انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 1 از 112:  1  2  3  4  5  ...  109  110  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 

آرشیو کامل از داستانهای سکسی ایرانی حشری کننده و شهوانی




داستان های سکسی ممد

نقل قول: ما توي يه شهر كوچيك توي يه آپارتمان زندگي ميكرديم.يه روز ديديم كه يه مستاجر جديد واسه طبقه همكف اومده اوايل زياد به همسايه هاي جديد هيچ اهميتي نميدادم حتي اگه مي ديدمشون هم محلشون نميذاشتم. تا اينكه يه روز خانومم اومد بهم گفت كه زن اين طبقه پاييني همزبون ماست و خلاصه خانومم يواش يواش با زن طبقه پاييني دوست شد.اوايل فقط رفت و اومد بين خانومها بود ( ازحق نگذريم زنه خيلي ناز بود چشماي روشن و موهاي خرمايي و هيكل توپري داشت ) و وقتي من مي اومدم خونه ليلا ( زن طبقه پاييني ) ميرفت خونه شون اما بعداز مدتي كه سر سلام و عليكمون باز شد ديگه منم كه ميومدم خونه ليلا تو خونه مون ميموند و خلاصه يه جور صميميت داشت بينمون بوجود مي اومد.هروقت هم چشمم به چشمش مي افتاد ميديدم كه ميخواد باچشماشد آدمو بخوره ميدونم كه خوب ميدونيد چي ميگم و منظورم چه جور نگاههايي هست.يه بار كه داشتم از سركار برميگشتم ديدم ليلا انگار كليدش توي سوراخ قفل گير كرده و اونم خم شده داره با كليده ور ميره منم تا اين وضعيتو ديدم رفتم جلو و گفتم ليلا خانوم چي شده؟ گفت نميدونم چرا گير كرده.گفتم بذار كمكتون كنم و بلافاصله همونطور كه دستش به كليد بود دستمو گذاشتم رو دستش كه كمكش كنم و پيش خودم گفتم اگه اهلش نباشه الان دستشو ميكشه كنار كه ديدم اينكارو نكرد و انگار نه انگار كه من يه مرد غريبه ام منم درحيني كه داشتم سعي ميكردم درو واسش وا كنم يكي دوبار از پشت چسبوندم بهش ديدم اصلاً ناراحت نشد وقتي هم كه در واسش وا كردم بعداز كلي تشكر گفت بفرماييد تو. گفتم نه خيلي ممنون بالا خانوم منتظرمه انشاا... سر يه فرصت مناسب خدمت ميرسيم بعد كه خواستم از پشتش رد بشم بازم يواشكي دستمو به كونش مالوندم و ديدم برگشت و يه لبخند كوچيكي زد.ديگه واسم مسجل شد كه ليلا خانوم اهل حاله.يه روز هم برحسب اتفاق تو تاكسي كنار همديگه نشستيم كه من يواشكي رونمو چسبوندم به رونش و بعد خودمو كشيدم يه ذره كنار كه ديدم اينبار ليلا خودش رونشو آورد چسبوند به رون من.واي نميدونيد كه چه حرارتي رو داشت بمن منتقل ميكرد.
بگذريم اوضاع داشت به همين منوال ميگذشت كه يواش يواش با شوهرش هم دوست شدم و طبيعتاً رفت و آمدمون هم بيشتر شد.اين وضعيت زياد ادامه نداشت چون يه روز ديدم كه حميد و ليلا بار و بنديلشونو جمع كردند و رفتند.واسم خيلي عجيب بود كه چرا اينطوري سرزده و بدون خداحافظي رفتند.چندوقت بعد ماهم از اون شهر كوچيك رفتيم به شهر خودمون و با مادرخانمم زندگي كرديم. بعداز مدتها كه ديگه ليلا و حميدو فراموششون كرده بوديم يه روز بعداز ظهر كه تنها تو خونه بودم ديدم تلفن زنگ زد گوشي رو ورداشتم ديدم ليلا پشت خطه. خلاصه بعداز كلي چاق سلامتي ازش پرسيدم كه چرا اونطوري رفتيد و اصلاً كجا رفتيد و از اينجور حرفها كه ليلا سر درددلش واشد كه آره خانواده حميد بمن تهمت زده بودند كه من با شهرخواهر حميد رابطه دارم و ما هم دعوامون شد و چون ما رو تهديد كرده بودند ماهم به ..... اومديم و با پدرو مادر من زندگي مي كنيم.اين تلفن زدنها ادامه داشت و خيلي وقتا هم واسه خانومم زنگ ميزد و با همديگه درددل ميكردند. منم بيشتر وقتا از محل كارم واسه ليلا تلفن ميزدم و گاهي صحبتهاي شيطنت آميز كوچيكي هم داشتيم.تا همون سال عيد خانومم گفت كه بيا عيد بريم به ....خونه ليلا اينا.منم گفتم بابا اونا خودشون دو خونوارند و جا ندارند كه ماهم بريم اونجا.خانومم گفت نه پدر و مادر و تمام فك و فاميلهاي ليلا دارند ميرن به جزيره كيش و ليلا و حميد عيدو تنها هستند.خلاصه درد سرتون ندم عيدو رفتيم به اونجا و روز اول كه خواستم برم حموم ليلا گفت صبركن بذار برم حمومو آماده كنم.رفت و بعداز چند دقيقه برگشت و گفت حموم آماده اس.منم رفتم تو رختكن و لخت شدم برم زير دوش كه ديدم يه شورت زنونه حرير مشكي خوشگل و خوشبو روي دوش آويزونه.واي نميدونيد كه اونروز با اون شورته چيكار كردم.هنوزم اون شورتو يادگاري دارمش.وقتي از حموم دراومدم ليلا گفت خستگي از تنت دررفت؟ منم گفتم بله واقعاً كه حموم شما خستگي رو از تن آدم درمياره.اون عيد گذشت و حميد و ليلا هم بعداز مدتي يه خونه واسه خودشون اجاره كردند و به خونه مستقل خودشون رفتند.تابستون همون سال واسه يه كار اداري بايد به شهر ليلا و حميد ميرفتم ( البته مجردي ) خوب طبيعيه كه رفتم به خونه حميد و ليلا وقتي رسيدم بعداز كلي چاق سلامتي و تعارف تيكه پاره كردن ها خواستم برم به حموم كه ليلا گفت بذار بيام حمومو نشونت بدم آخه حموم اين خونه تو زير زمينه با همديگه به زير زمين رفتيم و ليلا رفت داخل رختكن و روي سبد لباسها خم شد و كونشو رو بمن قنبل كرد و طوري وانمود كرد كه داره سبد لباسها رو خالي ميكنه منم رفتم يواش از پشت چسبوندم به كونش ديدم از زير دستش يه نگاهي بمن كرد و يه لبخند كوچيك زد.منم كه اين چراغ سبزو ديدم يواش يواش خم شدم و همونطور قنبل كونشو دودستي چسبيدم و شروع كردم به بوسيدن كونش و تو يه لحظه كوتاه شلوارشو كه كيپ كونش شده بود بزحمت كشيدم پايين و سوراخ كونشو بوسيدم و تا زبونمو كردم تو سوراخ كونش بلافاصله شلوارشو كشيد بالا و گفت الان حميد مشكوك ميشه بهتره برم بالا منم همونجا چندتا لب جانانه ازش گرفتم و وقتي خواست بره كيرمو درآوردم بيرونو گفتم ليلا حالا با اين چيكار كنم؟ كه ديدم يه لبخند شيطنت آميزي زد و گفت تو نميخواد كاري بكني الان خودم درستش ميكنم بعد اومد سر كيرمو گرفت تو دهنش و شروع كرد به ميك زدن هنوز سه چهار تا بيشتر ميك نزده بود كه من از بس حشري بودم آبم با شدت تمام اومد اولين پرتاب ريخت تو دهن ليلا و بلافاصله كيرمو از دهنش درآورد و بقيه آبم ريخت رو صورتش و رو لباسش . كه گفت اييييش چرا اينطوري كردي؟ و رفت.همه اين جريان شايد ظرف كمتراز 5 دقيقه اتفاق افتاد.
بعداز اون جريان يه بار هم تو خونه خودمون تو يه فرصت كوتاه از ليلا لب گرفتم. بعدش هم كه حميد به رابطه من و ليلا شك كرده بود سر يه برنامه بيخودي يه بهونه گرفت و يه دعواي حسابي با من راه انداخت و مارو ديگه واسه هميشه از يه همچين نعمتي محروم كرد.

     
  
مرد

 
داستان های سکسی ممد
نقل قول: ببينيد من هميشه دوست داشتم قبل از سكس – براي بيشتر تحريك شدن فيلم پورنو نگاه كنم – مخصوصا با شريك سكسيم – (چه همسر چه دوست دختر) ولي همسرم هيچ وقت با من همراهي نداشت و طوري وانمود ميكرد كه گويا اصلا از سكس شرعي و عرفي با همسرش هم زياد دل خوشي نداره و صرفا به خاطر من و شايد هم انجام وظيفه زناشويي تن به سكس با من ميده.
به اين ترتيب خيلي به ندرت و زماني كه يه كمي حشريش كرده بودم با من فيلم سوپر نگاه كرده بود ولي فقط سكس هاي عادي رو. يعني اگه به همجنس بازي زنها ميرسيد يهو از حالت سكسي خارج ميشد و ميگفت اين كثافت كاريها رو بزن بره .
منم كه حقيقتا يكي از فانتزيهاي ذهنيم و ايده آل هام ديدن همجنس بازي دو تا زن از نزديك بود – حتي تو فيلمهاي سوپر از ديدن لزبين ها بيش از سكس هاي معمولي تحريك ميشدم- الهه هميشه تو اين جور موارد ضد حال بود ميدونين واسه امتحان الهه يه بار بهش گفتم الهه ديشب خواب ديدم با سارا (دختر دايي زيبا و لوند همسرم) داري همجنس بازي ميكني
يهو خيلي آشفته شد – و مني كه بعضي وقتها با خيال همجنس بازي همسرم با زيبا روي ديگر خودم رو تحريك ميكردم – از اين آشفتگي برام مسجل شد بي نهايت از همجنس بازي بدش ميادو منزجره تا روزي كه گفت دوست جديدي به نام تينا پيدا كرده كه از مشتري هاي آرايشگاهشه و وقتي عكسهاي عروسي ما رو ديده به همسرم گفته حيف تو كه با اين (منو گفته) ازدواج كردي و شوهرت اصلا بهت نمياد و تو خيلي ازش سر تري ( البته همه اينها رو الهه به من گفت) – و الهه هم گفت ساسان منم جوابشو دادم ولي راستشو بخواين حس كردم يه جورايي دچار غرور شده و خودش رو گرفته – از تعريف تينا خودش رو گم كرده – مثلا هميشه تو سكس هامون واسم ساك ميزد ديگه بازي در مياره و به نوعي مثل قبل به من حال نميده
حدس زدم همه اين آتيشا داره از تو کوره تينا بلند ميشه – شروع كردم به صورت غير مستقيم از تينا پرسيم – فهميدم از همسرش طلاق گرفته و 29 سالشه و تو باشگاه محلمون مربي آيربيكه و خانواده درست و حسابي هم نداره – مادر ناتني و اينكه تينا رو تو 15 سالگي مجبور به ازدواج كردن – و تنها داره زندگي ميكنه و خونه مجردي داره يه حسي به من گفت شيرازه زندگيم درخطره و بايد بيشتر حواسم رو جمع كنم
تا اينكه يه روزي كه من وقت دندونپزشكي داشتم و قرار بود ديرتر سر كارم (كه پيش پدرم تو كارخونش – توليدي گرده هاي آْلومينيومي براي ظرفهاي تفلون- هستم) برم – الهه از من خواهش كرد زودتر برم از خونه بيرون – تعجب كردم گفتن چرا؟
گفت تينا قرار بياد آرايشگاه (در ضمن يكي از اتاق خواب ها رو الهه كرده آرايشگاه)
گفتم خوب بياد – گفت ميخواد اپيلاسيون كنه – منم با شيطنت پرسيدم همه تنش رو؟ (البته چون ميدونستم الهه از اين كارا نميكنه نهايت فقط دست و پا روانجام ميده)
الهه هم گفت آره همه تنش رو – چون با هم صميمي هستيم و اونم خواهش كرده – منم قبول كردم حالا زودتر برو كه تو رو ببينه معذب ميشه – منم با بيميلي و يه طوري كه سرش منت بذارم (چون منو از نعمت ساك زدن كيرم توسط همسرم محروم كرده بود) گفتم باشه ولي اين جور مشتري ها و رفيق ها رو آدم نداشته باشه به نفعشه – الهه هم با شيطنت گفت چيه چون گفته خوش قيافه نيستي ازش دلخوري؟منم بهش گفتم : منم صد تا رفيق دارم كه ميگن من از تو سر ترم- حالا منم بيام واسه تو قيافه بگيرم؟ يا اصلا چه دليلي داره كه بخواي اين حرفا رو مطرح كني؟ تو همين حين آيفون زنگ زد – گفتم بيا اينم همونيه كه ريده به زندگي مون- اومدم بيرون در محكم پشتم كوبيدم – موقع پايين اومدن ديدم تينا داره مياد بالا – يه نگاه كشداري به هم كرديم و سلام كرد – منم بدون جواب از كنارش رد شدم – ولي نگاهش آنچنان گيرا بود كه من تو يه لحظه تو ذهنم باهاش تا تو رختخواب هم رفتم – تو يه لحظه فكر اينكه تينا اومده كس شو مومك بندازه-كلافم كرد- تصور كس مو دارش يا كس بي موش يه لحظه رهام نميكرد
تو همين فكرا بودم كه الهه در و باز كرد و از بالاي راه پله ها پايين نگاه كرد ببينه من اونجا هستم يا نه؟ احتمالا زاغ سياه منو چوب زده بود و ديده بود كه من از در ساختمون بيرون نرفتم – بعدا به من گفت فكر كردم واستادي بياي بالا جلوي تينا به من چيزي بگي من ضايع شم- به تينا هم بر بخوره و بره پي كارش-ولي تو يه لحظه ديدن اپيلاسيون كس تينا بزرگترين هدف زندگي من تو اون لحظه شده بود – و اين فكر سمج ولم نميكرد كه صورت به اين زيبايي و گيرايي ببين عورتش چيه؟ و دائم اين آيه شريفه رو زمزمه ميكردم كه: كس كسه بي مو ، با آب ليمو گفتم تا كار و شروع نكرده به بهانه اي برم بالا و كليد رو ذره اي از تو مغزي خارج كنم تا بتونم از بيرون با كليد خودم در و باز كنم شايد بتونم به آرزوي بزرگ اون لحظم جامه عمل بپوشونم دويدم بالا در زدم الهه در و با اخم و سردي باز كرد- گفت چيه؟(با حالت عصباني)
منم خودم رو زدم به غد بازي گفتم اگه دوست محترمتون تو هال نيستن ميخوام برم از تو كشو پول بردارم – پول تو جيبم كمه-اونم با سردي گفت واسا الان خودم ميارم –
همينكه رفت آروم كليد رو به اندازه دو سه ميليمتر از مغزي خارج كردم – به اميد اينكه شايد بتونم صحنه نابي از كس تينا رو شكار كنم – و به آرزوي بزرگ اون لحظم برسم(ميدونين آدمها در موقع عصبانيت و شهوت تصميماتي ميگيرن كه تو حالت عادي به قدري ملاحظات هست كه انسان حتي بهشون فكر نميكنه- حالا يكي نيست به من بگه بابا كس كسه ديگه چه كسه الهه كه هر روز زيارتش ميكني چه كسه تينا كه اينطوري در حسرت ديدارش ميسوزي از خود بيخود شدي! الهه با يه دسته پونصدي برگشت – منم گرفتم و از پله ها پايين اومدم و از درب حياط هم خارج شدم و متوجه بودم انگار الهه داره از پشت پنجره رفتن منو چك ميكنه
يه چند دقيقه اي صبر كردم تا الهه خيالش از رفتن من راحت شه – ديگه دندونپزشكي تخمم هم نبود – فقط فكر كس تينا بود كه برام آروم و قرار نذاشته بود – با سلام و صلوات اومدم و در حياط رو باز كردم – و اومدم بالا پشت درب منزل – گوشام رو تيز كردم – ديدم صداي موهومي از داخل به گوش ميرسه – ولي قابل فهم نبود – منم مستاصل نشستم رو پله ها – با خودم گفتم چي كار كنم؟ فكر كسه تينا( در حين اپيلاسيون) ديوونم كرده ! وقت دندونپزشكي رو چيكار كنم؟ – خلاصه با اكثريت آرا به اين نتيجه رسيدم برگشتن به منزل حماقت محضه و احتمالا چيزي هم نصيب كيرم نميشه – به قول شاعر: دست بردم به ابول ديدم شده چوب طغور – گفتم يه راه كف دستيه رو بريم فكرمون آزاد شه ؟ چون طبقه آخر هستيم خيالم از اينكه كسي منو ببينه راحت بود
القصه – گرفتم دستمو و لحظه هاي اپيلاسيون كس تينا رو با جزييات كامل به تصوير كشيدم – كه مثلا من كليد انداختم تو در و رفتم تو و الهه و تينا هم كه حشري شده بودن – الهه از لمس كردن كس تينا و تينا از لمس كردن كسش توسط الهه – همين كه منو ديدن اومدن سراغم – تينا كمربندم رو باز كرد – كيرم رو در اورد گذاشت تو دهنش و د بخور – چون وقتم كم بود ديگه زود ميخواستم تو ذهنم بكنمش برم برسم به دندونپزشكي – ( مي دونين تصورات سكسي واسه جلق زدن انقدر بعضياش احمقانه ست كه فقط به درد كف دستي ميخوره و بس) آقا افتادم رو تينا و گذاشتم نو كسش ( حالا انگار الهه اونجا برگ چغندره – اصلا الهه كيرمم نيست) داشتم تو ذهنم جلو عقب تينا يكي ميكردم كه.....- يهو صداي جيغ هاي كوتاه و شيطنت آميز از داخل خونمون به گوشم رسيد – كه حس كردم دارن دنباله هم ميكنن – منم كه فكرم دنبال كس و كون وسكس بود هيچ فكري به ذهنم نيومد جز اينه حتما قضيه سكسيه تو دلم گفتم جووووووون_ همونجا سجده شكر به جا آوردم – كه انگار دارم به آرزوم ميرسم..........(
گوشم رو تيز كردمو منتظر موندم – صدا بعد از مدتي قطع شد – همينطور داشتم با خودم كلنجار ميرفتم – كه خدايا چي كار كنم ؟- برم تو؟ – نكنه اون چيزي كه من فكر ميكردم نباشه؟ – ولي حشر چنان قالب شده بود كه اگه نمي رفتم تو ، مطمئن بودم كه تا آخر عمر حسرت مي خورم- با تمام حشري كه كس تينا برام به وجود آورده بود ، بازم يه ملاحظاتي نميذاشت بي پروا عمل كنم – اگه ميرفتم تو و الهه ديوونه بازي در ميورد؟ اگه تينا جيغ و داد ميكرد؟ و خيلي اگه هاي ديگه ولي........ – ولي مطمئن بودم اون تو يه خبر هايي هست – ولي ممكن بود با اين كار زندگيم از هم بپاشه – دل رو به دريا زدمو ........ خودم رو واسه عمليات استشهادي آماده كردم – (به هر حال ممكن بود تو اين راه به مقام رفيع شهادت نايل بشم .........)
شهادتين رو بر زبان جاري كردمو- با رمز مبارك و مقدس يا باب الحوائج – عمليات رو آغاز كردم كليد رو با احتياط كامل وارد مغزي كردمو – آروم چرخوندم – در قفل نبود فقط بسته بود – تقريبا بدون صدا در باز شد – نفسم تو سينم حبس شده بود – خدا خدا ميكردم تيرم به سنگ نخوره – وارد خونه شدم – كسي تو هال نبود – اومدم پشت در آرايشگاه ( همون اتاق خواب وسطي) – گوشم رو چسبوندم به در – خبري نبود – از سوراخ كليد نگاه كردم همينطور – بازم خبري نبود – يه لحظه به خودم اومدم و خواستم اگر ديده شدم ( كه قطعا ديده ميشدم ) ورودم عادي به نظر بياد – فقط اونقدر حول بودم كه حتي نمي تونستم درست فكر كنم و يه دروغ واسه برگشتنم بسازم – مخم كاملا از كار افتاده بود -
رفتم به سمت اتاق خوابمون – همينكه در و باز كردم – در دم خشكم زد – الهه روي تخت به صورت طاقباز خوابيده بود و تينا تو لاپاش بود – سرش لاي كسه الهه بود – ولي تنها چيزي كه سريعا توجه منو جلب كرد – كسه خوش استيل و مو دار تينا بود – كه به صورت چهار دست و پا خم شده بود – و كس استخونيش تو بين لاپاش جلب توجه ميكرد – نميتونستم چشم از روش بردارم – البته همه اينها در كسري از ثانيه اتفاق افتاد تينا يهو مثل برق گرفته ها كسو كونشو جمع كرد – الهه هم كه سكس از سرش پريده بود با پررويي گفت تو اينجا چه غلطي ميكني؟
منم با خونسردي رو كردم به تينا گفتم انگار شما داشتين كسه الهه رو اپيلاسيون ميكردين؟
الهه گفت برو گم شو بيرون – منم يهو قاطي كردم – گفتم بي پدر – تو حين هرزگي مچت رو گرفتم دوقورت و نيمت هم باقيه؟ لاشي تينا به سرعت لباساشو پوشيد و خواست بره كه من دستم رو اوردم جلوش گفتم تشريف داشته باشين – باهاتون كار دارم – با عصبانيت دستم رو كنار زد و رد شد – منم همچين هولش دادم كه محكم خورد به در اتاق خواب – يهو با صداي بلند، آخي گفت كه همراه با گريه بود ( يه لحظه دلم سوخت براش )
گفتم حرومزاده يه بار ديگه ببينمت مادر تو به عزات ميشونم ها – با گريه در وا كرد و به سرعت خارج شد كه الهه هم با بي شرمي اومد جلو ( همينطور كون برهنه) گفت كثافت چيكارش داري؟ منم كه كيرم رو صابون زده بودم واسه كسه تينا – با اين پيش آمد شديدا عصبي شده بودم – يهو الهه خواست به من تعرض كنه ( احتمالا بزنه تو صورتم ) – كه ناخودآگاه هولش دادم ناگهان يه فكري مثل برق از ذهنم گذشت – الهه كه از اول ازدواجمون منو تو حسرت گاييدن كونش گذاشته بود – حالا بهترين فرصت بود – ازش آتو هم داشتم – اگه بازي درميورد – خوارش رو ميگاييدم – خواست با عصبانيت از كنارم رد بشه كه گرفتمش – محكم هولش دادم رو تخت – تو يه چشم به هم زدن شلوار و شورتم رو در اوردم و با زور زيرم نگهش داشتم – دائم به من فحش ميداد – ولي كيرمم نبود – از پشت افتادم روش – يه لحظه حس كردم خودشو شل كرد – حتما پيش خودش گفته يه راه كس بهش ميدم خرش ميكنم – ولي كور خونده بود سريع تف زدم سر كيرم – و گذاشتم در سوراخ تنگ كونش – يه حركتي به خودش داد و كيرم رفت تو چاك كسش – سريع در اوردمش- و دوباره دستم رو تفي كردم ماليدم به سوراخ كونش و كمي هم زدم به سره كيرم – تو اين مدت لاينقطع فحش ميداد و ميگفت كثافت ولم كن و آشغال......... من كه گوشم اصلا بدهكار نبود – همينكه تف زدم دم سوراخ كونش دوزاريش افتاد كه چه خوابي براش ديدم گفت احمق چيكار ميكني؟ منم كه تو بدترين لحظات دست از لودگي بر نميدارم – گفتم بايد تنبيه بشي – همچين كونت ميذارم كه ديگه از اين غلط ها نكني – حالا واسه من فيلم بازي ميكني؟ همجنسبازي رو خاموش كن يا بزن بره؟( موقع فيلم سكسي ديدن)
همينكه متوجه شد چه خيالي تو سرمه – عضلات كونش و سوراخ كونش رو شديدا منقبض كرد – منم ديدم اينجوري ديگه محاله بتونم كونش بذارم – يهو بي هوا گذاشتم تو كسش – جا خورد و يهو شوك زد – تو همين حال خودش رو يه كم رها كرد – منم وحشيانه كيرم رو دراوردم و گذاشتم سر سوراخش – يه ذره رفت تو – ديگه با فشار وزنم سعي كردم نذارم بياد بيرون – يهو انگار كه يه كوچه بن بست تهش باز شده – جر خورد و رفت تو سوراخش – چنان جيغي زد .... مامان مامان مامان اآآخ نميدونين چه حالي داد – كيرم تا دسته تو كون الهه رفته بود و آرزوي ديرينم برآورده شده بود- طفلي الهه با دستش تمام رو تختي رو چنگ زده بود و مچاله كرده بود – آروم داشت اشك ميريخت- حالا وقتش بود كه آروم تلمبه بزنم تو كونش – باورتون نميشه وقتي كيرم رو ميكشيدم بيرون انگار سوراخ كونش هم چند ميليمتري به سمت بيرون كشيده ميشد – چون من حالت تلمبه زدن رو حس نميكردم – فقط سوراخ كونش به بيرون كشيده ميشد و برمي گشت سره جاش طفلك به التماس افتاده بود – تو رو خدا – تو رو خدا – مردم – پاره شدم – پاره شدم – بسه ديگه .......... گفتنش بي وقفه ادامه داشت – فكر كنم طفلك از درد داشت زمين و گاز ميگرفت ولي...... ولي بالاخره بايد تنبيه ميشد – به هر حال از نظر شرعي هم كه حساب كنيم – تنبيه زن يه وقتهايي لازمه – حالا من اين تنبيه رو در نظر گرفته بودم – البته مطمئنم كه شما هم حق رو به من ميدين – مگه نه؟ خلاصه اونقدر عجز و ناله كرد كه زودتر از هميشه به اوج لذت جنسي رسيدمو به سرعت آبم اومد – منم ريختم تو سوراخ كونش – خيلي حال داد – خيلي .......
همينكه در آوردم – مادرشو گاييدم – ديدم سره كيرم اني شده – خاركسده انش قهوه اي بود – گفتم ريدي رو كيرم – اونم با صداي بلند شروع كرد به گريه كردن......(دلم واسش سوخت)
ولي همينكه چشمم دوباره به كير اني شدم افتاد شاكي شدم مي خواستم به زور كيرم رو بكنم تو دهنش ساك بزنه – ولي............ ولي گفتم خدا رو خوش نمياد و از مسلماني هم به دوره رفتم به سمت حموم واسه نظافت و غسل جناب.................................................................
     
  
مرد

 

داستان سکس با دختر عمه‌ شهوتی



من حسینم و الآن 18 سالمه و سوم ریاضیم...
من در یک شهرستان کوچک زندگی می کنم (حالا بمونه کجا!) قبل از هرچیز بگم که این داستان قسمت سکسیش خیلی زیاد نیست و سعی کردم عین حقیقت باشه و حتی یک جمله بهش اضافه نکنم:

من تازه رفته بودم کلاس اول راهنمایی! تو اون دوران هنوز فیلم سوپر ندیده بودم چه برسه فکر کس کردن به سرم بزنه و هنوز به بلوغ نرسیده بودم و من بودم یه کیر کوچیک.
من اون موقع ها با چندتا از همکلاسی هام با هم ور میرفتیم و یه جورایی حال می کردیم. خوب بگذریم بریم سر داستان اصلی...
بنده یه دختر عمه دارم به نام راضیه که اون زمون که من کلاس اول راهنمایی بودم اون سوم راهنمایی بود.

و اما در مورد راضیه: راضیه دختری بود سفید، یه کم تپل مپل و انصافا خوشکل. او خیلی دختر حشرییه (اینو اون زمونا نمی دونستم بعدا فهمیدم) ما دو تا از بچگی با هم بزرگ شده بودیم و روابطمون خیلی خوب بود و مثل دو تا دوست واقعی بودیم برای هم.
من اصلا به بدنش فکر نمی کردم اون زمون چون هنوز زیاد از این چیزا حالیم نبود، یه روز خونواده ی ما و خونواده ی راضیه با هم خونه مادربزرگ برای شام دعوت بودبم. طبق معمول من با راضیه تو اتاق صحبت می کردیم که بهم گفت حوصلم داره سر میره.
منم بهش گفتم منم همین طور چی کار کنیم؟
گفت: من میگم بیا یه بازی بکنیم.
گفتم چه بازی؟
گفت نمی دونم، دکتربازی خوبه؟!
گفتم آخه این بازی واسه بچه هاس یکی ببینه زشته.
بالاخره با اصرار او قبول کردم .

رفتیم تو یه اتاق خالی که یه تخت هم داشتو بهم گفت: من دکترم تو هم مثلا بیماری. منم قبول کردم. منو خوابوند و بهم گفت: خوب حسین آقا چتونه؟
منم گفت: یه خورده دلم درد می کنه.. لباسمو بالا زد و یه خورده شکممو مالید. دیدم داره کم کم دستش پایین میره و دستاش یه خورده داره می لرزه..... آروم دستشو گذاشت روی کیرم من چشامو بستم و کیرم آروم آروم راس کرد. البته یادمه خیلی کوچیک بود، یه خورده اونو از رو شلوار مالوند و منم حسابی حال کردم. خواست که شلوارمو از پام بیرون بیاره که یهو از بیرون صدا زدن: بچه ها بیاین شما بخورین. راضیه بهم گفت: خوب برای امروز بسه ادامشو فردا....
اون شب تموم شد و دو روز بعد اونا اومدن خونه ی ما. او سریع اومد تو اتاق من و در رو بست و بدون مقدمه کیرمو گرفت، و منو پرت کرد رو تخت و شلوارمو خواست بکشه پایین که من جلوشو گرفتم و گفتم می ترسم بیرون بفهمن... ولی اون با زور شلوارمو پایین کشید و یه ده دقیقه ای با کنجکاوی بسیار با اون بازی می کرد . حالا که یادم میاد می بینم اصلا من کنجکاو نبودم ببینم کس چیه و چه شکلیه؟؟؟!!!

چند هفته گذشت و روابطمون به این شکل تبدیل شد و هر چند روز که هم رو می دیدیم سریع با کیر من ور می رفت ولی او اصلا لخت نمی شد! یه روز بهم زنگ زد که حسین به بهونه درس کردن کامپیوتر بیا خونه ما... منم چند تا سی دی ور داشتم و راه افتادم. خونه ی اونا با خونه ما زیاد فاصله نداشتن. وارد خونه که فهمیدم که تنهاس و دیگه تا ته ماجرا رو خوندم. سریع منو برد تو اتاقش شروع کرد به لخت کردن من. این بار کامل من لخت شده بودم و احساس خجالت می کردم و او هم که این موضوع رو متوجه شد لباس خودش رو بیرون آورد. واااااای چی می دیدم دو تا پستون خوش فرم و سفیییید آویزون. با دیدن اونا یه حسی توم جریان پیدا کرد و نا خودآگاه شروع کردم به خوردن اونا. این بار خلاف همیشه او اول با کیرم بازی نکرد بلکه من پدر پستوناشو در آوردم ولی چون اصلا این کارو بلد نبودم زود خسته شد و دیگه نذاش ادامه دم.
بهم گفت: می خوای ببینی من به جای کیر چی دارم؟
گفتم: خوب معلومه کس داری؟
ولی کس چیه فقط از زبون دوستام اسمشو شنیده بودم. نه عکسی نه فیلمی و نه هیچ چی... این شد که خودم شلوارشو پایین کشیدم و همچنین شرتشو. کسش خیلی پشمالو بود و من کسشو خوب نمی دیدم.

من حدود یه دقیقه با کنجکاوی تمام به کسش زل زدا بودم که او دستمو گرفت و به کسش مالید احساس خوبی داشتم. اون روز کلی با هم ور رفتیم، پستوناشو می خوردم کسشو می مالوندم لب می گرفتیم و اونم حسابی با کیرم ور می رفت....
این ماجرا تا چند ماه ادامه داشت، جوری که با هم قرار گذاشتیم بعد از مدرسه (که مدرسه هر دومون نزدیک خونه مادربزرگ بود) بریم به خونه مادربزرگمون. و اونجا حالی به حولی.......
این قضیه دیگه برام عادی شده بودم. اون دوران هیچ کدوم از دوستام کسو از نزدیک ندیده بود و من از همه جلوتر بودم.
بعد از گذشت چند ماه نمی دونم چی شد که یهو به یه چشم به هم زدن دیدم سال دوم دبیرستان هستم.
بله، من الان دوم دبیرستان بودم و از چند سال پیش که با راضیه سکس داشتم تا الان اصلا سکس نداشتم و اصلا بهش حتی فکر هم نمی کردم. دیگه دوران بلوغم بود و احساس می کردم خیلی شهوتیم و در کل حالم خیلی بد بود و هفته ای چند مرتبه جلق می زدم و از این کار خیلی خوشم میومد.

خیلی به کس احتیاج داشتم ولی همون طور که گفتم من در یک شهرستان کوچیک زندگی می کنم و تو این خراب شده هیچ غلطی نمیشه کرد. (البته یه خورده بی عرضگی خودمه). یه مرتبه یاد دوران بچگیم(اول راهنمایی) افتادم و دختر عمم راضیه. او الآن تهران درس می خوند (دانشکده) رفتم تو فکر باورم نمی شد که من قبلا باهاش سکس داشتم.
فکر می کردم شاید خواب بوده ....ولی نه... اصلا چی شد یه مرتبه همه چی تموم شد...اصلا یادم نمیومد..... دیگه تمام فکرم راضیه بود... منی که یه شاگرد ممتاز بودم و درسم عالی بود با افت شدید تحصیلی مواجه شدم (معدل اول دبیرستان:19:80 و معدل دوم: 18:12). همش فکر می کردم چه جوری به یادش بیارم و بهش بفهمونم که من الان بهش نیاز دارم...
کاری از دستم بر نمیومد. او تهران بود و من اینجا ..... با جلق زدن خودمو ساکت کردم تا تابستون که قرار شد با خانواده برم تهران، از خوشبختی من قرار شد که راضیه هم که چند تا از وسایلشو تهران جا گذاشته بود با ما بیاد و زود برگرده.... خیلی خوشحال شدم. به خودم گفتم اگه قراره کاری بکنم این بهترین موقعیته.
بالاخره روز موعود فرا رسید. من و راضیه عقب نشستیم و بابا و مامان هم جلو.
سعی می کردم خودمو بهش بچسبونم و تو خواب سرمو روی پاهاش می ذاشتم و ....

رسیدیم تهران رفتیم خونه یکی از فامیلامون. راضیه هم دوران دانشجویی شبا اونجا تلپ بود. شب اول که نتونستم کاری بکنم. رفتار راضیه با من جوری بود که اصلا انگار هیچ چی بین ما نگذشته و این کارو برای من سخت تر می کرد. بالاخره شب دوم فرا رسید..... من جامو یه متری راضیه انداختم. و سعی کردم خوابم نبره یه ساعتی گذشت و کاملا به بدن راضیه خیره شده بودم. چه هیکلی داشت. اصلا قابل مقایسه با سوم راهنماییش نبود. خیلی حالم بد بود دلو زدم به دریا و بالشتمو چسبوندم به بالشت او و خیلی آروم لبمو گذاشتم رو پیشونیش. خیلی آروم جوری که بیدار نشه. قلبم با چنان سرعتی می زد که می ترسیدم راضیه از صداش بیدار بشه. یه خورده شجاع تر شدم و دستمو آروم گذاشتم روی پستونش دکمه بالای پیرهنشو باز کردم یه سوتین مشکی دیدم داشتم می مردم. دیگه نمی فهمیدم که دارم چی کار می کنم. دستی که آروم رو پستونش بود رو یه خورده محکم تر فشار دادم که یهو از خواب پرید و با جیغ خیلی بلندی که کشید بابام بیدار شد و پرید تو اتاق. من که شهوت از سرم پریده بود و حسابی خودمو خیس کرده بودم گفتم: هیچ چی راضیه خر و پف می کرد خواستم بیدارش کنم که ترسید و جیغ زد. بالاخره بابام رفت و راضیه بلند شد و رفت تو یه اتاق دیگه..... اعصابم شدیدا خورد بود. به خودم گفت اصلا بی خیال همون جلق خودمون رو بزنیم بهتره، کی کس می خواد! گرفتم خوابیدم. ولی خوابم نمی برد بعد از چند ساعت به زور خواب رفتم. صبح با صدای راضیه: لنگه ظهره نمی خوای پاشی. از خواب بیدار شدم. روم نمی شد تو صورت راضیه نگاه کنم. موقع نهار سر میز راضیه روبه روی من نشسته بود و هی بهم لبخند می زد و می گفت دیشب چی کار می کردی؟ باهام چی کار داشتی؟ و.....
داشت جلوی همه آبرومو می برد. منم چرت و پرت جوابشو دادم و سریع غذامو تموم کردم و رفتم بیرون تو خیابون با بچه ها...
بعد از ظهر اومدم خونه دیدم راضیه تنهاس و داره وسایلشو جم و جور می کنه. بهش گفتم: بقیه کجان؟ تو داری چی کار می کنی؟
گفت: همه رفتن بیمارستان ملاقات یکی از فامیلا و منم چون باید صبح زود برم خونه موندم تا کارامو تموم کنم. با شنیدن این که قرار بود فردا بره خیلی ناراحت شدم و به زمین و زمان فحش می دادم.

رفتم پیشش نشستم و بهش گفتم: راضیه می خوام یه چیزی بگم، ناراحت نمی شی؟
گفت:نه هر چی می خوای بگو.....
- آخه روم نمیشه
- مگه چی میخوای بگی
- چی حدس می زنی؟
- با دوس دخترت حرفت شده؟
- دوس دخترم کجا بود بابا
زد زیر خنده و گفت: خاک بر اون سر بی عرضت کنن. حالا چی می خوای بگو، اگه روت نمیشه بنویس
- فکر خوبیه
یه کاغذ برداشتم و خواستو داشتم براش می نوشتم که ملت ریختن تو خونه (بابا و مامان و عمو و.....)
خیلی حالم کیری شد.
راضیه اومد کاغذ رو ازم بگیره. ولی من بهش گفتم: نه من پشیمون شدم.
ولی با زور ازم گرفت و رفت که بخونه...
با خودم گفتم الآن آبرومو می بره. (آخه بعضی وقتا که به کلش می زنه هر کاری ممکنه بکنه)
عمو و بابا و بقیه رفتن دوباره بیرون.
حالا تو خونه من بودم و راضیه و مامانم .
مامانم رفت پای تلفن که بابا مامانش صحبت کنه (هر وقت بخواد باهاش صحبت کنه حداقل 45 دقیقه طول میشکه). منم داشتم با بی حوصلگی کانالو عوض می کردم. راضیه اومد تو پذیراییی و یه نگاه بهم کرد و بلند خندید و خواست یه چیزی بگه ولی نتونست از بس داش می خندید. بعد از چند دقیقه اومد نزدیک من و گفت تو اتاق منتظرم و رفت تو اتاق...
خشکم زده بود به اندازه ای خوشجال بودم که حد و اندازه نداشت. بعد از چند دقیقه بلند شدم و رفتم تو اتاق. خیالم از بابت مامانم راحت بود......
به خودم می گفتم: تا 5 دقیقه دیگه داری کس راضیه رو لییس می زنی. دیگه مثل 5 سال پیش نبود. من الآن کلی فیلم سوپر دیده بودم و کلی داستان و خاطره خونده بودم.
رفتم تو اتاق دیدم راضیه رو صندلی نشسته و یه صندلی هم رو به روش گذاشته. ازم خواست بشینم
منم نشستم روبه روش. دستشو گذاشت رو شونم و بهم گفت: ببین حسین من مثل خواهر بزرگ تر تو می مونم، اگه باحات راحتم واسه اینه که من و تو با هم بزرگ شدیم و تو رو برادر خودم می دونم. من نامتو پاره می کنم و به کسی هم نمی گم. و فرض می کنیم که اصلا اتفاقی نیفتاده.....
من فکر کردم داره مثل همیشه مزه میندازه و منو دس میندازه. واسه همین صورت بردم تا نزدیک تا ازش لب بگیرم که محکم یه سیلی بهم زد. خیلی محکم.... اشک تو چشمام جمع شد......... بهم گفت: احترام خودتو نگه دار عوضی........ همه چی دور سرم می چرخید. راضیه پاشد و رفت بیرون.......
دو ساعت تمام اونجا نشستم و خشکم زده بود و تو فکر بودم.
چرا همچین کاری رو کزد؟؟
از اون روز تا الآن من باهاش قهرم و روابطمون به صورت خیلی محسوسی تیره شده.
همه فامیل هم متوجه شدن.
بلی دوستان این بود خاطره من و دختر عمه نامردم
بعد از اون ماجرا من کلی در موردش تحقیق کردم و فهمیدم که او تهران حسابی خلاف شده و چندتا دوس پسرم داره و حتی بعضی شبا اونجا می خوابه....
آخه چرا باید دختری که به این همه آدم حال میده به من که اولین خاطره سکسیمون باهم بوده نده؟؟؟

     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
داستان های سکسی ممد

نقل قول: توی کوچه ای که ما زندگی میکردیم تهش یه بلوار بود. شبا ساعت 9 که میشد با بچه ها میرفتیم بسکتبال بازی میکردیم. البته این خاطره ای که الان دارم براتون میگم مربوط به یک سال پیشه...هی یادش بخیر... میگفتم ..

البته رشته ورزشی من بسکتبال نبود بلکه جودو بود ولی خوب بازی هم بلد بودم . اوایل وقتی بازیمون تموم میشد با بچه ها میشستیم و کس شر تحویل همدیگه میدادیم...خلاصه یه شب با بچه ها جمع بودیم تصمیم گرفتیم راجب به دختر محلمون صحبت کنیم..نمیدونید چه کسی بود.. همیشه وقتی که باهاش سلام علیک میکردم زکریا می خواست شورتم رو پاره کنه.راستی یادم رفت معرفی کنم زکریا اسم کیرمه.واقعا چیز توپی بود.19 ساله.. بدن مثل جنیفر لوپز و اماده طبخ.. همیشه شلوار زیرای تنگی میپوشید که خط شورتشم معلوم بود...از داستان دور نشیم..

مازیار به من گفت پویا کردن سمیرا همیشه یکی از آرزو های منه... اینو که گفت بچه ها همه ریختن سرش و شروع کردن انگشت کردنش... اونم میگفت بابا ولم کنید شما رو که نمیخوام بکنم! بچه ها هم میگفتن هر کسی میخواد سمیرا رو بکنه ما میکنیمش..
خلاصه کس شرا آنقدر بالا رفت که دیگه همه بلند می خندیدن و اسمش رو به زبون میاوردن... اگه دروغ نگم یه منطقه دنبال این دختر بودن .. من گفتم کس خول ها آروم تر صداتونو میشنون.. اما انگار نه انگار .. حرف ما رو به کیر مبارکشون هم نمی آوردن...تو همین گیر و دار خنده و داستان تعریف کردنشون بود که دیدم یه نفر از اتاق سمیرا(آخه پنجره اتاقش دقیقا مشرفه به محل بازی و جایی که ما میشینیم) داره از گوشه پنجره ما رو نگاه میکنه.. یه ذره ترسیدم..گفتم وای حتما فهمیدن..سعی کردم موضوع بحث رو عوض کنم تا دیگه وضع از این بدتر نشه..
خلاصه قضیه گذشت و چند روز بعد موقعی که داشتم از کلاس به سمت خونه میومدم دیدم سمیرا خانوم با کون خوشگلش که قشنگ دور میدون آزادی رو میزنه داره جلوی من به سمت خونه میره.. همین طور که جلوتر میرفت من با خودم فکر کردم چیکار کنم که برم باهاش صحبت کنم... از قضا تقدیر به کمکم اومد و شونش به شونه یه یارو خورد چند تا کتابی که تو دستش بود ریخت زمین.. یارو معذرت خواهی کرد و سریع رفت و حس کس لیسی منم گل کرد و سریع رفتم تو جمع کردن کتاب ها بهش کمک کنم کتاب اول رو که بهش دادم گفت ممنون آقا..
بعد مثل کسایی که یه دفعه شک زده میشن گفت پویا جان تویی...
منم گفتم آره شما خوبی..خلاصه بعد از احوال پرسی هر دومون با هم هم مسیر شدیم...نمیدونم چی شد که یه دفعه سمیرا به من گفت پویا من نمیدونم چرا با اون جمعی که بازی میکنی حال نمیکنم.. منو میگی تعجب کردم..گفتم چرا؟
گفت یه جورایی میدونم که بعضی موقع ها در مورد من حرف میزنن.. بعدش یه جوری تو چشمام نگاه کرد که انگار میدونست من قاطی اونام! منم که دیگه دیدم کار داره به جاهای باریک میکشه برگشتم گفتم آخه میدونی اونا میدونن که من از شما خوشم میاد و همیشه منو مسخره میکنن... این رو که گفتم خندش گرفت و گفت چرا از من خوشت میاد!
تو دلم گفتم اگه کس و کون خودتو تو آینه دیده بودی این حرف رو نمیزدی.. لامسب من از تو خوشم نمیاد زکریا تو رو خیلی دوست داره. تنها کاری که کردم تو چشماش نگاه کردم و اونم یدفعه دستمو گرفت... موقعی که رسیدم خونه تا صبح خوابم نمیبرد. چند روزی گذشت و دیدم سمیرا داره از جایی بر میگرده که بره خونه... تو محل بودم که یدفعه منو دید و اومد احوالپرسی کنه که تا رسید به من گوشیش زنگ خورد..

سلام مامان تویی؟ کی میایی

-ااا خوب باشه پس تا 2 ساعت دیگه میایی دیگه...باشه باشه .. خداحافظ

بی هوا برگشت گفت مامانم بود گفت دو ساعتی دیر تر میاد خونه.. من دیگه واقعا جا خوردم... یه دفعه گفتم نمی خوای منو دعوت کنی خونه... خندید و گفت خیلی پررویی ولی باشه بیا... وای از خوشحالی داشتم بال و پر در می آوردم.. گفتم آخه نمیشه که اگه با هم بریم ضایع میشیم تو بورو من 10 دقیقه دیگه میام فقط در مر ها رو باز بزار..
گفت باشه پس منتظرما.. .اولین قطرات منی رو تو شورتم حس میکردم.. گفتم پویا کون کش اگه اینجوری داری خودتو خیس میکنی اگه ازش لب بگیری که آبت مبپاشه رو در و دیوار.. از شانس ما محل خبری نبود واسه همین سریع رفتم طرف درو رفتم تو..
وایی ی ی ی چی پوشیده بود.یه دامن تا بالای زانوش با یه تاپ صورتی تا نافش...من رو که دید خندش گرفته بود مثل اینکه شهوت رو تو چشمام دیده بود...گفت چیزی میخوری گفتم نه!گفت پس بشین... خلاصه نشستمو و اونم روبه روم نشست... یه ذره از اینور و اونور صحبت کردیم که بحث رسید به اون شب... گفت من میدونم شما در مورد من چی میگفتید..
دیگه منم خودمو اماده کرده بودم
گفتم آره خوب تو خودت نمیدونی چی هستی....
- هه هه هه هه چیه میخوای بکنی...
- آره میدی!
- آخه کیرت کفاف من رو نمیده که...
- گفتم امتحانش ضرری نداره هم فاله و هم تماشا...
مثل برق اومد طرفم و یه لبی گرفت که دیگه رگ زکریا داشت گشاد میشد... بی هوا دستمو انداختم دور کمرش اونم هیچ عکس العملی نشون نداد...یه دقیقه باهاش لاس زدم که دیدم زیپ شلوارمو کشید پایین و مشغول ساک زدن شد. نمی دونید چه حرفه ای بود... انگار صد سال بود که ساک میزد... دیگه نمیتونستم تحمل کنم هولش دادم رو مبل و تمام لباساشو در اوردم... گفت چرا کسم رو نمیخوری ..
اونقدر حشری بودم که فقط میخواستم بزارم تو کونش.. گفتم دفعه بعد گفت باشه پس بکن تو کونم... با دستای نازش کیرمو گرفت و یه ذره تف انداخت روش و تا ته کرد تو کونش..
سوراخش یه ذره گشاد بود معلوم بود که من اولین نفر نیستم. واسه همین موقعی که فشار دادم و تا ته رفت خوشش اومد. گفت آ ی ی یی ی ی ی ...
منو میگی داشتم تلمبه میزدم که دیگه آبم داشت میومد سریع کشوندم بیرون و اومدم که آبم رو بریزم روش در باز شد...
ولی دیگه موقعی که آب داره میاد هیچی نمی فهمی...مادرش بود...
داشت صحنه ریختن آبم رو پستون دخترش رو تماشا میکرد منم تخمم نبود همین جوری داشت آب میومد...وای چه بلایی سرم میاد...چیکار کنم مگه نگفته بود دو ساعت دیگخ میاد..1 ساعتش که مونده...
با چشماش یه جوری مارو نگاه میکرد که انگار روح دیده... سریع لباسامو پوشیدم و نمیدونستم چیکار کنم...به من نگاهی کرد و گفت از خونم گمشو برو بیرون بدون یه نگاه به سمیرا که مطمئن بودم بیشتر از من ترسیده بود از خونه خارج شدم .
رفتم خونه...هر لحظه ممکن بود که بیاد در خونمون رو بزنه... به خودم گفتم که پسر کس خول که نیست.. همچین کاری رو نمیکنه!

فردا تو کوچه دیدمش سرمو انداختم پایین و به من گفت بیا خونه میخوام باهات حرف بزنم... منم که دیگه اگه میگفت شرتتو اینجا در بیار باید در میاوردم.. باهاش رفتم خونه و به من گفت تو شرم و حیا نکردی.. واقعا اولین بار بود که احساس حقارت میکردم... چون بابای سمیرا خیلی وقت پیش از مادرش جدا شده بود و چون مایه دار بود خرجشون رو میداد... من فقط نگاش کردم و مامانش گفت قول بده موضوع بین خودمون بمونه و به کسی نگی و آبروی ما رو ببری...
منم که انگار دنیا رو بهم داده بودن گفتم چشم... یدفعه به ساعت نگاه کرد و دید الان دیگه سمیرا میرسه...
گفتم با سمیرا چیکار کردید... خندید و گفت کیرت بد نبودا...
لامسب تا ته کرده بودی تو...
واقعا جا خوردم...
گفت خودتو به اون راه نزن منم میخوام..
واقعا نمیدونم چی بگم. .از ترسم قضیه سمیرا رو به کسی نگفته بودم حالا مامانش داشت به من پیشنهاد میداد....
تو همین حال و هوا بود که مادرش لخت شد و رفت رو کناپه خوابید و با انگشتش کسش رو نشون داد...کسش خوشگل نبود ولی تو اون حال و هوار زکریا بین حالت ترس و شق شدن حالت دوم رو انتخاب کرد....
رفتم و کسش رو شروع کردم به خوردن که دیگه نالش داشت در می اومد تو همین حال خالت دیروز دوباره تکرار شد..
یهنی در دوباره باز شد...سمیرا بود ..زیاد تعجب نکرد...
مثل اینکه اینجا من بدبخت هیچی نمیدونستم... سمیرا با لبخند اومد جلو و کیر منو گرفت و اومد که بخوره مامانش گفت نه الان مال منه...
سمیرا هم شونش رو انداخت بالا و کیرمو تو کس مادرش کرد..هی بد نبود...ولی کون سمیرا یه چیز دیگه بود داشت آبم میومد که اومدم کیرمو در بیارم مامانش گفت نه لوله هامو بستم... منم که دیگه داشتم میمردم همه رو ریختم توش... گفت وایی چه جوشه... در آوردم و نشستم... سمیرا نگاه کرد و گفت پس من چی ...
گفتم دیگه نا ندارم...اونو که دیگه حشری بود گفت مامان خیلی بدی منم میخوام... وای چی شده بود مادر و دختر حشری از من کیر میخواستن... خلاصه مامانش که دید من حس ندارم دخترش رو خوابوند و باهاش بازی کرد...
قضیه گذشت و من دیگه راحت میرفتم خونشون و هر دوشون رو میکردم... بعضی موقع ها اونا حال میکردن و من میدیدمشون.. حالا که از داستان میگذره پیش خودم فکر میکنم اگه بچه ها بفهمن چی شده منو میکشن!! ولی تو دلم گفتم بیه

فقط نکته بد این بود که دیگه نمیتونستم جودو کار کنم... زانو هام قوت نداشت و همه منو تو باشگاه میزدن
     
  
مرد

 
داستان های سکسی ممد


سال پيش در رشته پزشکي قبول شدم اونم تو يه شهر ديگه دور از پدر و مادرم اما باز خوب بود پدربزرگ و مادر بزرگم نزديكم بودن...
به بابام گفتم که مي خوام يه طبقه آپارتمان داشته باشم تا خوب درس بخونم آخه ميدوني که تو پزشکي حسابي بايد درس خوند و تو خونه مادربزرگ هم نميشه و بابام هم قبول کرد اما تا اومديم يه طبقه آپارتمان بخريم من ترم اولم رو تو خوابگاه بودم. زندگي من تو خوابگاه يه تجربه جديد بود که اگه تا اون سال هنوز نمي دونستم کجام رو مي مالونم و اون حس چيه و اصلا چه شکليه؟! دنياي شناخت بدنم به رويم باز شد و چه قدر اون لحظات شيرين بود ، ديگه لازم نبود برا اون حس برم دوش بگيرم. حس کنجکاوي من و هم اتاقيام که همشون بچه هاي خوبي بودند اين امکان را بهم داد که ذهنم نسبت به بدنم بازتر بشه ...

تو اون اتاق سه نفر بوديم: من ، ستاره و ريحانه که هر سه دانشجوي پزشکي بوديم و هر سه هم ترمي.

اون روز رو يادم نميره ، تازه از حموم بيرون اومده بودم و حوله رو دورم پيچيده بودم ، وقتي تو اتاق رفتم ستاره تنها تو اتاق نشسته بود و داشت درس مي خوند. ستاره بلند شد و گفت سرما نخوري و سشوار رو برام آماده کرد تا موهام رو خشک کنم. اومد جلو تا حوله رو ازم بگيره که گفتم: نه! بهتره حوله دورم باشه. گفت: نکنه لباسات رو نپوشيدي دختر! سرما مي خوري ... بيا لباسات رو تنت کن تا سرما نخوردي ...

ستاره لباسام رو که رو تخت بود برداشت و برام اورد و به زور حوله رو از دور تنم برداشت. دستم رو رو سينه هام گذاشتم که نبينه و خجالت کشيدم که ستاره گفت: مريم! چه تن خوشگلي داري ، چقدر سفيدي و خنده اي کرد و کرستم رو داد دستم تا دستم رو از رو سينه هام برداشتم تا کرستم رو بگيرم با انگشتاش يه نشگون کوچيک از نوک پستونم گرفت و شروع کرد با اون دستش اون يکي پستونم رو ماليد و دهنش رو اورد جلو و شروع به خوردن پستونم کرد. حس خوبي بود. نتونستم اعتراض بکنم و آروم انداختم رو تخت و کنارم خوابيد و آروم پستون هام رو مي خورد ، ديگه داشت آبم از وسط پام بيرون مي ريخت ، آهم بلند شده بود، آروم بين دو پستونام رو ليس زد و اومد پايين و آروم آروم تا نافم رو ليس ميزد به نافم که رسيد همينطور که با دو تا دستاش سينه هام رو مي ماليد و وسط پاهام دراز کشيده بود زبونش رو تو نافم مي تاپوند و من هم تو احساسم به اوج رفته بودم که اومد پايين و شروع کرد با دستش کسم رو مالوندن و من هم به خودم مي پيچيدم که ستاره گفت: مريم جون اينقدر حرکت نکن تا يه حال اساسي بهت بدم که زبونش رو گذاشت رو کسم و از پايين به بالا مي ليسيد. ستاره خوب مي دونست کجا رو بايد بماله ...
اون روز برا اولين بار بود که اسم چوچول رو ياد گرفتم و بهم گفت اينجا رو وقتي ميمالي خيلي حال ميده و کلي برام ليس زد که ناگهان اون احساس به اوج خودش رسيد و من هم آه بلندي کشيدم ، وقتي فهميد خوب ارضا شدم ، گفت حالا نوبت توست و لخت شد و خوابيد رو تخت ، من هم که تا حالا کس نديده بودم! و هنوز هم نسبت به بدن خودم آگاهي نداشتم فوري رفتم وسط پاهاش و با دقت نگاه کردم. واي کس اين شکليه! يادمه قبلا وقتي تو آينه به وسط پام نگاه کرده بودم به اين خوبي نديده بودم. و من هم شروع کردم همون کارهايي که ستاره باهام کرد ، کردم. اولش وقتي آبش رفت تو دهنم يه حالي شدم ، خوشم نيومد ولي ازم خواست ادامه بدم و کم کم عادت کردم و اونقدر برام خوشمزه شد که الان هم که پزشکم اگه تشنه ام بشه ، دلم ميخواد يه آب کس حسابي بخورم .
وقتي ستاره هم ارضا شد شروع کرديم با هم لب گرفتن ، لب هاي آبداري که بعد از اون سکس حسابي سر حالمون اورد و دلمون خواست دوباره ارضا بشيم. من همينطور که لب تخت خوابيده بودم ، ستاره دو تا پاهام رو از هم باز کرد و نشست وسط پاهام جوري که کسامون روبروي هم قرار گرفت و شروع کرديم که کسامون رو بهم بماليم. صداي آه هر دومون بلند شده بود و من تازه اون موقع لذت واقعي سکس رو فهميدم. به ستاره گفتم: من فکر مي کردم تا دخترم و ازدواج نکردم نمي تونم لذت سکس رو بفهمم ولي تو امروز به من ياد دادي که چطور مي تونم از زندگي لذت ببرم. ديگه دلمون نمي خواست لباسامون رو بپوشيم که ستاره به من گفت: اگه بخواهيم راحت باشيم بايد اين موضوع رو با ريحانه هم در ميان بگذاريم که بهش گفتم: من مي ترسم ، چون ريحانه يه دختر چادري بود و همين هم من و ستاره رو به وحشت مي انداخت ولي ستاره گفت که بايد با احتياط عمل کنيم ولي ريحانه چه چادري باشه چه نباشه بالاخره يه دختره و اونم احساس داره و به نظر ستاره ، ريحانه هم ميتونست از سکس لذت ببره.
آره! اون روز تا عصر تا قبل از اومدن ريحانه ، من و ستاره چندين بار به اوج لذت جنسي رسيديم که بعدها فهميدم به اين اوج لذت ميگن ارگاسم. من و ستاره به نوبت خوابيديم و اطلس آناتومي را جلومون باز کرديم و تک تک اعضاي کسمون رو که جزء مهمي از بدنمون بود و هيچکس به ما ياد نداده بود که اينها چيه ، تک تک ياد گرفتيم. فهميديم چوچول همون کليتوريس است و قسمت حساس کس همينه و با ماليدن کليتورس ميشه به ارگاسم رسيد.

اون شب وقتي ريحانه اومد ، من و ستاره مرتب در مورد آناتومي دستگاه تناسلي زن صحبت کرديم و با اطلس اون رو دقيق مطالعه کرديم و ريحانه هم توي بحث ما شريک شد. من و ستاره هم مرتب با جکامون سعي مي کرديم ريحانه رو هم تحريک کنيم که در همين حين ستاره از پشت سر ، دستاش رو رو پستونهاي ريحانه مايد و او رو تحريک کرد و ريحانه هم که انگار بعد از تمام اين بحث ها کلي حشري شده بود راحت خودش را در اختيار ستاره قرار داد و ستاره آروم ريحانه رو لخت کرد و شروع کرد به ماليدن بدن ريحانه و آروم آروم شرتش رو هم در اورد و شروع به خوردن کس ريحانه کرد. صداي آه ريحانه هم بلند شده بود و ديگه شبيه به جيغ بود تا آه! من هم نشسته بودم و درحاليکه با يه دستم پستونم رو و با يه دست ديگم چوچولم رو مي ماليدم ، نگاهشون مي کردم. راستش نگاه کردن به يه سکس هم کلي حال ميداد.

اون شب ستاره به من و ريحانه گفت ، به دخترهایی که با هم حال کنند ميگن لزبين يا هم جنس بازي زن با زن. راستش من و ريحانه از لزبين کلي خوشمون اومد ، چون هم خطري برامون نداشت و هم به اوج لذت جنسي مي رسيديم.
اون شب تجربه يه سکس سه نفره رو هم کرديم. من وسط اتاق در حاليکه دوتا پام از هم باز بود خوابيدم و ستاره هم وسط دو تا پام نشست و شروع به خوردن کسم کرد و ريحانه هم به حالت نيمه نشسته روي صورتم قرار گرفت و در همون حال من هم کس ريحانه رو مي خوردم. واقعا با شکوه بود ، ديگه صداي آه بگوش نمي رسيد ، فقط جيغ هاي کوتاه من و ريحانه بود. اون شب تا نزديکاي سحر مرتب جاهامون رو عوض کرديم و بارها و بارها به ارگاسم رسيديم ...
     
  
مرد

 
داستان های سکسی ممد

سلام. من ملیکا هستم، 19 سالمه و تنها فرزند خانواده هستم. خاطره ای که میخوام واستون بگم مربوط میشه به اولین
سکس من. تابستون 83 بود. واسمون از شهرستان مهمون اومد. خالم و شوهرش و پسر خالم. اینم بگم که ما به خاطر شغل بابام توی یه شهر دیگه زندگی میکنیم که البته از شهر خالم اینا فقط 200 کیلومتر فاصله داره. نمی دونم روز دوم بود یا سوم؟ یه روز صبح که از خواب بیدار شدم صبحونه خوردیم و بابام که رفت سر کارش. شوهر خاله هم از خونه زد بیرون. ما 4 نفر توی خونه موندیم. بعد از چند دقیقه من طبق عادتم رفتم دوش بگیرم. 15 _10 دقیقه ای که توی حمام بودم و هنوز اول کارم بود... (آخه حمام کردن من همیشه طول میکشه) دیدم آب سرد شد. هر کاری کردم... نه بابا، گرم نشد که نشد. رفتم دم در و مامانمو صدا زدم. یه دفه دیدم امین اومد پشت در و گفت: چی میخوای؟ تعجب کردم که چرا اون اومده ولی خب بی خیال شدم و جدی نگرفتم. اینو هم بگم که در حمام از پشت محکم نمیشه... گفتم: ببین باز این آبگرمکن لعنتی چشه؟ آب سرد شده. بعد از یه مدت کوتاه گفت که حالا باز کن. باز کردم و خیلی زود آب گرم شد. گفتم دستت درد نکنه. الان خوبه و شروع کردم سرمو شامپو زدن. بعد از یکی دو دقیقه که با سرم درگیر بودم رفتم زیر دوش. چه آب گرمی! پایین اومدن آب گرم رو روی بدن سردم حس میکردم و همینجور کفها رو از رو سرم میشستم. دیگه مطمئن بودم که سرم خوب شسته شده و هیچی کف نمونده. چشامو باز کردم!!!! نزدیک بود سکته کنم. امین همینجوری جلوم وایستاده بود و به من نگاه میکرد. یه دستشم به کیرش بود. (البته از روی شلوارش). یه جیغ زدم و یه دستمو گرفتم روی سینه هام. یه دستمم جلوی کسم. همینجوری جیغ میزدم. گفتم اینجا چیکار میکنی؟ زود برو بیرون. بی شعور. بهت میگم برو بیرون. مامان! مامـــــــــــــــــــــــــــــــــان!. حقیقتش به همون اندازه که واسم غیر قابل درک بود که یه پسر منو لخت لخت ببینه ، از این میترسیدم که اگه الان مامان یا خاله متوجه بشن که امین اینجاست در مورد من چه فکری میکنن. واسه همین دوباره گفتم: امین برو بیرون. الان مامانم میاد می بینه که اینجایی. یه دفعه مثل اینکه از خواب بیدار شده باشه به حرف اومد و گفت: نترس هیچکی خونه نیست. مامانم و مامانت همین الان رفتن بازار. مونده بودم که چیکار کنم! ازش خواهش کردم که بره بیرون ولی اون شروع کرد به حرف زدن و گفت: ببین ملیکا! تو میدونی من چند ساله که دوستت دارم؟ من هیچکی رو جز تو نمیخوام. حتی اینو به مامانم هم گفتم. خیلی قشنگ حرف میزد. غرقِ حرفاش بودم که متوجه شدم دستامو از روی سینه هام و کسم برداشتم. دهنم قفل شده بود. اصلا تمام بدنم بی حرکت بود. نه میتونستم چیزی بگم و نه می تونستم دستامو جلوی خودم بگیرم. یه دفعه امین همین جور که حرف میزد شروع کرد به در آوردن لباساش. تا به خودم اومدم دیدم با یه شورت جلوم واستاده و دستاشو گذاشته رو شونه هام. (دستاشو از پشت به هم قلاب کرده بود). منو کشید و نشستیم لب وان. هنوز داشت حرف میزد ولی من هیچکدوم از حرفاشو نمی شنیدم. آخرش هم محکم شونه هامو فشار داد و گفت: ملیکـــــا، دوسِت دارم... و سرشو آورد طرف من. منم ناخودآگاه این کارو کردم. این لحظه رو هیچوقت فراموش نمیکنم. تمام موهای بدنم چنان سیخ شده بودن که فکر میکردم الان کنده میشن. شروع کردیم به لب دادن و لب گرفتن از هم. امین تمام لبامو کرده بود توی دهنش و اونا رو میخورد. حس کردم بدنش داره میلرزه ولی به روی خودم نیاوردم چون خودم از اون بدتر بودم. چند دقیقه همینجوری گذشت. دستای امین که توی این مدت پشت منو نوازش میداد. حالا یکی اومده بود روی سینه هام و هر چند لحظه یکی رو می مالید. داشتم دیوونه میشدم. (چند بار خودم با خودم ور رفته بودم ولی هیچوقت اینجوری نشده بودم). حالا دیگه لبامون از هم جدا شده بود و امین داشت گردنمو می بوسید و می لیسید و هر لحظه پایین تر میومد. وقتی رسیده بود به سینه هام و داشت اونا رو میخورد من به یه مُرده بیشتر شبیه بودم. بدنم داغ داغ شده بود و نمی تونستم حرف بزنم. حس میکردم میخوام از حال برم. امین همینجور که سینمو میخورد با یه دستشم اون یکی سینمو فشار میداد. کم کم از روی سینه هام اومد پایین و شروع کرد شکممو لیسیدن. همینطور یواش یواش میومد پایین تا رسید به کسم. کسمو لیس میزد و میخورد. چند دقیقه که اینکار ادامه پیدا کرد همون اتفاقی که گفتم افتاد. دیگه هیچی نفهمیدم و از حال رفتم. نمی دونم چند وقت توی این حالت بودم که یه دفعه یه درد شدید احساس کردم و به خودم اومدم. درد توی همه بدنم می پیچید. تازه متوجه شدم که امین منو کف حموم دراز کشونده و داره کیرشو توی کونم می کنه. داد زدم و بهش گفتم که دردم میاد. اونم قول داد که آروم بکنه ولی فایده نداشت. اصلا نمی تونستم تحمل کنم. امین بهم گفت: خودتو شل بگیر یه کمش که بره تو بقیش درد نداره. منم همین کار رو کردم ولی بازم فایده نداشت. خیلی درد داشت. داشت اشکم در میومد و یه ذره از کیرش هم تو نرفت. امین دوباره منو بلند کرد و نشوند و شروع کرد سینه هامو خوردن و با کسم بازی کردن. خیلی زود دردم یادم رفت. بعدش دوباره منو دراز کشوند ولی اینبار منو به پشت خوابوند و سرشو آورد لای پاهام و شروع کرد به خوردن کسم. همینجور که اونجا رو لیس میزد، کم کم میچرخید و زاویه شو با من تغییر میداد تا اینکه کاملا بر عکس (سر و ته) شدیم. البته بعداً فهمیدم که به این حالت 69 میگن. حالا زانوهاشو گذاشته بود دو طرف سرم و داشت کسمو میخورد. یواش یواش بدنشو آورد پایین تا اینکه کیرش جلوی صورتم بود. میدونستم منظورش از این کار چیه. ولی از یه طرف یه جورایی بدم میومد و از یه طرف هم یه حسی بهم میگفت اینکارو بکنم. کیرشو گرفتم. چشمامو بستم و گذاشتمش توی دهنم. خودشم آروم آروم کیرشو بالا پایین میکرد که من ازش خواستم اینکارو نکنه چون وقتی زیاد کیرش میرفت تو دهنم حالم میخواست به هم بخوره. یه مدت کوتاه همینجوری کیرشو لیس میزدم. بعدش امین بلند شد و وایستاد و گفت حالا بخور منم واسش اینکار رو کردم. اینجوری راحت تر بود. هر اندازه که میخواستم کیرشو توی دهنم میکردم و اونو لیس میزدم. خیلی خوب بود. حس عجیبی داشتم. از این کار لذت می بردم. کیرش شیرین نــبود اما خوشمزه بود. نمی دونم!!! شاید اصلا هیچ مزه ای هم نداشت! ولی...بگذریم. امین صداش در اومده بود و داشت آه و اوه میکرد. حالا دیگه از خوردن کیرش بدم نمیومد. یکی دو دقیقه بیشتر نبود که داشتم کیرشو میخوردم و سرعت این کار رو هم بیشتر کرده بودم که یه دفعه امین گفت : دیگه بسه و کیرشو از دهنم در آورد. قبل از اینکه من بدونم جریان چیه امین چند تا آه کشید و آبش رو ریخت روی بدنم. آبش داغ داغ بود. بعدش همدیگرو بغل کردیم و لب تو لب دوش گرفتیم و رفتیم بیرون. توی اتاقم جلوی آینه بودم و داشتم موهامو شونه میزدم که دیدم امین دوباره اومد. از پشت منو محکم گرفته بود و موهامو بو میکرد. راست بودن کیرشو که داشت به کونم فشار میداد رو حتی از روی لباس هم میتونستم تشخیص بدم. بعدش منو بغل کرد و خوابوند کف اتاق. خیلی زود شلوار و شورتمو درآورد و شروع کرد به خوردن کسم. با اینکه دوست داشتم تا صبح روز بعد لخت توی بغلش باشم گفتم: امین بسه اگه مامان اینا الان بیان چی؟ گفت تو نترس ، نمیان. این بار هم خیلی زود لخت شد و تی شرت منم درآورد و از من خواست تا واسش ساک بزنم. منم اینکار رو کردم ولی خیلی زود بلند شد. فکر کردم بازم می خواد آبش بیاد. اما گفت : برگرد میخوام یک بار دیگه امتحان کنم. گفتم: تو رو خدا نه امین، دردم میاد. گفت: اگه دردت اومد نمیکنم و فقط میذارم لای پاهات. قبول کردم و همونطور که خودش گفت چهار دست و پا نشستم و قمبل کردم. امین هم رفت و از روی میز قوطی کرم رو آورد و به کونم زد. همینطور که کرم میزد یواش یواش یه انگشتش رو کرد توی کونم. یه کم درد داشت ولی وقتی خودمو شل کردم. بهتر بود. به راحتی میشد تحملش کرد. یه کم که انگشتشو توی کونم چرخوند، اونو درآورد و دوباره کرم زد. این بار حس کردم که دو تا از انگشتاش داره میره تو. ولی این بار هم اذیت نشدم. دو تا انگشت شد سه تا. بازم قابل تحمل بود. یه کم که گذشت انگشتاشو درآورد و شروع کرد به کیرش کرم زدن و گذاشت کونم. آروم فشار داد. حس کردم که یه کم رفت تو ولی درد داشت. خیلی سعی کردم که تحملش کنم و البته موفق شدم. به راحتی میتونستم جلو رفتن کیرشو توی کونم احساس کنم. امین راست میگفت. فقط همون اولش زیاد درد داشت. کم کم دردش به یه دردِ خوشایند تبدیل شد. حالا دیگه امین داشت آروم آروم کیرشو جلو عقب می کرد و منم با کسم بازی میکردم. امین گاهی مکث میکرد گاهی حرکتشو سریع میکرد. پشتمو می بوسید و می لیسید. خلاصه هر کدوم از این حرکتاش یه جوری به من حال میداد. مخصوصاً لیسیدن کمر و شونه هام. بعد از چند دقیقه حرکت کیرش خیلی تند شده بود و محکم میکرد توی کونم. دوباره دردش شروع شد البته نه مثل اون اول. بهش گفتم: یواشتر ، دردم میاد. گفت الان تموم میشه. همینطور که تند تند میکرد یه لحظه آروم شد. کمرمو گرفت و محکم فشار داد. خالی شدن آبش رو توی خودم حس کردم. بعد همینطور که کیرش توی من بود ازم خواست که آروم بخوابم. منم همین کار رو کردم و اون هم روی من خوابید. هنوز هم کیرش رو توی کونم عقب جلو میکرد ولی معلوم بود که مثل چند لحظه قبل کیرش سفت نیست. یه مدت کوتاه هم بدون هیچ حرکتی روی من دراز کشید. بعدش کیرشو درآورد و رفت توی حموم و دوش گرفت. منم خودمو تمیز کردم. لباسامو پوشیدم و رفتم واسه ظهر یه چیزی درست کنم. این رو هم بگم که بعد از این موضوع امین توی شهر ما یه اتاق کوچولو و ارزون اجاره کرد و هر هفته لااقل یه بار میاد اینجا.البته بعضی هفته ها، سه بار هم میاد. حالا دیگه خودمون یه خونه کوچیک داریم و نیازی نیست که صبر کنیم تا مامانمون بره بازار
     
  
مرد

 
داستان های سکسی ممد

برای تحویل دادن پایان نامه ام داشتم حسابی کار میکردم و شبها تا دیروقت بیدار می موندم. حتی وقت نمی کردم با دوست پسرم قرار بزارم و ببینمش و استاد راهنمام حسابی ازم کار میکشید. دو سه ماه قبل از تاریخ دفاعیه ام بود که برای یه سری کارهای نهایی رفته بودم خونه ی همین استاد راهنمام که خیلی زن مهربون و خوبیه. تا دیروقت پشت میز نشسته بودیم و داشتیم کارهای نهایی رو انجام میدادیم. شام رو هم از بیرون پیتزا گرفته بودیم که زیاد وقتمون تلف نشه و همینطور مرتب کار میکردیم. شوهر خانوم لواسانی(استاد راهنمام) حدود ساعت دوازده بود که رفت بخوابه و به زنش گفت "انقدر خودتونو خسته نکنین!" و یه چشمکی بهش زد که قلب من ریخت. معلوم بود که روابطشون خیلی خوبه. شوهر خانوم لواسانی مرد قد بلند و چهارشونه ای بود. جوری که آدم کنارش احساس امنیت میکرد. آدم موقر و متینی هم بود و خیلی به جا حرف میزد. خلاصه یکی دو ساعت بعد از اینکه از رفتنش گذشت ما هم تصمیم گرفتیم که ادامه ی کار رو بذاریم برای فردای اون روز. من بلند شدم و مانتوم رو پوشیدم. خانوم لواسانی گفت "ببین یلدا جون، اگه دوست داری امشبو اینجا بمون. الان هم دیروقته تو هم که تنهایی. بمون و شب تو اتاق مهمون بخواب. فردا صبح هم که من بیکارم و با هم کار رو ادامه میدیم." دودل بودم. از یه طرف خودمم میترسیدم اون موقع شب تنها برم بیرون و از یه طرفی هم خجالت میکشیدم. ولی بالاخره با اصرار خانوم لواسانی قبول کردم و یه زنگ به خونه مون زدم و قرار شد که بمونم هرچند پدرم زیاد راضی نبود. یه لباس راحت از خانوم لواسانی گرفتم و رفتم تو اتاق مهمون و رفتم تو رختخواب. انقدر خسته بودم که خوابم نمیبرد و خلاصه بعد از یه ربع خوابم برد. نمیدونم چقدر خوابیده بودم که یهو بیدار شدم و به شدت احساس تشنگی کردم. اولش خواستم بی خیال شم چون خیلی خوابم میومد ولی دیدم دارم از تشنگی میمیرم. این بود که بلند شدم و از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت آشپزخونه تا آب بخورم. از جلوی اتاق خواب خانوم لواسانی داشتم رد میشدم که دیدم یه صداهایی میاد. اومدم آروم رد شم که دیدم صدای خانوم لواسانی میاد که "آآآآآه.....جون". فهمیدم که زن و شوهر مشغولن. قلبم حسابی داشت میزد و حسابی گر گرفته بودم. آخه من زیاد اهل فیلم سوپر و اینا هم نیستم و تا اون موقع هم سکس هیچ دونفری رو از نزدیک ندیده بودم. حتی با دوست پسرمم سکس کامل نداشتیم و من فقط به کیرش دست میزدم و حتی بهش اجازه نمیدادم کُسمو ببینه. کنار در ایستادم و گوشمو بردم نزدیک در اتاق. صداهای نفس زدن خانوم لواسانی میومد. اولش چندشم شد ولی بعدش بلافاصله نمیدونم چه حسی بود که یهو خودمم حشری شدم. صدای خانوم لواسانی میومد که میگفت "آها... بلیسش... همینطوری... آها.... آخ... آروم تر.... زبونتو بکن توش... آها....". باورم نمیشد. حشرم زده بود بالا و از فهمیدن اینکه خانوم لواسانی داره حال میکنه خودمم داشتم حال میکردم. میدونستم که زبون شوهرش الان دم کُسشه. نمیدونم چی شد که دستم رفت سمت شورتم و آروم شروع کردم به نوازش کردن کسم و همزمان هم صدای نفس زدنا و حال کردن خانوم لواسانی رو میشنیدم که کم کم داشت اوج میگرفت و یهو با یه جیغ کوتاه قطع شد. معلوم بود که ارضا شده... وای که چقدر دلم برای ارضا شدن تنگ شده بود. تازه من همیشه با خودم حال میکردم و تا حالا هیچ پسری منو ارضا نکرده. یعنی کلاً به هیچ پسری اجازه ندادم که دست به کُسم بزنه. بعدش یه سری صداهایی شنیدم که معلوم بود دارن جا به جا میشن. نمیتونستم تحمل کنم. باید میدیدم چه کار میکنن. از سوراخ کلید نگاه کردم ولی چیزی معلوم نبود و همه جا تاریک بود. صدای شوهرش رو شنیدم که میگفت "برگرد. میخوام کیرمو تا ته بکنم تو کُست". شنیدن این حرف حسابی حشری ترم کرد. نمیتونستم تحمل کنم و باید می دیدم. با خودم گفتم وقتی صدای آه و ناله ی خانوم لواسانی بلند شد در رو آروم باز میکنم. دستم داشت از روی شورت با چوچوله ام بازی میکرد. یهو صدای آه بلند خانوم لواسانی رو شنیدم. فهمیدم کیر رفته تو کُسش. یکی دو بار دیگه هم آهش بلند شد و بعد صدای خوردن پاهاشونو شنیدم که معلوم بود تلمبه زدنای شوهرش شروع شده. خانوم لواسانی هم صدای آه و اوهش منظم تر شده بود. آروم دستگیره ی در رو گرفتم و لای در رو باز کردم. فقط خدا خدا میکردم که در با ناله باز نشه که بفهمن و خوشبختانه همینطور هم شد. انقدر هیجان زده بودم که تشنگیم رو هم یادم رفته بود. حالا یه کمی معلوم بود. خانوم لواسانی پشت به شوهرش دولا شده بود و اونم داشت تلمبه میزد. دستمو بردم تو دهنم و حسابی خیسش کردم و بردمش تو شورتم. وااای که چه حالی داد. آروم چوچولم رو که حالا سفت سفت شده بود گرفتم و شروع کردم به بازی کردن باهاش و دیدن صحنه ی سکس استادمو شوهرش. خانوم لواسانی همینطور آه و اوه میکرد و وسطش هم میگفت: "محکم تر... محکم تر... تا ته بکنش تو... آها... حالا شد. داره میخوره به ته کُسم... وااای چه کیری" و شوهرش هم همینطور داشت میکرد. عجب کمر سفتی داشت. منم که داشتم با خودم حال میکردم. چقدر دوست داشتم رفتن کیر تو کس رو تجربه کنم. به خصوص اون موقع که داشتم همین صحنه رو هم میدیدم. خانوم لواسانی حسابی داشت کس میداد و شوهرش هم داشت سفت میکردش. بعد از یه مدت کوتاه شوهرش کیرشو درآورد و گفت حالا برگرد. تو زمانی که خانوم لواسانی داشت برمیگشت کیر شوهرش رو دیدم. باورکردنی نبود که یه کیر انقدر بزرگ باشه. شایدم من اون شب انقدر حشری بودم که نمیفهمیدم. ولی کیرش به نظرم خیلی بزرگ اومد. خانوم لواسانی برگشت و خوابید رو تخت و شوهرش رفت بالا سرش و دوتا پاش رو گذاشت دو طرف زنش و نشست. اولش فکر کردم نشست روی زنش ولی دقت که کردم دیدم رو زانوهاشه و کیرشو گذاشته لای دوتا پستونای خانوم لواسانی. خانوم لواسانی هم دو تاپستونای گندشو به هم فشار داده بود تا راه کیر شوهرش تنگ تر بشه. اونم کیرشو هی از بین دو تا پستونا رد میکرد و من داشتم دیوونه میشدم. حرکت دستم خود به خود تند تر شده بود و هر لحظه امکان داشت خودمم ارضا بشم. یه مدت کوتاه که گذشت برای اولین بار صدای شوهر خانوم لواسانی بلند شد که یه آهی کشید از سر لذت. معلوم بود که داره آبش میاد و حرکتش هم تند تر شده بود. یه ذره بعدش دیدم آبش محکم زد بیرون و ریخت رو گلوی خانوم لواسانی که میگفت "جووون...چه آب داغی" وای خدای من. داشتم میمردم از حشریت. میخواستم برم تو و کیر بزرگ شوهر خانوم لواسانی رو میکردم تو دهنم و همه ی آبشو میخوردم. تند تر از قبل خودمو داشتم میمالوندم و داشتم با صداهای مردی که داشت ارضا میشد منم ارضا میشدم. چشمامو بسته بودم و گوش میکردم و با هر آهی که اون مرد میکشید منم بیشتر تحریک میشدم تا جایی که کاملاً ارضا شدم و چقدر سخت بود که صدامو درنیارم. وقتی چشامو باز کردم دیدم سینه ی خانوم لواسانی و گلوش پر از آب شده جوری که انگار یه لیوان آب کیر روش ریخته باشن. آروم خودمو کشوندم کنار و رفتم تو اتاقم و خودمو زدم به خواب. صدای رفتنشون به توالت میومد و من داشتم همچنان از تشنگی میمردم ولی حال خیلی خوبی داشتم. مدتها بود که ارضا نشده بودم.
     
  
مرد

 
پنج نفری کنار استخر


روز جمعه بود. هوا گرم و آفتابی. من و افشين رفته بوديم خونه مريم که شانزده سالش بود و خواهرش سيزده سال و دختر خالشم همسن مریم بود. همه فقط با شورت کنار استخر بوديم. فقط شيلا خواهر مريم با مايو دو تيکه بود. مريم شروع کرد با مرجان ور رفتن. مريم از پای مرجان شروع کرد حسابی ميليسيدش بعد اومد سمت سينه های مرجان و شروع کرد به بوسيدن اونها. همينطور گردن و سينه هاش رو ميليسيد و مي بوسيد که افشين هم رفت کمک مريم و با همديگه مشغول ليسيدن و بوسيدن مرجان شدن. شيلا هم اومد نشست تو بغل من و من هم از پشت مي بوسيدمش و بالا تنه ی شيلا رو در آوردم. هنوز سينه زيادی در نياورده بود. بعد دستمو بردم تو مايوش و شروع کردم با چوچوله اون بازی کردن . کس شيلا تازه يه خورده مو در آورده بود و با يه دستم هم با موهای کسش بازی ميکردم. اون طرف مرجان و مريم شصت و نه خوابيده بودن و حسابی کس همديگرو ميليسيدن. افشين هم داشت از تماشا لذت ميبرد . بعد شورت شيلا رو در آوردم و با هم رفتيم سراغ دخترا. مرجان رو بلندش کردم و ازش خواستم کس شيلا رو ليس بزنه. منم يه لب از مريم گرفتم و رفتم رو کس مريم. چوچوله خوشمزه ای داشت. صدای آه شيلا در اومده بود . مريم گفت بلايی سر خواهرم نياريد. گفتم اشکال نداره تجربه اش زياد ميشه و باز کسش رو ليسيدم. داشت خيلی کيف ميکرد. بلندش کردم بردمش پيش دوتا دخترا . شيلا رو بلندش کردم و انداختمش رو خواهرش و دوتايی کس همديگرو شروع کردن به ليسيدن. منم شورتم رو در آوردم و آروم کیرمو گذاشتم رو سوراخ کون شيلا. يه خورده ور رفتم و خيلی آروم کردم تو کون شيلا و شروع کردم به کردن شيلا. سوراخ تنگی داشت و حسابی حال ميداد. افشين هم از اونطرف اومد سراغ مريم واز کس، مريم رو شروع کرد به کردن. مرجان هم رفت يه شيرجه زد تو آب و برگشت سراغ من. همونطور که داشتم شيلا رو ميکردم کيرمو از تو کونش درآوردم و کردم تو دهن مريم . مرجان که اومد خوابوندمش رو زمين و پاهاش رو دادم هوا. کيرم رو گذاشتم دم سوراخ کونش و آهسته کردم توش. شيلا اومد و همونطور که داشتم مرجانو ميکردم يه لب ازم گرفت و رفت سراغ سينه های مرجان. افشين هم اونطرف خوابيده بود و مريم رو کيرش بالا پايين ميرفت و زود هم اعلام کرد که آبش داره مياد و مريم هم زود بلند شد و دهنش رو گرفت طرف کير افشين و آبش پاشيد تو صورت و دهن مريم. شيلا هم رفت سراغ مريم به ليسيدن آب افشين که رو صورت مريم پاشيده بود. من هنوز داشتم مرجانو از کون ميکردم و تازه گرم شده بودم. شيلا رو صدا کردم که بياد پيشم. شيلا رو هم به سبک مرجان خوابوندم واز تو کون مرجان در آوردم و دوباره کردم تو کون شيلا. شيلا ديگه حسابی به اوج رسيده بود و حسابی کيف ميکرد. مريم افتاده بود رو مرجان و دوباره با هم ور ميرفتن. ديگه موقعش رسيده بود و از کون شيلا در آوردم و رسوندمش به صورت شيلا و با فشار آبم رو ريختم تو صورتش . تمام صورتش پر شده بود از آب کيرم . شيلا بی حرکت رو زمين افتاده بود. مرجان يه نگاهی به شيلا انداخت و يه لبخندی به من زد. با مريم اومدن سراغ شيلا و صورت شيلا رو که حسابی خيس شده بود ليسيدن. مريم مشغول ليسيدن تن و بدن خواهرش بود که از حال رفته بود. بلندش کردم و کيرم رو گذاشتم تو دهنش. زبونش خيلی حرفه ای روي کيرم ميلغزيد بطوري که بلافاصله کيرم بلند شد. همينکه ازش مطمئن شد که حسابی راست شده خودش رو انداخت رو من. کيرم رو کرد تو کسش. حسابی احساس گرما کردم. ديدم افشين هم اومد طرف ما و همونطور که کيرم تو کس مريم بود کيرش رو گذاشت رو سوراخ کون مريم و آهسته فشارش داد تو و يک آهی از نهاد مريم بلند شد. مريم خودش رو ديگه شل کرده بود و از هر دو طرف حسابی لذت ميبرد. حدوده ده دقيقه همينطور مريم رو کرديم. مريم از حال رفته بود و رو من افتاده بود. موقعش که رسيد من و افشين در آورديم و رفتيم سراغ شيلا که بی حال رو زمين خوابيده بود و مرجان داشت کس تازه مو درآورده اش رو نوازش ميکرد. هردو آبمون رو ريختيم رو صورت و بدن شيلا. افشين رفت تو استخر. مرجان کماکان با آبهای روی بدن شيلا که از حال رفته بود بازی ميکرد . منهم مريم رو بغل کرده بودم و حسابی همديگرو مي بوسيديم. بهم قول داد که دفعه ديگه باهام کاری بکنه که من با شيلا کردم و منو حسابی از حال ببره
     
  
مرد

 
ماجراهای داود، قسمت 1
1
هر وقت از خونه ميومدن بيرون كل محل حالي به حالي ميشدن. از جووناي جقي گرفته تا پيرمرداي به اصطلاح حاجي ، هركي يه جور احساسشو نسبت به هما و هستي نشون ميداد. جوونا كه با تيكه انداختن حاجي هام كه تابلو بودن... شايد اگه هر كسي بود حشری مي شد. مادر و دختر (هستي و هما) جوري لباس مي پوشيدن كه.....مانتوهاي تنگ سفيد (يا اغلب رنگهاي روشن) كه انقدر تنگ بود كه از پشت كوناشونو نشون ميداد. از جلو هم كه قشنگ هر كسي ميتونست اندازه دور سينه هاشونو حساب كنه. از پائين سينه هام كه تا زير ناف و هر وقت ميديدي آبت ميومد. طوري بودن كه حتي وقتي دخترا و زنا هم اونا رو ميديدن حشری مي شدن مادرهما حدود 35-36 سال داشت و خود هما هم حدودا 18-19 سال داشت. هركدوم يه جور آدمو حشری مي كردن هستي كه با هيكل ناز و سينه هاي بزرگ و ماهيچه اي و كون خوش قالبش. هما هم كه زائيده همون كس ولي ورژن 2003 و كاملتر و با طراوت تر . البته هيچكس فكر نميكرد كه اين دو مادرو دخترن همه فكر ميكردن خواهرن البته تا قبل ز اينكه بنگاه دار محلمون براي همه يه بار ماجراي زندگي و هفت جد و آبادشون رو تعريف كنه. خلاصه جونم براتون بگه كه شهره خاص و عام بودن همه رو با بي اعتنا یيشون كشته بودن بريم سر اصل ماجرا و اينكه من چه جوري افتخار آشنائي با اونا رو پيدا كردم و واقعا بزرگترين شانسم تو زندگي و شيرين ترين خاطراتم رو بدست آوردم.من تابستونا تو يه كولر سازي كار ميكردم و مغازمون از روي شانس درست روبروي خونه ی اينا بود. يه روز فكر كنم چهارشنبه بود كه ظهرها حاج مهدي (صاحب كارم) واسه استراحت ميرفت خونه و من مي موندم مغازه البته حاجي آدم خوبي بود و زياد به من گير نميداد و اعتماد داشت. حالا بماند ديدم هما خانوم اومد و گفت آقا ببخشيد اين كولر ما اشكال پيدا كرده اگه ميشه يه نگاهي بهش بندازين ببينيد مشكلش چيه؟. منم افه چسي اومدم و گفتم: الان مغازه تنهاست بزارين براي عصر. گفت حالا اگه ميشه يه كاري بكنين ما از گرما پختيم به خدا. گفتم باشه منم ابزار رو ور داشتم و كركره رو پائين كشيدم و رفتم. چرا پنهون كنم خيلي خجالت ميكشيدم. زنگ طبقه 5 رو زد و يه صداي نرمتر از خودش گفت : بله گفت: منم مامان. در باز شد و رفتيم تو خيلي ها دوست داشتن يه سري به خونه هما و هستي بزنن و اين افتخار نصيب من شده بود. رفتيم تو آسانسور رسيديم دم در ورودي زنگو زد مادرش با يه شلوارك راحتي و يه ركابي در باز كرد. من وقتي اون صحنه رو ديدم كل بدنم از خجالت لرزيد و سرم رو پائين انداختم و رفتيم تو .رفتم به سمت كليد كولر. هستي خانوم انگار نه انگار كه ما اصلا وجود داريم نه روسري نه چادري نه هيچي. كليد زدم بعد از هما خواستم كه منو به پشت بوم راهنمائي كنه. رفتيم به سمت كولر، كولر رو تعمير كردم و داشتم آماده ميشدم برم كه ديدم هما با يه ليوان شربت ازم پذيرائي كرد واي كه اون لحظه چه لحظه اي بود. وقتي ليوانو داشتم ميذاشتم تو سيني چشمم افتاد به يه ديش. ديگه يه كمي پر رو شده بودم گفتم ماهواره دارين؟ گفت بله ولي تنظيم نيست گفتم اگه بخواين من براتون تنظيم می كنم. گفت دستتون درد نكنه. قرار شد پنج شنبه برم ديششونو تنظيم كنم .من كه هما رو دوست داشتم الان ديوونش شده بودم. دوست داشتم هر جوري شده باهاش دوست بشم خلاصه پنجشنبه فرا رسيد ساعت 9 شب رفتم از خونه فايندر رو ورداشتم رفتم سمت خونه ی عشقم ، رفتم بالا تنها بود. مادرش نبود شلوار تنگ و كوتاهي پوشيده بود كه قشنگ خط شورتش معلوم بود. داشت آبم ميومد ميخواستم همون جا بگيرم لختش كنم و بكنمش خيلي جالب بود مثل سري پيش كه واسه تعمير كولر رفته بودم هما يه لحظه هم ازم جدا نشد. رفتيم پشت بوم تنظيم كرديم و رفتیم پائين. تو فاصله اي كه ديشو تنظيم كردم خيلي با هما جور شدم واون از خودش چيزائي مي گفت و منم يه چيزائي درباره خودم براش گفتم ، از حرفهاش فهميدم خيلي تنهاس. داشتم براش كانال ها رو سرچ ميكردم كه يهو رسيديم به اولترابلو! يهو دكمه هاي كنترل رو گم كردم. هول شده بودم. يه تصوير بود كه مرده سينه هاي زنه رو داشت ميخورد. من داشتم ديوونه ميشدم. برگشتم ديدم هما يه جوري نگام ميكنه. روناي هما رو كه از زير شلوار بي نهايت تنگش زده بود بيرون منو بيشتر حشری كرد. ديگه ديوونه شدم. اومد سمت من. چشماي مشكي و ابروهاي كموني و مرتبش و بوي خوب تنش منو بي اختيار برد سمت خودش. نفهميدم چي شد كه ديدم لباش تو لبامه. با دست كيرمو ميمالوند. من محكم بغلش كرده بودم و نميذاشتم جم بخوره ومرتب فشارش ميدادم. گفت بريم تو اتاقم. ريسيور رو خاموش كرد و رفتيم به سمت اتاقش. من كه پشتش بودم دوباره چشمم خورد به كونش كه داشت شلوارشو پاره ميكرد كه بزنه بيرون. يكي دوبار تو راه انگشتش كردم. نميتونستم دست بكشم. رفتيم تو اتاق بغلش كردم انداختمش رو تخت خوابيدم روش. از رو بلوز تنگ ونازكش سينه هاي سفت و نسبتا بزرگشو مي چلوندم بازم ازش لب گرفتم آب دهنامون غليظ تر شده بود مثل چسب. لبامونو به هم دوخته بود با دستش از روي شلوار كيرمو ميمالوند ديگه خسته شد گفت لباسامو در بيار. نشوندمش رو لبه تخت بلوزشو با عجله در آوردم ولي در نميومد. انقدر كشيدم كه پاره شد اما چيزي نگفت. اصلا اينجا نبوديم سوتين سفيد پوشيده بود كه مسئوليت نگه داشتن اون ممه هاي قشنگ رو بر عهده داشتن. از روي سوتين سينه هاشو مالوندم واي چقدر سفت بودن. چه قدر تميز و چه قدر خوشبو. لاي سينه هاشو كه از كرستش بيرون بود رو با لبم خيس ميكردم. سوتينشو در آوردم سينه ها همون طوري با همون نظم وايساده بودن با دو دستم سينه هاشو اونقدر محكم فشار دادم كه وقتي دستامو ور داشتم جاي دستام رو سينه هاش قرمز شده بود. حدود 10-15 دقيقه اي با سينه هاش بازي كردم و اونا رو چلوندم. بعد رفتم سراغ نوك ممه هاش! واي چه رنگ نازي و چقدر برجسته. با انگشت شصت و اشاره اونا رو گرفتم و تكون ميدادم و ميچرخوندم و گاهي اوقات هم ميكشوندم و ميلرزوندم و حسابي می مكيدم. مثل نوزادي كه حسابي گشنشه. بعد با دندون اونا رو گاز گاز ميكردم و ميگرفتم و زبونمو تند تند روشون تكون ميدادم. خيلي داشت حال ميكرد ناله هاي خفيفي ميكشيد(آه واي ي ي ميخوام واي و... ) بلند شدم رفتم سراغ شلوارش. قبل از اينكه اونو در بيارم با دوتا دستم آروم از ساق پا تا بالاي رون هاش خيلي نرم رفتم تا كمرش دكمه و زيپ شلوارشو باز كردم. يه بوس از شكمش كردم و آروم شلوارشو كشيدم پائين پاهاشو برد بالا تا من راحت تر شلوارشو از پاش در بيارم. مونده بود يه شورت سفيد و نرم واقعا يه چيزي كه منو خيلي حشری مي كرد تميزي هما و بوي خوب عطرش بود. از روي شورت با دو انگشتم با كسش بازي ميكردم و ميمالوندم. واي كه كس برجسته و خوش فرم قشنگي. ميتونستي تو دستت بگيريش. يه بوسم از رو شورت خيسش كردم و شورتشو خيس تر کردم. بعد شورتشم مثل شلوارش در آوردم ولي از پاش در نياوردم چون وقتي كسشو ديدم همه چيز حتي اسمم يادم رفت. خم شدم و پاهاشو گذاشم دور گردنم و خودم رفتم لای پاهاش بي مقدمه كسشو با لباي كلفتم مي مكيدم. با دو انگشت شيار كسشو وا كردم و با نوك زبونم توي كسش ضربه ميزدم خيلي خوشش ميومد اينو ازصداي ناله هاش كه يواش يواش بلندتر ميشد و حركات پاهاش دور گردنم فهميدم. بادستم چوچولشو ماساژ ميدادم و با لبام سوراخ تنگشو مي مكيدم. گاهي هم چوچولشو با دندون ميگرفتم و به آرومي به سمت خودم ميكشوندم بعد ول ميكردم. هما بدون هيچ صحبتي بلند شد و مثل برق كسشو از دهنم در آورد وبه سرعت بلوز و شلوارمو در آورد خم شد سمت كيرم ديد نوك كيرم و شورتم خيسه. اين بيشتر حشرش كرد واي ي ي ي ي ي ي ي چه حالي داره وقتي شريك سكسيت شورتتو در مياره رفت رو كيرم تو 3 سوت كيرمو تا ته كرد تو دهنش. كيرم ديگه داشت از خوشحالي بيهوش ميشد وقتي كيرمو از تو دهنش در آورد كيرم 2 برابر شده بود باور نكردم كه اين كير منه تو دستاي هما. يكي دو بار با كيرم بالا و پايين رفت و كرد تو دهنش تا كيرم حسابي خيس خيس شد. رفت سراغ تخمام گفتم نه بدم مياد كسي تخمامو بگيره. اصلا انگار که نشنیده تخممو از ته مثل باد كنك گرفت و دوتاشو كرد تو دهنش اولش خيلي دردم اومد ولي وقتي خم ميشدم صحنه رو بررسي ميكردم حسابي حال ميكردم. با لباي ظريفو نازكش تخماي منو تا ته تو دهن تنگش جا داده بود. بعد كه حسابي كير و تخممو با آب دهن چسبناكش خيس كرد من ديگه صبرم تموم شد گفتم ديگه بسه زيادي ادای فيلما رو در آورديم. خوابوندمش رو لبة ی تخت ساق پاهاشو محكم گرفتمو بردم تا بالاي سرش ديگه كاملا سوراخاش معلوم بود. رفتم سراغ كونش با نوك زبون حسابي ليزش كردم نه اون نه من ديگه حوصله نداشتيم كه با انگشت شروع كنيم. كيرمو چسبوندم به نوك سوراخش با آرومي و احتياط كردم تو آي ي ي ي گفت و ناله هاي خفيفش دوباره شروع شد. كيرمو كه تا آخر و تا ته كردم تو ناله ها تبديل شد به جيغ مسير رفت و برگشت نرم تر شده بود و كيرم و كونش به هم عادت كردن داشت. آبم داشت ميومد زود كشيدم بيرون هما گفت كسم كسم اي ي كسم. من متوجه شدم كه ميگه بكن تو كسم گفتم مگه دختر نيستي؟ جوابي نداد بلند شد و از كشوي تخت يه كاندوم كشيد رو كيرم و گفت با خيار پردشو ورداشته. دوباره دراز كشيد پاهاشو از بالاي ساقهاي ظريفش گرفتم و بردم سمت بالا كيرمو يواش كردم تو، خودشم كمك كرد. اصلا باورم نميشد دختري كه همه حسرت حرف زدن باهاشو دارن الان زير منه. رفتم تو واي چه حالي مي ده كسش حسابي خيس بود كير منو ليز كرده بود 5-6 بار عقب جلو كردم كه صداي آه و ناله هما و صداي جالبي كه از رفت و برگشت كير تو كس هما بوجود اومده بود فضاي اتاقو پر كرد. تو ابرا بوديم كه صداي آه و ناله منم بي اختيار با صداهاي ديگه قاطي شد. كيرمو تند تند مي بردم و بعد يه بار يواش تا ته مي بردم ومي آوردم بيرون. همين روال ادامه داشت كه ديدم يكي درو باز كرد. خيلي ترسيدم ديدم هستي مادر هماست. هما و من متوجه شديم ولي اصلا دوست نداشتيم كه اون همه لذت رو رها كني.م هستي رفت بيرون و درو بست. ديدم كس هما داره كيرمو ميمكه و به طرف خودش ميكشونه ، چه ملچ ملچي آي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ، احساس كردم آبم داره مياد. به سرعت كيرمو در آوردمو كاندومو كشيدم و بادستم كيرمو مالوندم آبم با شدت هر چه تمامتر پاشيده شد روي شكم هما. دادي بلند كشيدم و هما گفت اي ي ي ي ي چه داغه سوختم آي ي ي ي ي ي وآي ي ي ي بعد نفس عميقي كشيد. خم شدم روي هما بدن خودمم كثيف شد و يه لب جانانه از هما گرفتم و آخر سر هم يه بوس کوچولو از لبش گرفتم و تا چند دقيقه بدون اينكه حرفي بزنيم دراز كشيديم بعد از چند لحظه تازه يادم افتاد كه هستي ما دو تا رو با هم ديده. به هما گفتم گفت اشكالي نداره. بعد رفتيم به سمت حموم. روي ديدن هستي رو نداشتم رفتيم بيرون كه صداي آه و ناله هستي به گوش مي رسید. جلوتر كه رفتيم در اتاق باز بود. يه مرد گنده ی كير كلفت كيرشو گذاشته بود لاي پستوناي هستي. طوري كه كير مردك رو نميشد ديد انصافا سينه هاي زيبا و بزرگي داشت بعد
با هما رفتيم حموم
ادامه دارد
     
  
مرد

 
ماجراهای داود ، قسمت دوم

شب جمعه بود كه به خونه عمم اينا رفته بوديم. من و بودم و عمم و دختر عمه هام. قرار بود بابام اينا هم بيان داشتيم تلويزيون تماشا ميكرديم كه تلفن زنگ خورد.عمم به سمت تلفن رفت تا جواب بده گوشيو ورداشت بابام بود كه خبر داد من نميام بايد تا صبح تو شركت باشم يه سري به خانم جان بزن مريض احواله برو پيشش.عمم گفت داود بمون پيش مژگان و مرجان نميخوام تنها باشن منم گفتم باشه .خلاصه عمه رفتو ما سه تا مونديم مرجان گفت مژگان اون فيلم ترسناك رو بزار نگاه كنيم منم گفتم باشه بزار ببينيم ده دقيقه از فيلمو ديديم كه تلفن بازم به صدا در اومد اين بار عمه بود گفت بچه ها خانم جان سرما خورده من تا صبح بايد پيشش باشم. رفتيم سراغ فيلم همين طور كه رفته بوديم تو بحر فيلم يهو رسيد به جای حساسش مرده داشت از زنه لب ميگرفت كه من جستي زدمو كنترل رو ورداشتم زدم جلو بعد مژگان گفت اه بابا چقدر ضد حالي تو! خودمم دلم ميخواست ببينم ولي روم نشد. دراز كشيده بودم داشتم فيلمو مي ديدم كه ديدم مرجان پامو داره ناز ميكنه گفتم مرجان نكن بزار ببينيم چي ميشه گفت اون جائي رو كه بايد نگاه ميكردي نگاه نكردي باقيش چرته. گفت خوشت مياد پاهاتو بمالم؟ منم از خدا خواسته گفتم آره بدم نمياد هر كاري دوست داري بكن (من و دختر عمه هام با هم نداريم. گاهي از اين شوخي ها با هم ميكرديم) كه ديدم مژگان اومد گفت من خوابم مياد گفتم خوب برو بخواب گفت آخه ميترسم گفتم بچه شدي؟ گفت پيشم بخواب ديگه گفتم باشه مرجان هم گفت منم ميترسم گفتم باشه .گفتم شما كه ترسوئين چرا فيلم ترسناك ميبينين؟دراز كشيديم ، گفتم مژگان چراغا رو خاموش كن.چراغا رو خاموش كرديم و خواستيم بخوابيم كه ديدم دست يكي تخمامو گرفت گفتم آي چي كار ميكني ديدم دستا دو تا شد كير ماهم ديگه تو اون شرايط ميدونين كه.....-آي داود جوون داود منو بخور منم يواش يواش داشت خوشم ميومد دستمو بردم تو دامن مرجان و پاهاشو ماليدم صداي آه و واوهش در اومد منم بيشتر داغ كردم بعد مژگان دستشو كرد تو بيژامم كيرمو مالوند وقتي ديد كيرم خيسه يهو شيرجه زد زير پتو شلوارو شورتمو در آورد و كيرمو با ولع خورد ديگه گيج شده بودم نميدونستم به كدوم برسم از اين طرف مژگان داشت زير پتو واسم ساك ميزد از اون طرفم مرجان داشت ازم لب ميگرفت منم ديدم دارم عقب ميوفتم رفتم طرف سينه هاي مرجان از رو پيرهن مالوندمشون كه يهو به مژگان گفتم مواظب باش آبم داره مياد ها سريع ته كيرمو گرفت و مانع شد بعد رفت از تو اتاقش يه اسپري آورد و زد به كيرم ديگه هيچي حاليم نبود. به مرجان گفتم دراز بکش دامنشو زدم كنار و رفتم به سمت شورتش خيس خيس بود از رو شورت يه كم كسشو ليس زدم حسابي آه و اوهش در اومده بود ، از پائين هم مژگان داشت كيرمو كه بي حس بود ماهرانه ميخورد و هي خيسش ميكرد و ميمالوند.شورت و پيراهن مرجانو در آوردم لخت لختش كردم دراز كشيدم روش طوري كه مژگان بتونه كيرمو بخوره سينه هاي مرجانو حسابي مالوندم واي كه چه پستونائي داره! كل سينه هاشو به دقت ليس زدم و مالوندم بعد كيرمو از مژگان گرفتم و گذاشتم لاي سينه هاي مرجان بعد سينه هاي خيسشو به هم چسبوندم و كيرمو لاي اونا چپوندم مرجان خيلي خوشش ميومد بعد كيرم رو دادم دست مرجان رفتم سراغ مژگان شلواركش رو از پاش در آوردم بعد شورت و بلوزشم به ترتيب در آوردم. داشتم با كسش ور ميرفتم كه ديدم تو عالم خلسه رفته _آي داود كير ميخوام پنج تا انگشتتو بچپون توم با ترس انگشت اشارمو كردم تو وووااااااااااااااااي چه تنگ بود به زور كردم تو واي نمي رفت كه يهو رفت تو صداي جيغ مژگان کل اتاقو لرزوند _آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاااي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي منم وقتي ديدم لذت مي بره انگشتمو آروم عقب جلو مي بردم كه متوجه شدم دستم قرمز شده به مژگان گفتم فوري رفت تو حموم خودشو بشوره. رفتم سراغ مرجان كه داشت با كيرم حال ميكرد كيرمو از دهنش كشيدم بيرون بلوزمو از تنم در آورد، بهم مزه داده بود دوست داشتم پرده مرجانم پاره كنم. خوابوندمش پاهاشو بردم بالا گذاشتم رو شونه هام كيرو فرستادم تو انگار از پرده خبري نبود! چه كس تنگي به زور مي چپوندم تو به زور مياوردم بيرون رفت و برگشت كيرمو سرعت دادم مرجان لحاف رو تختو ميكشيد ميگفت اي واي جووووووون من از اينكه ميديدم مرجان لذت ميبره بيشتر لذت ميبردم ديدم مرجان داره ديگه ارگاسم ميشه داشت از هوش ميرفت كه مژگان سر رسيد كيرمو در آوردم رفتم پيش مژگان روي دست و پا نشوندمش خودمم رفتم سمت كونش كمرشو با دو تا دست محكم گرفتم كيرمو كردم تو كس آكبندش واي داود بكن تو به ارومي كيرو تا نصفش بردم تو ديدم داره صداش در مياد فرياد زد بسه يكي دو بار كه كيرمو نصفه بردم تو كسش يواش يواش خودشم همكاري ميكرد و عقبو جلو ميومد_آي آي چه كلفته واااااااي ديدم داره بيحال ميشه نگاهم رفت سمت مرجان كه داشت ما رو نگاه ميكرد و با چوچولش بازي ميكرد . همين طور كه عقب و جلو ميرفتيم ديد كيرم خيس شد فكر كردم آبم اومد ولي فهميدم كه مژگان ارگاسم شده و بي حال رو تخت آروم گرفت كيرمو در آوردم مرجان اومد خوردش مژگان هم پشت سرش اومد دو تائي افتادن جون كيرم مرجان تخمامو ميكشيد و ميكرد تو دهنش مژگانم كيرمو ميخورد كه احساس كردم داره آبم مياد كيرمو در آوردم دادم دستشون يه كم مالوندنش تا آبم پاشيد رو سينه و صورتشون بعد از هم یه لب گرفتيم و رفتيم حموم و اومديم مثل جنازه ولو شديم رو تخت تا خود صبح.صبح كه بيدار شدم ديدم مرجان رفته حموم و مژگان داره ريختو پاش ديشب رو جمع ميكنه ديد بيدار شدم گفت داود بيدار شدي اومد طرفم يه لب جانانه گرفتيم و پاشديم اتاق خوابو جمع و جور كرديم
     
  
صفحه  صفحه 1 از 112:  1  2  3  4  5  ...  109  110  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA