چقدر منتظر قسمت جدیدم یعنی فردا شنبه میزاره یا پس فردا یکشنبه ای خدااااااااااواقعا این نویسنده چه همت بالایی داره از سال 2017 داره مینویسه این داستان رو و همچنان ادامه داره سه ساله که مینویسه امیدوارم تا 7 ساله دیگه ادامه بده این داستان و داستان جداگانه سحر در تایپیک دیگه رو به 10 سالگیش برسه و 10 سالگی نویسندگیش یعنی یک دهگی نویسندگیش رو جشن بگیره و بگیریم که همچنان مینویسه بعد 10 سال 3 ساله مینویسه و نصفه کاره ول نکرده بره خدایی خیلیه خسته کننده میشه بعضی وقتا نوشتن این همه سال اینکه بنویسی و کسی کامنت یه تشکر و دستت درد نکنه نزاره این همه آدم میخونن دریغ از یه تشکر بازم با این حال مینویسه من خدایی خودم خیلی دوست دارم حالا حالاها نویسنده داستان شهره خانم بنویسه مخصوصا از وقتی خبر تایپیک جداگانه برا سحر رو شنیدم واقعا خوشحال شدم شهره خانم به خاطر ما خوانندها هم که شده بیخیال نمیشه و مینویسه حتما امیدوارم تا ده سالگی این داستان بریم و با شهره خانم همراه باشیم امیدوارم تا 10 سال دیگه ایشون سلامت باشن و زنده و موفق در کارهاشون و با ما همراه باشن و این داستان رو ادامه بدنزندگی روزمره نمیزاره تا ما زودتر شاهد این داستان باشیم زندگی و پستی و بلندیهاشدر آخر امید به 10 سالگی این داستان زیباامید به در سلامت بودن نویسنده این داستان در این 10 سال و بیشتر
azadmaneshianسلام و درود بر شهره خانم محترم !روایتگر خوب حکایت خانواده طاهره خانم ! داستان خوب و پر دامنه داره پیش میره !من که به شخصه از خوندنش لذت میبرم ! مدتی هم مشغله کاری مانع از این شده که هم خدمتتون عرض ادب کنم وهم اینکه نظرم رو خدمتتون ارایه کنم ! آرزوی بهترینها رو براتون دارم . سلامت و شاد و موفق باشید همیشه - ارادتمندشما - کیانمهر.
تاپ جدیدی که قراره بزاره خانم ازادمنشیان امروز قسمت بسیار پر حرارتی داغیه تواین تاپ فینال سکس سحر و شهریار و همچنین داستان حسام که چجوری خلاص میشه از اونجا و صحرا که خودش اعجوبه ایه و اینکه شهریار از آنال سکس با همچین لعبتی مثل سحر خود داری میکنه و به قول شهره خانم باعث سوپرایز ها ی میشه بیصبرانه منتظر اون سوپرایز های سحر و ماجراهای آنال احتمالیش با چه شخصیتهایی هستیم که خیلی شنیدنیهقطعا امشب تاپ جدید رو خواهانیم
نفس های تند تند و اه اه صحرا که در اثر کیر نوشین که هر چه بیشتر تو میرفت دردش بیشتر میشد و ناله های نوشین که کون خشکش با کیر کلفت بهرام به شکل ناجوری جرر خورده بود و شدت دردش رو تا بحال این چنین تجربه نکرده بود..همه این صداهای ضعیف و جمع شده باعث شده بود تا اندازه ای گوش های سحر و شهریار حساس شده و برای لحظاتی بهم خیره شوند و در ذهناشون این سوال مطرح شده بود که این صداها چی میتونه باشه ؟؟؟...نگاه موشکافانه و تازه و کنجکاو حسام دقیقا روی دستی زوم شده بود که روی یکی از پستونای سفت سحر رفته بود و به شکلی ایده ال و زیبایی نوک و دامنه نرم و لطیف شو لمس می کرد ....حسام دهنش نیمه باز مونده بود و از کناره لباش اب دهنش قطره قطره میریخت ..دودولش کاملا با مالش کف دستش به سفتی رسیده بود و و حتی خایه هاشو بهش اضافه می کرد ....عزیزم ...سحر......خوب گوش کن ...این صدای اه و ناله ها چیه ؟.....ارره می شنوم ....اه و ناله س ...اوووه .ههههه..من که گفتم از ما بهترونا ن ...لابد اونام عروسیشونه.....هههههه....شوخی می کنم .شهی جوون ..عزیزم سحر صداها نزدیکه ....میخای بلند شم سرو گوشی اب بدم نه جونم بیخیال باش من که میگم اه و ناله ها مال نازنین و اکرم خواهرمه ..بابا هر چی باشه اونام شب زفاشونه و مثل من و تو دارن عشق و حال می کنن ....فکر کنم اه و ناله ها مال نازی بلاس که مهران میخاد هر جور شده امشب حامله ش کنه .....ههههههه....هردوشون خیلی شیطونندرسته سحر شاید حق با تو باشه ولی .....؟؟؟؟....بیخیال بهتره بهش اهمیت ندیم و به خودمون برسیم ..مگه نه عزیزدل من...قربونت برم سحرماوووووف اررره ....بزار اونقد اه اه اه بکشن....اصلا منم صدامو بالا میبرم که بدونن فقط اونا نیستن کرده میشن منم با کیر خوشکل و کلفت شهی جوونم دارم چنان گائیده میشم که اه و ناله هام تا ته دنیا بره ......مگه نه شه شه جوون ......لطفاچنان منو بکن که شاهرخ و مهران بدونن عمرا به گرد پات نمیرسن .....اون که بله ...من اینجام که این کوس قشنگ و خوشکلی که مثل یه گل بهاری برگ هاش باز شده و فقط می طلبه که بوش کنی و لمس و نازش کنی و از شاخه اش جداش کنی و بزاری روی قلبت وتا لحظه ای که نفس می کشی . با همه وجود ازش محافظت و پاسداری کنی رو تصاحب و برای همیشه مال خودم کنم ....عزیزم ...با همه وجودم دوست دارم .اماده ای ..عشقم ارررره اررره چرا اماده نباشم .....بیا بیا شه شه جووون که کوس ناز و دست نخورده ام مال توه و بهتره بگم مال کیرته...ههههههشهریار لبای گرم و پر حرارتشو روی لبای تشنه سحر گذاشت و کاملا در اغوش هم فرو رفتند و به پهلو روی کف تشک افتادند ..به فرم وشکل ارووم و زیبایی همدیگرو لمس و نوازش می کردند ...ازلابلای کوس سحر اب لزجی سرازیر شده بود و وقتیکه رو ناشو بهم اصطکاک می داد حس فوق العاده و زیبایی بهش القا می کرد و از شهریار خواست که بیشتر نوازشش کنه ... نیازی که واقعا هر لحظه بهش بیشتر احتیاج داشت ..سحر بطرز خارق العاده ای حشری شده بود و اه و ناله های کش دار و شهوتیش فضای اتاق رو پر کرده بود . و این اه و ناله ها و ناز و کرشمه ها چنان صحرا و نوشین و بهرام رو منقلب کرد که همزمان با سحر شدت تلمبه هاشو بیشتر می کردند درست مثل یک ارکستر سمفونیک که با کم و شدت شدن ریتم موسیقیش هیجان و شور و نشاط رو در تماشا چیاش بالا و پایین میبره .....در این لحظات حساس صحرا و نوشین با دستاشون جلو دهانشونو گرفته بودند چون واقعااز کون شون درد می کشیدند ..نوشین به همون اندازه از کیر بهرام که تا دسته تو کونش میخورد ..جرر خورده و در استانه پاره گی گرفته بود و ناخواسته تلافیشو روی کون صحرا میاورد و با کلفتی انتهای کیرش چنان کون صحرا رو به تنگنا و فشاری اورده بود که اب از چشاش اورده بود و صحرا از سر ناچاری و به حالت التماس گونه سرشو بر گردوند و اهسته به نوشین گفت ....اه نوشین تورو ارواح پدرت رعایت کونمو بکن ..مگه نمی دونی انتهای کیرت چنان کت و کلفته که دروازه بازارو هم داغون می کنه ... ..میبینی اب از چشام اوردی ...این دفعه شوهر بدبختم می فهمه کونم با کیر غریبه ها گشاد شده اخه چقدر سرش کلاه بزارم .....خیلی خب صحرا ..بابا خودمم دارم پاره میشم این بهرام خان شما با این کیرش بدبختم کرده همین سوراخودارم اینم پاره بشه دیگه سوراخی برام باقی نمی مونه ...بهشم بگم اصلا قبول نمی کنه انگار پول باباشو خوردم چنان به کونم تلمبه میزنه که نگو و نپرس ...در این لحظات سرشار و اکنده از اه و ناله و فریاد های سحر .....شهریار بعد از کلی بوسه ها از لبا و چهره و زیر گردن و نوازش و لمس اندام سحر سراغش کوسش رفته بود و با بالا دادن لنگ پاهاش به دو شونه هاش از سوراخ کون تا بالای کوسشو می خورد و در لحظاتی که دو لبه چوچو له شو از هم باز کرد و زبونشو در داخلش کرد و شروع به لیسیدن و مکیدنش کرد سحر از شدت فشار و شهوت و تشنجی که بهش میومد با دو دست و پاهای به هوا رفته اش چنان واکنشی نشون می داد که چشم و گوش هر بیننده و شنونده ای رو منقلب و تحت تاثیر می گذاشت ...بوی کوس سحر شهریار رو واقعا شهوتی و مست گونه کرده بود و کیرش به حالت کمان شکل و کاملا سفت و راست اماده شده بود وارد قصرگاهش یعنی کوس سحر بشه ...صحرا ونوشین در اوج شهوتشون ناظر این صحنه های داغ بودند و بهرام که فقط صدا ها رو می شنید در خیالات و تصوراتش فقط چیزیو می دید که خودش می خواست و تصور می کردو در خیالاتش چنین میدید که اکنون کیر شهریار تا دسته تو کون سحر فرو رفته و از لابلای سوراخ کونش خون قرمز رنگی جاری شده ...بهرام پاره شدن کون خواهرشو به خیال و تصویرش می کشید و این چنین دق دل کیرشو روی کون نوشین خالی می کرد و نوشین هم به تلافی .کون .صحرا رو جرر می داد واقعا در این تنگنا و مخفی گاه محدود و داغ ...چه بکن بکنی جاری شده بود .....سوراخ کون سحر در فاصله چند سانتی متری شهریار رخ نشون می داد و سوراخی که به رنگ نارنجی کمی متمایل به قرمزتو رفته و کوچولو وواقعا ارزش خوردن داشت و شهریار رو به وسوسه انداخت شهریار برای اولین بار از نزدیک کون یک دختر رو مشاهده می کرد و هوس کرد بوش کنه و وقتیکه حس خوبی ازش گرفت با انگشتاش خوب لمسش کرد و سپس جلوتر رفت و علنی می لیسید .........سحر شهوتش باز بیشتر شد و با خوردن سوراخ کونش اختیار رو از کف داد و بعد از چندین فریاد و اووووه و اه گفتناش اندامش به شدت به لرزش و ارتعاش افتاد و به یک باره از کوسش ابی بیرون زد ..و صورت شهریار رو خیسوند .....اه اه وایییییییی..وایییییییی.. مردم و زنده شدم از شهوتم ...اووووووی شه شه جوونم ..بیا لبامو ببوس.......لطفا لباتو می خام قربونت برم سحرم بازم ارضا شدی ؟اررره شوهر جوونم ...بخوبی ارضام کردی منو ببخش چهره تو خیسوندم انگار ..اصلا الانه با لبام می لیسم و برات پاکش می کنم ....اه شهی جوون عذر میخام نتونستم جلو شهوتمو بگیرم ...اخه رو سوراخ کونم خیلی حساسم .....ههههههعذر خواهی لازم نیس عزیزم بازم بخای برات می لیسم البته فقط لیسیدن نه بیشتر .......نه نه خیلی بهم فشار اومد بسمه فعلا تازه اصل کاری مونده ..یعنی کردن کوسمو ......سحر از خیس کردن صورت شهریار خجالت می کشید و به خودش می گفت کاش جلو خودمو می گرفتم و این چنین نمیشد و لذا به زعم خودش می خواست جبران مافات کنه و روی تخت دو زانو نشست و کیرشو در دهنش گذاشت و ساک میزد ....ساک زدنو تا حدودی بخوبی انجام می دادو حتی برای لذت بیشتر شهریار تخماشو هم لیسیدو دهنشو زیرتر گرفت و با باز کردن پاهاش سوراخ کون شهریار رو هم برای لیس زدن هدف قرار داد ...وعلیرغم مقاومت شهریار اونم لیسید و بلند شد ویهو دستشو کشید و روی تخت ولوش کرد و روش افتاد و این بار سحر بود که ابتکار عمل رو در دستش گرفته بود و انتهای روناشو و روی کیر سفتش تنظیم کرد و روش پیاده شد و با جمع کردن پاهاش و چندین بار بالا و پایین شدن کوسشو تحریک و بخوبی خیسوند و در همون حالت و دستاشو دور کمرش حلقه کرد و به پهلو حالت گرفتند و و به همون فرم کمی با حرکت دادن به کمر و پاهاش کوسشو بیشتر تخریک کرد و باز هم چرخید و این بار سحر طاق باز شد و شهریار روش مسلط گردید با نگاه های عاشقانه به همدیگه اماده شدند که مرحله نهایی عشق بازی رو شروع کنند و شهریار پاهاشو از هم باز کرد و برای لحظاتی کوسشو خورد و سپس با انگشتاش چوچوله هاشو مالوند و کیرشو در دهانه اش گرفت و اندکی کلاهک کیرشو روش مالوند و سپس کلاهک کیرشو روی دهانه کوسش گرفت و با اندک فشاری نصفه شو داخل کرد و نگه داشت و به چشمای سحر نگاه کرد هردوشون تشنه ادامه و خاتمه این نمایش بودند و سحر اغوششو در این لحظات می خواست و نیاز داشت در لحظه باز شدن کوسش لباشون روی هم باشه ....سحر با اون همه زرنگی و جسارت و نترسی در این لحظات می ترسید ...اون در استانه از دست دادن بکارتش قرار گرفته بودو باید با دختر بودنش از این لحظه خدا حافظی می کرد و این خس براش کمی سنگین و سخت بود ولی وقتیکه به عشقش شهریار نیگاه می کرد و میدونست توسط کسی پرده کوسش و بکارتش و غرور دخترانه اش اونم قانونی گرفته میشه .....احساس ارامش می کرد واین ارامش رو در بوسیدن لب های شوهرش بهتر لمس می کرد و لذا شهریار در حالیکه همچنان کلاهک کیرش تقریبا داخل کوسش رفته بود روی سحر ولو شد ودر شرایطی که لباش رو می خورد با همدیگه راز و نیاز و نجوا ی عاشقانه می کردند و کم کم شهریار به کیرش فشار میاورد و سانت به سانت پیش روی می کرد خیسی و لزش دهانه مهبل کوس سحر به حرکت کردن و پیش روی کیرش کمک بسزایی میکرد .....عزیزم ..چه حسیو داری ........اه اه اه شهی جوونم ...حس خوب ولی تازه و با یه ذره درد ......اه لطفا ارووم ارروم داخلش کن ..چون سحر جوونت میترسه از کیرت ......اوه شهریار پیش مرگت بشه ...چرا ترس ....کیر من ترس نداره که ....اخه شوهر جوونم کیرت از اون کلفتاس ......عزیزم میتونم در این شرایط شیرینمون ازت یک سوال بپرسم ...این سوالو یه وقت حمل بر فکرای بد نکن چون میدونم چه دختر پاک و باشرافتی هستی ....بپرس عشقم ....میخام بدونم تاقبل از امشب کیر دیده بودی ......هههههه....اه شهی جون تو فعلا روی کیرت ترمز کن تا جوابتو بدم .......خودت چه فکر می کنی به نظرت کیر دیدم ....عزیزدلم به عقیده من ...دیدیش ولی با نگرش و فهم دیگه یعنی از سرهوس نبوده ....اوووکی افرین شوهر جووون ..زدی توووخال ..ارره به جوون مامانم دقیقا همین طوره چند بار دیدم ولی دو الی سه بارش واضح بوده و حتی لمسش کردم ....اگه ناراحت نمیشی برات شرح بدم......... بگو عشقم گوش میدم ....یک بار در روستا زنبور به کیر یه پسر نیش زده بود و اونقد باد کرده بود که وقتی دیدمش وحشت کردم و گفتم اگه این کیره عمرا من شوهر کنم ..ههههه..و خلاصه اون پسرره می خواست دوماد بشه و منو به اجبار وادار کردند معالجش کنم و مجبور شدم واسه خوب شدنش لمسش کنم و کمی هم کلاهکشو بخورم اخه باید می کردم چون از لحاظ پزشکی واقعا لازم بود و بار دوم راستش با داداشم بهرام دعوامون شد و با هم کل کل می کردیم و سر دعوامون شرایطی پیش اومد که باید با حرف و دلیل ادبش می کردم و کیرشو که ناخواسته و بدونه عمد سفت شده بودبرای لحظاتی دستم گرفتم و فقط همین .....فقط لطفا یه وقت فکرای بد در مورد داداشم نکن ...بهرام غیرتیه و از اون داداش خوباس ولی کمی شیطونه مثل همه پسرا ...ههههههه و در اخر هم باید بدونی در پادگان چندین بار همکارات می خواستن منو گول بزنن و ببرن تو برنامه های خودشون و من مخالفت کردم ...و حتی بهم دستور نظامی دادن که اجباری سکس هاشونو ببینم ...سکس با بعضی دخترای جلف و منحرف ..که تورش کرده بودند .....میدونم عشقم خبر داشتم و به همین خاطر عاشقت شدم چون هم از همه دخترا خوشکل تر بودی و هم پاک و سالم بودی ..تو بهترینی برای من سحر جوونخب شهی جوونم حالا ترمزو ول کن و کمی گاز بده تا کیر کلفتت وارد گاراژم بشه ...ههههههه......اوه سحر جون لحن حرفاتم شهوتیم می کنه ......عزیزم سحرم دوس داری همگام با ورود کیرم حستو بهم بگی ...اه اه شهریار ...بکنش توووو کیرتووو...ولی ذره ذره قد یه نخود .....اخه حس سوراخ شدن کوسم به چه درد تووومی خوره .....می خوره سحر برامون خاطره خوبی میشه همین که از الان می بینم چشات خمار خمار شده نشونه جررر خوردنته ...پس در نتیجه .از همین ابتدا بهت فشار اومده ....ارررره اررره اررره شه شه جوون باور کن کوسم کش اومده ...واه نکنه واقعا پاره ام کنی اونوقت ابروم میره ...نمیزارم کم کم فشار میدم ...اهان چند تا تکون دیگه ....اهان اووووی اووووی واییییی خدا جووونم ....دردممم میاد ...اخ اخ اخ شهریار...کوسم درد می کنه ....نمیشه بیاریش بیرون ...به جای اینکه کیرمو بیرون بیارم پستوناتو می می مالم و می خورم .....اه اه نه نه خواهش می کنم ..نه نه شهریار نکن ...وایییی واییی وایییی خداجووون....اخ اخ کوسم ....اخ اخ ...عزیزم سرو صدا نکن کیرم همش تا نصف یه ذره بیشتر رفته تو.....پاهاتو خوب باز کن تا کوست بازتر بشه .....اخ اخ شهریار ...درد داره ....نمیشه نمی تونم بیارش بیرون ...عزیزم یه کم نوازشت می کنم تا حس خوب بگیری ......اه اه شهریار کیرت انگاری حالت باد کنک تو کوسم گرفته و حس می کنم هر لحظه کلفت تر میشه...چرا اینجوری میشه ...چرا ...عزیزم لطفا تجمل کن ..من با اغوشم و نوازشام و بوسه هام تلاش می کنم بهت کمک کنم که بهتر و راحت تر کیرم ...در مدخل کوست فرو بره .....لطفا شهریار......اه عشق من ....منو نوازش کن ............سحر حس عجیب و دور از انتظاری در این دقایق گرفته بود و با توجه به سرو صدا هایی که از اطراف به گوشش می خورد ....ترس از ابرو ریزی ناشی از خون ریزی و یا پاره گی احتمالی باعث شده بود کوسش در یک استثنا عجیب و غیر طبیعی فرم تقریبا انقباضی به خودش بگیره و یا چنین احساسیو به خودش تلقین کرده بود واین حس عجیب شاید از دیذگاه خواننده های عزیز دور از منطق و واقعیت معنی بگیره ولی در این لحظات برای سحر اتفاق افتاده بود براستی کیر شهریار که اینک تا نصف بیشترش داخل مدخل کوسش رفته بود بهش فشار زیادی اورده بود واز ناحیه بالای کوسش و کمرش دردمی کشید و ارزو می کرد که با نوازش و بوسه ها و دست مالی های شهریار حالش رو به بهبود پیدا کنه این هماغوشی زیبا و توام با درد و در فرم و شکل کیر تا نصف رفته در کوسش و با ناله های جان گداز سحر باعث خلق یک نمایش سکس و عشق زیبا و هوس انگیزی شده بود ... ولی یک باره برای سحر معجزه سکسی کوچیکی اتفاق افتاد و یهو در جین نوازش ها انگشتای شهریار سوراخ کونشو لمس کرد و ناخوداگاه روش مکثی کرد واندکی مالش و خارش بهش زد و حس سحر به شدت از درد و رنج توام با شهوت تبدیل به حس سبکی و شادابی و شهوت بیشتری شد همین عمل باعث شد سحر به یک باره خودشو از چهار چوب زندون ترس و واهمه از خونریزی و پاره گی و انقباض رهایی ببخشه و درگوشی از شهریار خواهش کرد تا نصف یک بند انگشت کوچیکشو در سوراخ کونش فرو کنه و همون جا نگه اش داره .....لطفا خواهش می کنم شه شه جوونم میدونم با کون کردن کلا مخالفی ولی وقتیکه سوراخمو مالوندی حس خیلی حیلی خوبی گرفتم و رها شدم لطفا به خاطر اینکه کوسم بخوبی کیرتو قبول کنه همین کارو باهام بکن ......و شهریار قبول کرد و در شکل زیباتر و رویایی تر اینک انگشت کوچیک شهریار هم تا حد انتهای ناخنش داخل کونش رفته بود و کم کم کیر شهریار توام با عشق بازی و بوسه های شیرین و نوازش ها رفته رفته بیشتر در کوسش پیش روی می کرد و در لحظاتی که سحر خمار و مست از شهوت و عشق شده بود تلمبه های ارووم و اهسته شهریار با خون اغشته شد و عملا و علنی پرده بکارت سحر برداشته شد ..چشمای سحر از شدت شهوت و هوس غبار گرفته اشیا و اطرافشو می دید و حس می کرد که کوسش خونی شده چون خیسی بیش از حدشو احساس کرده بود و گفت ......اه اه شهی جوون ..کارموتموم کردی ...سوراخم کردی ...ترتیبمو دادی ...منو گائیدی ...همسرتو پاره کردی دیگه چیزی مونده بگم ....ها ....هههه..حالم ناخوشه از بس منو کردی .....عزیزم من هنوز ارضا نشدم ابمو کجات بریزم .....اه بر می گردم و به شکم می خوابم و اب کیرتو در چاک کونم بریز ...فهمیدی عشقم .....اره فهمیدم .... شهریار که در عشق بازی شب زفافش براستی نمره خوبی باید می گرفت چون در سه فاز عشق بازی کامل و سربلند از عهده دختر زیبا و شهوتی و هات برومده بود و در این لحظات پایانی هم روی سجر کاملا ولو شد و کیرشو در چاک کونش بالا و پایین جرکت داد و تا اینکه اب شهوتشو در گودال گوشتی باسنش تخلیه کرد و برای لحظاتی به همون شکل موند و .....اه سحر .....عالی بود خیلی خیلی .....از این بهتر نمیشد از عشق بازی با تو لذت ببرم ....عزیزم خسته نباشی وایییی ...شهریار ...شوهر کیر کلفت و کمر سفتم نفسمو براستی بریدی شه شه جووون ماراتون سکسو باهام خوب اومدی ....افرین عشقم ....من که بهم خوش گذشت اه شهریار یه کم در اغوش هم بخوابیم موافقی>.....؟ خیلی خسته ام اره عزیزم بیا بغلم سحر جوونم و بعد از دقایق کوتاهی به خواب شیرینی فرو رفتند و فرصت خوبی شد که صحرا و نوشین و بهرام به تکلیفشون برسن ....در لحظاتی که شهریار و سحر غرق در عشق بازی و مست سکس بودند صحرااز پشت تا دسته کیر نوشین در کونش جا خوش کرده بود و از جلو با یک دستش کوسشو می مالوند و با دست دیگه اش پستوناشو می چلوند ....صحرا در این دقایق ...در اوج شهوتش غرق شده بود وعرق از سر تا پاش می چکید و قربون صدقه سحر و کیر شهریار و نوشین میرفت عقده سال ها عشق و وابستگی به سحر و طاهره رو بدین گونه از وجودش تا حدودی تخلیه می کرد وبهرام گیج و منگ از حرفای صحرا خیال می کرد که قاتی کرده و به خودش می گفت صحرا واقعا تحت تاثیر گائیده شدن ابجیم قرار گرفته و یعنی چه که میگه کیر نوشین ؟؟؟....بهرام تصوری از دو جنسه ها نداشت یعنی تا حالا بهش فکر نکرده بود و تا اون لحظه فکرشو نمی کرد که کیرش در کون دختری فرو رفته که کیر داره و کون نفر جلویشو می کنه ....و نوشین هم تقریبا دست کمی از صحرا نداشت و هم از سکس زیبای عروس ودوماد لذت میبرد و شهوت می گرفت و هم از کون دادن و کون کردنش دو بله حشری میشد یعنی اخذ سه شهوت گوناگون ..که شاید و به حتم تکرار نشدنی براش میشد و بهرام که امروز برای دومین بار بود در این اتاق سکس می کرد از کون کردن نوشین توام با سکس و عشق بازی خواهرش سحر باید راضی میبود چون اه و ناله ها و فریاد های عشوه انگیز سحر و باسن و خوشکلی مناسب و تازه گی نوشین در کل براش شهوت کافی تامین ودرست کرده بود و فقط از شانس بدش گله و شاکی و عصبی بود که عشق بازی و گائیده شدن و اندام لخت سحر رو ندیده بودو قبل از بخواب رفتن عروس و دوماد اب شهوت بهرام و نوشین هم تخلیه شده بود ......صحرا به اروومی برگشت و به بهرام نزدیک شد و در حالیکه با یک دستش اب منی کیر نوشین رو که از کونش می چکید می گرفت و نگاش می کرد به بهرام گفت .....میخای به کون سحر جوونت برسی الان وقتشه ..براش نقشه توپ دارم .....و نوشین که به خاطر اینکه پیش بهرام لو نره و سریعا قبلا خودشو جمع و جور کرده بود در پی پیشنهاد صحرا سخن گفت ....راس میگه بهرام این همه ماها خطر کردیم و تا اینجا پیش اومدیم .....قبول کن تا سحر رو برات ردیف کنیم .... اونوقت من مشغول سحر م شماها چیکار می کنین ...هیچی عزیزم من و نوشین فقط نوازشش می کنیم و بوسش می کنیم نمی خوریمش که .......مگه نه نوشین ؟.....اره راس میگه ....بهرام به فکر فرو رفت و به کیر شلش نیم نگاهی کرد و سرشو با احتیاط بلند کرد و به اندام لخت سحر که در اغوش شهریار خوابیده بود خیره شد ....اندام سفید و یک دست و قشنگی که براستی چشم ها از نگاهش خسته نمیشد و مدتها بود که در ارزوی وصال و رسیدن به سحر بارها و بارها ناکام و شکست خورده بود و اینک اماده و مهیا ودر فاصله چهار متریش لخت و مادر زاد روی تخت خواب و بدونه مانع و سدی ..فقط یک بله می خواست تا با نقشه مورد ادعای صحرا به ارزو و کام گرفتن از عشق دومش برسه .....بهرام امروز دو بار سکس سنگین و کاملی انجام داده بود و ولی نگران این قضیه نبود در نهایت جذابیت و قشنگی سحر کیرشو راست می کرد و یا اگه هم راست نمیشد با کمک نوشین و صحرا بالاخره کیرش روبراه می گردید ولی ...در این لحظه به خوشبختی خواهر عزیزو دلبندش سحر فکر می کرد و امید ها و ارزوهایی که هم سحر برای خودش داشت و هم مامانش برای دخترش در تصوراتش داشت و این موضوع سدی شده بود که مانع قبول احساسات جنسی و حشریش بشه .علاقه و وابستگی واحترام و عشق زیادی که به مامانش داشت بهرام رو به فکر عمیقی برده بود و گوشش به حرفا و تجرکات نوشین و صحرا در این لحظات نبود .و باید انتخاب می کرد یا خوشبختی و سعادت سحر و یا کام گرفتن از ابجی خوشکل و زیبایش سحر .....وبه یک جمله سحر هم فکر کرد و یادش اومد که ساعاتی پیش به شهریار گفته بود که داداشم بهرام غیرتیه و خیلی پسر پاک و خوبیه ..با همین جمله سحر و اندیشیدن ...اون شب سحر از تجاوز و نقشه خطرناک صحرا جان سالم بدر برد و بهرام هم بعدها که به این شب رویایی و زیبا فکر می کرد ....خوشحال بود که به خواهرش سحر تجاوز نکرد و عذاب وجدان به خودش راه نداد .....در واقع نقشه صحرا اینچنین بود که در صدد بود با ماده بیهوش کننده و بوسیله دستمال شهریار و سحر رو با کمک نوشین بیهوش کنن و با بهرام سه نفره ....سحر رو ترتیب بدن ...ولی بهرام واقعا اون شب غیرتشو در حق سحر ادا کرد . زندگی و خوشبختیشو موقتا نجات داد ....و به شدت در برابر صحرا ایستاد و مانع نقشه خطرناکش شد ....صحرا و نوشین و بهرام از اتاق بیرون اومدند و صحرا ناراحت و مغموم از بهرام شده بود و گفت ببین بهرام تو باید ازم اطاعت می کرد ی هر چی باشه من بزرگت کردم و خیلی چیزا یادت دادم ولی امشب باهام خوب تا نکردی من امشب کوتاه اومدم ولی فرداو فرداها و در اینده چطور میخای جلومو بگیری ..کاش میزاشتی امشب برنامه مو تا اخر جلو ببرم ولی نزاشتی ..حیف ....و تازه مامان جوونتم در برنامه هام دارم اگه امشب نه نمی گفتی کاری به مامانت نداشتم بهرام هنوز باور نمی کرد که صحرا تا این حد برای رسیدن به امیال و خواسته ها و تمایل جنسی شدیدی که از بچه گیش به مامانش و سحر داره تا این حد جدی و خطرناک باشه و هنوز حرفاشو یک تهدید تو خالی و شاید شوخی حساب می کرد و بهش اهمیتی نداد و ازشون جدا شد و این بی اهمیتی چه بسا عواقبیو به ارمغان میاورد ..اگه بهرام میدونست حسام بعد از رفتن بهرام و نوشین و صحرا با احتیاط و ترس بلند شد و کمی به سحر و اندام لختش خیره شد هنوز باورش نمیشد که امشب چنین نمایشیو دیده و حسی که از ابتدای عشق بازیشون گرفته بود هنوز با خودش همراه داشت و خیلی دوس داشت بدن سحر رو خصوصا باسن و مه مه هاشو لمس کنه و کمی فشار بده ...ولی ریسک بالایی می خواست و خیلی خطرناک ...ودودولشو دست زد و با کیر نیمه سفت شده شهریار مقایسش کرد ...کلفتی اون کجا و باریکی دودولش کجا ......و فکر کرد یعنی بزرگ شد دودولشم بزرگ خواهد شدو مثل دودول این اقا میشه و یا نه ....؟و ایابزرگ شد چنین دختر خوشکلی رو میتونه تور کنه ؟....و ایا موفق خواهد شد جشن عروسی مجللی مثل امشب بگیره ..سوالاتی که در حد سن و سالش نبود ولی با نمایشی که امشب و امروز دو بار دیده بود چشم و گوشش برای مطرح کردن خیلی سوالات باز شده بود و دو دولش کماکان سیخ مونده بود و اخرین کاری که قبل از ترک اتاق انجام داد ...این بود که شلوارشو تا نیمه روناش پایین کشید ودودولشو ازاد کرد و جلو اندام سحر به نمایش گذاشت انگار که می خواست شعار و یا تنها اسلحه شو به رخ اندام لخت سحر بکشه و به اروممی و در حالیکه چند بار سرشو به عقب برمیگردوند و هنوز از نگاه به اندام عریان سحر سیر نمیشد ..از درب اتاق خارج شد و به سرعت به طرف پایگاه خواهرش حنا دوید هوا کاملا تاریک شده بود و حسام به سرعت و در حالیکه کیسه میوه و تنقلات رو با خودش حمل می کرد از لابلای درخت ها و بوته زارها و علف های خونه باغ پیش میرفت که یهو زیر پاش شل و خالی شد و شالاپ توی اب لجن زاری افتاد .....در اون لحظه تاریکی مطلقی فضای جلوشو گرفته بود و اصلا لحن زاررو ندیده بود فریاد کوتاهی سر دادو خواست تقاضای کمک کنه ولی می ترسید اگه میومدند خودش گرفتار میشد و اولین سوال ازش این بود اینجا چه غلطی می کنی اومدی واسه دزدی ؟...جوابی نداشت....و لذا ساکت موند و کمی دست و پا زد ولی هنوز زیرپاش خالی بود و سفت نبود و شنا هم بلد نبود......حس ترس از مرگ اونم در چنین شرایطی ...براش فاجعه اور شده بود ....رفته رفته خستگی بهش غلبه می کرد و حتی کیسه میوه شو ول نکرده بود چون تنها گنجینه گران بهاش بود و با یک دستش در پی نجات می گشت ....شرایط برای حسام لحظه به لحظه تنگ تر و سخت تر میشد ..و وقتی که کاملا داشت خسته میشد ناچارا از ترس مرگ بالاخره فریاد کشید و تقاضای کمک کرد..................................دقیقا دقایقی قبل از این اتفاق تلخ و در لحظاتی که بکارت از سحر گرفته شده بود طاهره کماکان با نگرانی و کمی تشویش در جستجوی غیبت شوهرش بود هوا هم تاریک شده بود و در این لحظات با پرستو که هدیه رو در اغوشش داشت و جمال روبرو شد ....دیدن دخترش هدیه کمی بهش ارامش داد و پرستو با لبخند زیبا و مهربونش احساس طاهره رو درک کرد و هدیه رو در بغل طاهره قرار داد و طاهره بوش کرد و چندین بار لوپاشو بوسید و به سینه اش گرفت ...هدیه تبسمی بهش زد انگار می خواست به طاهره بگه تو مامان واقعی من هستی ..ولی مامان جون نگران نباش مامان جدیدم خیلی خیلی مامانه و دنیایی از مهر و محبت نثارم می کنه ...ولی ولی هیچی جای مامان واقعی رو نخواهد گرفت ..این جملات زیبا و معنا دار اشک از چشمای طاهره اورده بود و تحمل نکرد و هدیه رو باز بوسید و به اغوش پرستو پسش داد.....در همین لحظه کمال هم وارد معرکه شد و به دنبالش رعنا و دخترش پروین در اغوشش که شباهت کاملی به هدیه داشت وقدرت سگ سبیل و البته هما که هنوز در راه رفتناش لنگ میزد ...طاهره رو دوره کرده بودند......طاهره جون دومادم اقا قدرت میخاد ازتون معذرت خواهی کنه راستش روش نمیشد در جمع بیاد و بهت بگه .....اهان رعنا بالاخره می بینم یک حرکت مثبت از خودت نشون دادی ..یک عمر بود فقط ازت دروغ و کلک و توطئه می دیدم ..حتی در حق برادرت صالح هم خوب تا نکردی و باعث شدی روح و روانش داغون بشه ..برادرت صالح حتی شایستگی نداشت که برای عقد دختراش اجازه ازدواج داشته باشه چون قانون مدنی ازش سلب عقل و اختیار گرفته بود و تو باعثش شدی .....اینارو جلو دومادت میگم که بدونه و اونم عقل و فهم و شعور بگیره که هما رو خوشبخت کنه .....حالا طاهره خانم شما کوتاه بیا ..بهتره بجای این حرفا به دخترم پروین و هدیه دختر جمال نگاه کن که چه شباهت زیادی بهم دارن ....به نظر تو این عجیب نیس واه کمال خان ..این به من چه ربطی داره خب نوه خودتونه و از پدر و مادرش جمال و پرستوه..ووجای تعجب نداره این جمله کمال و نگاه های معنا دارش به طاهره مایه عذاب قلب و روحش شده بود و جمال فقط سرشو پایین گرفته بود و واکنشی برای این جرکت باباش نداشت واقعا کمال چه اهدافیو در سرش داشت و ایا هنوز در پی تصاحب طاهره می گشت و یا نقشه هایی داشت .....؟؟؟؟؟وقت صرف شام شده بود و طاهره برای رسیدگی به مهموناش رفت اشپز خونه و مدیریت می کرد که متوجه یک دختر بچه شد که بشقاب برنج و خورشتشو با شیطونیاش میریخت و یهو به یاد حنا افتاد وو قلبش به درد اومد و به خودش گفت حنا الان گرسنه س و یادش اومد که بهش قولی داده بود و سریع دو پرس غذا اماده کرد و به طرف جایگاه حنا حرکت کرد .....احساس خوبی نداشت و حس می کرد اتفاقاتی در شرف انجامه .........
همانطور که گفتم قسمت بسیار پر حرارت و داغ داغی بود حسام هم که خوب در رفت بهرام صحرا و نوشین هم که حدس میزدم اتفاقی نیفته که درست بودخیلی خیلی ممنون خانم ازادمنشیان
لذت بخش تر و سکسی تر از قسمتهای سحر مگه داریم مگه میشه عاشق سحر و داستان هاشمدست شما دردنکنه شهره جان
حالا مونده طاهره خانم که با چه کسی شهوتشو آروم میکنه آیا صحرا میره سراغ طاهره بعد ناکامی از سحرشب زفاف سحر هم با همه زیبایهاش تموم شدممنونم از فداکاری شما برای ما ممنوم از زحماتتون و گذشتن از وقتتون برای ما شهره خانم