انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 11 از 12:  « پیشین  1  ...  9  10  11  12  پسین »

آبی عشق


مرد

 
آبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیــــــــ عشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقـــــــ 101‎

شما چقدر بی خیالین .. یه آمبولانس خبر می کردین .. چرا میذارین نسیم جلوچشا تون پر پر شه .. دیوونه ها قاتلا .. لامپهایی که واسه عروسی از لا به لای درختا رد داده بودند روشن بود . نسیم بی حال در گوشه ای افتاده و غرق خون بود .. -نستوه نخواه که به زور منو ببری جایی . من فقط می خوا م با تو حرف بزنم . می خوام فقط تو رو ببینم . فقط تو رو .. من می خوام بمیرم . دارم می میرم .. بیا جلو تر دیگه نمی تونم خوب ببینمت .. همه جا رو تیره و تار می بینم .. اگه بخوای منو به زور ببری همین شیشه رو فرو می کنم توی قلبم . من می خوام بمیرم . -دختر تو دیوونه شدی . . نستوه خیلی آروم نسرین خواهر نسیمو با اشاره دست به طرف خودش کشوند .. سوئیچ ماشینو داددستش . -ببینم آقات این جاست ؟/؟ -نه تهرون مونده .. -نسیم بذار آمبولانس بیاد ..- اگه از اینجا بری آخرین حرفامم بهت نمی زنم -نسترن خانوم چی بگم یه کاری بکنین .. -نستوه با این زخم نمی میرم . با حرکت بعدی می میرم .. نگاه کن . به اندازه مشتی خون لخته شده روی مچ و ساعد دست نسیم نشون می داد که اون باید رگ دستشو بریده باشه .. -نستوه دستمو ول کن .. -چرا بیکار نشستین برین .. برین من اونو به زور میارم .. -نه نستوه این دیگه آخر خط من و توست .. مامان .. نسرین شما برین .. من اصلا حالم خوب نیست می خوام کنارتو به یاد روزای خوشم زیر همین درخت بمیرم . زیر همین درخت .. مهری خیلی دوست داره همین جا کنارت بشینه .. اون خیلی از این جا خوشش میاد . از اینجا میشه شالیزارو دید رود خونه رو دید ..درختای نارنج و نارنگی وپرتقالو دید ..میشه خورشیدو دید .. نستوه تنم می لرزه .. نستوه اون دو نفر رو فرستاد که برن به فکر چاره ای باشن . تا ببینه می تونه کاری بکنه یا نه . بطری شکسته ای در دست راست نسیم قرار داشت . اون با اون دست چپشو بریده بود . و قصد داشت که برای دقایقی دیگه این شیشه شکسته رو به قلبش فرو کنه .. -نسیم منو ببخش . به خدا دست از سرت بر می دارم . به خدا دیگه اذیتت نمی کنم . خواهش می کنم نمیر . تو اگه بمیری منم باهات می میرم . همین جا کنار همین درخت . زیر همین درخت عشق . همین جایی که می خواستم با مهری عروسی کنم زیر همین درخت و کنار تو می میرم . هر چی بگی من گوش می کنم . دو سه روز پیش بهم گفتی که بهت بگم من از اولش دوستت نداشتم تا این جوری خاطرت جمع شه .. باشه من میگم نسیم . حرف راستشو بهت می زنم . اون شیشه رو بده به من .. من دیگه اذیتت نمی کنم . من اصلا دوستت نداشتم . به قصد هوس یازی و این که ازت کام بگیرم باهات دوست شدم . یه مدت صبر کردم دیدم فایده ای نداره دیگه شهوت زده بود به سرم . اون روز نیاز اومد که با هم عشقبازی کنیم . راستش برام مهم نبود که تو ببینی . واسه همین اون جوری شد .. حالا بعدش چرا دروغ گفتم واسه این که اون وقتا دوست نداشتم غفور تو رو ازم بگیره بعد ش هم می خواستم دوباره ازت سوءاستفاده کنم .. . منو ببخش به خاطر همه دروغایی که گفتم منو ببخش . من خیلی بهت بدی کردم نسیم . نمی خواستم این جوری شه . حالا اونو بده به من . من خیلی بدم . -نستوه ! بس کن نستوه . این کا را رو که می کنی حس می کنم مستحق مرگم . باید زود تر بمیرم . دنیا جای من نیست . من به دنیا نیومدم که زندگی کنم . من به دنیا نیومدم که عاشق باشم . من لیاقت عشقو ندارم . لیاقت این که یکی دوستم داشته باشه .. -نسیم من با تو می میرم . با تو و کنار تو .. -نستوه من دیگه روشنی فردا رو نمی بینم .ستاره های بالا سرمو می بینم .. ..نسیم دیگه جانی نداشت . خون زیادی ازش رفته بود . حس می کرد سردشه . سرش درد می کرد . لباش و دهنش خشک شده بود . سایه سیاه مرگ رو رو سرش حس می کرد . اون می خواست ضربه نهایی به خودشو جلو ی نستوه وارد کنه .. می خواست در کنار اون جون بده . -نستوه من دیگه چشاتو آبی نمی بینم . بیا زیر لامپ بیا این جایی که روشن تره .. خدایا همه جا رو تیره و تار می بینم . مردن و راحت شدن چقدر آسونه . وقتی این ستاره ها برن من دیگه فردا آسمون آبی رو نمی بینم . .آسمون آبی به رنگ چشای خوشگل تو .. من اون روز بهت گفتم که این درختمونو زخمیش نکن . همش می گفتی می خوای یاد گاری بنویسی .. ولی حرفتو گوش کردم . نمی دونم چرا نمی تونم پیداش کنم .. . دروغای قشنگی نگفتی .چرا می خوای به دروغ بگی که به من خیانت کردی -نسیم تو چته . من که هر چی میگم باور نمی کنی .. میگم دوستت دارم باور نمی کنی . میگم دوستت ندارم بازم باور نمی کنی .. -نستوه من دیگه مهلتی ندارم . دیگه نمی خوام فردا رو ببینم . با خورشید خدا حافظی کردم . بابابام هنوز نه تو از طرف من باهاش خدا حافظی کن . نمی دونم ماه کجاست .. نمی تونم ببینمش ولی با ستاره ها خداحافظی می کنم . -با منم وداع می کنی ؟/؟ با عشق هم آره ؟/؟ -عشق که هیچوقت بهم سلام نگفته که باهاش خدا حافظی کنم .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
آبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیــــــــ عشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقـــــــ 102

نسیم من که بهت گفتم خیلی بدم .. حاضرم جای تو بمیرم .. -نه تو باید زندگی کنی . باید در کنار عشق تازه ات باشی . دوست دارم روحم شاهد اون باشه که تو داری به اونی که با تمام وجودش دوستت داره عشق میدی . زندگی میدی . من که عرضه شونداشتم .. اشک از چشای بیجان نسیم سرازیر بود . نفساش به شماره افتاده بود . -نستوه من دیگه باید آخرین حرفامو بزنم . من تا حرفامو نزدم نمی میرم . میرم و اون وقت تو راحت میشی . دیگه به این فکرنمی کنی که نسیم در مورد تو چی فکر می کنه و چی فکر نمی کنه .دیگه هراس اینو نداری که منو با یکی دیگه ببینی . از دست غر غرای من خلاص میشی . دیگه اذیتت نمی کنم . نستوه منو ببخش ..منو ببخش ..منو ببخش .. من فقط یه آرزو دارم . یه آرزو .. -بگو عزیزم . اگه بگی جونمو برات بدم میدم . دیگه از این بالاتر چی می خوای . -اتفاقا یه چیزی در همین مایه هاست .. نستوه سردمه . جون ندارم . باید بهم قول بدی وقتی که یه چیزایی رو برات گفتم خودت همین شیشه شکسته رو فرو کنی توی قلبم . تا منو به آرامش برسونی تا به این آرزوم برسم که در آغوش اولین و آخرین عشق زندگیم جون دادم . -نسیم مثل این که رگ زنی خونتو صاف کرده داره مغزت رو به کار میندازه . تو که تا دیروز می گفتی دوستم نداری ؟/؟ -و امروز میگم که لیاقت تو رو ندارم . من باید بمیرم . من مستحق مرگم . -چی داری میگی تو که منو نصفه جون کردی .. نه -بذار خوب نگات کنم . اون جوری که دلم می خواد اون جوری که در این چند سال نگات نکردم . همون جوری که می خواستم همیشه این جوری باشی . گاهی وقتا خوشبختی تو بغل آدمه پرتش می کنه به یه طرفی . میگه من نمی خوامش . خوشبختی میگه من اومدم . اومدم تا به تو لبخند بزنم . چقدر آدما باید بد بختی بکشن .. نستوه حالم خوب نیست . من خوشبختی رو لگدش زدم . من تو رو اذیت کردم . من به تو گفتم خیانت کار .. تو از تمام فرشته ها فرشته تری از تموم انسانها انسان تری .. -نسیم من قبل از آشنایی با تو خیلی شیطون بودم . من هر چی که بودم حالا برای تو هستم بیا بریم . ببین اون دور یه چراغایی روشن و خاموش میشه . انگاری یه ماشین آمبولانس اومده تو رو ببره .. -بذار همونجا وایسن تا جنازه منو ببرن . من زنده از اینجا بیرون نمیرم . اینومی بینی نستوه .. بهت نشون میدم .- نسیم من ولت نمی کنم . من الان سالهاست که دارم به خاطر تو می جنگم .. -امروز از وقتی که دیدمش تا حالا انگاری توی شوکم . برای دیدن تو بی تابی می کنم . راستش نستوه به چشای آبی تو به عشق آبی خودم قسم من همیشه منتظرت بودم . میگن نفرت هم یه نوع عشقه من اینو وقتی حسش کردم که دیدم برای همیشه دارم از دستت میدم . تعجب کردم که چطور شده که با مهری خوبی . بهش خیانت نمی کنی . ولی غافل از این که تو همیشه خوب بودی و من بد بودم .. از وقتی که امروز اونو دیدم دنیا واسم طوری شده که از همه آدماش بدم میاد جز تو نستوه .. جز تویی که من عذابش دادم .. نستوه حلالم کن منو ببخش .. خیلی اذیتت کردم .. . نستوه به طرف نسیم رفت تا مچ دستشو بگیره بطری شکسته رو از دستش در بیاره ولی نسیم کمی مسلط تر از قبل نشون می داد . -دیگه از مردن نمی ترسم نستوه . می دونی کی امروز اینجا بود .. همونی که زندگی منو سیاه کرد همونی که بین من و تو جدایی انداخت همونی که عشق آبی منو سیاه کرد همونی که به جای شادی غم توی دلم کاشت . همونی که منو سپرد به چشمام .. .اگه بدونی اون لحظه من چه حالی شده بودم . خیلی ها این صحنه ها رو فراموش می کنن ولس نستوه من با هیشکی دوست نبودم . من فقط با نگاه تو بود که طعم شیرین عشقو چشیدم . . حس می کردم که عاشق برای عشقش تا پای جان میره و باید که بره -ولی اینی که تو حالا داری میری تا پای جان رفتن نیست . تو داری جان منو می گیری ؟/؟-اگه گفتی کی رو دیدم .. -معلومه نیاز ؟/؟ -آره اون به همه چی اعتراف کرد . گفت که تو بیگناهی .. وقتی این جملات از دهان نسیم خارج شد با این که نستوه حدس می زد چی شده باشه ولی در مرحله یقین پاهاش سست شد بی اراده روی زمین زانو زد . -نههههههه نههههههه نهههههههه نسیم خدایا ..خدایااااااااااااا یعنی حالا می دونی من بیگناهم ..؟/؟یعنی دیگه منو خیانتکار نمی دونی ؟/؟ یعنی همه چی درست میشه ؟/؟ -آره نستوه با رفتن من همه چی درست میشه . با منی که لیاقت تو رو ندارم . نستوه سرشو بالا گرفت . دستشو رو به آسمون دراز کرد . از خدا تشکر کرد . اشک عین برفهای بهاری کوهستان از چشاش جاری بود . -نستوه گریه نکن من دلشو ندارم .. -نسیم من الان سالهاست که دارم اشک می ریزم . تو حالا داری گریه هامو می بینی ؟/؟ من اگه بعد از تو یک ساعت هم زنده باشم همون یه ساعتو باید همین جور اشک بریزم . . این عدالت نیست . به خدا این عدالت نیست که تنهام بذاری . خدایا ازت ممنونم .. خدایا بالاخره نشون دادی که آدمای بیگناه هم خدایی دارند . وقتی که آدم فکرشو نمی کنه . نسیم اگه دوستم داری بذار منم از این ثانیه ها لذت ببرم بیشتر از ده ساله که منتظر همچین لحظه ای هستم . منو با یه غم بزرگتری تنها نذار ..خدایا متشکرم بالاخره همه چی رو روشن کردی .. لحظه ای که آدم از همه جا نا امیده تویی که با رحم و عطوفتت همه چی رو ردیف می کنی . نشون می دی که بنده هاتو فراموش نمی کنی . . نسیم پاشو بریم .. -نه نستوه بذار واست بگم . اون ازم حلالیت می خواست . اون می خواست بره مکه اومد حسابشو با من تصفیه کنه . اول نشناختمش . خیلی زشت و پیر نشون می داد . می گفت غفور مجبورش کرده بود. چون به من علاقه مند بوده . چون نیاز از غفور بار دار بوده .. چون ازش پول می خواسته تا بچه رو از بین ببره و دوباره یه دختر شه . . اون اشک می ریخت و همین جا کنار این درخت ازم می خواست که من اونو ببخشم .. ولی من اونو نبخشیدم ..من اونو نبخشیدم . اون شماره شو داد به من .. که تلفنی ببخشمش .. اون زندگی منو نابود کرد . دیگه چیزی ازم نمونده .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
آبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیــــــــ عشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقـــــــ 103

من چی رو ببخشم . من زندگی خودمو بخشیدم . . من هستی خودمو بهترین سالهای جوونی خودمو بخشیدم . می دونی بهش چی گفتم ؟/؟ گفتم کجا بودی تا حالا . وقتی یکی داره سالهای سال توی گرداب دست و پا می زنه خدایا چه زجریه ! هر لحظه منتظر مرگه . حس می کنه کسی دور و برش نیست . ولی گاهی می بینی چشاش کور میشه . فرشته نجاتش همونیه که فکر می کنه می خواد جونشو بگیره . میگه دستاتو بده به من. فرشته میگه دستاتو بده به من ولی اون می ترسه . دیگه زندگی رو نمی بینه ..نستوه چرا لامپا رو خاموش کردی .. چرا نمیذاری ببینمت ؟/؟ انگاری همه چی داره تموم میشه -نههههههههه نههههههههه نسیم همه چی داره شروع میشه .. حالا که داره شروع میشه نههههههه تو رو خدا نه دوستت دارم . خیلی وقته بهت نگفتم منو ببخش ..نسیم چشاشو بست . بطری شکسته ای که می خواست با اون سینه شو بشکافه از دستش به زمین افتاد . نستوه اونو در آغوشش گرفت. نه اون نباید مرده باشه .. اون که خونریزیش قطع شده بود .. یعنی همین قدر زنده مونده تا آخرین حرفاشو بزنه ؟/؟ نسیم تو زنده می مونی . دوباره با هم میاییم زیر این درخت . این بار به جای گریه کردن می خندیم . خدایااااااا چرا چرا ؟/؟ حالا که همه چی روشن شده چرا ؟/چرا نسیم من باید بمیره .. نستوه با آمبولانس رفت و نسرین و نسترن با ماشین نستوه رفتند. چهره نسیم لحظه به لحظه زرد تر و سفید تر می شد . می شد فهمید که دیگه خونی به صورتش نمونده . دستاش هم همین طور .. لخته های سنگین خون هنوز روی مچ دستش نشسته بود . -زود باش راننده اون که مرد .. -چی بگم . ده دقیقه ما رو کاشتی و حالا میگی عجله کنم ؟/؟ من چه جوری برم ؟/؟ از بالای این ماشینا پرواز کنم ؟/؟ ... هنوز نسیم نفس می کشید . وقتی رسید بیمارستان هنوز جون داشت . واسه یه لحظه چشاشو باز کرد .نمی تونست به چیزی فکر کنه .. گوشاش سنگین شده بود . هیچ صدایی رو نمی شنید . آدمامو رو مث سایه هایی می دید که دارن از کنارش رد میشن .. فقط چهره نستوه به نظرش آشنا اومد .. ولی نمی دونست چرا اینجاست .. . نمی دونست این آدما کین ؟/؟ اینجا کجاست . فقط می دونست که هنوز هم داره نفس می کشه . دیگه هیچ حسی نداشت . نه احساسی نه غمی . نه شادی نه بیمی نه امیدی .. به هیچ چیز نمی تونست فکر کنه . وقتی که نتونی به هیچ چیز فکر کنی وقتی که حس کنی دیگه کسی کاری به کارت نداره وقتی که حس کنی برای همیشه چشاتو به روی این دنیا و بدیهاش می بندی احساس می کنی به اون آرامشی که به اندازه نفسهای زندگیت در جستجوی اون بودی داری می رسی و نسیم این احساسو داشت . احساسش می گفت که این آخرین لحظات زندگیشه . فقط همینو می تونست بفهمه . . نمی تونست حرف بزنه . لباش خشکیده بودند . چقدر مرگ نزدیک و آسونه . جون دادن خیلی سخته . .وقتی زندگی نباشه نه راحتی هست نه نا راحتی و حالا نسیم می رفت تا مرگو تجربه کنه .نسرین و نسترن رو از اون فضا دور کردند تا جو اونجا رو به هم نزنن . -نسیم چشاتو باز کن می خوان بهت خون بزنن . پاشو .. پاشو نخواب .. نخواب خواهش می کنم نخواب . چشاتو باز کن .. بدنش لحظه به لحظه سرد تر می شد -پاشو نسیم . پاشو از نو شروع می کنیم . همه چی رو با هم قسمت می کنیم . خونه عشقمونو ..هستی مونو ..نفسامونو ...پاشو درخت عشق منتظرمونه . آسمون آبی منتظرمونه . پاشو خورشید بازم بر می گرده خدا گفته که من بیگناهم . خدا نشون داده که من بیگناهم .. نذار که من دوست داشته باشم که ای کاش همون متهم گناهکار بودم . بیدار شو .. خدایا من نمی خوام کسی بدونه که من بیگناه بودم . اونو به این دنیا برش گردون . من نمی خوام به قیمت عدالت تو اونو برای همیشه از دست بدم . خدایا من از حق خودم گذشتم . زمانو به عقب بر گردون . بذار وقتی که صبحا از در خونه میام بیرون اونو ببینم که بی اعتنا به من از کنارم رد میشه و اگه سلامش نکنم حرفی ازش نمی شنوم .. بذار منو بد بدونه .. بذار منو نامرد بدونه . بذار پست ترین آدمای دنیا باشم بذار حرفامو باور نکنه ولی صدای نفسهاشو بشنوم . حسش کنم . اونو کنار درختمون ببینم . بذار تنهای تنها باشه بدون من اما اونو زیر آسمون آبی عشق ببینم . بذار اون بمونه شاید که یه روزی بر گرده ولی اگه اونو ازم بگیریش دیگه بر نمی گرده منم باهاش میام . خدامنم باهاش میام . منم هدیه زندگی رو بدون اون نمی خوام . خدا جونمو بگیر اگه نمی گیری خودم این کارو می کنم . من نمی خوام زنده بمونم . سایه سیاه مرگ بر سر نسیم نشسته بود پوست صورتش کاملا سفید شده بود . خون ریزه های مرگ روی صورتش پخش شده بود . نستوه و نسرین و نسترن از اون فضا دور شدند . . -خدا وندا !می دونم نسیم من اولین آدمی نیست که داره جون میده بیشتر از ده ساله که که برای رسیدن به چنین روزی صدات کردم خدا .. تو جواب منو دادی . این جوری ؟/؟چرا این جوری خدا ؟/؟ این چه مصلحتیه که باید جون یکی رو بگیری تا بیگناهی یکی رو ثابت کنی ؟/؟ .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
آبی عشق ۱۰۴ خدایا من این جوری خواسته بودم ؟/؟ خدایا هر چی تو بگی و بخوای قبول می کنم . اصلا کفر نمیگم . باشه من عاشقتم خدا . عاشقتم ولی دوست داشتن نسیم که گناه نیست داری اونو ازم می گیریش . آخه عشقو تو آفریدی . آخه خودت گفته بودی وقتی که آدمو آفریدی و شکلشو ردیف کردی به خودت آفرین گفتی و این حق تو یگانه خالق جهان هستیه که ستایشت کنیم . چون اگه تو نبودی یا نمی خواستی مایی امروز نبودیم که از عشق لذت ببریم از زندگی لذت ببریم و تو را با تمام وجودمون بپرستیم .. خدایا ببین که من با توست که آروم می گیرم . خودت می دونی که دروغ نمیگم . تو از دل من از دل آدما آگاهی . سر همه رو میشه کلاه گذاشت جزسر تو خدای من .. نسیم منو به زندگی بر گردون . گناه اونو به من ببخش . خدایا ... هنوز ساعتهای زیادی باقی بود تا ستاره ها خاموش شن و خورشید در آد . . خورشید در آد و به زندگی لبخند بزنه . ولی نستوه حس کرد که دیگه علاقه ای به دیدن خورشید نداره . چون یه نیرویی بهش می گفت که نسیمشو برای همیشه از دست داده . اون چطور می تونست روشنی صبح سپیدو ببینه وقتی که عشقش عزیزش خودشو به نیستی و تاریکی سپرده . نگاهش به آسمون خدا بود . ستاره ها یکی یکی محو می شدند . صبح سپید از راه رسیده بود . هنوز کسی نیومده بود تا از مرگ نسیم براش بگه . هنوز صدای شیون نسرین و نسترن رو نشنیده بود هنوز همه چی آروم بود . با ترس خودشو به اتاق نسیم رسوند .. ملافه ای روی صورتش ننداخته بودند . خون بهش وصل بود . صورتش اون حالت رنگ پریدگی رو نداشت . خواهر و مادرش کنارش بودند .. حالا دیگه نمی ترسید چیزی بپرسه . پرستار اومد داخل . فشارشو گرفت . خیلی آروم بود . نستوه نگاش کرد .. -خیلی شانس آورد و شانس آوردین که سهل انگاری شما کار دستتون نداد .. نستوه وای نایستاد تا بقیه حرفا رو بشنوه .. حس کرد که از شادی قلبش می خواد از جا در آد . اون رفت تا همراه با سپیده های امید, سکوت شبو بشکنه . خودشو کنترل کرد تا احساسات خودشو دور از استراحتگاه بیماران ودر فضای سبز بیمارستان نشون بده . . حالا دیگه انتظار خورشیدو می کشید . تا همراه با روشنی و طلوع اون با صدای بلند بخنده فریاد بزنه که نسیم اون به زندگی بر گشته . نسیم باز هم نفس می کشه . به روی نیمکتی نشست . نسیمی گونه هاشو نوازش داد . بوی نسیمی از سر زمین زندگی بود . چه فضا و چه زمان آرام بخشی ! اونو به یاد ده سال پیش انداخت زمانی که صبح زود از خواب پا میشد تا نسیمشو در میان نسیم صبحگاهی پیدا کنه . . حالا نسیم بهاری اون به زندگی بر گشته بود . واسه این که خورشید بیاد عجله داشت . فقط دلش می خواست فکر کنه و لذت ببره . حالا می تونست لذت بی گناهی خودشو در قضیه نیاز با تمام وجودش حس کنه . . یه احساسی بهش می گفت که نسیم هیچوقت رو دست مهری بلند نمیشه . هیچوقت نمی خواد زندگی بهترین دوستشو خراب کنه . ولی حالا باید سلامتی نسیمو, برگشت به زندگی اونو جشن گرفت . حالا دیگه باید شاد بود .. صورتش کاملا از هق هق گریه های شادی و سپاس خیس اشک بود . مثل این که خوشید خانوم هم اومده . بیشتر بهش میاد که مرد باشه . نمی دونم چرا بهش میگن خورشید خانوم . ..خورشید که هیچوقت نمی خوابه . پس واسه چی میگن خورشید خانوم آفتاب کن شبو اسیر خواب کن . من که فکر می کنم خورشید خانوم چهار تا چش داره . دو تاش همیشه بازه و دو تاش همیشه بسته هس .این جوری قشنگ تر میشه وصفش کرد . بوی چمنهای خیس بوی زندگی دوباره ای رو به مشام نستوه می رسوند . نسرین نفس نفس زنان خودشو رسوند به نستوه .. -کجایی شما ؟ /؟ نسیم بازم خبر تو رو می گیره .. خیلی وقته چشاشو باز کرده . اون همه چی رو واسه من و مامان تعریف کرده .. -نسرین خانوم محکومش نکنین . هر کس دیگه ای جای اون بود همین بر داشتو می کرد .. -آقا نستوه نمی دونم چی بگم . اون دیوونه وار دوستت داره ولی قسممون داده که به مهری چیزی نگیم و از دواج تو و اونو به هم نزنیم . میگه نمی خواد دل کسی رو به درد بیاره -ولی دل من چی ؟/؟ خودش چی ؟/؟ ... نستوه رفت بالا سر نسیم . نسیم اشکای نستوه رو همراه با لبخند می دید -بد شانسی آوردی که من زنده موندم -خوشحال نیستی که زنده ای ؟/؟ -نمی دونم . ولی حالا حس می کنم که ببشتر از دیروز زندگی رو دوست دارم . -ولی همه اونایی که می خوان بمیرن و کارای خطر ناکی می کنند این جوری به زندگی بر نمی گردند . . دوستت دارم نسیم . دوستت دارم . دوستت دارم . می دونی لذت گفتن دوستت دارم چه وقتی زیاد تر میشه ؟/؟ -نه می خوام از زبون خودت بشنوم نستوه . -وقتی که حس کنی که اگه به طرفت بگی دوستت دارم اونم با تمام وجودش روح این واژه ها رو به قلبش می رسونه به رگهاش به نفسهاش تا صدای زندگی اون بشه . من حالا اینو در چشات می خونم . در نگات .. همون نگاه گذشته های دور اما نزدیک . نسیم دیگه تنهام نذار -نه نستوه اینو نمی تونم واسه دوستم مایه بیام . حالا این منم که باید تقاص پس بدم ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
آبـــــــــــــــی عشـــــــــــــق ۱۰۵ من دیگه باید تقاص چی رو پس بدم ؟/؟-تو با بهترین دختر دنیا یعنی مهری از دواج می کنی و من شاهد خوشبختی تو میشم . من لیاقت تو رو ندارم نستوه . اونه که تو رو باورت کرد . اونه که در سخت ترین شرایط دوستت داشت و به بی گناهی تو یقین داشت . اونه که بهت امید داد و گفت یه روزی همه چی معلوم میشه . می دونی مهری بهم چی گفت ؟/؟ گفت اگه یه روزی اونی که دوستت داشته بر گرده و بخواد تو رو ازم بگیره من هیچوقت نمیذارم این کار انجام شه . بهش میگم تا حالا کجا بودی . روزایی که اون درد می کشیده و اشک خون می ریخته تو کجا بودی .. من نمی خوام دلشو بشکنم و نمی خوام حرفای بدی هم بشنوم . اون دوستت داره . برات از همه چیز خودش می گذره . تو اولین عشق اونی و آخریش . همون جوری که برای منم هستی . اما شاید قسمت این طو ر بوده که ما به هم نرسیم -نسیم سر نوشت ما دست خود ماست . من نمی تونم با مهری از دواج کنم . نمی تونم خوشبختش کنم . تو چطور می تونی اینو ازم بخوای ؟/؟ -نستوه دوستم داری ؟/؟ -آره . -پس این خواهش منو هم قبول کن و حرفی نزن . فکر کردی تو رو داشتن رویای من نیست ؟/؟ من شب قبل می رفتم تا یک بار برای همیشه راحت شم ولی حالا باید روزی هزاران بار بمیرم . به خاطر این که نمی تونم خودمو در کنار تو احساس کنم . فکر کردی من سنگدل و بی عاطفه ام . ؟/؟ فکر کردی گرمی اولین بوسه حتی همین آخرین بوسه ای رو که در لحظه های سخت و بی خبری رو لبام نشسته فراموش می کنم ؟/؟ فکر کردی دلم نمی خواد سرمو بذارم رو سینه ات و با هم به به آسمون آبی نگاه کنیم ؟/؟ مثل اون وقتا .. وقتی که تو آسمونونگاه می کردی با یه مکث چشای خوشگلتو نگاه می کردم اونو با آسمون آبی مقایسه می کردم . نستوه چشات از آسمون خوشرنگ تره .. نگات تا ته دل آدم می شینه .. من فقط نمی تونم پا به مجلس عروسی تو بذارم . یه جوری زخم و بیماری رو بهونه می کنم نمیام . -نسیم تو چه جوری میگی منو دوست داری ولی حاضری منو در آغوش یکی دیگه ببینی . چرا فکر من نیستی . ؟/؟ تو می تونی منو در کنار یکی دیگه ببینی ولی من نمی تونم ببینم که مرد دیگه ای اومده اون جایی که من باید باشم قرار گرفته . من نمی تونم جسم و روحتو متعلق به کس دیگه ای بدونم . -نستوه ناراحت نباش . واسه اونجاش هم فکری کردم . من تا آخر عمرم از دواج نمی کنم . من اسیر عشق و غرق آرزو های دور و دراز خودم هستم . بالاخره حقیقت آشکار شد و من حالا دیگه به تو می نازم . به تو که پاک ترین و بهترین و عاشق ترین پسر دنیایی . فقط تو رو به عشقمون قسم که مهری چیزی از جریان نفهمه . اگه دوستم داری . دلشو نشکن . من خودم دلم شکسته . سر نوشت و زندگی من این بوده . نسیم مثل یه نسیم صبحگاهی فراموش میشه . مهری میاد و با محبت های خالصانه اش طعم شیرین زندگی رو به تو می چشونه -نسیم من تو رو می خوام . شاید مهری بهترین و فدا کار ترین باشه .. ولی برای من خواستنی ترین نیست . تو نمی تونی عشقو به یکی تحمیل کنی . وقتی که من ثانیه های زندگیم به یاد تو سپری میشه چطور می تونم یکی دیگه رو خوشبخت کنم . اصلا خود تو نسیم آیا می تونی به یکی دیگه فکر کنی ؟/؟ -نستوه خواهش می کنم . اذیتم نکن . به خاطر من نستوه . دوستم نداری ؟/؟ خیلی بهت بد کردم . لیاقت تو رو ندارم . -من یک بار با طناب تو رفتم توی چاه . الان برای بار دوم برم ؟/؟ -نستوه دلت می خواد این دفعه طوری خودمو بکشم که دیگه زنده نشم ؟/؟ -خیلی لجوج و یکدنده ای نسیم !-بهم قول بده .. قول بده نستوه ! -قول میدم چیزی نگم ولی قول نمیدم که به خاطر ازدواج خوشحال باشم -اونش موردی نداره مهری فکر می کنه هنوز در شوک اون عشق قدیمتی .-از دست تو من چیکار کنم نسیم . ولی همینو می دونم که الان دارم رو ابرا پرواز می کنم از این که دیوونه بازیهای تو کار دستمون نداد و خونواده هایی رو عزا دار نکرد . -نستوه شایدم به عروسیت اومدم . چون می خوام خودمو به زجر کشیدن عادت بدم -ولی من دیگه نمی خوام زجر بکشم .. خیلی بد جنس و لجبازی نسیم -تو هم خیلی سمجی نستوه -من از لجبازی هات خوشم نمیاد -ولی من سماجتتو دوست دارم -چه فایده ! که بی اثره . ولی آخرش مال خودمی دختر -من همیشه مال توام نستوه . ولی تو دیگه نمی تونی مال من باشی .. -چه فایده !که آدم نمی تونه از مال خودش استفاده کنه .. -نستوه خواهش می کنم با قلب من بازی نکن . نذار دوباره گرد حسرت رو سرودلم بشینه . نذار بازم آرزوی مرگ بکنم -من که چیزی نگفتم .. نستوه رفت و نسیم با دنیایی از درد و عشق و درد عشق عشقشو بد رقه کرد تا از اتاق خارج شه . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
آبــــــــــــی عشـــــــــــــق ۱۰۶ مهری خودشو سراسیمه رسونده بود به بیمارستان . دم در نستوه رو دید و نستوه هم به خاطر اون مجبور شد بر گرده -چی شده نستوه واسه چی این کارو کرده .. گریه امونش نداد -دختر داشتی داشتی تا منو دیدی شروع کردی ؟/؟ خب دیگه پیش میاد . آدم که از حال و روز آدما از درد و مشکلات اونا خبری نداره . گاهی وقتا می زنه به سر آدم و یه دیوونگیهایی از خو دش نشون میده . چیکار میشه کرد مهری ! -نستوه تو نمی دونی اون چه دختر ماهیه . سالهاست که می شناسمش . . یه دختر پاک و نجیب و مهربون .. -مثل خودت مهری .. -ببینم تو چرا این قددر درب و داغون نشون میدی . -مثل این که همسایه ما هستن و سالهاست که با هم رفت و اومد خونوادگی داریم . اونا هم تهرون و هم لواسون اومدن خونه مون ما هم اون وقتا که این ویلا و باغ رو نداشتیم خیلی می رفتیم خونه شون . تازه دیشب عماد خان خونه نبود .. -کار خوبی کردی همراه دو تا زن اومدی . نستوه روشو بر گردوند تا مهری متوجه تغییر حالت چهره اش نشه . چون یه لحظه به یاد زمانی افتاد که حس می کرد نسیم رو برای همیشه از دست داده . مهری به ملاقات نسیم رفت .. نستوه در سالن منتظر همسرآینده اش موند . مهری از همون دم گریه رو شروع کرد . نسیم هم حال و روزی بهتر از اون نداشت .. -دیوونه تو نمیگی باید ساقدوش من ور دست من باشی . بدون تو از دواج من و نستوه صفایی نداره . به من خوش نمی گذره . ببینم دختر این چه کاری بود که کردی . اگه می مردی عروسی ما رو هم خراب می کردی . شوخی کردم . تمام راه رو نمی دونم چه جوری اومدم . نسرین رو کلافه کردم . هر چی می تونستم سرش داد کشیدم . گفتم راستشو بگین نسیم مرده ؟/؟ بیا خوب ببوسمت . چرا چشات این قدر گود افتاده . تو که می دونی مثل خواهرمی . مثل خواهری که هیچوقت نداشتم .. فدات شم . چرا این جوری شدی ؟/؟ راستشو بگو کسی رو دوست داری .. عاشق شدی ؟/؟ قالت گذاشت ؟/؟ به خاطر گذشته و اون مشکلی که برات پیش اومد ناراحتی ؟/؟ همون قاچاقچی ؟/؟ -نه مهری ... گاهی اوقات آدم به یک بحران فکری می رسه که همه چی براش یکنواخت میشه . از همه چی و همه کس زده میشه . نمی تونه ادامه بده . می بره . حس می کنه با مرگ به آرامش می رسه . -عزیز دلم بمیرم برات . ازم کاری بر میاد ؟/؟ نسیم به زور جلو ی خودشو می گرفت تا صدای اشکاش شدید تر نشه . اون عشقشو همه چیزشو داده بود به دست مهری و به خاطر اون به خاطر این که قلب دوستشو نشکنه نمی خواست که نستوه رو ازش بگیره . -ببینم برای عروسی مون دیگه حتما میای .. -نمی دونم . قیافه ام که این جوریه -نسیم تو از همه خوشگل تر و دوست داشتنی تری . دفعه دیگه عروسی خودت رو در همین باغ بر گزار می کنیم . من همه جا رو واست آب و جارو می کنم . خودم میشم کنیز تو و یه آقا دوماد مهربون و خوشگل که میشه به حساب داداش من تو رو از همه این مشکلات روحی نجات میده . دیگه یواش یواش باید از دواج کنی . . اگه الان اون قدیما بود کم کم باید مامان بزرگ می شدی .. با تیکه پرونی هاش لبخند به لب نسیم می آورد .. -بیا جلو مهری می خوام بغلت بزنم تو رو ببوسم و بوت کنم .. نسیم مهری رو در آغوش گرفت . . دستشو گذاشت لای موهای مهری . لبشو گذاشت رو صورت اون .. حس کرد که نستوه باید این صورتو ببوسه این موها رو نوازش کنه . چشاش پر اشک شد و اشکاش صورت مهری رو خیس کرد . .. -چته نسیم نبینم این قدر درد بکشی .. چرا به من نمیگی اون چیزی رو که توی دلته .. چرا نمیگی .. شاید بتونم یه کاری برات بکنم .. -نه مهری تو نمی تونی کاری برام بکنی . من خودم یه کاری برای خودم می کنم . -راستشو بگو عاشقی ؟/؟ -نه مهری .. خیلی دوستت دارم . می خوام همیشه خوشحال باشی .. می دونم تو می تونی یک زن خوب برای شوهرت باشی . ببینم از دواج کردی بازم به یاد من هستی ؟/؟ بهم سر می زنی ؟/؟ مهری دو ساعتی رو پیش نسیم موند . نمی دونست که چرا این دختر تا این حد بی تاب شده . حداقل این خوشحالی رو داشت که دانشگاه تا دو سه هفته ای رو تعطیله . سه چهار روزی به عروسی نسیم و مهری وقت بود و نسیم به خونه بر گشت . هیاهو و همهمه رو می دید که همه برای از دواج نستوه و مهری بسیج شدند . خونواده نستوه از تهرون اومده بودند . نازی خواهر نستوه هم اومده بود . -داداش چرا این قدر ناراحتی ؟/؟ هنوز نسیمو دوست داری ؟/؟ اون که به تو دهن کجی کرده بود . -حرفشم نزن نازی . وقتی که عشق در خونه کسی رو بزنه از اون خونه بیرون نمیره . حتی اگه نفرت جاش بشینه . خیلی ها میگن ما از فلانی متنفریم بدمون میاد ولی وقتی به گذشته هاشون فکر می کنن فقط یه واژه ای به نام حسرت قلبشونو داغ کرده . -داداش من حرفتو قبول ندارم . گاهی می بینی که عشق اشتباهی در خونه رو کسی رو می زنه -نازی این همون حرف منه . اگه عشق درست وارد شه هیچوقت خارج نمیشه . ..... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
آبـــــــــــــی عشـــــــــــــق ۱۰۷ دو روز به عید مونده بود و سه روز به عروسی . نستوه در فضای خونه نسیم در پی رتق و فتق امور بود . هنوز کار تموم نشده بود . می دونست با مهری خوشبخت نمیشه . می دونست این دختر لجباز, نسیم داره کاری می کنه که یک عمر پشیمونی و حسرت را به دنبال داشته باشه . .. اون نسیمو دیده بود که خیلی آروم رفت اون سوی رود خونه . یه نگاهی به در و بر خودش انداخت کسی رو ندید . از حاشیه ها و در میان درختان و بوته ها طوری حرکت می کرد که کسی متوجهش نشه . به چند متری نسیم که رسید خودشو در گوشه ای پنهان کرد و سنگریزه ای به طرفش انداخت . در پرتاب دوم بود که خودشو نشون داد . یه لحظه لبخند به لبای نسیم نشست وهر کاری کرد که اونو محو کنه نتونست ولی به یادش اومد که نستوه مال اون نیست . به یاد آورد عشقش نمی تونه پیش اون بمونه . سایه سیاه جدایی بر سرشون حاکمه . -نستوه خواهش می کنم . این کا را رو نکن . -نسیم بد جنس .. از تو سنگدل تر و جلاد تر و خون آشام تر و دراکولا تر و دژخیم تر من در این دنیا کسی رو ندیدم . تو ده سال آزگار منو عذابم دادی و چیزی نگفتم حالا می خوای با عمر طبیعی پیش برم دهها سال دیگه هم منو عذاب بدی ؟/؟ نمی دونی که چقدر دوستت دارم ؟/؟ -نستوه به خدا نمی خوام عذابت بدم . من لیاقت تو رو ندارم . مهری خیلی بهتر از من می تونه خوشبختت کنه .. نستوه دست نسیمو گرفت و اونو به پشت تلی از گل و سبزه کشوند . در آغوشش کشید ..-نهههههه ولم کن .. اذیتم نکن . دلت می خواد بازم خودمو بکشم ؟/؟ -این دفعه هر وقت خواستی خودت رو بکشی به منم بگو. که دو نفری با هم این کارو بکنیم . نمی ذارم تنهایی بمیریم .. یادته ؟/؟ اون وقتا که با هام خوب نبودی نمی تونستی نشون بدی که دوستم نداری .چون دوستم داشتی . حالا بهم بگو دوستم نداری .بگو نمی خوای کنار من باشی .بگو برات هیچی نیستم -بسه دیگه .. بس کن نستوه . -نه بس نمی کنم . من حق خودمو می خوام . حق خودمو از این زندگی , از این عشق , از این وفا داری . تو این حقوداری از من می گیری .. -نستوه من برات می میرم -تو ؟/؟ برای من می میری ؟/؟ برای مرده من می میری ؟/؟ تو که داری منومی کشی .. دختر آرام آرام رام آغوش نستوه شده بود . این همون چیزی بود که به اون نیاز داشت . براش مثل یک رویا بود . رویایی دست نیافتنی که حالا بهش دست یافته بود . .. نستوه آروم آروم لباشو رسوند زیر گوش نسیم .. دوستت دارم خیلی بیشتر از این زمانهایی که به خاطرش صبر کردم تا بهت ثابت شه که بی گناهم . دوستت دارم بیشتر از قلب شکسته و منتظرم .. دوستت دارم بیشتر از هر بیشتری .. بیشتر از بی نهایت . بیشتر از بهشت خدا دوستت دارم .. چون با تو به بهشت می رسم . و تو لذت راه منی . لذت حرکت منی .. .. نسیم پلکاشو گذاشته بود رو هم . . دیگه حرکتی نمی کرد . کاملا سست شده بود . تازه داشت حس می کرد که داره چه ظلمی به خودش می کنه ولی دیگه کار از کار گذشته بود . .-نستوه -جااااااان -نستوه -جااااااان -منو ببوس . برای آخرین بار . برای آخرین بار منو ببوس . و نستوه لباشو به لبای نسیم نزدیک کرد . این بار نسیم لباشو به نرمی نسیم برلبان نستوه قرار داد . هر دوی اونا حس می کردند که یه یه چیزی به قلبشون چنگ انداخته . یه حسی که دوست داره تبدیل به شادی شه ولی انگار نمیشه . یه غمی در قلبشون وجود داره که به این سادگی ها نمی خواد از دلشون بیرون بره . نستوه می تونست با این غم بجنگه . می تونست به مهری همه چی رو بگه . دست سر نوشت باید قربانی می گرفت اما مهری می تونست خیلی راحت تر به زندگیش ادامه بده تا نسیم . . سالها بار حسرت و غم بر دوش کشیدن به یاد خاطره ها و اولین عشق بودن .. به این سادگیها فراموش شدنی نیست . هر دو ی اونا با چشایی بسته مثل بیشتر بوسه های داغ و عاشقونه دنیا به عالم عشق و احساس پر کشیده بودند . عشق به اونا لبخند می زد ولی اونا داشتند ازش فاصله می گرفتند . -نسیم دلت نمی خواد از این لحظه های آرام بخش زیاد داشته باشیم ؟/؟ -خدا این طور نمی خواد . -من که می بینم تو نمی خوای .. -شاید باور نکنی نستوه ولی حس می کنم که خیلی بیشتر از اون سالها دوستت دارم . من خیلی بدم . یه آدم بد ارزش تو رو نداره . یه روزی اینو متوجه میشی . -ولی دوستم داری . -نستوه دیگه دنبالم نیا -یه زنگ برای نیاز بزن تا دست از سرت بر دارم . . من که بخشیدمش . تو هم از سهم خودت گذشت کن . ببین شاید فردا فرصتی برای گذشت نباشه . امروز اگه می تونی دست یکی رو بگیر . اگه قلب یکی شکسته برو کمکش . مرهمی بر دل شکسته و زخمیش باش .هر چند تو بازم داری دلمو می شکنی .. -نستوه تو درکم نمی کنی . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
آبـــــــــــــی عشـــــــــــــق ۱۰۸ خواهش می کنم نسیم تو ادعا می کنی دوستم داری ولی همش داری حرف خودت رو می زنی . صد بار هم اگه اشتباه کنی بازم میگی من -نستوه !یعنی میگی من خود خواهم ؟/؟ -پس چی هستی . -از این حرفت ناراحت شدم -بشو چه فرقی برات می کنه ؟/؟ من و تو که دیگه نمی تونیم با هم باشیم . -فقط به خاطر تو -آفرین دختر خوب تازه دارم حس می کنم که دوستم داری -بده اول من صحبت می کنم . . نستوه شماره نیازو ازنسیم گرفت . بدنش می لرزید . از این که می خواست با شیطانی حرف بزنه که زندگی اونو به تباهی کشونده و نذاشت که به عشقش برسه . -ببخشید شما ؟/؟ -تو صدای منو نمی شناسی ؟/؟ ولی من صدای تو روخوب می شناسم . چون بیشتر از ده ساله که هر لحظه طنین انداز وجودمه . هر جا میرم با منه . من همونی هستم که منو از عشقم جدا کردی . همونی که نزدیک بود با خودکشی نسیم پرونده این خاطره تلخ رو برای همیشه کامل کنی . ببینم شوهرت می دونه چه آدمی هستی ؟/؟ می خوای بری مکه ؟/؟ می خوای خدا ازت راضی باشه ؟/؟ می خوای تصفیه حساب کنی ؟/؟ مگه خدا در یه خونه چهار گوش به اسم کعبه وجود داره که تو امروز حلالیت می خوای که بری مکه ؟/؟ اصلا تو به خدا اعتقادی داری ؟/؟ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همین جاست بیایید بیایید . چه شبها که با اشک سر به بالین می ذاشتم و از خدا می خواستم که رحمی به این دل شکسته ام بکنه . به امید فردا می نشستم تا یه فرجی شه . اما بی فایده بود . هزاران بار منو کشتی و هر بار به امیدی زنده می شدم .. هزاران بار نابودم کردی اما من فقط می خوام یک بار به توزندگی بدم . زندگی رو اونی که بالا سر ماست به من میده . به ما میده . نمی دونم چی بگم بهت . خیلی بد بختی ولی حالا مثل یک در مانده اومدی و رضایت می خوای .. اما من این قدر حالیم هست که شاید یه تحولی درت ایجاد شده باشه . وگرنه این جور سخت نمی گرفتی من به سهم خودم بخشیدم نسیم هم تو رو بخشیده . اگه نبخشیمت چیکار کنیم . منت هم نمی ذارم فایده ای نداره برای تو از ناله ها گفتن . از درد سرودن . چون تو درد آشنا نیستی . تعجب می کنم چطور یهویی مومن شدی . می بخشمت . همون قدر که شهامتشو داشتی و اعتراف کردی برام ارزش داره . نیاز فقط گریه می کرد . باورش نمی شد که این همون نستوه باشه . هر چند که نستوه ازاون روزایی که با نسیم آشنا شده بود تغییر زیادی کرده بود . با صدایی بغض آلود گفت نستوه باورم نمیشه .. نسیم هم منو بخشیده ؟/؟ -اون خیلی سر سخته ولی آره تو رو می بخشه .. تو ما رو از هم جدا کردی نیاز! حالا من قصد دارم با یکی دیگه از دواج کنم نسیم تا آخر عمرش نمی خواد از دواج کنه . -عزیزم این گناهه که آدم استطاعتشو داشته باشه و نخواد از دواج کنه . نستوه می دونست فایده ای نداره با نیاز سر به سر گذاشتن و اونو کوبیدن . نیاز بیش از اندازه در هم شکسته بود . اون پس از این که بچه غفور رو رد کرده بود و به نحوی خودشو مجددا دختر کرده بود ولی هر گز از زندگی احساس لذت نمی کرد . . هر چند سالها گذشت تا دچار عذاب وجدان شد . اون در تهران با یکی که ده سال بزرگتر از خودش بود از دواج کرد . مردی که پای بند دین و مذهب و عباداتش بود . نیازاز زندگی نکبت بار و آلوده گذشته اش خسته شده بود . اون و شوهرش می خواستند برن به سفر حج . اومده بودند به ساری خونه یکی از فامیلای دورشون .. کلی تحقیق کرده بود تا نشونی نسیمو پیدا کنه .از کلیات زندگی او آگاه بود . ولی اینو نمی دونست که نستوه تا این حد می تونه گذشت داشته باشه . اون از زندگی مرفه و اقتصادی چیزی کم نداشت .شوهرشو دوست داشت ولی عاشقش نبود . غرق در ناباوری احساس کرد که پست ترین موجود روی زمینه که خدا و خلق خدا اونو بخشیده . نسیم هم اونو بخشید . با نیاز حرف زد -نیاز! زندگی همیشه یک روی خودشو به ما نشون میده . کاش ما می تونستیم با هر دو روی اون زندگی کنیم و باها ش هماهنگ شیم . نستوه از این حرفی که نسیم به نیاززده بود تعجب کرد . . چون حرفی بود که خود نسیم ازش فرسنگها فاصله گرفته بود . اگه خودش در عمل انجامش می داد هر گز اونا دراین موقعیت امروز قرار نمی گرفتند که دور از هم باشند . نیاز دست نیاز به سوی خدا دراز کرده بود . وقتی با نسیم و نستوه خدا حافظی کرد حس کرد که نمی تونه از جاش پاشه . احساس کرد که نمی تونه چشاشو باز کنه و به خودش نگاه کنه . از دیدن خودش شرم داشت . برای بخشیده شدن زمین و زمانو یکسره کرده بود و حالا اشک می ریخت و به خودش می گفت که واسه چی منو بخشیدین . من که لیاقتشو نداشتم . خدا من چرا نمی میرم . چرا دو تا عاشقو از هم جدا کردم . حس کرد که طبیعت آدما همینه . خدایا من احساس آرامش می کنم اما به قیمت نا آرامی دیگه ای .. خدایا من چرا اونا رو از هم جدا کردم . نیاز بازم زجر می کشید . اون حالا عاشق نبود فقط در نوجوانی عاشق یه پسر شده بود که قالش گذاشته بود . دیگه به عشق اعتقادی نداشت . حالا می دید که نستوه چطور پس از گذشت این همه سال حتی در یک قدمی ازدواج بازم داره مبارزه می کنه تا به نسیمش برسه .. ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
آبـــــــــــــی عشـــــــــــــق ۱۰۹ وقت تقسیم کارتهای عروسی رسیده بود . -نستوه تو چه احساسی داری . از این که می خوای پا به دنیایی بذاری که نمی دونی اون طرفش چه بر نامه هایی واست چیده شده -چی داری میگی مهری . این رسم زمونه هست . زن و مرد آرامش هم میشن . -فکر می کنی منم بتونم آرامش تو بشم ؟/؟ بتونم خوشبختت کنم ؟/؟ -آره تو می تونی . تو خیلی مهربونی . خیلی دوست داشتنی هستی . -واسه همین مهربونی هامه که دوستم داری ؟/؟ که با منی ؟/؟ -مهری من دوستت دارم -چقدر بی احساس اینو بیان می کنی . فکر نمی کنی که یک زن با اون عاطفه و احساس لطیف خودش دوست داره حس کنه که مردش عشقش تمام هستی و وجودش با تمام وجودش بگه که دوستش داره ؟/؟ نستوه به نظر تو چه عاملی باعث میشه که ما همیشه همدیگه رو دوست داشته باشیم . عاشق هم باشیم . زندگی ما یکنواخت نشه . پایه و اساس درستی داشته باشه .. -نسبت به هم صادق باشیم . به هم دروغ نگیم . عشق خیلی قشنگه . -آره خیلی قشنگه . مثل یه درخت با گلهای رنگارنگ .-گلهای عشق گلهای یکرنگی هستند . چته مهری . -هیچی من می بینم تو داری از دواج می کنی ولی انگار هیچ هیجانی نداری . -چیکار کنم مهری . خسته ام . حالا باید بریم کارت تقسیم کنیم . -نمی دونم چرا این روزا نسیم خیلی ناراحت و گرفته هست . ولی فکر کنم یک شوهر خوب گیرش بیاد تمام مشکلاتش حل شه .. -ولی اون نمی خواد شوهر کنه .. -تو اینو از کجا می دونی نستوه . مگه درددلهاشو به تو میگه ؟/؟ -نه .. اون قبلا با نازی خیلی دوست بود . -یعنی با نازی درددل می کنه ؟/؟ ..هنوز نستوه در شوک سوتی بود .. می خوام یه سری به نسیم بزنم و بعد بریم کارتها رو تقسیم کنیم . -هر چی تو بگی .. ولی خیلی دیر شده . دو سه روز پیش باید این کار رو می کردیم -میگی حالا کارت ندیم ؟/؟-چرا .. فضا برای یک عروسی باشکوه آماده بود . ... باغ در آرامش قبل از طوفان به سر می برد . نسیم در اندیشه نستوه وعذاب آینده ای که از همین حالا مجسمش می کرد سرشو به درخت تکیه داده بود . به آسمون آبی نگاه می کرد .نستوه از مهری فاصله گرفت تا مهری با دوستش خلوت کنه .. -نسیم حالت چطوره -به آسمون آبی نگاه می کنم و به سر نوشت خودم . به این که من چه رفتاری داشته باشم چیکار کنم که از زندگی خودم لذت ببرم . -من می تونم کمکت کنم . یه چند تا راه حل دارم که تو چه جوری از زندگیت راضی باشی . . . این بار می تونی علاوه بر این که خودت رو می کشی چند نفر دیگه رو هم با خودت به کشتن بدی . خیلی لذت بخشه وقتی آدم می بینه بقیه جلوش دارن دست و پا می زنن دارن جون میدن . اون وقت خودشو هم می کشه تا هیشکی بهش دسترسی نداشته باشه . خیلی لذت بخشه .. یه کار دیگه هم می تونی بکنی . زندگی خودت رو بذاری بر پایه دروغ و نیرنگ و فریب . لذت ببری از حقه بازیهات .. نسیم قلبش وجودش لرزید . حس کرد که مهری چی می خواد بگه .. حس کرد که اون متوجه عشق اون و نستوه شده ولی اگه متوجه نشده باشه چی .. پس باید طوری حرف بزنه که هم مقصود خودشو برسونه ودر هر دو حالت شرایط یکی باشه . یعنی حرفش نتیجه داشته باشه -مهری یه چیزی رو نگفتی .. حتی میشه به خاطر رفیقش خودشو فدا کنه چون حس می کنه نمی تونه پا به راهی بذاره که مقصدی داشته باشه .. -تو نمی دونی که مقصد عشق کجاست ؟/؟نسیم ! تو هم مقصد عشقو می شناسی هم مقصد ایثارو . شاید اولش این طور نبود ولی حالا حس می کنم که تو داری به خاطر دوستت بهای سنگینی میدی . ایثار به چه قیمتی ؟/؟! تو اسم خودت رو میذاری دوست ؟/؟ شاید حالا داری ایثار می کنی ولی فکر نکردی منم احساس دارم ؟/؟ منم انسانم ؟/؟ منم عاطفه دارم ؟/؟ اما من شاید یه سال نشه که عاشق کسی شدم که عاشقم نیست ولی تو ده ساله که داغ این عشق , رو قلبت نشسته هر لحظه هر ثانیه داره تو رو می سوزونه . حداقل چرا وقتی که فهمیدی نستوه بیگناهه به سمتش نرفتی . چرا نخواستی خونه عشقتو از تو بسازی .. یعنی من این قدر برات عزیز بودم که خواستی خودت رو به کشتن بدی ؟/؟ نسیم اشک می ریخت و نمی تونست حرفی بزنه ......... -مهری شاید تو حالا بفهمی احساس یک دلشکسته رو . ولی من اونو سالها پیش فهمیدم . هر چند اشتباه می کردم . نمی خواستم این عذاب درد ناک و بی اندازه درد ناک بیاد سراغ یکی دیگه . سراغ یک امید واری که زندگی خودشو در عشق چشم آبی خودش خلاصه شده می بینه . -و تو عاشق اون چشم آبی بودی .. از سالها پیش و اونم به خاطر تو بود که عذاب می کشید و به خواسته تو بود که قبول کرد با من از دواج کنه . چه عشق و ایثار قشنگی . رفیق ! آخه به خاطر چی ؟/؟ من ارزششو داشتم ؟/؟ فکر نمی کنی منم نابود شدم ؟/؟ منم بی شخصیت شدم .. اما اینا مهم نیست . من فقط موندم چرا تو وقتی که فهمیدی اشتباه کردی نخواستی جبرانش کنی . بمیرم برای عشقم چقدر عذابش دادی . ده سال اون جوری .. ازش خواستی باهام ازدواج کنه .. وقتی هم که فهمیدی بیگناهه بازم خواستی که با من بمونه .. سه بار عذابش دادی . حالا عذابهای دیگه به جای خود .. تو چه جوری دلت اومد این همه اونو شکنجه کنی ؟/؟ ادعا می کنی عاشقشی ؟/؟-بس کن مهری .. بس کن .. دیوونم کردی .. به خاطر تو .. به خاطر تو .. و به خاطر این که حس کردم لیاقتشو ندارم . خب تو درکش می کنی . تو براش فداکاری می کنی . تو از همون اول هم می گفتی بیگناهه . . چشای من کوره .. من حالیم نیست من هیچی رو نمی بینم . من هیچی رو نمی بینم . تو خوب درک می کنی . تو می تونی خوشبختش کنی . اونم همه چی رو قبول کرده . دیگه چی می خوای . ولم کن مهری . -ببینم یه خواستگار خوب سراغ دارم باهاش ازدواج می کنی ؟/؟-بس کن . من نمی خوام تا آخر عمرم دست مردی به من برسه -دستای نستوه چی اونو هم نمی خوای ؟/؟ فکر کردی من مثل توام ؟/؟ -چرا درکم نمی کنی . من عذابش دادم . به دردش نمی خورم . من حتی به درد مردن هم نمی خورم . مهری با انگشت صد متر اون طرف تر رو نشون داد. می بینی تو به دردش نمی خوری ؟/؟ هنوزم توی فکره . هیچ هیجانی نداره . تو به دردش نمی خوری ؟/؟ این عشقه که تصمیم می گیره کی به در د کی و چی به درد چی می خوره . تو چی کاره ای که بخوای تصمیم بگیری . عزیزم . خواهر من .. دوست من رفیق من همه چیز من . می دونی نسیم با همه اینا دوستت دارم . تو خیلی بزرگی . تو خیلی مهربونی . تو خیلی فداکاری تو خیلی بهتر از منی بهتر از خیلی از آدمای خوب دنیا . کی میگه تو بدی ؟/؟ کی میگه تو نمی تونی عشق منو خوشبخت کنی ؟/؟ وقتی اون خوشبخت شه منم احساس خوشبختی می کنم . می دونی چرا تو از من فداکار تری ؟/؟ من اگه جای تو بودم اگه نستوه عاشق من بود اگه ازت التماس می کرد که پیشش بمونی من از خدا ی عشق اجازه می گرفتم و پیش پاهاش به خاک می افتادم اما تو ازش گذشتی . گذشتی تا خاکش کنی ؟/؟ مگه این همون چیزی نیست و نبوده که از 15 سالگی براش حرص خوردی .. . نسیم تو و اون برای هم ساخته شدین . من دیگه با نستوه کاری ندارم . اونو می سپارمش به دست تو . می دونم خیلی بیشتر از من و بهتر از من قدرشو می دونی . اونم قدرتو رو می دونه . آدم قدر چیزی رو که براش سختی کشیده می دونه . منم مثل یک دوست کنارتون می مونم . فراموش می کنم چی بر سرم اومده .. -مهری .. نههههه .. به خاطر من -رفیق تو به خاطر من خودت رو کشتی . من به خاطر تو تب نکنم ؟/؟ پس دوستی به چی میگن ؟/؟ -مهری هنوزم عاشقشی ؟/؟ -ببینم نسیم وقتی که اونو یک دیو خائن حسابش می کردی عاشقش نبودی ؟/؟ وقتی که ازش نفرت داشتی دوستش نداشتی ؟/؟ من چطور می تونم عاشقش نباشم وقتی که حس می کنم فرشته ها ازش درس عشق و محبت می گیرن . نسیم امانت تو رو برات پسش آوردم . -نه مهری .. نمی خوام قلبت این جوری بشکنه .. -نسیم عشقو نمیشه قسمت کرد . نستوه قسمت من نبوده . نستوه نستوه ... نستوههههههههههه .... مهری با حرص و نا امیدی عشقشو فریاد می زد . درد در تمام وجودش ریشه دوانده بود . نستوه وقتی اون دو تا رو در اون شرایط دید همه چی رو فهمید . -چرا با قلب من بازی کردی نستوه ! چرا ؟/؟ تو فقط نشون دادی که عاشق نسیمی .. ولی من می بخشمت . چون دوستت دارم . اگه نبخشمت چیکار می تونم بکنم . .دستمو ول کن . دنبالم نیا . نذار بیشتر از این زجر بکشم . ولی حالا خوشحالم که می بینم شما دو تا با همین . لذت می برم از این که عاشقا به هم می رسن .. مهری خودشو از نستوه رها کرد .. -استاد ...استاد ...استاد نستوه سرشو بر گردوند . ستایش رو دید بیشتر از پنجاه شصت متری باهاش فاصله داشت . فهمید که اون بوده که همه چی رو به مهری گفته . ستایش شست دست راستشو برد بالا یعنی موفقیت ....-استاد !... استاد !... نستوه دوباره روشو به سمت ستایش بر گردوند .. این بار ستایش با دو انگشت سبابه و میانی دست راستش یه علامت وی انگلیسی رو براش فرستاد یعنی پیروزی .. نستوه همراه با گریه می خندید .. و برای سومین بار .. -استاد! استاد !.. .. نستوه بازم سرشو بر گردوند . این بار ستایش کف دو تا دست و پنجه هاشو به علامت اتحاد و پیوند دوعاشق قلاب کرده بود . این دفعه نسیم و نستوه دو تایی شون می گریستند و می خندیدند . .مهری دیگه به ستایش رسیده بود . حالا دیگه اونا یه درد مشترک داشتند . استاد خودشو انداخت توی بغل دانشجوش . مهری در میان باور ها و نا باوری ها اشک می ریخت و ستایش با هق هق آرامش خود می خواست که مهری رو آرومش کنه .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
آبـــــــــــــــی عشـــــــــــــــق ۱۱۰ نسیم ما حالا از دور مشخصیم . دلم نمی خواد هیچ آدمی تا دو ساعت دیگه من و تو رو ببینه . برو پشت درخت و یواش یواش بریم سمت رود خونه -ولی مهری ناراحته . اون ستایش هم همین طور . می دونم زیر سر اون بوده . -دستش درد نکنه می بینی خاطر خواهام اینجوری به فکر منن و منو دوست دارن . فکرکردی واسه تو استاد بد اخلاق سختگیر از داخل غار اومده , این کارو کرد ؟/؟ انگاری از دماغ فیل افتادی . با خودت قهری .. -نستوه باورم نمیشه هنوز نمی تونم هیچی رو باور کنم . هنوز توی شوکم . -درشوک باش ولی در شک نباش . تو دیگه مال من شدی . زود باش دختر تا فریادمو به گوش فلک نرسوندم پاشو برو . برو از دست تو من دیوونه شدم -چیکارم داری . چه بلایی می خوای سرم بیاری .-می خوام بزنمت . می خوام پرتت کنم توی آب . می خوام گازت بگیرم ببوسمت . می خوام باهات برقصم باهات بخونم . می خوام ده سال همین جا بشینم و ضرب در دو با توی بی احساس حرف بزنم .دیگه می خوام اشکی نریزم . می خوام بهت بگم که تو هم گریه نکنی . می خوام به آسمون آبی بگم که حالا می تونم با تو درش پرواز کنم بیا بریم .. -نستوه فکر نکن من بی احساسم . باورم نمیشه که در کمتر از یک هفته همه چی عوض شده باشه . -آره ببین من و تو نیازو بخشیدیم و خدا ما رو به هم رسوند نیازمونو بر آورده کرد . . چه زود خدا جبران کرد . تو نمی خواستی ببخشی . حالا ما قدر همو می دونیم . قدر لحظه های از دست رفته رو . هیچی رو از دست ندادیم بیا بریم . .. نسیم دوست داشت خودشو در آغوش نستوه بندازه ولی هنوز از دید خارج نشده بودند .. -نستوه من می خوام جیغ بکشم فریاد بزنم . طوری جیغ بکشم که خورشید فرا رکنه ستاره ها پیداشون شه ماه دربیاد .. -نسیم اگه ستاره ها بیان اونا هم فرار می کننن. چون خوشگل تر از خودشونو نمی تونن ببینن . -نستوه من خیلی بهت بد کردم . من که بهت گفتم نمی تونم برات زن خوبی باشم -حالا این قدر واسه ما ناز نکن .. -آخیش حالا رسیدیم به یه جای امن .-نسیم گوشی رو بگیر یه زنگ برای نسرین بزن ...-الو نسرین من یه دو ساعتی رو کار دارم -گوشی رو بده من نسیم . ..الو نسرین خانوم . خواهر زن گرامی . اگه یه وقتی دیدین تا صبح پیدامون نشد دلواپس نشین . خواهرت رو میدم به گرگها بخورنش . -فکر نکنم اگه پیش تو باشه چیزی به گرگها برسه . فقط آقا نستوه .. یه چیزی می خوام بگم روم نمیشه -بفر ما نسرین جان ما که از قدیم با هم صمیمی هستیم . فکر کنم دوازده سالی میشه رفت و آمد داریم شایدم بیشتر .. -فقط من دوست ندارم به این زودیها خاله شم فکر می کنم پیر شدم . -اینو باید از مادر بچه پرسید .. -چی داری میگی نستوه .. از این حرفا با نسرین ؟/؟ -نسرین خانوم شوخی کردم ولی هر وقت نگران شدین تماس بگیرین . ما می خوایم امشب روزه شبانه بگیریم .. غروب شده بود . ستاره ها یکی یکی پیداشون می شد . نسیم ونستوه دوباره به درخت عشق پناه بردند . می دونستن که در شب تاریک کسی اونا رو نمی بینه . با این که زمستون بود ولی هوا ملایم بود . هوای شبه بهاری ولی نیمه های شب هوا سرد می شد . -نستوه من و تو واقعا دیوونه ایم . چه جوری می خوایم این ده ساعتو سر کنیم تا سپیده بدمه -همونجوری که این ده سالو سر کردیم تا به این لحظه ها برسیم . -اگه سردمون شه چیکار کنیم . -لباسامونو در میاریم همدیگه رو بغل می زنیم . این جوری اثرش بیشتره . تو به این هوای ملایم میگی سرد ؟/؟ . زمستون که ما ازخونه مون توی تهرون نمی تونستیم بریم لواسون . تازه تهرونش توی زمستون داغونمون می کرد . توی لواسون که روده هامون می لرزید . -راست گفتی لباسامونو در میاریم ؟/؟ -من کی حرفی زدم انجامش نداده باشم . دیدی گفتم که بالاخره مال خودمی . دیدی ؟/؟ بالاخره بهت ثابت کردم .-نستوه تو هرچی بگی هرچی ازم بخوای گوش می کنم و تسلیمتم . من بهت ایمان دارم . باورم نمیشه نستوه باورم نمیشه . من چطور این همه خوشبختی رو باور کنم . من سردم نیست من مال توام . نستوه اون روز من لباس سپید عروسو روتنم پاره کردم . من همیشه دوستت داشتم . هر گز جز تو به هیشکی دل نبستم . همیشه تو رو می خواستم . من نمی تونستم ازت متنفر باشم . ولی نمی خواستم باور کنم که عاشقتم . -ولی من حس می کردم که عاشقمی . چون هیچوقت راحت ازم فرار نمی کردی . نسیم !تو حالا از خدا چی می خوای -من خیلی چیزا ازش می خوام -ولی اگه یه چیزی بخوای -از خدا می خوام که اون قدر به من فرصت زندگی بده که وقتی چشامو واسه همیشه به روی این دنیا می بندم تو ازم راضی باشی نستوه . تو از خدا چی می خوای -قبل از تو بمیرم نسیم ! چون دیگه تحمل جدایی دوباره از تو رو ندارم . -تو رو خدا بازم اشکمو در نیار . .-نسیم فکر می کنی ما تا صبح چیزی واسه گفتن داشته باشیم ؟/؟ -کدوم صبح . فردا ؟/؟ پس فردا ؟/؟ ما تا ده سال دیگه حرفای ده سال قبلشو باید بگیم و همین جور تا آخر .. .. -نسیم می شنوی -چی رو صدای بلبلو . چقدر زود داره میره پیشواز بهار .. -خیلی بهم آرامش میده . یه چی دیگه رو حسش می کنی .. -چی رو -نسیم ملایمی که گونه هامو نوازش میده . و نسیمی که در آغوشمه -من یه نسیمو احساس می کنم -من دو تا رو می خوام که هر دو رو در آغوش داشته باشم -نستوه یادته ده سال پیش هم یه چیزی تو همین مایه ها بهم گفته بودی -آره بعدشم ....صورتشو به صورت نسیم نزدیک کرد . بازم یه حس دیگه ای داشت .- واقعا نمیشه گفت کدوم بوسه شیرین تره دختر! اولی آخری وسطی .. یا بوسه ای پس از سالها جدایی . نفسهای آروم دو عاشق لحظه به لحظه تند تر می شد . گرمی لبهای نسیم و نستوه بدنشونو داغ کرده بود . نستوه یه لحظه به یاد حرف نسرین افتاد . خنده اش گرفت . می دونست می تونه نسیمو تسلیمش کنه . دختر با تمام وجودش تسلیم اون بود . نسیم اینو به خوبی حس می کرد . شاید حالا عشق و هوسو با هم می خواست . خونواده ها دیگه کاری به کارشون نداشتند . دیگه از دست اونا به ستوه اومده بودند . ولی حس می کردند روز آرام و آرامششون رسیده . هنوز چمن خشک بود . نسیم به پشت و رو ی چمنها دراز کشیده و نستوه بدون این که تماس شدیدی با اون برقرار کنه در آغوشش کشیده لباشو از لباش جدا نمی کرد . نسیم سرش به سوی آسمون بود چشاشو باز کرد تا ستاره ها رو ببینه فقط برای ثانیه ای می تونست این کارو انجام بده چون لذت بوسه دوباره خوابش می کرد . یه نیاز هایی رو در خودش احساس می کرد . دوست داشت نستوه به بدنش دست بزنه . دیگه اون وحشت سالهای قبلو نداشت . حالا با تمام وجودش خودشو به عشقش سپرده بود . به ایمانش به هستی وتمام زندگیش .. . -نستوه دوستت دارم دوستت دارم همیشه دوستم داشته باش همیشه مثل امشب باش .. همیشه ..-نسیم اگه عشق من هوس بود فقط یه نفس بس بود .تو همه زندگی منی . -نستوه بازم بگو . بگو حالا که بهم رسیدی باز م مثل اون وقتا دوستم داری -نسیم من اون روزی که در باغ لواسان منتظرت بودم از اون روزی که حالا ده سال و نیم گذشته قبل از اون دقایق تلخ مگه ولت کرده بودم که حالا ولت کنم ؟/؟ -نستوه می دونی حالا چه احساسی نسبت به تو دارم ؟/؟ می خوام یه جوری بیانش کنم که متوجه شی چقدر دوستت دارم . -بگو عزیزم لبای داغ ما منتظره -میگی حرف نزنم همو ببوسیم ؟/؟ -اووووووتا صبح کلی وقته هرکی زود تر سردش شد گفت بر گردیم باید به حرف طرف گوش کنه -باشه -خب بگو -نستوه من اون قدر دوستت دارم و عاشقتم که از خوشی زیاد اگه دستاتو دور گردن من حلقه بزنی و خفه ام کنی با لذت مرگو قبول می کنم . -نسیم وقتی که عاشق میشی تا به حد بی نهایت و از خود گذشتگی عاشق میشی .-من یک بار برای همیشه عاشق شدم . -خیلی بی گذشتی دختر -ادامه نده نستوه وگرنه جدی می گیرم .. چند ساعت گذشت هوا سرد تر شده بود . یه بار نسرین براشون زنگ زده بود .. از نسیم پرسید هنوز دختری ؟-نسرین دیوونه شدی اینجا سکوته صدا پخش میشه -بذار بشه آقا دوماد خودش وارده اگه اراده کنه همه چی حله .-ببینم بابا که ناراحت نیست -نه بابا .. بابا عماد و نوروز خان نشستن بساط قلیون راه انداختن . از دودشون دیگه خفه شدم .همین جور که دارن قلیون می کشن دارن قول و قرار های عروسی و مهریه و از این بند و بساط ها رو میذارن . -ما که اینجاییم . -شما اصلا اینجا باش . اینجا نباش . انگاری که اصلا تو باغ نیستین -ولی ما تو باغیم -عزیز دلم تو که می دونی این یه اصطلاحه -حالا نسرین برو ما کار داریم . -دیوونه هنوز چند ساعت تا صبح مونده . یخ نزدی ؟/؟ -فعلا دارم از گرما می سوزم . یواش یواش صبح سپید از راه می رسید . ستاره ها می رفتند تا به خورشید بگن حالا دیگه نوبت فر ماندهی توست . -نسیم یه خورده توی بغلم بخواب --خوابم میاد ولی می خوام روشنی روزو ببینم زندگی رو احساس کنم . آغاز زندگی رو . چقدر همه جا زیباست . زیبا و لطیفه . وقتی در آغوش یارتی . وقتی حس می کنی زندگی به تو لبخند می زنه تو دوست داری هیچوقت نمیری . زندگی جاودان داشته باشی . حالا من یه همچین احساسی دارم نگاه! نستوه تیغه طلایی و سرخ خورشیدو ببین . چقدر قشنگه ؟/؟ -ولی نه به زیبایی خورشید داغی که در آغوش منه . دوستت دارم نسیم . -حالا میشه به خورشید نگاه کرد . -نسیم هیچ اینو می دونی خدا هم داره ما رو می بینه . ببین خدا چقدر بزرگه ما نمی تونیم خورشیدشو لمس کنیم ولی خودشو می تونیم از نزدیک داشته باشیم هر چند خورشیدشو حس می کنیم . -نستوه می تونی بهم بگی خدا کجاست ؟/؟ -تو نمی دونی ؟/؟ -چرا می خوام از زبون تو بشنوم -به چشام نگاه کن زل بزن بهم تا بهت بگم -خدا در نگاه من و توست .. در خون ما .. دروجود ما هستی ما .. خدا بالا سر ماست پیش ما اون بالا بالا ها .. خدا وسط دو تا نوک پرنده ای قرار داره که دارن همو می بوسن .. خدا رو میشه خیلی ریز دید میشه خیلی بزرگ دید . خدا همه جا هست . در سینه تو در خون من .. در صدای فریادی که در آغاز صبح سپید و سپیده صبح و در دل این دشت , طبیعتو می لرزونه و میگه نسیم عاشقتم نسیم دوستت دارم دوستت دارم ...... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 11 از 12:  « پیشین  1  ...  9  10  11  12  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

آبی عشق


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA