود. گفت توی درایو ، دقیقا یادم نیست ، سیو کردم. اینترنت رو قطع کردم رفتم توی اون درایو. 10 تا یا 15 تا عکس سکس یک مرد با دو زن بود. مثل همیشه با مسخرگی گفتم یکیش هم گیر ما نمیاد اینا دو تا دو تا میکنند. برای من تعجبی بود که بیدرنگ اون عکسها رو سیو کرده و در جواب من میگه : حالا من یکیش. بهش گفتم واقعا راست میگی؟ گفت: آره. اولش فکر کردم میخواد کم نیاره. دوباره سوال کردم و اضافه کردم آخه تو هنوز دختری. خندش گرفت و گفت: هل نشو. نمیگم تمام که نیمه برای بار اول بسه. با اطمینان حرف میزد. کامپیوتر رو ترن آف کردم. از روی صندلیم بلند شدم . او هم بلند شد. در حالیکه دستهاشو به طرف من دراز کرد خواست تا دستهاشو بگیرم. وقتی دستهای هم رو گرفتیم همه چیز یادم رفت . فقط یادمه ساعت رو دیدم که ساعت یازده و چند دقیقه رو نشون میداد. همه چیز بر وفق مراد بود. بر خلاف هر شب پدر و مادرم هم زود خوابیده بودند. همدیگر رو بطرف هم کشیدیم. ولی او کوتاه اومده بی فاصله در آغوش من بود. دستهامو زیر بغلش بردم تا تونستم پشتشو از گردن تا سر باسنش نوازش کردم. به سینه هام فشارش میدادم و او منو با دو دستش بغل کرده بود. کم کم متمایل به تختخواب شدیم. تخت من درست سمت راست کامپیوتر بود . در حالیکه نسیم خنکی توی اتاق بود ما داغ داغ بودیم.
لوتی جون تولدت مبارک
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

jems007
 
نه او چیزی میگفت و نه من. دستمو به طرف سینه هاش برد. فهمیدم دوست داره لباساشو در بیارم. سینه هاشو مالوندم و بعد کم کم پیراهنشو در آوردم. کمک کرد زیر پوششو در آوردم. خودشو کاملا به من نزدیک کرد و من سینه های درشت و نرمشو که حالا از شدت حشر سفت شده بود از زندان خلاص کردم. متمایل به لباسهای من شد. فقط تیشرت به تنم بود. وقتی تی شرت رو با کمک من در آورد دستهاشو بالا آورد و سر منو به سمت خودش کشید. حالا هیچ مانع دیگه ای نبود تا من چشمهاشو خوب نبینم. و بوسه، این حس رو کامل کرد. لبی گرفتم که تا اون موقع میگزیدمش. با یه هل کوچیک روی تخت خوابید و من هم. چشم توی چشم هم. لب بر لب. سینه به سینه. نوبت من بود تا دلی از عزا در آورم. به یاد ساناز افتادم. لحظه ای مکث. نمیشد از خوردن سینه هاش دل بکنم. با زبان و دهان همینطور که لب به لب بودیم شروع کردم. با لذت و هیجان میخوردم تا به سینه های سر به بالاش رسیدم . حرکات او هم شروع شده بود. سینه هاشو میخوردم . نوک پستونهاش چنان خیره میکردم که نمیفهمیدم میخورم، گاز میگیرم یا مک میزنم. کیرم بیدار بیدار آماده رهائی از قفس بود. همینطور که میلیسیدم و میخوردم به سمت نافش رفتم و بعد دست به دکمه و زیپ شلوارش. شلوارش زیپ نداشت . متوجه شد و خودش شروع به باز کردن کرد. هر کدوم رو با تاخیر باز میکرد. میخواست عطش منو زیاد کنه. برای من چهار تا پنج تا دکمه چند ثانیه ای چند ساعت میگذشت. آروم آروم شلوارشو در آوردم. خودش شرتشو گرفته بود. شلوارشو به پائین تخت انداختم. به روش متمایل شدم. ولی نخوابیدم. دست راستمو به لای پاش و روی شرتش کشیدم. خیس بود. دست چپشو انداخت دور گردنم و خواست برگردم. من هم هنوز شلوارم به پام بود. نمیخواستم زحمت در آوردن شلوار رو بهش بدم . چون ممکن بود در آوردن شلوار منو چند روز طول بده و کیر بیچاره من تحمل نداشت. در همون حال ازش دوباره لب گرفتم و دوبار خوابوندمش. روی دو زانو در دوطرفش ایستادم و بند شلوارکم رو باز کردم. لحظه ای از تخت پائین اومدم و اونو درآوردم. دوباره در همون وضعیت نزدیک به سینه هاش قرار گرفتم. با یک حرکت در حالی که میخندید شرتمو پائین کشید. خندش به کیر شق شده من بود که نمیتونست توی آشیانه بره. بلند شده به حالت نشسته کیرمو گرفت و منو خوابوند. پشتم بالش بود و راحت. ساکزن حرفه ای نبود ولی میخواست اجرت سه ماهی رو که باهاش ریاضی کار کردم بده. تمام انتگرالهای نگرفته را بگیره و از کیر شق شده من مشتق بگیره. و گرفت چه گرفتنی . بعد از چند دقیقه خودشو در دسترس من قرار داد. به طوریکه هم ساک میزد و هم من دستم در شرتش بود کونش رو نوازش میکردم. موهاشو گرفتم و از روی کیرم بلند کردم. خوابوندمش شرتشو در آوردم. با گذاشتن بالشی زیر کمرش کسش اومد بالا. معلوم بود همون روز صافش کرده. حالا من بودم و دریای کس. چون دختر بود سرموگرفت به سمت کسش برد و لبهای کسش را تا اندازه ای که بلد بود و نمیترسید باز کرد. بخورش... بخورش ... لیسش بزن .... آه ....اوه . به آرامی تکرار میکرد . بعد از چند دقیقه به پهلوی او دراز کشیدم طوریکه بتونه با کیرم جق بزنه. با لرزش خفیفی احساس کردم ارضا شده ولی مطمئن نبودم و نیستم. دلم نمیخواست بار اول از کون بکنمش . پس بلند شدم و در حالیکه پاهاشو روی شونه هام انداختم رانهاشو به هم نزدیک کردم و کیرم رو روی کسش از بالا و بین دو تا ران گوشتیش گذاشتم. برای من در بار اول بد نبود. نفس هر دوتامون فضای اتاق رو گرفته بود. و من بیخود از خود نمیدونستم کجا رو فشار میدم. فقط آهش رو دوست داشتم و میدیدم حال خوشی داره. ناگهان صدای زنگی شوک عجیبی به من وارد کرد. آب کیری که تا اون لحظه قربان صدقش میشدم که نیاد روی کس، شکم و حتی سینه های نازنین پاشید. خیلی نبود ولی پاشیدنش پاشیدن بود. صدای زنگ تلفن اتاق من بود. بی اختیار به ساعت دیواری نگاه کردم . ساعت یازده و نیم ( حدوداً) شده بود. گفتم کیه این وقت شب؟ بهم گفت تو دراز بکش من جواب میدم. من خسته همون جا دراز افتادم. نازنین سریع بلند شد و در حالیکه دستمال کاغذی از روی میز کنار تخت بر میداشت به سمت تلفن رفت. الو .... الو .... جواب نیومد. قطع کرد . تا نازنین خواست بیاد پیش من. دوباره تلفن زنگ زد. برگشت به سمت تلفن . الو ... حرف بزن دیگه .... الو . قطع کرد. نای بلند شدن نداشتم. با دیدن تمام هیکل لختش از دور دوباره داشتم حشری میشدم. ولی خسته و افتاده بودم. گفتم تلفنو بیار اینجا. تلفنم بی سیم بود. گوشی رو آورد نازنین کنار من دراز کشید و در حالیکه با موهای سینه هام بازی میکرد گفت : این دفعه خودت جوابشو بده. برگشتم و با بوسه که از لباش گرفتم گفتم: باشه. هنوز آتشم سرد نشده بود. میخواستم دوباره کورس جدیدی رو شروع کنم. بفکرم رسید که تلفن رو قطع کنم. ولی دقایقی بود که دیگه زنگ نمیزد. ولی پس از چند دقیقه ای دوباره صداش در اومد. گفتم الو ... الو ... اما صدائی نیومد. با عصبانیت گفتم: حرف بزن .... با این حرف صدای قهقه های چند دختر و پسر رو شنیدم . البته صدای دخترها بیشتر بود. قطع کردم و دیگه حوصله ادامه نداشتم. انگار این تلفن فروکش هیجانات اعصاب من بود. به نازنین نگاه کردم و ازش تشکر کردم. نازنین دبیرستانی بود و هنوز وارد جامعه کثیف ما نشده بود. هر چه هم که بود از روی احساس و علاقه ای بود که به من داشت.
لوتی جون تولدت مبارک
     
  
مرد

jems007
 
جالبه که سعی میکرد تا در کنکور در رشته من قبول بشه. البته من هم سعی نمیکردم او رو فریب احساسی بدم. او هم اخلاق منو فهمیده بود. شرتمو پوشیدم و بعد شلوارکم و تیشرت. تازه یادم اومده بود پدر و مادری هم توی خونه هستند. بهش گفتم: مرسی شب خوبی رو با هم داشتیم. اومدم بیرون. رفتم توالت. دقایقی بعد برگشتم به اتاق. به محض اینکه وارد اتاق شدم دیدم لباساشو پوشیده. اون وقت شب با وجود پدر و مادرم حتی خواب فرصت برای رفتن به حمام مناسب نبود. تا وارد اتاق شدم به طرفم اومد و نگاه توی چشمهام کرد و بهم گفت: خیلی نامردی و با عجله به سمت پشت بوم برای خوابیدن رفت. دستشو گرفتم ولی اونو کشید و گفت : ولم کن. شب خوشم بیخوش شد. از خودم میپرسیدم چی شده؟ من چه کردم؟ تا صبح فقط به او ، حرفش و کسش فکر میکردم. از طرفی میگفتم من که کیرمو داخل نکردم. از طرفی میگفتم اگر هم مساله ای پیش بیاد دندم نرم باهش ازدواج میکنم. فرهنگ پرده داری ما عجب فرهنگیه. هم خوبه هم مزاحم. من دیگه بالا نرفتم . و روی تختم نمیدونم کی خوابم برد. تا اینکه شنیدم مادرم صدام میکنه پاشو صبحونتو بخور. پا شدم . سراغ نازنین رو گرفتم. مادرم گفت صبحانشو خورد رفت. هنوز بوی کیر با من بود. رفتم حمام و بعد صبحانه خوردم. اون روز کاری نداشتم. دنبال بهانه ای بودم تا باز ببینمش و بفهمم دیشب چی شده. رفتم توی اتاق تا لباسهامو بپوشم که یکدفعه چشمم به کتاب ریاضیش که همیشه باهش بود افتاد. خوشحال شدم و کتاب رو برداشتم. براش زنگ زدم. کسی گوشی رو بر نداشت. گفتم حتما خونه نرسیده. تصمیم گرفتم برم خونشون. اومدم بیرون و یک راست رفتم سمت خونشون. خب راهشون به ما دور بود. سر راه یکی دو جا هم کار داشتم. هر چند ضروری نبود ولی برای تاخیر رسیدن خوب بود. طرفهای ساعت 11 بود که رسیدم. زنگ زدم . زن دائیم در رو برام باز کرد و بعد رفتم بالا. مثل همیشه به استقبالم نیومده بود. رفتم سراغش توی اتاق . سلام کردم. با بی میلی جوابمو داد. معلوم بود او هم مثل من حمام رفته . بهش گفتم: عافیت باشه. دیدم جواب نداد. گفتم: صبحی با عجله اومدی کتابت یادت رفته بود. برات آوردمش. گفت: نیازی نبود خودم میومدم می آوردمش. بهش گفتم: تو منو خوب میشناسی . اهل خیانت نیستم. اما تا نفهمم چته و چرا با من اینجوری میکنی. و کام دیشب هر دومون رو زهر کردی ول کن نیستم.
زن دائیم در زد و با دو تا لیوان شربت اومد توی اتاق. چند دقیقه ای نشست و رفت. میدونستم دیگه نمیاد. روی تخت نشسته بود. رفتم کنارش و دست چپمو انداختم روی شونه هاش. بهش گفتم : وقتی من نمیدونم برای چی دارم مجازات میشم تو چرا سعی میکنی منو مجازات کنی؟
گفت: خودت بهتر میدونی.
گفتم: من که نمیفهم چی میگی؟ بگو. شما دخترها احساساتتون رو خوب بیان میکنید. دیدم باز هم ناز میکنه. هرگز به خودم اجازه ندادم ناراحت بشم. بلند شدم و بهش گفتم ساعت 5 عصر جای قرار همیشگیمون.
گفت : چه خبره؟ من درس دارم. مگه نمیگی خودم میدونم پس میخوام تو هم بدونی که من هم میدونم. بیرون رفتم و اونم پشت سرم اومد. مجبور بود. و الا جلوی مامانش سوتی میداد. به زن دائی گفتم. نزدیک کنکوره بد نیست یه هوائی به سرش بخوره. عصری میاد میبرمش سینما. نازنین برادر داشت ولی خیلی کوچیکتر از خودش بود. با این حرف من، نازنین نمیتونست عصری از خونه بیرون نیاد ولی میتونست بیرون بیاد ولی سر قرار نیاد. زن دائیم تا سر پله ها اومد و نازنین توی هال میچرخید تا من برم. به زن دائیم بلند گفتم : شماره موبایل منو که دارید اگه خبری بود به من بگید. نازنین خوب فهمید که اگه سر قرار نیاد ، یا دیر کنه مامانش به من تلفن میکنه و میپرسه. منم هیچوقت به زن دائیم دروغ نمیگم. عصری ساعت 5 سر قرار حاضر شد. با تاخیر ولی اومد. جالبه زن دائیم زنگ زد و پرسید رسیده؟
نازنین گفت: خوب درستو بلدی.
گفتم : خب آره اگه بلد نبودم که به تو درس نمیدادم. هدفم رفتن به سینما یا پارک نبود. توی این بلبشوی جامعه ما صلاح ما قدم زدن توی خیابانهای طولانی و شلوغ تهران بود. کم کم ازش خواستم تا برام جریان دیشب رو توضیح بده.
گفت: من از وقتی تو وارد دبیرستان شدی بهت علاقه پیدا کردم. دوست داشتم در کنار موفقیتهات دست منو هم بگیریو بالا ببری. کنکور که قبول شدی منم خودمو کشتم تا قبول بشم. دیشب منو به آرزوی چند سالم رسوندی که دوست داشتم منو در آغوشت بفشاری. من میدونم که توی دانشگاه دوستهای زیادی داری ولی فکر نمیکردم نامزد داشته باشی. اگه داشتی چرا منو در آغوش کشیدی؟ این عین نامردی نیست؟ تازه فهمیدم این حرفها از اون تلفنهای لعنتی دیشب بوده. موقعی که توی توالت بودم. و جز ساناز هم کس دیگه ای نمیتونسته باشه. ولی چرا شمارش فرق میکرد. صدای قهقه ها چی بود؟ بهش گفتم : من نامزدی نداشته و ندارم. در مورد ازدواج هم تا حالا بهش فکر نکردم. تو رو هم خیلی دوست دارم. ولی تو اگر انتخابی کردی یا میکنی فقط از روی احساسه . بری دانشگاه از من بهتر زیاد پیدا میکنی.
لوتی جون تولدت مبارک
     
  
مرد

jems007
 
گفت: همینطور که تو پیدا کردی؟
گفتم: باز از روی احساس حرف زدی؟ تقریبا دو هفته به کنکورت باقی مونده. برای اینکه به تو اطمینان بدم فرصت میخوام. تو هم باید کمک کنی. تعجب کرد ولی چون با اعتماد کامل گفتم قبول کرد و چهرش برگشت. لبخند زد. وسوسه شدم که امشب هم ببرمش خونه ولی صلاح بود تا فعلا مدارا کنم. ساعت تقریبا 9 شب بود که رسوندمش خونه. خودمم رفتم خونه. بعد از شام توی اتاقم مشغول کارهای خودم بودم که موبایلم صداش در اومد. شماره ساناز بود . همیشه به موبایلم زنگ میزد. خواستم جوابشو ندم . اما شک تلفن دیشبی منو مجبور به جواب کرد. الو ... سلام منم ساناز ... خوبی آقای عصبانی؟
یک لحظه باز میخواستم آتیشی بشم و هر چی که از فحش بلد بودم بار این جنده خانم تحصیلکرده بکنم ولی کنجکاوی دیشبی حرفهای منو به شوخیهای همیشگی برگردوند. با وجودی که به نظر خودم بدترین حرفها رو بهش زده بودم ولی انگار نه انگار. بین صحبتهام بی مقدمه بهش گفتم: ببخشید دیشب نتونستم باهت صحبت کنم. از پشت تلفن معلوم بود جا خورده.
از پشت تلفن معلوم بود جا خورده.
گفت: خواب نما شدی. یا پای کس دیگه ای در میونه؟
این جنده خانوم میگفت باز نیست ولی تازگی فهمیده بودم بغل خیلی از همکلاسیهامو تجربه کرده.
زیر درختها، پشت دیوارها، توی توالت و حتی رختخواب خوابگاه.
ولی تا حالا چطوریه که میگفت باز نشده اینو بدونید که پردش حلقوی نیست.
ساناز واقعا خوشگله . با چشمهای سبزو یخی که داره آدمو می سوزونه. با صدای گرمی که داره هر مردی رو جذب خودش میکنه. با اینکه هم سن هستیم و اختلافمون فقط چند ماهه سینه های درشت و نرمی داره. چاق نیست. لاغر هم نیست. باسن پهنی هم نداره. و پیشانی بلندش منو یاد حدیث میندازه. همون بازیگره خوش تراش چشم زیبا. باهش توی رستوران دانشگاه آشنا شدم. خیلی راحت و بدون خونریزی!
بارها به من گفته بود دوست نداره من ترکش کنم. بهم علاقه داره . اما من هم آدم خوش باوری نبودم که بخوام به این سادگیها اعتماد کنم. درسته که هفته که هفت روزه چهار روزش با من بود ، سه روز دیگه با نازنین بودم ، ولی فقط 2 یا 3 ساعت. خوبیش زیبائیش بود و الا دوست تا دلتون بخواد داشت. گاهی وقتها همین دوستی ها سر آغاز عشقی میشه که دیگه نمیتونی فراموشش کنی.
دوستی من و ساناز هم میخواست اینگونه بشه. ولی او سابقه دار بود ، سابقه دار بیوفائی.
پشت تلفن بهم گفت: شما مردها خیلی خودخواهید. با هر کسی که دلتون بخواد دوست میشید و حالتونو میکنید و وقتی یکی دیگه پیدا کردید قبلیو ول می کنید. دیدم میخواد کل کل کنه. گفتم من حوصله جر و بحث ندارم. کاری داشتی با من تماس گرفتی؟
دید مثل قبل تحویلش نمیگیرم جدی شد و ادامه داد: فردا شب توی خونه یکی از بچه ها مهمونیه. هر کی با دوست پسرش میاد. تو هم دوست داشتی بیا. دوست دخترهاتو هم بیار. مجبور بودم بپذیرم. در ضمن هنوز بهش شک داشتم. گفتم نشانی رو بده حال داشتم میام. نشانی رو داد. بعد از تماسش به حرفهاش فکر میکردم .
میخواستم بهش حق بدم. یا به هر دختری که اینطوری فکر میکنه. ولی هنوز صحنه های سکسش توی پارتی هفته قبلش که تصویر برداری شده بود جلوی چشمهام ظاهر میشد. همکلاسیمون ، نادر، بهم داده بود. پارتی توی خونه آرش بوده. من رو خبردار نکرده بودند.
اول بهتون گفتم که بعضی دخترها رو به پسرها میرسوندم. واسطه آشنائیشون میشدم. آنی یا همون آناهیتا رو من به نادر رسونده بودم. و نادر بخاطر این کار من لطف بزرگتر رو شامل حال من کرد. سریع با نادر تماس گرفتم و جریان رو جویا شدم. محل امن و ساکتی بود. سرجمع بچه هائی که دعوت شده بودند 22 یا 23 نفر بودن. از نادر پرسیدم ساناز با کی میخواد بیاد. گفت مگه نمیخواد با تو بیاد؟ بهش گفتم : من دیروز باهش بهم زدم ولی پر رو خانم با زنگ زد.
نادر گفت: همه چیه رو کردی دیوونه؟
گفتم: من ؟ من که به شما خط میدم.
نادر گفت: میدونستم تو با سیاستی. شاید راست بگه ولی من میگم فقط اعتماد به نفس دارم.
گفت : خبر نداره با کی میاد. اون شب رو به فکر نقشه ای برای حال گیری بودم. تا حدود ساعت 3 فکر میکردم. و نفهمیدم کی خوابم برد. صبح یه سری رفتم دانشگاه تا شاید از دوست دخترهای قبلیم کسی رو ببینم. مخصوصا پارتی رفته ها. ولی چون اوائل تابستان و بعد از امتحانات بود کسی رو پیدا نکردم. تلفنشونو داشتم. ولی چون باهشون بهم زده بودم فقط باید رو در رو ازشون میخواستم. شاید منظورمو فهمیده باشید. تا ظهر علاف میگشتم تا اینکه بدون نتیجه برگشتم. بردن دوست دختر صرفا حال گیری از اطرافیان بود. نه کارت ورود به پارتی.
لوتی جون تولدت مبارک
     
  
مرد

jems007
 
این بار تیری شیطانی به مخم اصابت کرد. نازنین که به قول خودش منو با هیچ کس عوض نمیکرد. توی راه با مبایل باهش تماس گرفتم. گفتم به هر بهونه ای که شده بیا خونه ما. اگر میومد. بردنش کاری نداشت. کمی اشاره به مهمونی کردم ولی ممکن بود گفتن پارتی کار رو خراب کنه.
مخصوصا نازنین که بد جوری شک کرده بود.
گفت : نه نمیتونم بیام. درس دارم. بیش از این بیفایده بود. شب طبق قرارهای همیشه خونه رو هر طوری بود پیچوندم و ماشین بابا رو سوار شدم و رفتم پارتی. راستی اینم بگم که پارتی یکی از پسرهای سال بالائی کیر کلفت بود که قبل از آمدن نمره هاش ادعا میکرد فارغ شده منتهی از تحصیل. منم میشناختمش. تورهای ما معروف بود. خونه ویلائی بود و با بپاهائی که آرش ، میزبان پارتی، استخدام کرده بود کاملا ایمن.
این دومین پارتی بود که اونجا بود. معمولا عادت داشتم زود برم . هنوز خیلیها از بابا مامانشون اجازه نگرفته بودن. دفعه قبل هم اینجا پارتی بوده اما ساناز نذاشته بود آرش منو دعوت کنه.
نادر به من اسامی اونهائی که دعوت شده بودن رو گفته بود. از طرفی چون صاحب سلیقه هم تشریف داشتم آرش منو در جریان سرویسهای شبانه قرار میداد. راستش پارتیهای قبلی هر کی یکی برای خودش داشت. به آرش گفتم : خودمونیم؟ گفت: خواهر کوچیکه هم اومده توی کار. دوستهاشم گفته. دیگه سوال نکردم .
خواهرش رو که میومد دانشگاه دیده بودم. یکی دو سال از من کوچیکتر بود. سه چهار سال هم از آرش. خوشگل زیاد نبود . البته به دید من. یکی پس از دیگری مهمونها اومدن. اون موقع قرص اکس بین بر وبچ ما نبود. به جرات بگم اصلا حرفش هم نبود. یا لا اقل در دسترس ما نبود. دنس ها یکی پس از دیگری. من حسابی حواسم بود که دوستهای لاله ،خواهر آرش، کی میان و چطورین. تا اینکه سر و کلشون پیدا شد. اولی با دوست پسرش اومد. با اینکه به قول آرش اولین باره میومدن انگار سالهاست همه ما رو میشناختن. زوج دوم هم اومدن. خدای من ! چی میبینم !
... نازنینه یا یکی دیگه. این پسر لندهوره کیه باهش. نمیخورد هم سنش باشه. خودمو نزدیک کردم واقعا خودش بود. تا اونا رفتن توی رختکن من رفتم اتاق بغلی و با خونه دائیم تماس گرفتم.
زن دائیم گوشی و برداشت و گفت : دوستاش اومدن سراغش و با اصرار بردنش عروسی.
گفتم: اتفاقا براش خوبه . تنوعه. خب حالا عروسی کی بود؟
گفت : خواهر یکی از همکلاسیهاش.
راست میگفت : اینجا واقعا عروسی بود. آخر شب حجله هم به پا بود. توی پارتی قبلی که دعوت بودم 3 نفر پرده برداری شدن. امشب خدا به خیر کنه.
نمیدونستم چه کار باید بکنم. نازنین به میل خودش اومده یا به زور آوردنش.
همه چیز رو با دفعه قبل مقایسه میکردم. بنابراین ساعت 1 هر کی یکی رو میبرد توی اتاق. این خونه اتاق کم نداشت. هر چند زودتر هم بستگی به حشر آدمها داشت.
نازنین هم نیمه برهنه بود. و تاپ قشنگی اونو راحت نشون میداد. پذیرائی بزرگ بود و حالا پر از دود. منم سعی میکردم توی تیر رسش نباشم. نادر رو پیدا کردم. موضوع رو باهش در میون گذاشتم.
گفت: اجازه میدی با دختر دائیت دنس کنم؟
گفتم: این دفعه رو آره. نادر رفت. بعد از چند دقیقه توی جمع دیدمشون. ساناز حواسم رو پرت کرد.
گفت: به به آقا نیما . راه گم کردید. صبر میکردید دعوتنامه براتون میفرستادم. تو حال خودش نبود.
گفتم: دلم برات تنگ شده بود. میای بریم یه جا خلوت کنیم؟ قبول کرد و بردمش توی یکی از اتاقهای خواب. بهش گفتم : ببین تو به این زیبائی دل منو که بردی. چه برسه به دیگران. من به جای اینکه اول دوستت داشته باشم بعد عشق رو باهت تجربه کنم از همون اول عاشقت شدم. حسابی توی بغلم بود. بیحال. اول شبی زیادی خورده بود. تا حالا اینطور ضعیف ندیده بودمش. کم کم بندهای تاپشو دادم کنار. سینه هاش بی حفاظ بود. همینطور که به پشت توی بغلم بود سینه هاشو با دست می مالیدم. از بالا ابهت زیادی به سینه هاش میداد. نازنین رو فراموش نکرده بودم.
خودمو درگیر سکس نکردم. همینطور که سرم روی شونه هاش بود و اراجیف هم میگفت. ازش پرسیدم خواهر آرش رو می شناسی.
به حال مستی جواب داد: خواهر آرش کدوم خری؟؟؟ ......
ادامه دادم: نازنین رو تو دعوت کردی؟
گفت: نازنین دیگه کیه؟ .......
گفتم: ببین کاری میکنم که دیگه مجبور نباشی دلتو به این جاها خوش کنی . ولی حقیقت رو بهم بگو. گیلاس آخری بد جوری خرابش کرده بود. نمی شد حرف ازش بکشی. کارم رو بلد بودم. بندهای تاپشو روی شونه هاش انداختم .
گفت مگه نمیکنی ؟
گفتم مگه پرده نداری؟
گفت: پرده متری چند؟ بزن پاره کن!!!
شک کردم . بعضی از حرفها را خوب میفهمه بعضیها رو به بیراهه میره.
لوتی جون تولدت مبارک
     
  
مرد

jems007
 
گفتم باشه آخر شب تو هم یه کم سر حال بیای. فعلا مهمونها منتظرمند. طوری چرخوندمش که سر رو به پایین و به سمت تخت بود. به سمت در رفتم . کنار در کمدچوبی ایستاده ای بود. پر از لباسهای بدن نما و رنگی. قبلا توشو دیده بودم. پشت کمد چسبیده به دیوار نبود. و فاصله کمد تا در خیلی کم. خیلی سریع کار همیشه رو کردم. در و باز کردم و در حالیکه در رو میبستم پشت کمد پنهان شدم. کمد دید اونو هم پنهان میکرد. در رو هم که آهسته نبستم. فهمیدم بلند شد نشست.
گفت: بچه ای حالا. منو نشناختی. ساناز تا حالا خیلیها رو دور زده. تو که نیم دور هم نیستی. بچه عاشق من شده. از پشت کمد نیم نگاهی بهش کردم. تاپشو کامل درآورده بود. شرت هم نداشت. حالا لخت لخت بود. حرفهای نادر، نگار دوستش، پریسا همکلاسیش، پروانه دختر شهرستانی که مجبور بود چند ماهی پیش ساناز زندگی کنه و دیگران به سرعت از ذهنم گذشت.
حالا اون سیمای زیبای این جنده خانم از مادر فولاد زره دیو هم برام کریه تر نشان میداد. من پریروز بد جوری بهش پریدم. جلوی دوستاش ضایعش کرده بودم. جنده خانم اکیپی کار میکرد. همه نا بلد و پاچه خوار. خایه که نداره بگیم خایه مال. به سمت کمد اومد. سریع رفتم پشت کمد. در کمد رو باز کرد و یه لباس دیگه برداشت. جای من دیگه اونجا نبود. وقتی به سمت آیینه رفت . من هم در رو باز کردم و پشت وایستادم.
گفت کیه؟ مثل همیشه رفتم تو.
گفتم: سر حالی؟ گفت: آره مگه چی شده بود.
گفتم: زود بیا . اومدم بیرون. عجب دود و دمی راه افتاده بود. رسم شده بود از ساعت 12 به بعد دخترها کامل لخت میشدن. مسخره بازی و تقلیدی بود. هنوز وقت داشتم. نازنین کنار دوستش البته دوست دخترش میگفت و میخندید. متوجه من هم نشده بود. هنوز این سوال که ساناز چه قصدی داره؟ برام معلوم نبود. دنبال نادر گشتم. پویا رو دیدم و پرسیدم نادر رو ندیدی.
گفت: اتاق همیشگیشه.
گفتم کدوم؟ اتاقی رو بهم نشون داد. در نزدم .
لای در رو کمی باز کردم. آنی پشتش به در بود . داشت برای نادر ساک میزد.
پیش خودم گفتم: این دیگه آخرشه. سعی میکردم خودمو توی دود پنهان کنم. آرش داد زد اونایی که شام نخورن شام حاضره.
فرصت خوبی بود. آرش دفعه پیش هم همینو گفت. اما همه مثل کرکس ریختن سر پیتزاها. دیگه به نادر امیدی نداشتم. تا اینکه نازنین و دوستش و دوست پسر دوستش برای برداشتن پیتزا به سمت میز بالای پله های پذیرایی رفتند. نادر رو دیدم که مثل قرقی از اتاق اومد بیرون و رفت 2 تا پیتزا برداشت. جلوی در اتاقش وایستادم.
تا اومد بهش گفتم : جواب؟
گفت: کجا غیبت زد؟
گفتم: چی کردی ؟
گفت: فقط مراقبش باش. اون پسره دوست نازنین نیست. اما نازنین میدونسته داره میاد پارتی...
نادر رفت توی اتاق. ساناز رو دیدم که با اون پسره که برای همه غریبه بود دارن حرف میزنن و پیتزا میخورن. نازنین هم همون بالا مشغول خوردن بود. دیگه چاره ای نبود.
خودمو رسوندم بهش. همینطور که گفتم سالن بزرگی وسط اتاق بود که پذیرایی میگفتن. کنارش وایستادم. دوستش منو میشناخت ولی به روی خودش نیاورد و چون میخواست پیش دوستش ضایع نشه تا منو دید که به نازنین نزدیک شدم دست دوستشو گرفت و رفتند اونطرف. به نازنین نزدیک شدم و در حالی که یک تیکه از پیتزاهاش رو بر میداشتم گفتم: خوشمزه ست؟
فکر کردم جا میخوره. ولی اصلا جا نخورد و گفت: منتظر بودم بیای ببینمت!!
گفتم: اگر واقعا میدونی که برای چی اومدی من دیگه باهت کاری ندارم. اما اگه نمیدونی میخوان تو رو قربانی احساسات خودشون بکنند.
خندید: یعنی سرمو میخوان ببرن؟
گفتم: نازی امشب رو بیا و بیخال شو. بیا ببرمت.
گفت: خودم بلدم.
گفتم: تو اینها رو نمیشناسی. همه در ظاهر با هم خوبن. من اونی که فکر میکنی نیستم. لااقل به این پسر لندهوره که باهش اومدی اعتماد نکن.
گفت: کیو میگی؟ دیگه کنار ساناز نبود. با دوستهای تازه پیدا کردش چرت و پرت میگفتند.
گفت: اتفاقا پسرخوبیه.
الکی میگفت که مثلا حال منو بگیره. مثل تو نیست که اتاق اتاق میری. توی این دو کلمش همه حرفهاشو زد.
لوتی جون تولدت مبارک
     
  
مرد

jems007
 
چهرش نشون نمیداد مشروب خورده باشه. ولش کردمو رفتم یه گوشه نشستم. یک لحظه به خودم اومدم. دیدم از اول شب خودم رو بخاطر یک نفر اونم نازنین علاف کردم.
آخرش هم از این مهمونی هیچ نصیب ما شد. توی اتاق سر چرخوندم. دیدم یه دختری با موهای بلوند ، البته رنگ کرده بود از پشت نظرمو جلب کرد. تاپ لیموئی رنگی تنش بود که استقامت شونه هاشو از پشت نشون میداد. داشت پیتزا میخورد. طوری که مناسب باشه مسیرم رو به روبروش تغییر دادم. تنها بود. تا حالا ندیده بودمش. اما کی اومده بود. نمیدونم. نادر هم نبود.
آرش هم ممکن بود از پرس و جوی بیجای من بدش بیاد.
پویا هم که بین دو تا دختر خودشو گم کرده بود. بقیه رو هم میشناختم ولی اونا کسانی نبودن که کنجکاو به آمد و شدها باشند. همشون حشری یه دختر بودن. طوریکه اگه امید به دخترنداشتن همون جا میکشیدن پائین جق میزدن. رفتم جلو. از کلمات آتشین همیشگیم استفاده کردم.
گفت: شما هم تنهائید؟ خوشحال شدم.
گفتم: اگه منظورت اینه که دوست دختر دارم . باید بگم با وفا ندارم. اگه منظورتون اینه که نسبت به این جمع غریبم باید بگم همه رو میشناسم .
زد توی حرفم که : جز من.
من هم ادامه دادم : افتخار آشنائی با چه کسی رو دارم؟
خیلی رسمی گفتم. خودمم خندم گرفته بود. اما اون خودداری کرد. خودشو معرفی کرد: اسمم نیوشاست. بهش میخورد . اسمش به کلاسش.
پرسیدم: تنها اومدید؟
گفت: خب راحت تر بگو. بپرس دوست پسر دارم یا نه؟ شما پسرا همیشه میخواین جواب این سوال رو بدونید. و بدون اینکه منتظر حرفی از من بشه ادامه داد: دارم ولی تازگی باهش بهم زدم.
گفتم: من هم وضعیتی مشابه تو دارم. چند وقت باهش آشنا شده بودی؟
گفت: این حرفها رو ول کن. از هر دری حرف زده بودیم. حرفهای ما فقط اینها نبود. بچه ها دنسو شروع کرده بودن. این پارتی بیشترش کس شعر گفتن بود تا خوشیهای دیگه. اون وقت اسمشو سکس پارتی گذاشته بودن.
گفت: این حرفها رو ول کن میای با هم .... حرفشو قطع کردم.
گفتم: بریم. هر کسی یکیو داشت و با هم دنس میکردن. این رو هم بگم که غریبه اون شب زیاد اومده بود. آمارنادر به من کاملا غلط شده بود. بعدا فهمیدم آرش یکسری از دوستاشو همون شب دعوت کرده تا حال بیشتری به مهمونی بدن. نیوشا توی آغوشم بود. پاهامون رو یکی پس از دیگری عوض میکردیم. دست راستم دور کمرش بود. میدیدم همه دارن به تقلید فیلمها دنس میکنند. چاره ای نداشتم. نیوشا خواسته بود. اصلا دلم نمیخواست به ذهنم بیارم که دختر دائیم یا ساناز اونجاست. یه دفعه نیوشا گفت این اینجاست. به سمت نگاهش نگاه کردم.
پسری رو نشون داد که می شناختمش. معادلات حل نشدم داشت درست میشد. این دختر تازه کار بود. از رفتارش معلوم بود. بنابراین یک بیوفائی داغونش کرده بود. او یک اعتماد میخواست.
چیزیکه توی همه ماها گم شده. من و همه ، من که این حرفها رو میزنم بهتر از بقیه نیستم. همه به نوعی میخوایم مطرح بشیم. بگیم که هستیم. عقده نداریم. ولی خوشی هم نداریم.
پرسیدم: اون که پیش سانازه میگی؟
گفت: ساناز رو مگه میشناسی؟
گفتم : اون تو رو دعوت کرده؟
گفت : آره. خیلی وقته با هم دوستیم.
من ادامه دادم: بعد، دوست تو را از چنگت در آورد.
گفت: پس تو هم ...
گفتم : آره ازش نفرت دارم.
پرسیدم: حالا میگی چند وقته با اون پسره آشنائی؟
گفت : با سیا ( سیامک) تقریبا یک ماه. ولی از دو هفته پیش بهم زدیم. شروع رابطه این دو عشقولانه بوده و سیامک هم اینو برای مقاصد سکسیش میخواسته. اینا رو بعدا برام گفت.
گفتم: بریم جلو. ساناز هم اخلاق منو خوب میدونه. هم قطعا اخلاق تو رو. میخواد توی فرصتی بیاد جلو. بهتره ما زودتر بریم.
لوتی جون تولدت مبارک
     
  
مرد

jems007
 
نیوشا داشت اعتماد خودشو به من نشون میداد. آشنائی من با نیوشا همینطور که گفتم کاملا تصادفی بود. ولی به جریان بزرگی تبدیل شد. رفتیم جلو. با هم کنار ایستاده بودن و کس شعر میگفتن. میدونستم ساناز توی اون موقع چی میگه. به سیا هم میخورد پولدار باشه. بدون اینکه خم به ابروم بیارم خیلی شاد جلو رفتیم. سیا هم چون ساناز رو پیدا کرده بود. احساس خوشی داشت. به نیوشا گفت: توهم اینجائی. چشمان ساناز برقی از شکست میزد. شکستی که نتونسته.
فکر میکرد خودش در قله قرار میگیره و به ما میخنده. چهره سیا برام آشنا بود. اما کجا دیدمش یادم نمیومد. کمی حرف زدیم. حرفهای الکی. بعد همهمه ای افتاد که دخترا راحت بشن.
گفتم این کار معمولشون بود. چون بین پسرها و دخترها توی اون وسط سکس اولین فکر بود. نادر و آنی رو هم میدیم که توی جمع وول میخورن. نادر عاشق آنی یا بر عکس نبود. فقط سکس . این نشد یکی دیگه. اول شب با یکی ، شب دیگه هم با کس دیگه. به نیوشا گفتم: دوست دارم امشب با من باشی. پرسید: من آمادگیشو ندارم. منظورش این بود که مشروب به اندازه ای نخورده که از خود بیخود بشه تا اینکه اون وسط خودنمائی کنه.
گفتم نیازی نیست. بهش گفتم صبر کن الان میام. رفتم سراغ نادر. توی همون جمع شلوغ که حالا کسها راحت تر معلوم بود نادر رو آوردم کنار. ساناز هم همرنگ جماعت شده بود. سخت پیداش کردم ولی سیا همچنان باهش بود.
به نادر نشونش دادم گفتم : اونو میشناسی.
کمی دقت کرد گفت: رفتی خونه فیلمی که بهت دادم دوباره نگاه کن. بعد با صدای یکی از دوستاش رفت توی جمع. یاد سی دی افتادم که کار ساناز رو برام برملا کرده بود. کار کسی که میگفت دختره ولی زیر همه خوابیده بود. قاعده پارتیهای ما این بود نه به خاطر یادگاری بلکه بخاطر حفظ امنیت شخص صاحبخونه از همه فیلم تهیه میشد. اما نادر زیاده روی کرده بود. دنبال آرش بودم .
خواهرشو دیدم. نیوشا پیشم اومده بود. با هم رفتیم پیش خواهر آرش. نیوشا میشناختش. پرسیدم دستگاه وی سی دیتون کجاست.
دفعه قبل دیده بودم بعضیها با فیلم مشغول میشن.
پرسید: خودتون فیلم دارید. نیوشا نمیدونست و به من نگاه کرد.
زود جواب دادم : آره. لاله ما رو به اتاقی که دستگاه صوتی تصویری دیگشون اونجا بود برد.
البته یه دستگاه بزرگتر که سر همه مون رو از سر شب برده بود داشتند که توی پذیرائی بود. این اتاقو دیده بودم. ولی بد ندونستم لاله یا آرش با خبر باشند.
لاله موقع رفتن گفت: توی کشو پائینیه فیلمهای دیگه هم هست.
نیوشا گفت چی میخوای بکنی.
گفتم : تو دستگاه رو روشن کن الان میام. سریع اومدم بیرون. باید از ساختمون هم خارج می شدم. توی اون موقع از شب دیگه کس بود که میدیدم. چون همه راحت بودن دیگه فرقی نمیکرد کسی میبینه نمیبینه. همینطور که بیرون میرفتم توی یکی از اتاقها دیدم دو تا دختر با یه پسر حال میکنن.
در نیمه باز بود. از بخت خوب یا بدم توی اون حال نازنین رو دیدم که لخت لخت مثل دیشب بین دو تا پسره ولی هیچکدوم سیامک نبودن. دو تا دیگه رو هم نشناختم. هنوز توی پذیرائی و روی مبل بودن.
پیش خودم به نازنین گفتم: کون لقت. به سمت پارکینگ خونه رفتم.
از وقتی اومده بودم. ماشینهای بیشتری اومده بودن. همه خر پول و مایه دار بودن. هر چند اکثرشون ماشین بابا بود. از داشبورد ماشین، سی دی ای که نادر داده بود برداشتم. به خودم میبالیدم که موقع اومدن به پارتی سی دی رو با خودم آوردم. خیلی مغرور و پیروزمندانه اومدم توی سالن اصلی. نازنین و اون دو تا پسرا رو ندیدم. از کنار اتاق نیمه در باز هم دیدم اونها جفتشون جور شده. دو تا پسر با دو تا دختر. رفتم داخل اتاقی که نیوشا بود.
گفت: جالبه. فیلم سوپر گذاشته بود. و جالبتر توی این فاصله کسی اونجا نیومده بود. از طرز لباسش معلوم بود تازه با خودش مشغول میخواسته بشه. رفتم سمت دستگاه .
سینک دستگاه رو اجکت کردم.
گفت : داشیم حال میکردیم.
لوتی جون تولدت مبارک
     
  
صفحه  صفحه 1 از 4:  1  2  3  4  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

انتقام سکس


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA