انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 87 از 107:  « پیشین  1  ...  86  87  88  ...  106  107  پسین »

خاطرات بهرام و مامانش


مرد

 
منتظر ادامه داستانیم دمت گرم بزار ادامشو
     
  
زن

 
تاپ بعدی رودرفردا وتانهایت اواخرشب تقدیمتون خواهم کرد به دلیل مشکلات شخصی وکاری نرسیدم واماده نشد باعذر خواهی از مخاطبان محترم وبزرگوار...لطفا درک کنید وصبور باشین
     
  
مرد

 
ما هم که دیگه برا همیشه رفتیم از سایت لوتی و داستانهاش
یکی مینویسه یکی نمینویسه یکی هفته ای یه بار میزاره یکی دو هفته یه بار یکی ماهی یه بار یکی هم خوب و درست مینویسه یه دفعه ای نمینویسه
خسته شدیم چقدر منت این داستان نویسا رو بکشیم
که ادا تنگا رو واس ما در میارن و کون میندازن بلا نسبت این شهره خانم که با علاقه ای که به این داستان دارم ولی لوتی و این داستانو ترک میکنم
سایت لوتی بدون بازدید کننده هیچه تقصیر این مدیرای بی خاصیت لوتیه که سر و سامان نمیدن به این وضع داستان نویسها همه داستان‌ها نیمه کاره رها شده مدیرا هم از بازدیدکننده طلبکاران تازه عوض بازخواست نویسنده‌ای داستان خوانندها رو بازخواست میکنن
ما که برا همیشه از این سایت رفتیم کون لق همشون و همتون
     
  ویرایش شده توسط: Papayoga   
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
فردای روز بعد شاهرخ اول صبج از منزل بیرون اومد چون روی دیدن شاه دخت رو نداشت وازش خجالت می کشید شاهرخ در واقع برای اولین بار دیشب رسما از ش درخواست عشق بازی کرد ه بود...هرچند میدونست به خاطر این رفتار زشتش کلا کیرش تا صبح شق بود و اواخر شب هم خودشو خیس و بطرز لذت بخشی ارضا کرده بود ...لذااز کاراش و رفتارش با شاه دخت پشیمون بود ولی دلیل محکمی برای متقاعد کردن خودش داشت و اونم رسیدن به طاهره و سحر بود ....وشاه دخت هم اون شب تا نیمه های شب خوابش نبرده بود و هنوز باور نمی کرد که برادر ش ازش چنین درخواست وقیحانه ای رو کرده ووقتیکه بیدارشد و سراغ بستر شاهرخ رفت متوجه خیسی تشکش شد و یقین کرد که دیشب شاهرخ به عشق و یاد اون ..انزال شده ..و برای لحظاتی به فکر فرو رفت و برای این اتفاق احساس نگرانی می کرد ...و نگرانیش به حق بود چون هم از خودش می ترسید و هم از دخترش شیرین ....شاهدخت اصلا در فاز سکس محارم و درون خونوادگی نبود و با وجود افکار ازاد و مترقی و تازه اش ..به زعم خودش عقاید پاک و سالمی داشت و لذا تنها راه چاره رو ازدواج سریعتر شاهرخ و اکرم می دید ...شهریار که در مهمان سرای باشگاه افسران ارتش و با پدر و مادرش مستقر شده بود متقاعد شده بود که ازدواجشو با سحر هر چه زودتر برگزار کنه چون پدر و مادرش می خواستند و متعقد بودند که در کار خیر تاخیر و درنگ جایز نیست وخود شهریار هم با توجه به مسایل و مشکلات کاری و محیطیش استنباد گرفته بود که از دنیای مجردی خودشو هر چه زودتر خلاص کنه ....چون در محیط کاریش واقعا اذیت میشد ..و با توجه به جذابیت خوب و بالای مردونه اش و رفتار و شخصیتش ..خیلی از دخترا و خانما طالبش بودند و شهریار پسر عیاش و زن بازی در واقع نبود و از این شرایط ش واقعا زجر می کشید و لذا از پیشنهاد پدر و مادرش استقبال کرد و تصمیم گرفت که سریعا سحر رو رسما مال خودش بکنه...ولی موافقت شاهرخ و اکرم هم لازم میشد چون شرط طاهره اجرای توام عروسی دو دخترش بود و لذا به سحر تلفن زد
الوووو سجر جونم سلام صبح شیرینت بخیر و شادی .
اوووا تووییی شهریار جوونم ...سلاممم از من .....میخام بهت بگم وقتیکه چشامو باز کردم ارزو کردم بهم زنگ بزنی و از الله جوونم خواستم اگه شهریار واقعا منو دوس داره صداش به گوشم برسه ودونستم عاشقمی

قربونت برم شک نکن که تنها عشق من تو هستی ...دوست دارم ...عزیزم خونه هستی بیام حضوری هم ببینمت و هم حرفایی باهات دارم که تلفنی نمیشه بگم
اوکی شهریار جوون من هستم بیا عشقم منتظرتم .....اووووف ..بیا زودتر
شهریار بر خلاف دسته گل بزرگی که دیشب برای سحر و خواستگاریش برده بود این بار فقط یک شاخه گل بزرگ گرفت و به منزل طاهره اومد و وقتیکه گل شو در حضور طاهره وبهرام و سارا ونازنین و فرانک و سیامک و اکرم به سحر داد از دیدن این صحنه کلاسیک و زیبا همه شون به وجد اومدند و کف حسابی زدند و این نمایش وقتی کاملا تکمیل شد که شاهرخ هم دقیقا چنین سناریوعشقی رو برای اکرم تدارک دیده بود و اون هم یک شاخه گل ولی کوچیک تر با خودش اورده بود و به فاصله شاید یک دقیقه بیشتر وارد حیاط خونه طاهره شد و شاحه گل شو با تعظیم و اکرامش به اکرم که از ته دلش و در اون یک دقیقه و اندی به اندازه قله دماوند غصه و حسودی خورده بود ...داد . وخیالشو اسوده کرد ولبخند شیرینی بر لباش زنده کرد ...شاهرخ هم درصدد بود ازدواجش با اکرم زودتر انجام بشه و این تصمیمی بود که خودش گرفته بود چون احساس خطر می کرد که یه وقت به خواهرش و حتی دخترش شیرین سو قصد و تجاوز ی نکنه ..اخلاق گند و زشتشو خودش می دونست و اگر به جنس مخالفی نظربدی می کرد بدونه استثنا حداقل دست مالیش می کرد و لذا چاره رو در این می دید که زودتر اکرم رو مال خودش کنه و برای اهدافی که زیر نظر داشت زودتر دست بکار بشه
و در نتیجه قرار براین شد که مراسم عقد و عروسیشون هفته بعد و در شب جمعه و در خونه باغ بزرگی که متعلق به یکی رفقای فابریک هوشنگ و از بزرگان پول دار میدان بار شهر بود برگزار بشه و تازه فقط این دو ازدواج نبود چون مهران هم مراسم داشت و اون هم ازدواجشو با نازنین هنوز نگرفته بود و با پیشنهاد خودش اون شب هم مهران و نازنین وطنی دوماد و عروس سوم لقب گرفتند ...چه شبی میشد اون شب و سه مراسم عروسی ....و طاهره از خوشحالی و هیجان و کمی نگرانی دل تو دلش نبود
شهریار و سحر فقط موفق شدندبیست ثانیه و در لحظاتی که شهریار قصد رفتن داشت ..همدیگرو اورژانسی و مخفی و لی با شور و شوق خیلی زیاد در اغوش هم بکشند و با ماچ های ابدار و تند و سریعشون بهترین بوسه های ممکنه رو بهم دیگه تقدیم کنند و شاهرخ هم بیکار نبود و در گوشه دیگر در حالیکه یک دستشو مطابق میل و خواسته اش به چاک کون اکرم گرفته بود با دست دیگه اش و لباش .. نوازش ها وبوسه های باحالی به خودش و نامزدش میداد...و روزهای حساس و شیرینی براعضا خونواده طاهره می گذشت ..از شور و نشاط و خوشحالی و فضای فوق العاده ای که بر این منزل سایه افکنده بود که تاثیراتشوبر همسایه ها هم حتی گذاشته بود از امیر مار چوبه و شایسته و فروزان و چندین نفر دیگه که نقش انچنانی در این رمان ندارند همه و همه.خوشحال و شادمان بودند امیر هر روز و در چند مرتبه مامانشو نیمه لخت و یا عریان و در هر فرصتی مخفیانه نگاه می کرد جقشو با اضافه کردن فانتزی خیالی کردن کون اکرم و کوس سحر و حتی این اواخر کوس طاهره میزد و اب کیرشو با دستاش می گرفت و حالشو می کرد ....و شایسته کاملا این عادت زشت پسرشو می دونست ولی اقدامی نمی کرد ...چون اون هم در دنیای هوسناک خودش سرگرم بود و دلش به کیر بهرام خوش بود که گاها بهش میرسید و در صدد بود که با طاهره لز کنه و ارزوی دیگه ای که داشت این بود که طاهره نقش یک دلال رو برای تور کردن پسرا و مردا براش داشته باشه و برای به دام انداختن طعمه هاش و با استفاده از خوشکلی طاهره به عشق بازی هایش برسه .....و ایا میتونست و موفق به این کار ناپسندیده میشد؟
و در این بحبوحه و فضای شاد و زیبا ی موجود و از وقتیکه رعنا شنیده بود که دو دخترای دشمنش طاهره و کسی که ازش تنفر داشت خواستگار دارند و سروسامان می گیرند ..به شدت حس کثیف جسادتش گل کرد و اتشی به درونش شعله ور شد که خاموشیش به این راحتی نبود و فقط باید مقابله به مثل می کرد تصمیم گرفت به هر قیمتی شده دو دختراش یعنی هما و مهسا رو شوهر بده ولی نه از خود دخترا اقدامی صورت می گرفت و نه از خواستگارها خبری بود و هماکه خوشکلی انچنانی نداشت و در ضمن به بهرام در درونش عشق میورزید ولی جرئت مطرح کردنشو نزد مادرش رعنا رو اصلا نداشت و تحقق این ارزو در حد محال بودومهسا هم به فکر ادامه تحصیل بود و قصد شوهر کردن نداشت و در این شرایط فکرکرد و به گزینه هایی که می شناخت و میشد اندیشیده کرد و در نهایت پسری بنام قدرت که پسر خاله کمال میشد رو نشونه گرفت
قدرت پسری بودکه هم سن و سال جمال بود و تا وقتیکه در مدرسه تحصیل می کرد خیلی وقتا میومد و با جمال بازی می کرد و کم کم هم با نگاه های هوس الودش به هما و مهسا در ارزوش بود در یک فرصت بهشون دست درازی کنه قدرت اصلا یک لات بود که در فضای کوچکی عرض اندام می کرد و در یک تیم سه نفره با هم پالکی هاش به هر عمل خلافی که ارتباط با رابطه جنسی داشت دست میزد از متلک گفتنا ودست مالی های دخترا و زنا و دو مرحله تجاوز به عنف با اعمال زور و تهدید و حتی عمل کثیف و قبیح لواطی .....و این کارا رو با احتیاط و زرنگی خاصی انجام می داد و جمال از وقتیکه متوجه این اعمال زشتش شد ازش دوری گرفت و به خاطر محافظت از خواهراش حتی مانع اومدنش به منزلشون میشد ..ولی اینک جمال در تهران مستقر شده و ازدواج کرده بود و لذا قدرت گاها به بهونه دیدن دایی کمالش و زن دائیش رعنا میومد و هما و مهسا هم می دید و متلک بارشون می کرد و با تبحری که در هنر نقاشی از راه منفیش داشت با نقاشی های ناخوشایندش اهدافشو در پی می گرفت..مثلانقاشی ازیک کیر گنده ویا از یک الاغ با کیر شق شده اش می کشید ومی نوشت این کیر منه و دزدکی و مخفیانه به هما و مهسا می داد و از این کار ش لذت کثیفی میبرد و حتی در مواردی جزئی مزاحم سحر هم شده بود که باعث شد دو بار بهرام باهاش درگیر بشه و رعنا وقتی متوجه شد که اشتباهی یکی از نقاشی های قدرت که به گونه جالب و حشر ی شکلی کشیده شده بود اتفاقی بدستش افتاد ..نقاشی که حاوی شکل خودش با فرم لخت و کیر خیلی گنده و در حالت تجاوز به دختری لخت با کوس نقطه ای شکل کوچولو یی که زیرش نوشته بود این کیر منه و این کوس توه هما و مهسا هر دوتون کیرم تو کوستون .....جمله کاملا زشت و بی ادبانه و بی اخلاق.....و رعنا فهمید که قدرت به دختراشون تمایل داره و در نتیجه تصمیم گرفت که دومادش بشه ....و انتخاب دخترش هم هما شد .....ولی هما به قدرت علاقه ای نداشت و فقط مایل بود که شوهر کنه و عروس بشه ...تنها استدلالش همین بود و چنین شد که با پیشنهاد و دلالی کمال و رعنا ...قدرت خواستگار هما شد و چند شب قبل از خواستگاری سحر و اکرم در مراسم عقد کنانی که طاهره و بچه هاش دعوت نبودند هما و قدرت بهم عقد و نامزد شدند ...ولی طاهره هیچوقت شخصیتی نبود که مقابله به مثل کنه و برای عروسی ازدواج دختراش رعنا و کمال و خونواده اش رو دعوت کرده بود و اون شب هما و قدرت و مهسا هم حضور داشتند ....و
وتنها موردی که قبل از روز عروسی دختراش فکر و ذهن طاهره رو به خودش معطوف کرده بود شوهر قبلیش صالح بود که تبدیل به یک شخصیت حونه نشین مطلق شده بود و تمایلی به شرکت در مراسم عروسی نداشت ....سحر و اکرم و بهرام در هر فرصتی که پیش میومد به پدرشون سر میزدند با توجه به اینکه سحر در واقع پدر واقعیش فرهاد بود ولی نمی دونست ولی حتی بهتر و بیشتر از اکرم به صالح میرسید ...اکرم و سحر هر بار که میرفتند خونه پدرشو کاملا تمیز و مرتب می کردند و لباسای نشسته و کثیفشو می شستند و جتی موهای سرشو کوتاه و اصلاح می کردند و بهرام هم با خرید وسایل ماحیتاج و استحمامش ...وظایف فرزندی رو در حق یک پدر رو بخوبی و شایسته ادا می کردند و هر بار که سحر نزدیک صالح میشد .....اه عمیقی می کشید و ناله سر میداد......

اه دختر خوشکلم تو دقیقا بوی طاهره رو میدی .....لطفا بیشتر کنارم بمون .....خدایا ناشکری کردم و قدر همسر خوب و مهربون و فشنگم طاهره رو ندونستم .....اه سحر من باید این زجر ها رو بکشم و تا قدر نعماتی که خدواند بهم داده بود و ندونستم و درکش نکردم رو الان و اینک بدونم ......

بابا جوون لطفا دیگه خودتو عذاب نده ..تورو خدا ..التماستون می کنم ....شما تا لحظه ای که نفس می کشی حق یک زندگی خوب رو دارین و این حقو از خودتون نگیرین ..خدا هم از این کارتون خشنود نیس

ولی دخترم من گناه کارم با دستای خودم طاهره رو به مسلخ کشیدم اون همه بلا و شکنجه ای که بدست گلاب و اون مرتیکه نامرد ذبیح کشید و خواهر ناخلفم رعنا .....همه رو من می دونستم و دم برنیاوردم

بسه بابا جوون ...کافیه دیگه .. گذشته ها گذشته دو روز دیگه عروسی من و اکرمه ..یعنی دخترات ....خوشحال میشیم توم حضور داشته باشی ......
و صالح در حالیکه به اندام کشیده و بسیار زیبای دخترش سحر و لبخند ملتمسانه اکرم نگاه می کرد بالاخره قبول کرد که در عروسی شون شرکت داشته باشه و وقتیکه سحر ازش دور میشد باز هم دقیقتر به اندام و یک دوهای باسن سحر نگاه کرد و به یاد کون طاهره افتاد که چه لذت هایی ازش می برد و باز هم اهی کشید و حس کرد کیرش نمنمکی بلند شده و اب ازش اومده ....باید غسل می کرد ..و بلند شد و به کمک بهرام به حموم رفت و بعد از اصلاح سرو صورت و وضو گرفته باز هم مشغول نمازش شد
با کمک و همیاری هوشنگ و دارو دسته کارمنداش در میدان بار و نوچه هاش در داخل شهر همه امورات و مقدمات و کار های برگزاری مراسم یک جشن عروسی باشکوه و مجلل و در شان منزلتی که برای این عروسی ازش انتظار میرفت ..در شرف اجرا شدن بود عمارتی که در وسط خونه باغ قرار گرفته بود بخوبی جواب گوی حاضرین بود و سه اتاقی که شب زفاف باید اون شب اسم ازش برده میشد ..هم اماده شده بود
........
شامگاه پنج شنبه ....در منزل طاهره ......سحر و اکرم سر شار از هیجان و شادمان اخرین ساعات مجردی خودشو سپری می کردند وسحر که این دوروز گذشته روز پرکار و فشرده ای رو گذرونده بود تلفنی با صحرا صحبت می کرد ...صحرا هنوز پی گیر مراسم جشن تولدش بود که اصرار بر حضور سحر و طاهره رو داشت و این جشنشو برای بعد از عروسی و روز شنبه در نظر گرفته بود و از سحر قول می گرفت که شنبه رو اختصاص به جشن تولدش بزاره ... واون شب طاهره خسته و زود تر از موعد و برنامه معمولیش راهی بسترش شد .و باز هم سیامک مثل این چند شبی که در کف یک سکس توپ و کامل با طاهره لحظه شماری می کرد ناامید و کیر اویزون و تشنه به کوس تنگش در کنار زن خوشکلش دراز کشید وبه این فکر می کرد که چرا این چند شب طاهره تمایلی به سکس و عشق بازی نشون نداده و به یک باره و در حالیکه کف دستش نا خواسته به کیرش هدایت شده بود به یاد خواهرش فرانک افتاد که دراون شب در مورد هوس ها و شهوتیات سیری ناپذیر طاهره گفتگو می کرد و ازش می خواست که به بهترین اشکال و پوزیشن های مختلف و نوین طاهره رو به ارگاسم برسونه و هیچوقت اجازه نده که تشنه شهوتش بمونه..و سیامک که شهوتش در اثر این جملات داغ خواهرش اوج گرفته بود ازش می خواست چند پوزیشن جدید و مد روز رو بهش بگه و اینو عمدا می گفت که از دهن فرانک عشوه گر و طناز و ناز ناز بشنوه و بیشتر و بهتر عشق و حال کنه ...وگرنه سیامک مردی نبود که بی خبر از مسایل و نحوه روابط سکسی و جنسی باشه و حداقل اطلاعات بهترین و با کیفیت ترین پوزیشن های سکسی رو ز رو از بهترین دوستش یعنی میشل می گرفت و میشل همیشه در این مورد خاص پیش قدم بود و به سیامک می گفت ... مسیو سیامک همسر شما لیاقت
پذیرایی از دو پوزیشن هات و بطور همزمان را دارا هست و اینو همیشه ملکه ذهنت بزار و به بهترین فرم ممکنه به اوج لذتش هدایتش کن ....همسر شما فول سکسیه
و اون شب فرانک با عشوه گری زیرکانه و از عمد داشت با شهوت های نهفته و زیر خاکستر برادرش بازی خطرناکی براه انداخته بود و در حدی حشری شده بود که ارزو می کرد که در حضور فیزیکی شوهرش هوشنگ و طاهره ..با کیر سیامک گائیده بشه ..فرانک از روزی که به بلوغ جنسی رسیده بود ..در رویاهاش تمایل داشت برادرش باهاش عشق بازی کنه و این رازی بود که این اواخر و قبل از مسافرت طاهره به خود سیامک در شرایطی گفته بود که حالت نرمال نداشت و چند پیک شراب دور از چشم هوشنگ خورده بود وفرانک زنی بود با کوهی از احساسات جنسی و عشقی که واقعا به هوشنگ عشق میورزید ولی در هر دوره خاصی احساساتشو به مردان مورد نظرش هم اظهار می کرد گاها با بهرام گرم می گرفت و چند مورد از جمله با فرهاد و حتی به میشل هم بی میل نبود ..... ولی به سیامک از ابتدا و این اواخر به مهران تمایل شدید نشون داده بود و سیامک همیشه در روابطش با فرانک حد و حدود و مرز بندی رو رعایت می کرد و بشکلی پیش میرفت که به خود ارضایی نرمال مورد نظرش برسه و همون براش کافی میشد
و سیامک بدونه نتیجه و جواب خاصی به خواب فرو رفت .....
و سحر در اخرین شب مجردیش و در بسترش به این فکر می کرد که از فردا شب عزیز ترین و عشقش شهریار رو در کنارش و در بسترش باید شاهد باشه و از این اتفاق زیبا و رویایی و رومانتیک فوق العاده خوشحال بود و با انگشتاش به اروومی و نوازش گونه کوس و چاک شو لمس می کرد و شاید به زعم خودش داشت با کوس و کونش راز و نیاز می کرد و ازدو عضو حساس و باحالش می خواست که به بهترین اشکال مختلف از کیر پسری که با تموم وجود دوسش داره پذیرایی کنندو این فکر رو بلا فاصله خیلی مسخره و خنده دار به حساب اورد و چه بسا اگه کسی متوجه این موضوع میشد اسباب مسخره و تفریح خیلیا میشد ولی فکر کردن به این قضیه در این حد هم جالب و لذت بخش درومده بود چون کوسش کمی ابکی شده بود ....و نگاهی به اکرم کرد که امشب رو در کنار هم خوابیده بودندو اکرم زیر لحاف رفته بود و هوس کرد که ببینه که به چی مشغوله .....و دید که به پهلو پاهاشو جمع کرده و سرشو نزدیک زیر نافش کشونده و دستاش هم باهاش ......
اوووه اکی جوون ..ای شیطون بلا ..داری با خودت وررر میری ....ای بابا یک شب تحمل کن ....

واییییی خواهر جوون ......ببخشی..به جوون خودم کاری نمی کردم ....فقط داشتم

ارره فقط داشتی با کله و دستات میرفتی تو کوست .....ههههههه..اوووا اکی جوون ...خیلی حرفه ای شدی

وواه خواهر ..این حرفا چیه میزنی ..مگه میشه کله بره اونجا

چرا نمیشه ...جووونم ..ادم هوسی بشه هر چیزی ممکن میشه ..هههههه

تورو حدا اینجوری نگو سحر جوون دارم از خجالت اب میشم

اوووه اکی جوون می بینم چقدر عرق کردی ..اوووف بمیرم برات ..زیاد خودتو خسته نکن ..عزیزم ..فرداشب اقا شاهرخ حالتو جا میاره .....

ههههه خواهر جوون ..خب توم همین بلا سرت میاد ..اقا شهریار چنانت می کنه که دیگه به خواهرت این جرفا رو نزنی

من که اماده هم چالشی هستم ..اووووخ جووون ....

منم اماده ام سحر جوونم ..منم اوووخ جووون

سحر جوون تووم خوابت نمیره ؟

نه اکی ..خسته هستم ولی خوابم نمیبره ..مال هیجان عروسیمونه ....

خب چیکار کنیم که خوابمون ببره

نمی دونم اکی ..تو پیشنهاد بده .....

میگم همدیگرو بغل کنیم وواسه هم داستان بگیم

چه جور داستانی ؟بچه گونه ..تخیلی و ترسناک و یا اونی که هر دومون میخایم ..یعنی عشقی ......

سحر جوون اون اخری که گفتی اون مدلی خوبه ....
و این دو عروس شهوتی کم کم در حالیکه اکرم شهر زاد قصه گو شده بود در اغوش هم فرو رفتند و با داستان عشقی و سکسی که اکرم از دوست هم اتاقیش در شیراز یاد گرفته بود ..چنان به فضای زیبای عشق و هوس و تماس هایی که توسط دستاشون بهم می دادند ..فرو رفتند که تا بخودشون اومدند که داشتند لب های هم رو می خوردند و گاز می گرفتند و در همین فرم و شکل رفته رفته به خواب شیرینی فرو رفتند....
و سرانجام روز موعود فرا رسیده بود..یعنی روز عروسی.........روز به یاد موندنی برای سه تا عروس و سه تا دوماد و البته بهرام و طاهره .....که
     
  
مرد

 
سلام شهره خانم خسته نباشید با این داستان زیباتون
امید دارم امروز قسمت بعد و جدید این داستان زیبا رو بزارید لطفا امروز ادامه داستان رو بزارید
     
  
زن

 
سحر و اکرم و نازنین به صبح زیبای بهاری روزی سلام می کردند که قرار بود بهترین روز و شبشون نقش افرینی کنه .واولین کاری که باید انجام می دادند این بود که نوبتی به حموم بروند و شخصا خودشونو اپیلاسیون کنند ..اگر به خاطر وجود عزیز طاهره نبود سه تاشون قصد داشتند که مشترکا و با کمی شیطونی بازی کار اپیلاسونو ردیف کنندولی چنین نشد و ابتدا سحر که موی کمتری داشت و سپس اکرم و در نهایت نازنین به ترو تمیز و صاف و صوف کردن کل اندامشون رسیدند و بعد از صرف یک صبحونه دور همی به یاد موندنی با کل فامیل ....نوبت ارایش شده بود و با وجود اینکه طاهره خودش یک پا استاد این رشته محسوب میشد و به راحتی میتونست هر سه تاشونو به بهترین شکل و کیفیت ممکنه ارایش کنه ولی ترجیح داد که با اوردن ارایشگرخانمی که از وضعیت مالی خیلی مناسبی بر خور دار نبود بهره ببره که پولی هم بهش برسونه و در صورتیکه میدونست که باید خودش در نهایت استین بالا میزد که ارایش دخترا و نازنین رو کامل تر کنه
مامانی خودتون ماشالله یک پا ارایشگر و استاد این رشته هستین ...ارایشگر رو دیگه چرا می خواستیم ؟

قربونت برم سحر جوون خدا رو خوش نمیاد اونم رزق و روزی میخاست و چشم انتظار یه مشتری مثل ماهابود .. مصلحت دیدم که پولی هم به اون برسه .....
اه مامانی تو خیلی مهربونی ...قربون اون قلب پاکت برم من ...ولی میخام یه مطلبیو بهتون بگم لطفا مخالفت نکنی ..
بگو دخترم ..گوشم باتوه
مامان جوون لطفا یه جوری که اکرم متوجه نشه ...بیشتر و بهتر ارایشش کن که خوبتر به چشم بیاد
اه دختر م ..متوجه منظورت شدم ...تو به همون اندازه ای که خوشکل و تودل برو هستی به همون اندازه هم مهربون وپاک هستی ...هدفت اینه که اکرم چون به اندازه تو خوشکل نیس با ارایش بیشتر کاری کنم که هم ردیف تو بشه ...
سحر جون خودمم همین هدفو در نظر داشتم ولی گفتن این موضوع از سوی توارزش و مقام والای دیگه ای داشت ......
مرسی مامانی جوون .....اکرم خواهر کوچیکمه و دوس دارم اون ازمن خوشبخت تر باشه ....و همه خوبیا اول مال اون باشه
و طاهره با ارائه هنر خلاقه ارایشگریش به بهترین نحو کارشو روی سه نفرشون بخصوص اکرم انجام داد و وقتیکه در خاتمه کارشون بهشون نیگاه کرد به خودش افرین گفت و از کار ش اظهار رضایت کرد چون همه شهادت به کار فوق العاده اش می دادند ....و شهریار با ماشین بنز شیکی که فرمانده پادگان در این روز بخصوص بهش داده بود و مهران هم با ماشین بیوک زرد رنگ متمایل به نارنجی که از اداره اش امانت گرفته بود و به اضافه شاهرخ که با ماشین کادیلاک یکی از دوستای خواهرش شاه دخت به استقبال همسران خودشون جهت رفتن و جلوس به خونه باغ و محل اصلی مراسم جشن عروسیشون بطور همزمان اومدند و راهی مقصد شون شدند
هوشنگ و دارو دسته رفقاش همه کارا رو انجام و خونه باغو به بهترین وضعیت و شکلی اماده و تزئین نموده بودند
محوطه جلو عمارت که در گوشه ای استخر زیبایی قرار داشت و در کنارش میدان گاهی به مساحت و اندازه حدود 300 متر قرار داشت که جایگاه مناسب و خوبی میشد که محل رقص و پایکوبی حضار قرار بگیره و با استقرار میز ها و صندلی ها منظره و جو و فضای مناسب و خوبی رو برای هر چه بهتر برگزار شدن این مراسم عروسی مهیا کرده بود
با اومدن مدعوین این مراسم خودبخود استقرار و جایگاه میهمانان به سه دسته تقسیم شد ...یک بخشیش خودبخود به مهمونای رده بالا و ثروت مند و لاکچری مختص شد و بخش دومیش به قشر عادی و متوسط قرار گرفت و بخش سومیش اختصاص به داشی ها و لوتی مسلک ها و جماعت طرفدارای قیصر و پاشنه طلایی ها و کلاه شاپویی ها که با کت و شلوار مشکی شون و بلوز های یقه پهن با دگمه های تا سینه باز و البته سبیل کلفت و اویزون شون که واقعا چشم نواز و منظره خیلی خوب و مناسبی رو تشکیل داده بودند ...قرار گرفت که فقط یک جامعه شناس کم داشت که ببینه و مشاهده کنه که دریک دایره و محدوده چن صد متری اختلاف طبقاتی اجتماعی چه خوب وبه این فرم و شکل خودشو نمایان و نشون داده ...و از همه جالبتر و زیباتر موسیقی و اهنگ هایی که پخش میشد و در سه قالب خاص و هنری خودش به نمایش درمیومد ...اوازو ترانه و تم موسیقی با هر خواننده ای پخش میشد رقاصیون و رقصنده ها با قر و ادا و اطوار و حرکات موزون خودشون و به سه شکل داش مسلکی اب گوشتی و یا کلاسیک و مدبالایی و شمال شهری و یا به شکل عام و عمومی ارائه هنر و نمایش می دادند و هر ببنده و تماشا گر بیطرف و هنر دوست و کاوش گری رو مبهوت و مجذوب خودشون می کرد ند و این چنین مقدمات یک مراسم خوب و به یاد موندنی برای دخترای طاهره تدارک و مهیا شده بود ....طاهره سه دست لباس خیلی زیبا و عالی رو برای چنین روزی تدارک دیده بود و اولین لباسش کت و دامن زنونه ای بود که بخوبی برجستگی اندامشو به شکل جذابی به رخ همه می کشوند و چنین لباسی رو فقط برای خوش امد گویی در نظر گرفته بود و هر جنس مخالفی که میومدند و چشمشون به سیمای قشنگ و نمای پستونا و ارایش مناسبش که کار خودش بود و رونای سفید و اندام هوس انگیزش میفتادند برای لحظاتی به فراموشی موقتی فرو میرفتند که اصلا چرا اومدند و چه بگویند و سلام رو گاها نیمه تموم می زدند و به تحسین از چنین زن زیبایی که حتی در 42 سالگی همه چشم ها رو خیره می کرد ....به به ها و چه چه ها در دل ها می گفتند ودر این شرایط که صالح که با بهرام اومده بود ...به خاطر اینکه اندوه و افسوس بیشتری به خودش راه نده خیلی تلاش کرد که به طاهره نگاه نکنه و سرشو به زیر گرفته بود و فقط سلام کرد و خیلی خلاصه تبریک گفت ولی طاقت نیاورد و در اخرین لحظات ووقتیکه داشت از در ورودی خونه باغ وارد میشد به زن سابقش نگاه کرد و اهی به مسافت عشقی که هنوز به طاهره داشت کشید و چند قطره اشک از چشاش سرازیر شد و این دور از دیدگان و چشمای طاهره و بهرام دور نماند ....و بهرام براستی تحت تاثیر قرار گرفت و غصه پدرشو می خورد و بعد از لحظاتی اهل بیت کمال و رعنا اومده بودند ...قدرت در حالیکه تیپ قیصری به خودش زده بود وبا سبیل خیلی کلفتش که این اواخر لقب سگ سبیل رو یدک می کشید ..وبا این انبوه مو بر بالای لباش که واقعا بهش نمی اومد و تیپ اجق وجقش نمایش هیبت و غرور و تکبر برای همه بخصوص بهرام رو می داد ...ودر حالیکه دست هما رو گرفته بود با لحن ناخوشایندی به بهرام سلام کرد و برای طاهره قیافه خاصی گرفت ...قدرت مثل همه پسرای هیز و لات ..ارزوی تصاحب طاهره و سحر رو داشت ولی با بودن هوشنگ و حتی بهرام و با وجود اینکه چند بار مزاحمت برای سحر ایجاد کرده بود ...هیچوقت جرئت نکرد و عرضه نشون ندادوخودش هم میدونست که جای عرض اندامی نداره و شاید به همین دلیل واهی دل خوشی از بهرام نداشت و ازش خوشش نمی اومد و حتی یک بار دو رفیقش رو وادار کرده بود که بهرام رو چاقو بزنند و ناجوان مردانه بهرام در یک کوچه و تک تنها خوشبختانه فقط کتک شو خورده بود و این قضیه رو بهرام میدونست که قدرت براش
نقشه کشیده ولی ترجیح داد که به خاطر امنیت خواهراش و بخصوص سحر تلافی نکنه و کوتاه اومده بود ..
و بهرام که هنوز از اشکای پدرش ناراحت بود از این رفتار بی شرمانه قدرت بیشتر ناراحت شد و با نیم نگاهی به هما خشمشو نشون داد....و قدرت که کمی هم مشروب خورده بود باز هم می خواست نمایش لاتی گری و عرضه اندام نشون بده و با نگاهی به اطرافش متوجه یک دختر بچه 5 ساله ژنده پوش شد که در گوشه درورودی خونه باغ لواشک و بیسکویت و ادامس و اب انجیر می فروخت و سراغش رفت و بیرحمانه لگدی بهش زد و با صدای بلند بهش گفت

اهای حرووم زاده اینجا جای تو نیست بلند شو این اشغالاتو جمع کن و گورتو گم کن اینجا جای ادماس نه توو

رعنا با نیشخند معنا دار خاص خودش به این منظره بی تفاوت نگاه می کرد و کمال رفت و جلوشو گرفت ولی توان کنترل قدرت رو نداشت وهما اعتراض کرد و در این وضعیت طاهره سراغ دختر بچه رفت و بلندش کرد و در اغوشش نوازشش می کرد و بهرام خیز برداشت که به قدرت حمله کنه که طاهره صداش زد و مانعش شد ....
نه نه بهرام درگیر نشو عروسی دخترامه .....اینا می خان مراسم مارو بهم بزنن ...بزار به عهده خودم ...

اهای رعنا ...توخودت که ادم بشو نبودی و هیچوقت هم نخواستی که بشی و این هم از دومادت که عین خودته ..
دیدم نیشخند مسخره ات رو ...داشتی از کتک خوردن یک دختر بچه معصوم و بی دفاع لذت و عشق می کردی و تو لندهور و حیوون که با اون همه مو روی سبیلت وقیافه بی ریختت هم از کتک زدن به یک بچه افتخار می کردی و مردونگیتو این شکلی ثابت می کردی ....اصلا به تو چه مربوطه تو کجای این مراسم هستی فقط چون نامزد هما هستی اینجا باید باشی وگرنه باید بهت یاد اوری کنم تو نباید اینجا باشی نه این دختر کوچولو ........از خودت خجالت بکش ..هرچند خجالت هم ارزش داره و باید لیاقت داشته باشی که خجالت بهت راه داشته باشه و شما کمال خان ..شاه دومادتو هم دیدیم که از چه قماشیه ..فقط برای دخترت هما ناراحتم که به چه نامردی شوهر کرده .....هما جوون گریه نکن ......هرچند واقعا این وضعیت اشک اوره ...فقط رعناخوب گوشتا واکن و خطابم به دوماد نامردت هم هست بهتون اخطار می کنم کاری نکنید مراسم عروسی دخترامو بهم بزنید وگرنه این بار با هوشنگ و رفقاش طرفید ....و ..این بار من مانع بهرام شدم ولی بار دومی در کار نیس ....شیر فهم شد ........ها ......و کمال و اهل بیتش شرمگین و بی واکنش و حرفی وارد مجلس شدندو طاهره در تلاش بود که دخترک رو ارووم کنه

........دختر جوون عزیزم ...تموم شد ..دیگه گریه نکن ....نمی زارم دیگه کسی اذیتت کنه ...دوس داری بیای عروسی دخترام ؟.....ها ...من مامانشون هستم و صاحب مراسم ...بیا بریم تو ولباس خوبی تنت می کنم . بعدشم شیرینی و شکلات و کیک و میوه و غذا ی خوشمزه باهم می خوریم .....میای؟.....
نمی تونم خانم ...اجازه ندارم
اووا چرا عزیزم
اخه داداشم رفته و قراره الان بیاد پیشم
خب اونم بیاد و کجاس داداشت .....
فقط به شما میگم چون خیلی مهربونی و هیشکی نباید بدونه فقط من و تو ..باشه
باشه عزیزم ..حالاقبل از اینکه بگی کجاس بگو اسمت چیه؟
اسمم حنا هس
اووه چه اسم زیبایی ....خب حنا جوون بگو داداشت کجاس؟
اون سوراخو می بینی پایین دیوار و بغل دروازه ..از اونجا داداشم رفته داخل که براخودمون از تو میوه و خوراکی بیاره و با هم بخوریم
طاهره خیلی اصرار کرد که حنارو به داخل مراسم بیاره ولی حنا راضی نشد چون داداشش حسام بهش یاد اوری کرده بود که از جاش جم نخوره ..و حنا دختر گوش شنو و خوبی بود
و این چنین حسام وارد داستان این تاپ شد که ناظر صحنه های خیلی زیبایی باشه که خیلیا ارزوی دیدنشو داشتند حسام پسرک ژنده پوش 11 ساله ای بود که علاوه بر حنا برادر بزرگتر دیگه ای داشت که در کویت کارگری می کرد و هر شش ماه یک بار میومد و به پدر علیل و بیمارش و مادر از کار افتاده و گرفتار بیماری درد ستون فقرات و کمر درد و درد واریسش سر میزد و اندو خته و پولشو بهشون می داد واین خونواده درخانه محقر و بدونه امکاناتی در حاشیه شهر زندگی سختی رو می گذروندند.حسام اندام قلمی و باریکی داشت و مثل یک بچه پلنگ تیز پا از هر سوراخی که فکرشو نمی کرد رد میشد و اون روز که طبق روال همیشگی بساط محقر و خوراکیشونو می خواستند به خیابون ببرند وقتیکه متوجه شلوقی درب خونه باغ شدند تصمیم گرفتند کاسبی امروز رو در این مکان برپا و مستقر کنند ...حسام و حنا گرسنه بودند ولی دلشون رضا نمی داد که از کالای فروشی خودشون بهره ببرند لذا حسام با دیدن اون سوراخی که به ظاهر کسی متوجهش نمیشد تصمیم گرفت که جهت پیدا کردن خوراکی و خوردنی داخل خونه باغ بشه که هر چی این ور و اون ور گشت چیزی در محوطه باغ پیدا نکرد و حتی روی درخت ها هم بجز چاقاله های نرسیده و سبز کم رنگ چیزی ندید و از سر ناچاری تصمیم گرفت کل باغ رو جستجو کنه که به یک ساختمان به ظاهر متروک ولی بزرگ رسید که به پشت عمارت اصلی می خورد ابتدا از سر کنجکاوی دورتادور ساختمان رو دور زد تا راهی برای نفوذ و ورودش پیدا کنه که پیدا نکرد و ظاهرا ساختمان همچون دژ نفوذ ناپذیر به نظر میومد که با ناامیدی در صدد برومد که برگرده که در اخرین لحظه و یک باره متوجه پنجره نیمه شکسته ای شد که شیشه اش در اثر سنگ خوردگی در استانه ریزش و شکستگی کامل قرار داشت و به خودش گفت که این تنها راه ورود و به این ساختمان خواهد بود و با هوش و ذکاوتی که داشت دو برگ از درختان رو کند و بجای دستکش استفاده کرد و با حوصله و صبر شیشه های شکسته پنجره رو به اروومی از پنجره جدا کرد و موفق شد که مدخلی به اندازه و قطر تقریبی 30 سانتی متر برای عبور خودش مهیا کنه و با احتیاط و بدونه سرو صدا از پنجره وارد شد ..و در لبه پنجره داخل ساختمان ابتدا کمی درنگ کرد و خودشو به اروومی ومثل یک گربه به کف اتاق رسوند...و با نگاهی به اطراف بجز وسایل کهنه و مندرس چیزی ندید و لذا در نیمه باز اتاقو باز تر کرد و وارد یک راه رو شد و به انتهای راه رو خودشو رسوند وبا کمال تعجب انتهاش بن بست بود و بچز یک دیوار چیزی ندید ...این همه زحمت کشیده بود و اخرش به بن بست خورده بود ناراحت و ناامید و در حالیکه قراقارشکمش از شدت گرسنگی به گوشش می خورد به یاد خواهرش حنا افتاد که منتطرش هست و چه بسا کسی و کسایی در صدد اذیت و ازارش باشن چند بارو قبلا به موقع برگشته بود و از دست مزاحمین و کسایی که قصد سو بهش داشتند نجاتش داده بود و اینک در صدد برگشتن برومد و به راه رو قبلی جرکت کرد و این بار دقیقتر و بهتر نگاه کرد ووقتیکه متوجه یک در قهوه ای در سمت روبروش و کمی بالاتر شد ناامیدانه به طرفش رفت و پیش خودش گفت اینم لابد قفله و فایده ای نداره ...ولی وقتیکه دستگیره شو فشار داد و بهش تنه ای زد یهو در ب رو بروی خودش باز دید و لبخندی بر لباش نقش بست ....و با اندکی امید و شوق وارد اتافی شد که به اتاق شباهت نداشت چون دارای سه درورودی تودر تو بود که بهم ارتباط داشت و در هر محوطه اش وسایل و ات و اشغال های گوناگونی بودند و وحسام بدونه اینکه بهشون توجه کنه به سرعت جلو رفت و به درب انتهایی محوطه سوم رسید و با احتیاط کامل دستگیره شو فشرد و وارد فضایی شد که با اتاق هایی که رد کرده بود و دیده بود خیلی تفاوت داشت ..تمیز و جارو زده و مفروش به قالی و مبل و صندلی و درواقع حسام اتفاقی به عمارت اصلی خونه باغ وارد شده بود و همون ابتدا بوی تمیزی و عطر و ادوکلن های گوناگون مشامشو نوازش کرد و با امیدی بیشتر و روشنتر جلو رفت و تا اینکه صدای گفتگوی دو نفر رو شنید که باهم گرم صحبت و خنده بودند صدای یک پسر و یک دختر که حرفاشون برای حسام 11ساله خجالتی و ساده دل خوشایند نبود و از شنیدنش خجالت می کشید..ولی حسام هدفش خوراکی ها بود و این دونفر مانع سختی برای رسیدن به اهدافش شده بود لذا جلوتر رفت و به دری رسید که صداازش میومد و با احتیاط و هیجان زیادو در حالیکه ضربان قلبشو که تند تند میزد و بخوبی می شنید به اروومی سرشو به داخل اتاق جلویش گرفت و صحنه ای یو دید که تا بحال ندیده بود ودرجا میخکوب شد و دهانش هاج وواج موند ....پسره و دختره لخت و مادر زاد روی هم غلط می خوردند و دختره به زعم حسام از چیزی درد می کشید و اه و ناله هایی می کرد که تابحال حسام این شکلی به گوشش نخورده بود تا جایی که به یاد داشت پدر و مادر بیمار و رنج کشیده اش این چنینی اخ و اوخ و ناله نمی کردند ....ولی این اه و ناله هیچ شباهتی به اه و ناله پدر و مادرش نداشت ....
..........و حسام کنجکاو و حستجو گر رو فعلا در همین جا داشته باشیم وووو
و برای اینکه بدونیم این پسر و دختر اولا چه کسایی هستند و چرا اینجا اومدند لازم میدونم اندکی ودر واقع به دقایقی قبل باز گردیم که طاهره ناراحت از اتفاق پیش اومده برای حنا و بی ادبی و قیافه گرفتنای قدرت ...و بیرحمی همیشگی رعنا و البته نگاه های تیز و هدف مند کمال عصبی و دلگیر شده بود ..و بهرام که کاملا بر این اوضاع پیش اومده اشراف کامل داشت خیلی خشمگین شده بود و برای تسلی و ارامش مامانش رفت وبهش دلداری می داد

مامان جوون من تلافی می کنم ...شما خودتو ناراحت نکن دیدن ناراحتی شما برای من کوهی از عذاب و رنجه

اه پسرم دست خودم نیست نمی تونم ناراحت نباشم کاشکی دعوتشون نمی کردم به خدا بخاطر هما و مهسا دعوت شدند ....

مامان تو رو جوون جفتمون بهم بگو این مرتیکه کمال چرا یه جور ناجوری همیشه نگاتون می کنه ..بارها ازتون پرسیدم اون ماجرای رفتنتون به دستشویی با کمال چی بود ولی شما هیچی نمی گید ..نگاه هاش به شما خوب معنی نمیده

اوه بهرام از موضوعاتی که ازش گریزانم و متنفرم ..لطفا حرف نزن ...اصلا کمال برای من ادم حساب نمیشه که

باشه مامان فقط بدون من کار خودمو می کنم از این به بعد نمیزارم ناراحتت کنن وابتدا خدمت دوماد این مرتیکه کمال یعنی قدرت میرسم ....
اه بهرام کاری بهش نداشته باش به خدا واگذارشون کن
مامان نگران نباش چشم
و بهرام داخل مجلس شد و در حالیکه نوشابه کانادا درای زرد رنگ تگری رو می نوشید قدم زنان دنبال کسب ارامش
فرو کش کردن خشمش بود که مهسا از پشت سرش بهش نزدیک شد و
بهرام دنبالت می گشتم ..می خواستم بابت کارای قدرت و مامانم ازتون عذر خواهی کنم روم نشد برم پیش عمه طاهره ..لطفا از طرف من مامانتو دلداری بده ومتاسفم برای اون دخترک

مهسا خیلی سالاری و اصلا شخصیت و کاریزامات به مامان و بابات نمی خوره ....فقط بدون این دعوت به خاطر گل روی تو و هما بود و این عین جمله مامانم بود که بهت گفتم ....ولی این عذر خواهی تو چاشنی و نمک و طعم و بویی برای من نداره ....
واه چرا بهرام ..یعنی عذر خواهیم رد شد و قبول نکردی

چرا عذر خواهیت قبوله ..رو تخم چشام میزارم ولی میدونی خیلی وقته باهم ملاقات نداشتیم و میدونی که با شرایطی که تو داری ممکن نمیشه باهات تنها بشم ....
بهرام چی ازم میخای رک و راست بگو
میخام با نوازش و بوسه هات و در اعوشت عذر خواهیت رو در درونم هضم کنم
هههههه اوووه بهرام ..بهرام .....چیکارت کنم .....اخه چه وقت این شیطونیاس ....اینجا و با این همه جمعیت

مهسا ناز نکن این خونه باغ جون میده واسه شیطونی .....فقط باید بخوای و مایل باشی

اگه نخام چی و اونوقت لابد مهسا رو مثل مامانش جساب می کنی

نه مهسا جون ..تو حسابت با پدر و مادرت سواس ...فقط خیلی وقته در کف اندامتم ....خودمونیم خوب هم به خودت رسیدی ارایشت بهت میاد

مرسی بهرام حالا با دو دونه ماچ گونه و لبی و کمی نوازش مه مه هام راضی میشی ؟

اگه کمی بیشتر چاشنیشو اضافه کنی شاید راضی بشم

ههههه...اضافه ترش خطری میشه یک دفعه بگو کونتو میخام بکنم

اگه خودت مایل باشی از خدامه و ارزومه از پشت پذیرایی بشی و بایدم از پشت باشه چون دختری و باید باکره بمونی
ولی بهرام سوراخ کونم کیر قبول نمی کنه ...
چرا
اخه خیلی باریکه و سخت باز میشه ههههه
امتحانش می کنیم اگه نشد فدای سرت و کون تنگت ..من که همیشه هواتو داشتم و دارم
اه بهرام خدا بگم چیکارت کنه هوسیم کردی ..جای دنج و خلوتت کجاس منو ببر و بهم برس

بیا دنبالم مهسا فقط حواست به اطرافت باشه کسی متوجه مون نشه
     
  
مرد

 
ممنونم شهره خانم از اینکه گزاشتی ادامه داستان رو لطف کردید
اخرای داستان بیشتر رفت رو نوشتن درباره حسام لازم نبود حالا حتما یه نفر وارد داستان بشه ناظر سکسهای عروسی بشه و این همه دربارش نوشته بشه و فضای زیادی از داستان رو اشغال کنه احتمالا سکس بهرام مهسا شهریار سحر شاهرخ اکرم ومهران نازنین

حسام فقط بهرام رو دید بزنه سکسش با مهسا رو
پیشنهادم اینه که بهرام برای دید زدن سکس شهریار سحر اکرم شاهرخ رو این ایده رو اجرا کنی که بهرام تلاشش رو میکنه جای برای دید زدن شب زفاف شون پیدا کنه اگه بتونید این ایده رو به داستان اضافه کنید جالب میشه
     
  ویرایش شده توسط: Azadealirza   
مرد

 
سلام شهره خانم
بی صبرانه منتظر ادامه داستان هستم امروز
ادامه این داستان زیبا که هرقسمت زیباتر از
گذشته
لطفا امروز هم ادامش رو لطفا بزارید منتظریم
با تشکر از نوشتن و ادامه این داستان در حالی که
همه داستان نویسها در خواب فرو رفتن و نصفه کاره
داستان رو رها کردند نوشتن و ادامه دادن شما یه نعمته
فقط یه چیزی رو میخوام یادآوری کنم که شیطونی های سکسی و رابطه سکسی در داستان کم رنگ شده لطفا پر رنگ تر از گذشته بشه شیطونی ها و رابطه های سکسی
منتظریم قلمت طلا
     
  ویرایش شده توسط: Azadealirza   
مرد

 
منتظریم شهره خانم لطفا بزار قسمت بعد رو
     
  
زن

 
بهرام همین دورو برا باشه . هوس از سرم بپره میزنم زیر همه چی .

مهسا اون ساختمون که پشت عمارته ..بهترین جاس واسه کردن کون قشنگت

اونجا نه دوره ..باید زود برگردم مامانمو که می شناسی مشکوک بشه دیوونه ام می کنه بهرام بین اون دو درحت و علفاش ..اونجا خیلی خوبه ...و در ضمن طاقت ندارم هوسمو کش بدم ..زودباش ..اووووف بهرام خارش گرفتم

موافقم ولی اینجا خیلی مطمئن نیس ..پای خودت .اگه کسی اومد

اه اه بهرام ....دستمالیم کن ....میخام ..میخام زود باش ....سریع ....افرین پسر دایی خوش تیپم ....کیرتو درار برام ////اها
مهسا تا حالا کیر تو دهنت رفته ؟....تجربه ساک زدن داشتی؟

اوا چه وقت این سوالاس ...بده بخورمش ....حالا فرض کن اول بارمه ....اووووف بوسش کنم ....کیر کسیو می خورم که از کوس طاهره خانم ..خوشکل شهر بیرون اومده ...حوونم جوون ...بهرام کیر خوردنو دوس دارم ....ولی کیر هرکسیو نمی خورم ....

بخور مهسا ......دارم عشق می کنم ..فقط کاشکی بابات می دید چه جوری کیرمو می خوری دوس داشتم ساک زدن دختر شو ببینه ....

اووا خدا نکنه ...این حرفا چیه میزنی ..بهرام حالمو نگیر .....اخ جووون چه کیر خوش مزه ای .....بهرام دلم میخاد تووم سوراخمو بلیسی و بعدش این کیر خوشکلو فرو کن و تا دسته فشارش بده داخل کونم ....زودباش ...فرصت نداریم

اطاعت فقط برگرد و لباس قشنگت کثیف نشه ..میخام بالای کمرت جمعش کنم و خودت نگرش دار و باسن و سوراختو واسه من بزار
اووووففف...مهسا ...بوی اب کوست منو دیوونه کرده از این ابش میزنم تو سوراخت که اذیت نشی ....اهان ....جووون ...
مهسا جون خودت ...اول بارته کون میدی ؟

به تو چه پسر دایی تو کارتو بکن اگه خیلی واردی و تخصص داری خودت نیگاش کن و نظر بده که نا حالا کیر توش رفته یا نه

من که میگم اول بارت نیس مهسا تو خیلی ناقلایی ...
اره بهرام حق با توه این خواهر کوچیک من علاوه بر ناقلا بودنش سیاست چرچیلو هم داره و تظاهر می کنه که من اینم و اونم و پاکم و دوس پسر ندارم و کونمو نشون هیشکی ندادم ولی جالا می بینم چه خوب اماده میشه کون به پسر داییش بده
وایییییی هما تو اینجا چیکار می کنی داشتی تعقیبم می کردی مثل همیشه ها.....
ارره مهسا خانم ...دیدم دنبال بهرام میرفتی و پشت سرت بودم و .....پاشو پاشو فوری برو مامانم کارت داره .....
هما به خواهرت گیر نده من وادارش کردم و لختش کردم اون گناهی نداره ...مهسا دختر پاکیه ....بهتره توم کوتاه بیای
بهرام تو دخالت نکن ..مهسا دختره و من خواهر بزرگشم و باید هواشو داشته باشم بهتره ایشون تشریف ببرن
باشه هما میرم و لی بهم قول بده به هیشکی نگی
حالا تا ببینم توم یه کاری واسه خواهر بزرگت می کنی
چه کاری ؟
خوب گوش کن مهسا هوسی ...برگشتی و اگه قدرت ومامانم منو خواستن بهشون بگو رفته ارایششو درست کنه و یا بگو با دوس دخترش تو باغ گردش و گپ میزنه و یا یه جوری دست بسرشون کن ..من با بهرام کار دارم ....فهمیدی و یا ابروتو ببرم
باشه هما ....حتما اینکارو می کنم ولی قدرت پیچوندنش سخته و ممکنه سرو صدا کنه اونو که میشناسی و تازه مشروب هم خورده ...ولی خودمونیم هما ..تو باید الان بغل دست نامزد عزیز و هیزت باشی که داره با چشاش همه رو می کنه ..نه اینجا و با بهرام خلوت کنی
این فضولیا به تو نیومده ..بهرام پسر دایی منه و غریبه نیس واونی گفتم انجام بده .گور پدر قدرت و جد و ابادش ...برو مهسا
......
هما بد جوری زد حال زدی ...این چه کاریه ....خب میزاشتی مهسا بمونه که حالی بهش بدم ..حالا من که هیچ

بهرام اولا تو که به حالت میرسی نگران کیرت نباش ...دارم برات ..دوما مهسا دختره و نباید تو این بازیا قرار بگیره ....و تو که پسر داییش بودی چرا می خواستی کونشو بکنی ....و ثانیا تا من هستم مهسا نباید کیرتو بخوره

شلوقش نکن هما ....خودش مایل بود و من مجبورش نکردم ....ازت گله مندم نزاشتی کونشو بکنم

هههههه.....ناراحت نشو بهرام ...خودت میدونی چقدر واسم عزیزی .دلم می خواست تو شوهرم باشی نه اون قدرت بی شخصیت و لات ..ولی چیکار کنم از دست روزگار و شانسم که نشد زنت بشم ...چند بار به مامانم رسوندم ولی از بس از تو و مامانت بدش میاد ..که می گفت حتی اگه بعد از مرگم بدونم که به بهرام شوهر کردی از قبر میام بیرون و تیکه تیکه ات می کنم به خدا از سر ناچاری به این عوضی قدرت جواب بله دادم فقط می خواستم شوهر کنم و ازاد باشم ..تو خونه بابام نمیزاشتن راحت باشم ... ....اونقد خجالت می کشم از کارای قدرت و نمونه اش همین یه ساعت پبش که دیدی چیکار کرد ابرومو برد پیش زن دایی طاهره و تو ...من شرمنده شماها هستم ..اه بهرام بده کیر تو میخام عذر خواهیمو با خوردن کیرت برگزار کنم ...اوووووه ...واییییی...چه کیر خوشکلی داری بهرام ...اون کثافت سبیل کلفت حتی کیرشم مثل خودش بی ریخت و سیاهه ....
هما مگه کیرشو دیدی ؟
اره روز بعد از خواستگاریم به بهونه الکی اومد خونه مون و مامانمو با حقه بازی فرستاد پی نخود سیاه و کیرشو بدونه ملاخظه و با بی شرمی بیرون اورد و بزور تو دهنم چپوند و اونقد با دستاش به کله ام فشار اورد و تلمبه به دهنم زد که ناچارا ابشو قورت دادم ..ولی بلافاصله بالا اوردم ....تازه بهم می گفت فردا میام خونه تون و نوبت کونته اماده باش واسه ش.... ولی روز بعد خودمو به مریضی زدم و وقتیکه اومد نتونست کاری کنه و گورشو گم کرد و رفت ....اخ جوون .....بهرام خوش قد و بالای منی ..درد و بلای خودت و کیرت بخوره تو ملاج قدرت و اونیکه عقدمونو جاری کرد ..ههههه....اوووف بهرام
.....
و هما در بین دو درخت تنومند و در لابلای علف های بلند و هرز خونه باغ کیر بهرام روبا اشتهای خوبی در دهنش ساک میزد و همزمان هم سینه های سایز 85 خودشو از بلوزش بیرون کشید وبا یکی از دستاش می چلوند و بعد از گذشتن دقایقی ..بهرام در استانه ارضا گرفتن قرار گرفته بود و نمی خواست به این زودیا کارش با هما تموم بشه و اب کیرشو واسه سوراخ کونش می خواست ....و لذا کیرشو از دهنش بیرون کشید و هما رو بلند کرد و لباشو مکید و در اغوشش فشرد و کیرشو از لابلای دامن نازک و مجلسی مدل گشادی که خیلی راحت در حین راه رفتن در چاک کونش جا خوش می کرد در بین لنبه های نرم کونش جا دادو اینک با رفتنای بهرام به پشت هما ..کیرش براحتی اب خوردن در چاکش میرفت و با حرکت و فشاری که بهش می داد ..هما رو به اه و ناله های سوز ناکی فرو میبردو سینه هاش که با دو دست و انگشتای بهرام چنان چنگ می خورد که تا بحال هما این چنین تجربه نکرده بود ....هما با اه و ناله هاش ... بدترین فش و بد و بیراه رو هم نثار قدرت می کرد و بهرام که در حال اوج گرفتن شهوتش بود و نرمی گوششو می خورد ..در گوشی بهش گفت
هما تو نزاشتی کون مهسا رو بکنم ...باید جبران کنی .....کونتو میخام ....
اووووه بهرام جووون ....کون سهله ..کوسمم مال توووه..همه سوراخام ......
نه هما جون ..من به همون کونت راضیم ....کوست مال خودت و شوهر عوضییت
اخ گل گفتی ..شوهر من عوضی اصله . و حالا که این جور شد در این صورت همین الان و ایستاده ازت میخام کیر خوشکلتو یک ضرب و یک تکون تا بیخ کونم فرو کنی ...فهمیدی ..یا داد بزنم و بگم هوشنگ خان بادی گارد مامان جونت بیاد

گرفتم هما ..چشم ...دایی هوشنگم خودش یک لعبت و کون خوشکل تو خونه داره ..کون تو رو باید من بکنم ..نه اون

اره والا بهرام همه دوستای مامانت خوشکلن ... از فرانک بگیر تا مهران و این خانمه که زنش شده ..نازنین .....و حتی شرافت که مدتیه ازش بی خبریم و خودمونیم بهرام ناپدریت سیامک هم پسر خوش تیپیه و به مامانت می خوره و واییییی از همه والاتر هوشنگ خان وبازم بگم از سحر قشنگه و شهریارش و شاهرخ شوهر اکرم که خیلی هیزه ..باید مواظبش بود

اخ اخ اخ وایییییی کونم .......اخ اخ قدرت کجایی که کون زنتو گائیدن .....واییی بهرام اشک از چشام اوردی با این کیر کلفتت

قطره قطره اشکای چشمات با کیرم تو کون خودت و مهسا ....اخ نزاشتی کونشو بکنم دوتایی حال میداد بهم کون بدین ....هما تلمبه هامو میزنم به کونت که این بار بگی بابا کجایی که بهرام کون دخترتو پاره کرد ..اخ کاش بابات این صحنه ها رو می دید ...ارزومه بدونه که دخترشو می کنم ...تا نگی ول کن کونت نمیشم
اخ اخ مامان ..اخ اخ مامان ......بهرام کونمو پاره کرد .....ههههه.....
ای همای جنده کونی ...من میگم بابا بابا بگو تو بجاش مامان مامان میگی ..الان راس راستی کونتو پاره می کنم
بیا اینم دوبله کونتو می کنم تا بدونی دنیا دست کیه
اخخخخخخخخ خدا ....وایییییی ...وایییی نه نه ....انگشتتو درار بهرام غلط کردم ..وای وای کیر کلفتت بس نبود دو انگشتتو هم بهش اضافه کردی ...نکن نکن توروخدا بهرام ......باشه میگم ...میگم .....فقط درارش لطفا ....اخ کونم ...اخ کونم
بابا بابا بابا کجایی به داد دختر عقد کرده ات هما برس که با کیر بهرام پسر طاهره له و لورده شده ......

اخیش دلم خنک شد .....قربون تو هما .جایزه این داد زدنات هم اونه که اب کیرم تا نصفشو تو کونت بریزم و نصف دیگشو هم برام بخوری .....فهمیدی هما کونی .....
قبوله بهرام فقط اگه تونستی نگرش داری نصفشو هم بررات می خورم ..بزار هم کونم ابتو بخوره و هم معده ام
واییی بهرام چرا کیرتو ندادی بخورمش .؟ مگه خودت نگفتی باقیشو تو دهنت خالی می کنم ...خب بده دیگه
عزیزم گذاشتم واسه دور دوم ....اخه بازم میخام کونتو بکنم ...راستش به تلافی کون مهسا ....باید دو بار کون بدی
ولی بهرام من هدف و نقشه دیگه ای دارم ..
چه نقشه ای ؟
خب بزار لباسامو مرتب کنم و توم خودتو جمع و جور کن تا برات بگم .....ببین بهرام تصمیم گرفتم همین امروز و بجای اینکه بار دوم بهت کون بدم بجاش از جلو منو بکنی ..یعنی از کوسم پرده مو بزنی و مثل یک دوماد خوب و قوی منو عروس خودت کنی البته عروس غیر رسمی.....فهمیدی بهرام ..چیه چرا ماتت برده دارم جدی میگم ..شوخی نمی کنم ..بجون خودم راس میگم.......خب یه چیزی بگو بهرام .....
هما باور نمی کنم ..واقعا داری جدی میگی .....می فهمی داری از من چه درخواستی می کنی ...تو نامزد داری و عقد کرده ای و حالا بمونه که قدرت چه جور الاغیه و لی هر چی باشه اون شوهرته و باید اون پرده تو بزنه نه من ......و تازه این کاری که با مهسا و تو کردم فقط با رضایت خودتون بودو اجباری در کار نبود و گرنه من نامرد و بی شرف نیستم و مامانم یادم داده که مثل یک انسان و یک مرد رفتار کنم

خوب گوش کن بهرام ....من شوخی نمی کنم تصمیم گرفتم غیر از نامزد نالایقم یعنی قدرت ..... کسی دیگه پرده مو بزنه و کوسمو افتتاح کنه ..وارزومه این نفر تو باشی چون بهت علاقه دارم واگه تو نخای میدم یکی دیگه این زحمتو بکشه ...ولی بهتره تو این کارو با من بکنمی نزار مثل یک جنده زیر هر کس و ناکسی برم و تو پسر دایی منی و غریبه نیستی .....و به اندازه کافی انگیزه و دلیل واسه این کار زشتم دارم و خودت هم تا حدودی مطلعی پس مخالفت نکن
.......
هما در تصمیمش راسخ بود و بالاخره بهرام رو راضی کرد که از جلو باهاش سکس کنه وبرای انجام جا و مکان مناسب و در شان یک عروس غیر رسمی و مخفی به فکر رفته بودند .....بهرام برای اینکه هما رو در شرایط ایده ال و خوب و باکلاسی بکنه باید یک جای راحت و شیک در خونه باغ پیدا می کرد و چنین شد که در جستجو و به تکاپو افتاد و ابتدا به همون ساختمونی که حسام رفته بود ..رفت ..دور تا دورشو گشت ولی راهی به درون و نفوذش پیدا نکرد و چاره رو در عمارت اصلی دید و از پشت عمارت و از مسیری که دور از چشم مدعوین و حضار و شرکت کننده بود ..وارد عمارت اصلی شد و همه اتاق ها رو گشت و بجز سه اتاق خلوتی که محل شب زفاف سحر و اکرم و نازنین بود ..و باقی اتاق ها هم مملو از مردم دید وبرای لحظاتی به فکر فرو رفت و خواست کلا بیخیال این کوس کردن و عروس کردن هما بشه چون دردسر های خاص خودشو داشت و براستی یک ریسک خطر ناک هم بود و اگه کارشون لو میرفت ...عواقب و باز خورد های بدیو به ارمغان میاورد ولی وقتیکه به کوس زیبا و دست نخورده هما فکر کرد و از همه مهمتر به حرکات زشت و ناپسند قدرت و متلک ها ومزاحمت هایی که برای سحر و اکرم پیش اورده بود و و در نهایت اندیشید هما دختر کسی بود که ازش خوشش نمی اومد و نگاه های ناجور و حشر الودش و بردن مامانش به دستشویی توسط پدر هما.... رو وقتی به یاد اورد ..دیگر .در انجام دادن وگائیدن و تجاوز به هما تردیدی به خود راه نداد و تصمیم گرفت که یکی از سه اتاق های زفاف رو برای این کار انتخاب و در نظر بگیره و از سر احساسی که به سحر داشت اتاق حجله سحر و شهریار رو بر گزید و سریعا به جایی که هما رو مخفی کرده بود بازگشت ....و بصورت انفرادی و مخفیانه و از همون مسیر وارد اتاق حجله بسیار زیبا و شیک و تزئین شده سحر و شهریار شدند ....و بهرام در اتاقو از داخل بست که هیچ مزاحمت و چشمی برای این سکس غیر مشروع وجود نداشته باشه در صورتیکه در اتاق قفل نمیشد ولی نکته مثبت و خوب این سه اتاق این بود که تا وقت غروب و شروع سکس عروس و دوماد ها کسی سراغ این اتاق ها نمی اومد بجز حسام که در استانه رسیدن به این محل و اتاق قرار گرفته بود ..و اینک هما و بهرام وارد حجله شدند هما با دیدن دکور اتاق حسابی به وجد اومد و از سرشوق خودشو در اغوش بهرام پرتاب کرد و کمرشو گرفت و پیاپی بوسش می کرد ...و ازش تشکر می کرد و وقتیکه دونست بهترین و دل باز ترین و باحال ترین اتاقو واسه عروسی غیر رسمیش انتخاب کرده ....درگوشی بهش گفت ...شوهر عزیزو واقعیم بهرام جوونم ...میدونستم جایی منو میاری که خاطره انگیز و رویایی واسم بمونه ...هزار سال هم قدرت عوضی همچین اتاقیو واسم تدارک نمی دید .....خیلی خوبی بهرام ..خیلی خوشحالم ....اینجا خیلی شیک طراحی شده ..راستی مال کدوم از عروساس ؟........
حدس بزن هما؟
خب باید مال سحر جوون باشه چون تو بهترین اتاقو برام انتخاب کردی و سحر از هر نظر بهترینه ....
درسته هما ....تو
دختر باهوشی هستی ....این اتاق برای ابجیم سحره که امشب باید بهترین شب براش نقش بگیره اخ هما
کاش میدیدم چه جوری بکارت ازش گرفته میشه .....کاشکی
هههههه....بهرام بهرام ..والا بهت حق میدم سحر اونقد خوشکله که حتی برادرشم عاشقش بشه و هوس کنه که حتی مراسم شب زفافشو به عینه ببینه .....
همای عزیز....عزیزدل بهرام ..نامزد و زن قانونی قدرت خان ..یا بهتره بگم .سگ سبیل شهرمون ....بیا در اغوشم که دیگه وقتشه کامتو شیرین کنم
قربون تو بهرام جوون .من که خیلی وقته منتظر این لحظات طلایم هستم اغوشتو برویم بگشا که خیلی مشتاق خودت و کیرتم ...بهرامم کونمو که مال خودت کردی حالا مونده فقط کوسم ....کاملا اماده ام که بهم تجاوز کنی
.........
و بهرام و هما همزمان بطرف همدیگه خیز برداشتند و همدیگرو در اغوش هم گرفتند و دستاشون دور کمراشون حلقه و گره خورد وبلافاصله لباشون روی هم قفل شد ....و در حالیکه همدیگرو نوازش و دستمالی می کردند رفته رفته و به شکل زیبایی لباسای هم رو می کندند و بدونه هدف پرت می کردند هما اندام گوشتی و تپل مانندی داشت که خصوصا از ناحیه رونا و سینه هاش جون می داد که چنگ و دست مالی بشه و انتها و بیخ چاک کونش و با توجه به لنبه های توپی و قلمبه اش درحالت حتی ایستاده و به شکل داگی و با پاهای باز به سختی دیده میشد و برای پوزیشن خوابیده به شکم لذت اور و نتیجه عالی و خوبی می داد و این لذت به شرطی حاصل میشد که پاهای هما باز حالت می گرفت و بهرام ابتدا و قبل از رسیدگی و بکارت گرفتن از کوسش .. بعد از کلی نوازش ها و مالوند هاو با همین پوزیشن هما رو به شکم خوابوند و پاهاشو از هم باز کرد ..و یک باره کیرشو در سوراخ کونش یک ضرب وبطرز وحشیانه ای با کمک انگشتای دستش فرو کرد و هما رو با این کارش براستی غافل گیر کرد چون هما انتظار نداشت کونش باز گائیده بشه ودر حقیقت امادگی قبول کیر کلفتشو در مدخل کون خشکش نداشت ...وفریادی از درد کشید و با دستاش و کوبیدن پاهاش واکنش سختی نشون دادو این عکس العمل نتیجه اش پاره گی سوراخ کونش شده بود ....سوراخ کون هما در واقع خونی شده بود ...در صورتیکه حدود یک ساعت قبل و کون دادن اولی هما به بهرام در بین دو درخت اثری از پاره گی و خونریزی نبود واین نکته جالب و شاید عجیبی بود که جوابش فقط میتونست دو دلیل داشته باشه ..اولا ..بهرام خشکه و یه باره کیرشو فرو کرده بود و از همه مهمتر بهرام از شروع عشق بازی با هما حس فوق العاده عجیب و حشر گونه خیلی زیاد و رویایی بخود گرفته بود واحساس می کرد دختری که در حقیقت نامش هما بود و نامزد و عقد کرده و دوماد عمه اش میشد ...در دنیای وسیع و اقیانوس هوس هایش سحر خواهرش هست و این سوراخ کون هما رو به خیال رویای کون اکبند سحر ترتیب می داد چنان شور و حالی به خودش گرفته بود که اصلا متوجه قرمزی مدخل کون هما نشد و بلافاصله پوزیشنشو عوض کرد و هما رو به پهلو نشوند و پاهاشو بهم چسپوند و به طرف شکمش خمش کرد و با ضربات شدید لاپایی برروی چوچوله های کوسش و گاها کون پاره اش ...باعث شد در عرض کمتر از دو دقیقه اب زیادی از لابلای باسنش بیرون بزنه و این اب شهوت کوسش بود..هما اه و ناله هاش تموم شدنی نبود و بطرز وحشتناکی گائیده میشد ..بهرام هر لحظه سرعت عملش بیشتر و وحشی تر میشد و گاها به خاطر جلو گیری از فریادهای هما مجبور میشد دهنشو با دستاش ببنده و و بوسه هایی که از لباش و گونه هاش چنگ زدناش می گرفت جنبه گاز گرفتن و نیشگون داشت ولی باز خودشو کنترل می کرد که اثاری روی پوستش نزاره ...بهرام به خاطر سحر وحشیانه هما رو می کرد اینک لحظه بکارت گرفتن از کوس هما فرا رسیده بود و در همین لحظات حسام هم سررسیده بود و از گوشه در اتاق حجله نظاره گر این لحظات حساس و دیدنی شده بود ....و هما نگاهی به کیر بهرام کرد که به ظاهر قطرش کلفتر نشون می داد حس شهوت خیلی بالای بهرام کیرشو تا حداکثر ممکنه کلفت تر و درشتر کرده بود ....و این حسو شاید خیلی ها تجربه کرده باشند و عجیب به نظرنباید بیاد ..و هما براستی ترسیده بود ..ولی هیچ نیرویی وجود نداشت که مانع این تجاوز بشه و لذا هما از ترس و هراسش چشماشو بست و دستاشو به لحاف طلایی رنگ زیبای روی تشک گره زد و اماده شد که درد سنگین کیر کلفت بهرام و پاره شدن پرده بکارتش و خون کوسشو قبول کنه ...و بهرام کیرشو در درگاه کوس خیسش قرار داد وچشاشو بست و به خیال کوس زیبا و تنگ خواهرش سحر کم کم و اهسته کیرشو فشار داد وداخل کوسش کرد و وقتیکه تقریبا 75 درصد کیرش داخل شد کمی درنگ کرد و یک باره 25 درصد باقیمونده رو با یک تکون شدید و تا ته در کوسش فرو کرد و در همه این لحظات اولیه همای بیچاره فقط اه و ناله میزد ولی و بخصوص در مرحله پایانی و 25 درصد نهایش چنان فریادی زد که حسام از ترس دستاشو به صورتش گرفت و برای هما در درونش اظهار هم دردی کرد ..حسام هنوز براش معمایی شده بود که این چه بازی درد اوریه که این دو پسر و دختر با هم می کنن .....و در همین لحظات کیر بهرام و در تلمبه زدناش خونی شده بود و هما بکارت ازش گرفته شده بود ....و بهرام با چشمای بسته و در خیالات شیرینش تلمبه هاشو تا حد نهایی و فینال گونه ادامه داد تا اینکه ابشو تموم و کمال در کوس خونی و نارنجی رنگ هما خالی کرد و نفس زنان و خسته روی هما ولو شد.......هما بطرز وجشیانه ولی با رضایت کامل مورد تجاوز قرار گرفته بود......
هما در اغوش بهرام گریه می کرد و اشک میریخت و معنا و مفهوم این گریه ها فقط درد و پاره گی و خشونتی بود که بهرام ناخواسته و به خاطر خیالات رویایی و شیرین و لذت بخش کردن کوس و کون سجر در ذهنش تداعی کرده بود و انتخاب اتاق حجله سحر در واقع تاثیرات خاص خودشو گذاشته بود و بهرام کاملا راضی و به نهایت ارگاسم خودش دست پیدا کرده بود ولی هما ارگاسم توام با درد رو تجربه کرده بود ووقتیکه هما کوس و کون خونیشو نشون بهرام داد..تازه متوجه شد که چه شاه کاری به خرج داده ..و با نوازش ها و دلداری و حرفای شیرین تلاش می کرد هما رو ارووم و ریلکس کنه و ......
و بهرام شخصا به ترمیم و تمیز کردن چاک کون خونی هما رسیدگی کرد و لی هما در اثر پاره گی مدخل کونش در راه رفتن عادی نبود و گشاده راه میرفت ...و این موضوع حساسی بود که باید هما یه جوری راست و ریسش می کرد و حسام بعد از دیدن نمایش عجیب و غریبی که دیده بود احساس دفع ادرار کرد ووقتی که به گوشه ای رفت و شلوارشو پایین کشید و کیر قلمیشو دید متوجه سفتیش شد و باز متعحب از این اتفاق گردید از نوک کیرش اب سفیدی ترشح شده بود و شلوارشو کمی نجس کرده بود و ولی براش خیالی نبود و ادرارشو کرد و باز متوجه موضوع تازه ای شد در لحظات اولیه دفع ادرارش لذت تازه و زیبایی حس کرده بود و دوس داشت این لذتو همیشه تجربه کنه ولی هنوز علتشو نمی دونست که چرا اینجوری شده..فبلا که جیش می کرد چنین حس خوبیو نداشت .....و بلند شد و شلوارشو بالا کشید و به اتاق حجله سحر برگشت و متوجه شد که دختر و پسرره رفتند و فرصت کرد که سراغ سفره رنگین و زیبای حجله اتاق بره و دو تا سیب و موز و چند دونه شکلات در جیبش قرار داد و سریعا و از همون راه برگشت وخواهرش حنا رو ملاقات کرد......
     
  
صفحه  صفحه 87 از 107:  « پیشین  1  ...  86  87  88  ...  106  107  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خاطرات بهرام و مامانش


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA