انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 10 از 12:  « پیشین  1  ...  9  10  11  12  پسین »

(Fetish Stories) داستان های فتیش


زن

 
ارباب شایان و منیژه

از بچگی علاقه زیادی به تحقیر شدن و سکس کثیف داشتم. من منیژه هستم 27 ساله، پوست سفید، قد 170. محتوای داستان در مورد ارباب و بردگی و سکس کثیف و گروپه.


چون مردی که من میخواستم دور و اطرافم پیدا نمیشد و ترس از آبروریزی پیش اطرافیان و همکاران داشتم پس هیچ وقت تمایلم رو به کسی نمی گفتم و نمیگم. به خاطر همین به صورت ناشناش توی یکی از گروه های تلگرام ارباب و برده یه مدت گشتم تا بتونم یه مرد ارباب از تهران که مکان دار باشه و قیافه و تیپ خوبی داشته باشه پیدا کنم. سنش هم زیاد نباشه.


هر کی به من میرسید بدون مقدمه میگفت توله سگ عکس بده. منم چون بلاخره غرور داشتم و حس بردگی من محدود به عالم سکس میشد میگفتم توله سگ عمه خودته و بلاک می کردم. بعضی ها ارباب بودن رو با بیشعوری اشتباه گرفتن. من تا به طرف اوکی ندم حق نداره شروع کنه به ارباب بازی. پس توله کسی نبودم.


خیلی صبر کردم و چند تا گروه عوض کردم تا اینکه یه پسر 25 ساله مکان دار از منطقه خودم پیدا شد (بگذریم که بیشتر اعضای این کانالها شهرستانی بودن و الکی خودشون رو تهرانی جا میزدن تا چند کلمه حرف بزنن و جق بزنن و بعدم تمام). ولی من دنبال چت نبودم و حضوری میخواستم. مدت زیادی هم بود که سکس نداشتم و خیلی داغ بودم. پسری که پیدا کردم اسمش شایان بود (یا حداقل اسم مستعارش بود). گفت عکستو ببینم منم گفتم اول تو عکس بده که اونم داد و واقعا جذاب بود. شک کردم واقعی باشه. ولی چند تا دیگه عکس داد و یه ذره اعتماد ایجاد شد. منم عکس دادم از بدنم با لباس سکسی ولی بدون صورت. خوشش اومد و عکس بیشتر خواست ولی گفتم نه. کسی هی عکس میخواد که جقی باشه وگرنه برای ایجاد اعتماد اولیه، یه عکس هم کافیه. اعتماد از فیک نبودن وقتی ایجاد میشه که قرار ملاقات حضوری گذاشته بشه.


برای دو روز بعدش قرار گذاشتیم خونش. علاقه ای به بیرون رفتن با پسرا ندارم چون اگه بخوان بلایی سر آدم بیارن بلاخره یه روزی تو همون خونه که قراره بریم میارن.


نگران عکس و فیلم گرفتن مخفی نبودم چون به قدری خودم رو آرایش کردم که برای خودمم قابل تشخیص نباشم مثل استفاده از کلاه گیس طبیعی و ریختن موها جلوی چشم و آرایش غلیظ.


آدرس رو ازش گرفتم. تا رفتم تو خونش گردن منو مثل وحشی ها گرفت و چسبوند به دیوار و کیرشو از روی شلوار چسبوند بهم. خوشم اومد...یه تف انداخت تو صورتم و گفت توله سگ کی هستی جنده؟ گفتم تو.


بعد منو انداخت رو مبل و گفت اومدی کوس بدی و تحقیر شی جنده لاشی؟ خواهر و مادر جندتو هم میارم جلوی چشمت.


کوسم خیس شده بود و حرفاش برام لذت بخش بود. کیرشو داشت میمالید و به من نگاه می کرد. کیرشو در آورد. حدود 16 یا 17 سانت بود. وحشیانه کرد تو حلقم و دهنمو گایید. هی می گفت جنده توله سگ بی خاصیت.


واسش خوب ساک نمیزنم چون بلد نبودم حرفه ای ساک بزنم. ولی اون خودش میدونست چه جوری کیرشو جلو عقب کنه. تخماشو میمالوندم و از تحقیر شدن لذت میبردم.


آخرش کیرشو کامل کرد تو حلقم و چند ثانیه نگه داشت و بعد در آورد. گفت چهار دست و ما بیا تو توالت. منم دنبالش رفتم. دوباره کیرشو کرد دهنم ولی این بار شاشید. وقتی یه کم شاشید گفت قورت بده. منم قورت دادم. یه خورده دیگه روی لباسا و هیکلم شاشید. بعد سوتینمو کشید جلو و کیرشو کرد لای پستونام و اونجا هم یه کم شاش کرد و دوباره گذاشت دهنم.


گفت حالا واسش بلیسم. وسطای لیسیدن یه کمی شاش میومد و وانمود می کردم نفهمیدم.


اون قدر حشری بودم که نگران خیس شدن لباسام نبودم.


وقتی داشتم ساک میزدم دستشو برد پشتم و از روی شلوار، انگشتشو کرد تو کونم و با سوراخ کونم بازی می کرد. منم چوچولمو میمالیدم.


گفت بسه لباساتو در بیار و خودتو بشور. خودش رفت تو اتاق. منم کارایی که گفت رو کردم و لخت مادرزاد رفتم تو اتاقش. شروع کرد فحاشی و گفت گاییدمت جنده خانم.. کیرم تو اول و آخرت...مادرت و خواهرت رو هم گاییدم...تو شاش منم نیستی...


بعد اومد جلو و چند تا تف کرد تو دهنم. ممه هامو می مالید ولی محکم و دردناک. بعد منو خوابوند روی تخت و بدون اینکه کاندوم بزنه محکم کیرشو کرد تو کوسم. اولش درد داشت ولی کیرش کم کم تو کوسم جا باز کرد. تلمبه نمیزد و فقط به چشمام خیره شده بود. بعد کیرشو در آورد و کرد تو کونم (باز شدن کونمم خودش یه داستان). این کار رو چند بار کرد. خیلی درد داشتم ولی تحمل می کردم و لذت می بردم. هی کیرشو می کرد تو کوسم و بعد یه بار تلمبه میزد و می کرد تو کونم و دوباره تو کوسم.


اومد نشست رو صورتم و گفت که کونشو بلیسم. منم سوراخ کونشو که بوی مست کننده می داد و البته کمی مودار بود لیس میزدم. بعد برگشت و کیرشو کرد تو دهنم. از همونجا دوباره سوراخ کونشو گذاشت تو دهنم. منم با دستم داشتم کوسمو میمالیدم. به آرزوم رسیده بودم. کل صورتم بوی کون اونو میداد.


یه خورده دیگه هم منو کرد و به کونم سیلی زد تا اینکه آبش اومد. همه رو ریخت تو دهنم و مجبورم کرد قورتش بدم.


بعد که کارش تموم شد رو تخت لم داد و گفت برم. لباسامو پوشیدم. هنوز نم داشت. رفتم خونه و چند بار خودارضایی کردم.


چند مدت با هم چت کردیم و گفت تو برده منی و من هر کار دلم بخواد با تو میکنم. این دفعه باید به دوستامم حال بدی. من چون این کار برام هیجان داشت قبول کردم.


رفتم خونش و دیدم دو تا پسر همسن خودش هم هستن. تا منو دیدن دونه دونه لباسامو در آوردن. شایان گفت این جنده رو ببرید تو حموم و خوب بشاشید روش. تو حموم یکیشون کیرشو کرد تو کوسم و شاشید و اون یکی هم از دور کیرشو رو به دهنم گرفته بود و می شاشید. حس کردم شایان فیلم می گیره به خاطر همین موهامو بیشتر ریختم جلوی صورتم. برای اونم انگار مهم نبود چهره من باشه. شاید فیلم رو میخواست تا بعدا باهاش جق بزنه.


بعدش خودش هم اومد و کونش رو گذاشت دم دهنم و گفت لیس بزنم. من با ولع لیس میزدم. پسرای دیگه هم هر کدوم یه جور با من ور می رفتن. یکی انگشت تو کونم می کرد یکی ممه هامو میمالید...دیدم بوی کون شایان بیشتر شده و داره زور میزنه ولی به روی خودم نیاوردم. صورت منو چسبوند زمین و کونش رو گذاشت روی موهام و گفت شاشهای روی زمین رو لیس بزنم. منم وقتی داشتم لیس میزدم یکی از پسرها انگشت پاشو می کرد تو دهنم. خیلی بهم لذت روانی و جنسی میداد.


دیگه اتاق نرفتیم و همون جا منو انگولک کردن و نوبتی می گاییدن. آب هر کدوم میومد میریختن تو دهنم. شایان هم می گفت واسه اینکه آب کیر اونا شسته بشه تو دهنم میشاشه. منم شاش اونو به همراه آب کیر قورت می دادم.


خیلی حشری بودم و ازشون خواستم دوباره منو بکنن. کیرشونو با ولع میخوردم تا دوباره راست شه. شایان می گفت ای جنده حروم زاده توله سگ. برای دور بعدم منو خوب و محکم کردن و آخرش خسته شدن رفتن نشستن تو حال.


خودمو شستم و اومدم پیش پای شایان. پاشو گذاشت روم و بی خیال به من داشت با پسرا حرف میزد.


وقتی خونه رفتم باز هم باهاش چت می کردم. توی قرارهای بعدی پسرهای بیشتر و جدیدتر میاورد. شاید در مجموع با بالای پونزده نفر سکس داشتم. هر بار هم سه الی چهار نفر بودن.


این کارها ادامه داشت تا اینکه احساس کردم یه کم از لحاظ روحی به هم ریختم چون اون هیچ ارزشی برام قائل نبود و خودش دوست دختر داشت و خیلی به اون توجه می کرد. هر وقت دوست دخترش میخواست بیاد خونش به من میگفت بیام خونه رو تمیز کنم. یه دور منو می کرد تا برای اون کمرش سفت شه و دیرتر آبش بیاد.


یه روز گفتم خسته شدم و دیگه نمیام. گفت مگه خودت نخواستی برده باشی؟ راست می گفت اینا فانتزی من بودن ولی ادامه اون واقعا داشت به اعتماد به نفسم ضربه می زد. شایان رو هم مثل بقیه بلاک کردم هر چند خیلی با شماره های دیگه مزاحم میشد. بلاخره هر چی باشه پسرا به این راحتی از کس مفت و دختر ساده و حشری مثل من نمی گذرن.


مدتهاست با کسی رابطه ندارم ولی با خاطرات قبلیم خودارضایی می کنم که همین قدر برام کافیه.
hamechiz az sex shoroo shod
     
  
زن

 
دستشویی رفتن مادرزنم

سلام. یه ماجرا مینویسم واستون که سه پیش اتفاق افتاده. افشین هستم ۲۹ساله دوسال ازدواج کردم. از ازدواجم خیلی راضی ام و رابطم با خانواده خانمم خیلی خوبه و احترام خیلی زیادی میذارن به منو خانوادم منم هیچ موقع ناسپاسی و بی احترامی نکردم. مادرزنم یه خانم ۴۸ساله است که زیبایی خاصی نداره و اعتقادات مذهبی داره ولی اعتقاداتش شخصی هست و توی رفتار روزانش اونقدر تاثیر نداره. در حد حجاب و اینا. ولی هروقت میرم روبوسی داریم البته بحساب فرزندی میبوسه. هیچ رفتار یا نشانه ی سکسی وجود نداشته تا الان که بخوام بگم.
تا اینکه اون سری رفته بودیم شهرستان واسه عروسی و سه چهارروزی قرار شد بمونیم اونجا خودشون خونه هم دارن. یه شب که مادرزنم کله پاچه گذاشته بود واسه فردا از توی پنجره سکس منو نیلوفر رو دیده بود و صحنه ای که من قبل از سکس باسن نیلوفرو بومیکشیدم و میلیسیدم رو دیده بود. این یکی از علایق منه واقعا بوی سوراخ باسن خانمم بدجوری سیخ میکنه کیرمو. بعد از سکس که واسه دستشویی رفتم توی حیاط دیدمش پشت پنجره پیش قابلمه نشسته من یکم جا خوردم که نکنه سکسمونو دیده باشه. صدام کرد گفت بیا یلحظه. گفت تو که بوکشیدنت خوبه بگو ببینم عطر غذا خوبه یا نه. بایه حالت تابلویی گفت و انگار خودشم پشیمون شد وقتی با تعجب گفتم من!؟مث ادمی که از حشر یه حرفی میپرونه بعد میمونه توش؛گفت نه همینجوری گفتم. خلاصه گفتم خیلی خوبه؛دستت درد نکنه تو زحمت افتادی. منم که از سکس سرخوش بودم هواهم خنک بود سرکیف نشستم کنارش حرف زدن. چنددقه بعد گفت تو بشین یه چنددقه حواست باشه تا جوش اومد کمش کن تا برم توالت. یکی دودقه نگذشت دیدم چنان صدای گوزیدنی اومد که چشمام چهارتاشد. دوباره چندثانیه بعد یه گوز دیگه کرد. پیش خودم گفتم ینی نمیدونه صداش تا اینجا میاد؟که انقد راحت میگوزه؟ منم یکم باقاشق و وسایل صدا دراوردم که بفهمه صدا میره و میاد. دیدم دوباره گوزید. وااای من فاز حشری اومد دوباره سراغم. حس کردم داره از عمد میگوزه چون بافاصله میگوزید و هیچ اجباری نبود که بشینی توی دستشویی واسه گوزیدن اونم وقتی دامادت نزدیک دره. اومد بیرون نگاهش دنبال من بود که چشم تو چشم شدیم. اروم روشو کرد سمت اینه و روشویی دستاشو شست. گفت میخوای بری دستشویی؟ گفتم اره؛گفت پس بیا برو چون پمپ اب رو خاموش میکنم شبا. من رفتم دسشویی نرسیده دیدم واااای چه بوی گوهی میاد. حالم داشت بهم میخورد ولی نمیتونستم برگردم ضایع بود؛همونجا نشسته بود پای قابلمه. گفتم اشکالی نداره مجبوریه دیگه. تا رفتم داخل دیدم واااای این چرا آب نزده پشت گوهش و همونجوری گذاشته بمونه اونجا؟هم حالم داشت بهم میخورد هم کیرم سیخ شده بود مث سنگ. باتمایلات تخمی که من دارم همچین چیزایی شاید توی خیالم رد شده باشه ولی واقعی با بوی گوز و خود گوه یه خانم اونم محجبه روبرو نشده بودم. یه گوه مارپیچی باریک بود تعجب کردم ازش ینی از کون نداده تاحالا؟داشتم فکرمیکردم ینی چی ی ی اخه که باوجود اینکه میدونسته من میرم دستشویی همونجوری بلندشده اومده بیرون!هیچی باکیر سیخ به زور شاشیدم و اب زدم پشت گوهش. اب فشارش کم بود و عنش حرکت نمیکرد. باخودم فکرمیکردم اخه کی گوه مادرزنشو میشوره که من دومیشم؟ اومدم بیرون. قیافم پر از تعجب بود. وقتی اومدم بیرون نگاهش کردم دیدم داره منو نگاه میکنه. اروم روشو برگردوند. دستمو شستم و رفتم سمت خونه که گفت خوب بو کردی؟مکث کردم؛دیدم این حیای همیشگی رو گذاشته کنار و یه جریانی داره؛منم بی رودربایستی گفتم قضیه چیه میشه بگی خاله؟ چتشده؟ گفت بیا. بم گفت مگه نه که بوی کون دوست داری؛مگه نه که با بوی کون خانما حشری میشی؟خواستم بهت یه حالی داده باشم. نیلوفرو که بو میکردی دیدمت. منم از تعجب لال شده بودم کیرمم داشت منفجرمیشد. گفت بردی منو به دوران جوونیم منم چون دوستت داشتم این کارو کردم برات. من عرق میکردم. گفت چته ینی میگی حال نکردی؟ گفتم والا چی بگم. اخه جا خوردم. حس کردم بازیم داده. فرداش توی یه موقعیتی توی اشپزخونه داشت ظرف میشست منم زدم به پررویی چنان دستمو کردم توی شافت باسنش و مالیدم محکم سه چهاربار که نزدیک بود ظرف بیفته از دستش. روم توی روش دیگه باز شده بود. بعد از ظهر سر چمدونش رفتم دیدم یه شرت پیچیده شده گوشه چمدون. ورداشتن دیدم بوی کس و کون میده برداشتم رفتم حموم جغ محکمی زدم ابمو ریختم روش. بعد اومدم بیرون گذاشتم توی جیب پالتوش. عصری که میرفتن بیرون گفتم خاله توی جیبت یچیزی داره میفته دست کرد دراورد نگاهش کرد سریع گذاشت تو جیبش و زیرلب گفت خدا خفت کنه. فکرنمیکرد من انقدر حشریش بشم. اصل ماجرا بعد از سفر شروع شد که اگر وقت کردم مینویسم. فقط توضیح بدم که یه سری چیزا غریزه است و تو نمیتونی جلوشونو بگیری. حتی اگر جلوشو بگیری ولی نمیتونی به بدنت بگی که تحریک نشو. تا بعد
hamechiz az sex shoroo shod
     
  
زن

 
فانتزی که واقعی شد

سلام اول کار بگم که این داستان یکی از دوستان هست که گفته من براش بنویسم. دوماً درباره روابط زوجین و حس بردگی هست.
اسم دوست بنده آرمین هست و اسم زنش فرناز. خوب بریم سر خاطره دوستم.
خیلی وقت بود کونی بودم و، ولی از کون دادن اون لذتی که باید میبردم رو نمیبردم. همیشه احساس کمبود از نظر حقارت داشتم، علاقه خاصی به برده شدن داشتم ولی نه با هرکسی؛ کسی میخواستم که قابل اعتماد باشه. چندباری تو سکس هامون با کنایه به زنم گفته بودم ، ولی همیشه خودش و به نشنیدن میزد. و من میمونم و حسرت اینکه زنم اربابم بشه و تحقیرم کنه. مدتی گذشت و منم برای جبران خلأ جنسیم با چند نفر رابطه جنسی داشتم و کون میدادم، البته بدون خبر زنم. تا اینکه یکبار زنم متوجه یکی از رابطه هام شد؛ولی اولش فکر میکرد من با زن دیگه رابطه دارم، منم آخرش مجبور شدم واقعیت و بهش بگم و گفتم که: خیلی وقته دارم کون میدم خانوم جان .
+ از کجا بدونم راست میگی؟!شاید داری با زن دیگه حال میکنی؟
نه بجان خودت ، زنی در کار نیست، من با مردها فقط رابطه دارم.
+ خوب ثابت کن با مردها بودی نه با زنها.
چطوری جونم تو بگو من انجام بدم.
+ من چه می‌دونم ، اصلا جلو من به یک مرد دیگه کون بده.
بله تو راضی میشی من جلوتر کون بدم و مرد دیگه تو رو دید بزنه؟
+ نه من کمد مخفی میشم سکس شما رو نگاه میکنم ببینم واقعا کونی هستی یا نه!
قرار شد به یکی از دوستان که رابطه داشتم قرار بزارم و بیارمش خونه. روز موعود رسید و من دوستم آوردم خونه طبق سکسهای معمول لخت شدیم و من براش ساک زدم و بعدشم یک سکس روتین و کون دادن من انجام شد و دوستم آبش و تو کونم خالی کرد و رفت. و همه این مراحل رو خانومم کاملا مخفیانه دید. بعد رفتن دوستم.
+ نه واقعا کونی هستی، حسابی هم معلومه حرفه‌ای هستی
الان برات ثابت شد؟
+ بله کونی بدبخت.
این کونی بدبخت گفتنش بهم چسبید اون حس حقارت داشت فعال میشود.
+تو از من بیشتر محتاج کیری بیچاره.
مدتی گذشت از اون قضیه و لی احساسم می‌گفت زنم از اون رابطه من خوشش اومد. بعد یک هفته.
+ ببینم کونی هوس کون دادن نکردی؟
چطور ؟ مثل اینکه بیشتر از من به تو حال داده
+اره وقت زیر یکی مثل بدبختیها هستی و محتاج کیرش هستی بهم میچسبه. از تحقیر شدنت خوشم میاد بدبخت
و این حرفا باعث شد تا چندبار دیگه دوستانم رو بیارم خونه و سکس کنیم تا زنم مخفیانه نگاه کنه. فقط من شیطنت کردم و از دوستان خواسته بودم وسط سکس تا دلشون میخواد بهم فحش بدن و تحقیر کنند.
+ آفرین فحش خوردن که عالی هست،
بله چطور؟ دو پست داشتی
+ اره گشاد دوست دارم تحقیرت و ببینم
تو که دوست داری تحقیر شدن منو ببینی، پس چرا یک کاری نکنیم؟
+ چکاری بدبخت؟
شما فرناز خانوم بشو ارباب من .
+یعنی واقعا قبول میکنی من بشم اربابت و هرکاری باهات بخوام بکنم؟
اره، چرا نه
+من فحش میدم به خانوادت، میزنمت، مشکلی باهاشون نداری؟
_نه تو بخواهی من مشکلی ندارم.
+ من ارباب مطلق میشم و هر کاری دلم بخواد میکنم حق اعتراض نداری بگم!
قبول فرناز جوون
+ خفه؛ فرناز جون نداریم ؛ ارباب فرناز
بله ارباب فرناز
+ پاشو کثافت ،لباس بپوش بریم بدونه قلاده بخریم تا شب بفهمی ارباب بودن یعنی چی!
رفتیم بازار و یک قلاده و چند طناب و وسایل دیگه و یکم لباس برای خانوم خریدم. برگشتیم خونه. تا از در وارد شدیم.
+ کجا توله؟
میبرم وسایل و بزارم تو اتاق.
+ تو حق نداری بدون اجازه من از اینجا بیشتر بیایی جلو
بله ارباب
+ الان لخت کامل شو، یالا
لخت کامل شدم و جلوش وایسادم
+ مثل سگ شو
بفرمایید ارباب
+ بزار قلادت رو گردنت ببندم سگ کثیفم
قلاده رو بست گردنم و وسایل و گذاشت رو پشتم و کشون کشون برد تا وسط اتاق و نشست رو مبل
+ خوب قوانین و بودن سگم. وقتی وارد خونه میشی لخت میشی و قلاده به گردنت می‌بندی. تا من اجازه ندم حق حرف زدن نداری. هر وقت اجازه دادم غذا میخوری. و هر دستوری دادم انجام میدید!
بله ارباب امر امر شماست.
+ آفرین سگم الان زیر کفشهام رو لیس بزن تا تمیز بشه.
شروع کردم به لیسیدن . تمیز کردن. مدتی گذشت و دیگه واقعا ارباب شده بود و منم برده مطلق. تا یکروز که باهم رفته بودیم پارک.
فرناز جان میتونم چیزی بپرسم
+ اولا فرناز جان نه و ارباب فرناز. دوماً اینبار اجازه میدم بپرسی.
ارباب خیلی وقته باهم سکس نکردم، نمی‌خواهی باهم باشیم؟
+ من با توی کونی برده سکس کنم و بچه دار بشم؟ که بتونم مثل خودت بشه؛ نه من دوست ندارم از توی بدبخت صاحب بچه بشم.
این حرفهای تحقیر کننده واقعا بهم لذت داد و دیگه هیچی نگفتم . از قضیه پارک یک هفته گذشته بود که یکروز تو خونه بهم گفت
+ خوب توله برات یک پیشنهاد دارم. البته پیشنهاد که نه تو برده‌ای مجبوری قبول کنی.
شما جان بخواه ارباب
+ خوب می‌خوام یک مرد واقعی بیارم تو این خونه. می‌خوام شوهرم بشه و از اون بچه دار بشم
چی؟
+ خفه توله تو حق نظر دادن نداری فقط بله قربان
چشم ارباب( البته تو دلم جشن بود چون اینجوری حقارتش بیشتر میشود).
+ آفرین دیگه واقعا برده خوبی شدی. فقط یادت باشه اونم اربابت میشه حرف اون حرف کنه.
_ بله ارباب
+ آفرین الآنم گم شو خونه را برای شوهر آیندم تمیز کن
ساعت ۷ و نیم عصر بود که در خونه زده شد. فرناز با یک شرط و کرست تیره جلو در منتظر اومدن اون مرد بود. مرده اومد با فرناز روبوسی کردند و همدیگرو بغل.
مرده تا چشمش به من افتاد گفت اینه توالت
+ اره این توله منه. نترس کاملا مطیع هست
خوب ببینیم و تعریف کنیم
+هر دستوری بدی قبول میکنم.
خوب بزار ببینم، سگه بیا کفشهام و لیس بزن.
من رفتم جلو و با زبونم روی کفشش رو لیس زدم.
نه خوبه، آفرین خوب تربیتش کردی
+بله فکر کردی کارم و بلد نیستم.
باهم دوتایی رفتن و رو مبل نشستن و فرناز دستور داد تا براشون چای بیارم
تا من رفتم چای بیارم فرناز اون مرده که بعدا فهمیدم اسمش هاشم هست و لخت کرده بود.
چای رو بردم گذاشتم جلوشون تا خواستم برم کنار هاشم گفت
کجا توله ،بیا پاهام و بلیس
_بله ارباب
شروع کردم به لیسیدن. وای چه لذتی داشت این تحقیر شدن
یک پاشو لیس میزدم و با اونیکی پا میزد تو سرم و می‌گفت
عشقم خوب سکس تربیت کردی. بیشتر عاشقت شدم
_جانم برای تو تربیتش کردم ، هر لذتی خواستی ازش ببر
تا ساعت ۹ شب من درحال لیسیدن پاهاشون بودم و اونا در حال عشق بازی و بوس گرفتن. ساعت ۹ شب هاشم فرناز و بغل کرد و برد رو تخت و به منم اشاره کرد باهاشون برم اتاق.
آفرین توله تا من دارم با زن لب میگیرم این کیر منو بخور تا بلند بشه.
_چشم ارباب
شروع کردم به خوردن. فرناز داشت نگاه میکرد و لذت میبرد. گاهی سرم و می‌گرفت فشار میداد تا بیشتر بخورم و می‌گفت
+بخور بدبخت، همین و میخواستی؟لیاقتت همینه
و با گفتن اینها من بیشتر از حقارت لذت میبردم
بعد کمی خوردن کیر هاشم دستور دادن تا کس فرناز و هم بخورم آمادش کنم برای کیر آقا هاشم.
لذتش بیشتر از حدی بود که تصور میکردم. تماشای کیری که داخل کس زنم میشود و اون حال میکرد و من فقط تماشا گر بود. محو تماشای گایده شدن فرناز بودم که ،متوجه شدم هاشم میخواد من رو کمرم بخوابم و اون کس فرناز و بزاره رو دهنم و موقع گاییدن کس فرناز ،منم کس فرناز و لیس بزنم. همین حرفش باعث شد من ارضا بشم ؛وای چه لذتی بیشتر از این. رفتم خوابیدم و اون میکرد و من لیس میزدم. گاهی وسط سکس هاشم کیرش و در میآورد و نمیزاشت دهنم تا براش بخورم. و در این حال فرناز از ته دل می‌خندید و می‌گفت
+ بخور مادر جنده ،بخور نوش جونت
موقع ارضا شدن فرناز ؛ آبش تو دهنم ریخته میشود و من می‌خوردم و لذت میبردم. مدتی از سکس گذشت که متوجه شدم هاشم داره ارضا میشه.
+ هاشم جان،عشقم بریز تو کسم می‌خوام ازت بچه دار بشم
چشم عشقم بهت بچه میدم
و با این حرف هاشم اسپرمهاش رو ریخت تو کس فرناز و هر دو حال میکردند و آخ و اوخ
یواش یواش هاشم کیرش و از کس فرناز کشید بیرون و فرناز هم بدون چیزی گفتن کیش و گذاشت دهنم و گفت
+بخور ،اسپرمهای عشقم و بخور نباید هدر برند
_بله ارباب
و من مجبور شدم اسپرم‌های اچهاشم رو که از کس فرناز بیرون میومدند تا قطره آخر بخورم.
هاشم رفت و رو مبل نشست. فرنازم بهم دستور داد تا ببرمش حموم و بدنش و بشورم.
حدود نیم ساعتی تو حموم بودیم. از حموم در اومدیم. هاشم کیرش دوباره راست شده بود
+آفرین عشقم . ماشاالله میزنم شق شده
اره عشقم باز سکس میخواد
+نه دیگه برای امشب کافیه؛من دیگه بسته.
خوب تو نباش سگت که هست
+جان راست میگی ، خیلی وقت گاییده شدن سگم و ندیدم
+یالا سگ کثیف بیا اینجا به ارباب هاشمت برس
من رفتم جلو دوباره مشغول خوردن کیر آقا هاشم شدم. و لذتش به این بود که فرناز نگاه میکرد.
یکربع خوردم که هاشم گفت
بسته دیگه وقت گردنه. عشق کرمی یا وازلین بده چربش کنم بکنم تو کون سگمون.
+لازم نیست ، با تف بکن توش محکم هم بکن می‌خوام زوزه سگم و بشنوم.
هاشم هم از خدا خواسته منو داگی نشوند و یک تف رو سوراخم و با هر قدرتی که داشت کیرش و کرد تو کونم. من هم دادی زدم و یکدفعه فرناز محکم خوابوند دم گوشم گفت
+چیه مگه همینو نمیخواهی؟ از این به بعد اینجوری گاییده میشی.
هاشم شروع کرد به تلمبه زدن و منم در اوج لذت. هاشم نیم ساعتی منو کرد و یکدفعه گفت
عشقم ،ابم داره میاد چکار کنم
+جان فدای اسپرمهات. بریز تو دهن این کثافت
جان. آهای سگه دهنت و باز کن و برگرد.
و هاشم هرچی اسپرم بود رو صورت و دهنم خالی کرد. وای چه لذتی
+همش و بخور یک قطره نباید هدر بره
و این آغاز گره دوره جدید زندگی من بود . دوره‌ای که برده زنم و شوهرش بودم . من به آرزوم رسیدم و از این کارم پشیمون نیستم.
خوب آقا این حرفهای دوستم بود. بقول خودش فحش خورش ماسه هرچی هرچی خواست بگه
hamechiz az sex shoroo shod
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
زن سفید و تپل و پولدار که خیلی خشن بود

سلام محمد امین هستم پونزده سالمه داستانی که میگم واقعا اتفاق افتاده حدود دو ماه پیش بود که من از مدرسه اومدم خونه و رفتم تو گروه های ارباب و برده دنبال ارباب بودم یه نفر پیام داده بود برده ی کم سن میخوام رفتم پی وی گفتم که من برده ی مطیع هستم گفت عکساتو بفرس فرستادم گفت من مژگان هستم یه برده ی کم سن واقعی میخوام گفتم من هستم گفت میتونی بیای اقدسیه گفتم کجاس گفت با اسنپ بیا من حساب میکنم اولین بار بود یه زن میخواست پول حساب کنه تا جایی که من دیده بودم دخترا فقط شارژ میگیرن رفتم سر قرار با اسنپ که دیدم یه خانم تپل و خیلی سفید با لباس راحت اومد تو خیابون گفت چطوری توله راحت اومدی؟ گفتم بله راحت رسیدم دمپایی لا انگشتی داشت پاهاش مثل برف سفید بود و لباس تنشم سفید بود رفتیم داخل مجتمع بزرگ و لاکچری و رفتیم بالای آسانسور عجب جای خفنی بود آپارتمانش بزرگ و لوکس بود وارد خونه که شدم گفت زود برو تو اتاق لخت شو رفتم تو اتاق لخت شدم اومدم دیدم کوکائین داره میکشه خیلی ترسیدم یکم نگام کرد و گفت چن سالته جوجه گفتم پونزده منو بغل کرد و گفت جوون شروع کرد به خوردن گردنم جوری میخورد تمام تنم مور مور میشد نوک سینه هامو میخورد و تنم میلرزید دست کرد تو شرتم گفت جوون من عاشق دودول های کوچولو هستم مال تو خیلی کوچیکه تخمامو فشار میداد و همزمان نوک سینمو گاز میزد و گردنمو میخورد لبامو لپمو گاز میگرفت دردم میومد شدید ناله میکردم زیرش افتاد روم با وزن سنگینش رو صورتم تف میکرد و تفاشو لیس میزد گازم میگرفت چنگم مینداخت هرکاری میخواست میکرد کیرمو در آورد و حسابی تخم و کیرمو میخورد پاهامو داد بالا روغن زد به انگشتای سفیدش و کرد تو سوراخ کونم کیرمو میخورد و کونمو انگشت میکرد و تخمامو میچلوند با دست ناله میکردم میگفت چیه چته دوس داری کون بدی دوس داری کونت بذار میگفتم بله میگفت جووون بلند شد و با کون نشست رو دهنم جوری که آدم سر دسشویی میشینه گفت زبونتو در بیار بچسبون به کونم بخور و میک بزن سیر شی منم میک میزدم میگفت جوون میخوام صدای ملچ و مولوچتو بشنوم منم میخوردم خوابید رو دهنم کسشو گذاشت دهنم گفت بخور تن تن لیس میزدم آب شهوتش همینجور تو دهنم میرفت و من میخوردم نشست با کس رو کیرم کس گنده و گشادشو کرد تو دول کوچکم تن تن بالا پایین میشد تخم درد گرفتم ناله کردم لبامو گرفت تو دهنش و خوابید روم چنگم مینداخت و گازم میگرفت و منو میبوسید از رو کیرم پاشد خوابید گفت بیا بکن گفت اگه ده دقیقه تن تن تلمبه نزنی با شلاق سیاه و کبودت میکنم کیرمو گذاشتم تو کسش تن تن تلمبه میزدم با تمام وجود بعد دو دقیقه آبم با تمام وجود ریخت تو کسش گفت جووون چه داغه تلمبه بزن گفتم نمیتونم زد تو گوشم و گفت سیخش کن تلمبه بزن با یه بدبختی سیخش کردم و گذاشتم تو کسش تن تن میکردم بعد پنج دقیقه خسته شدم گفت بکن توله سگ فقط بکن یک ربع تمام تلمبه زدم داشتم از درد میمردم خسته و عرق کرده بودم و مژگان آه میکشید و لذت میبرد انگشتای سفید و تپل پاشو گذاشت دهنم انگشتای پا و کف پاشو میک میزدم تن تن میکردم تا یهو با هم ارضا شدیم آبم تو کسش خالی شد و خوابیدم روش دست کرد تو موهام افتاد روم و منو بوس میکرد کونمو دست میزد و نوک سینه هامو گاز میگرفت اون شب تا صبح شاید منو مجبور کرد پنج بار ارضا بشم وقتی رسیدم خونه با تن زخمی و خسته عین جنازه بیهوش شدم
hamechiz az sex shoroo shod
     
  
زن

 
بی دی اس ام

اشتباه کرده باشی و تو خودت مظلومانه فرو رفته باشی. شرمنده سرت پایین باشه و وقتی به سمتت میام شرمنده تر باشی. بیام جلو و دست بکشم رو شونت. بشینم رو به روت و سرتو ببوسم. با دستم سرتو بیارم بالا. تو چشمات زل بزنم و بگم اشکالی نداره.فدای سرت. بعد تو آغوشت بگیرم و بگم فقط یه تنبیه کوچولوعه. اگه تحمل نداشته باشی انجامش نمیدیم. هرجا دیدی نمیتونی بهم بگو. مطیعانه سرتو تکون بدی و از جات بلند شی. ببرمت تو اتاق و لباساتو سریع دربیارم. دستمو بذارم رو سینت و یکم خشن پرتت کنم رو تخت. یه کم ترس بیاد تو چشمات ولی آروم باشی و بهم اعتماد کنی. با یه حرکت برت گردونم رو شکمت. باسن کوچیکت رو به روم باشه و اماده ی درد کشیدن. یکم نوازشش میکنم تا ترست بریزه و اماده تر بشی. بدنت شل و آرومه و میدونم که حالت خوبه. یکم محکم میزنم رو باسنت. میلرزی و تکون میخوری. دوست دارم ثابت باشی. ولی میدونم سختته. راحتت میذارم و جلوتو نمیگیرم.ضربه ی بعدی رو محکم تر و با شدت همیشگی میزنم. از جات، شوکه شدی میپری. درسته عزیزم قراره درد داشته باشی. میخوام لرزش باسنتو برای انجام کار بد ببینم. میخوام سرخش کنم و کباب کنم پوست سفیدتو‌. تو ضربه های بعدی از درد به خودت میپیچی. میدونم یکم دیگه بگذره تحملت تموم میشه و میخوای که تمومش کنم. دوست دارم پوستتو کبود و کبود تر کنم. ولی دست نگه میدارم. تو از همه چی مهم تری. باسنتو نوازش میکنم و میمالونم. میخابم کنارت و میبوسم سرتو. پسر خوبم♡ تو خیلی با ارزشی برام. بوسه ای رو باسن سرخ و بر افروختت میزنم. از لذت تکون میخوری. باز نوازشش میکنم و برات کرم میمالم. دلدارانه باهات حرف میزنم و میگم: دیدی آرومت کرد پسر خوب؟ نیاز داشتی بهش. تو پسر خوب منی♡ هوم ارومی میگی و باسنتو به دستم فشار میدی. خیلی خسته ای. ملافه ای روت میکشم و چراغو خاموش میکنم. کنارت دراز میکشم و سرتو میگیرم تو بغلم. اونقدر موهاتو ناز میکنم و باهات حرف میزنم تا خوابت ببره. دُرِ زندگی من❤️
hamechiz az sex shoroo shod
     
  
زن

 
شاشیدن زن چادری و دوستای پر شاشش تو معده ام

فتیش زن چادری
سلام من رادوینم ۱۸ سالمه و از تهران هستم
قبل از اینکه بخوام داستانمو شروع کنم میخوام از افرادی که از داستان های فتیش و شاش خوری خوششون نمیاد خواهش کنم که این داستانو نخونن، با تشکر
بریم سراغ داستانمون ، من از بچگیم عاشق کس لیسی برای زنا بودم یک روز توی اینستاگرام داشتم میگشتم که یهو یه دختر ۲۷ ۲۸ ساله بهم دایرکت داد سلام دوست دختر داری؟ جواب دادم سلام نه
گفت میخوای باهم دوست بشیم
تو صفحه اینستاگرامش پیجش باز بود و عکسشم گذاشته بود ،اسمش ندا بود که نوشته بود بیست و هشت سالشه و یه دختر چادری چشم درشت خیلی خوشگل
بهش گفتم که تو از من بزرگتری مشکلی نداری
گفت عیبی نداره اگه تو هم بخوای
این شد که باهم دوست شدیم و شماره همو گرفتیم
چند روز باهم از طریق اینستا و تلفنی در ارتباط بودیم
که یه روز گفت نمیخوای همو ببنیم؟
منم تعجب کردم که دختر چادری از من بخواد بریم بیرون ولی از خداخواسته گفتم چرا عزیزم کی و کجا همو ببینیم
یهو دیدم از خود بیخود شد و گفت خونه شما چطوره؟
باورم نمیشد میخواد با من ظرف این چند روز اول بیاد خونمون
گفتم باشه ولی باید پدر و مادرمینا نباشن
گفت باشه هروقت آماده بودی بهم چند ساعت قبلش خبر بده
دو سه روزی گذشت و فهمیدم مامان بابام قراره دو سه روزی برن شهرستان عروسی فامیلای بابام
وای اینو فهمیدم کیف کردم
سریع به ندا خبر دادم که فردا میتونی بیای
گفت جوووون معلومه که میام عزیزم
این شد که قرار شد فردا صبح همو ببینیم
فرداش بهش آدرس دادم و اولین بار بود که میخواستم ببینمش و به خودم حسابی رسیدم ، ساعتای چهار بعد از ظهر بود که زنگ زد و از آیفون دیدمش حالی به حولی شدم ، چه هلویی بود ، یه دختر چادری خیلی خیلی خوشگل، وای وقتی وارد خونه شد چی میدیدم، یه دختر قد ۱۷۵-۱۷۶ وزنشم تقریبا ۷۰ اینا میشد،چشای بزرگ و مشکی و فوق العاده خوشگلی داشت،سریع سلام کردم
اونم گفت سلام عزیزم به به چه خوشتیپم کردی برام
گفتم ما اینیم دیگه
اونم گفت من چطورم؟
گفتم عالی
گفت جون
سریع رفتم براش یه شربت پرتقال درست کردم و اومدم
یه ده دیقه ای باهم صحبت میکردیم که یهو بهم گفت عزیزم تا حالا سکس داشتی؟
تعجب کردم یهو گفت
گفتم نه عزیزم من ۱۸ سالمه
گفتم تو چی؟
گفت سکس که نه ولی لز زیاد داشتم
وای شاخ درآوردم گفتم جدی؟
گفت اره
گفت دوست داری یه شیطونی باهمدیگه کنیم؟
وای اینو که گفت زبونم بند اومد
گفتم جوووون آره
گفت پس منتظر چی هستی
رفتم سمتش و ششروع کردم ازش لب گرفتن
وای که چه لبایی داشت مثل عسل
لباشو تا میتونستم خوردم یکم بعد گفت برو سینه هامو بخور
سریع لخت شد و کل لباشاشو در آورد ولی دوباره چادرشو پوشید
تعجب کردم ولی ادامه دادم و رفتم سراغ سینه هاشو سینه هاشو کردم تو دهنم و میک زدم، یه پنج دقیقه ای داشتم میخوردم که گفت مییشه یه خواهشی ازت کنم ، گفت میخوام تو دهنت خودمو ارضا کنم میشه یکی از فانتزیامو رو تو اجرا کنم
نفهمیدم چی میگه گفتم باشه
یهو دیدم از تو کیفش یه طناب بزرگ در آورد و گفت اجازه هست ببندمت به تخت میخوام حسابی با دهنت حال کنم
من ساده هم قبول کردم،
بهم گفت برو رو تخت و وسط تخت دراز بکش و دستو پاهاتو باز کن ، منم رفتم
سریع و با عجله اومد و با طناب محکم دستو پاهامو با تمام قدرتش بست به تخت ، جوری که اصلا نمیتونستم جم بخورم
بهم گفت الان سعی که ببین میتونی خودتو آزاد کنی ، هرچی سعی کردم و دستو پا زدم نتونستم از بس محکم بسته بود
وقتی مطمن شد که نمیتونم تکون بخورم گفت جوووون الان خوبه
منم خوشحال شدم و فکر کردم میخواد بیاد کسشو بزاره رو دهنم
سریع و با عجله شلوار و شرتشو باهم از پاش در آورد و با عجله اومد بالای سرم و وای کسشو که دیدم از خود بیخود شدم چقدر خوشگل و صورتی بود این کس
ولی همین که کسشو گذاشت تو دهنم حس کردم کسش یکم به تلخی و شوری میزنه که فکر کردم به خاطر حشری شدنشه و تعجب نکردم
یکی دو دیقه ای چوچوله کسشو به لب و دهنم مالید و منم داشتم لذت میبردم که یهو گفت دهنتو تا میتونی باز باز باز کن و زبونتو تا میتونی در بیار من بیچاره هم فکر کردم میخواد تو دهنم خودشو ارضا کنه دیگه
یعو دیدم چوچوله شو از رو دهنم برداشت و سریع یکم خودشو عقب کشید و سوراخ کسشو که ازش میشاشید دقیقا گذاشت رو دهنم
یهو دیدم کل وزنشو انداخت و دهنم و چون زبونمم در آورده بودم و دهنمم باز باز بود این باعث شد که سوراخ شاشش به نزدیکای حلقم برسه
نفهمیدم چی شد یهو دیدم زانوهاشم با تمام قدرت چسبوند به دوطرف سرم و گردنم تا اصلا نتونم جم بخورم
فکر کردم داره ارضا میشه و تا میتونستم دهنمو باز باز کرده بودم تا آب کسشو بریزه تو دهنم
که یهو دیدم چادرشو کشید رو سرم ، جوری که دیگه هیچیزی نمیدیدم ، یهو با قدرت تمام شروع کرد به شاشیدن، سه چهار ثانیه اول اصلا متوجه نشدم که داره میشاشه چون سوراخ شاشش به حلقم وصل شده بود ، بعد از چهار پنج ثانیه که داشت با قدرت تمام میشاشید یهو حلقم پر شاش شد و کل دهنم پر پر شد از شاش گندش ، من بیچاره هم اصلا منتظر این همه شاش نبودم که تو این حالت بره تو معده ام ، اومدم سرمو از لای پاهاش بکشم بیرون که دیدم بیشتر لج کرد و سرمو محکم نگه داشت و با قدرت بیشتر شاشید تو حلقم
حس کردم سرعت و فشار شاشش تو حلقم چند برابر شده ، داشت نفسم میگرفت از بس شاشیده بود، اومدم دستو پا بزنم که دیدم دستو پاهام بستس ، هرچی تلاش کردم نتونستم از زیر کسش فرار کنم ، از طرفی هم ندا بیرحمانه داشت میشاشید تو معده ام و همش میگفت جوووون اخییییش راحت شدم وایییی آخیش راحت شدم ، بخوووررررش ، قورتش بدهههههه
شاشم تو حلقت بخور، شاشم تو معده ات بخورش
یه بیست ثانیه ای هم همینجوری با قدرت تمام داشت میشاشید که حس کردم دیگه نمیتونم شاشای تو حلقمو قورت بدم و دیگه نمیتونم نفس بکشم و شاش ندا شروع شد به جمع شدن تو دهن و حلق و دماغم
همینجوری داشت بیرحمانه میشاشید که یهو شاشش از دماغم زد بیرون ، ندا هم تا اینو دید سریع با دستش دماغمو محکم گرفت و با قدرت بیشتری شروع کرد به شاشیدن، داشتم میمردم ولی ولم نمیکرد از بس شاش داشت
باورم نمیشد یه زن چادری اینقدر شاش داشته باشه
اونقدر تو همین حالت شاشید که چند ثانیه بعد چشام سیاهی رفت و بیهوش شدم، ولی بازم ولم نکرد
با این حال که من بیهوش شده بودم ولی بازم ولم نمیکرد
یه ده ثانیه هم همینجوری شاشید تو حلقم و گفت آخیش راحت شدم، وقتی مطمئن شد که کل شاشش وارد معده ام شده چادرو از رو سرم برداشت و ولی بازم از رو حلقم بلند نشد تا ته مونده های شاششم وارد حلقم بشه
یه دیقه دیگه هم همونجوربی نشست رو حلقم بعدش بلند شد،
وقتی هم که بلند شد و دید من بیهوشم و یکم از شاشش تو دهنم مونده گفت جون الان بقیه شاشمم به خوردت میدم
یهو خم شد و دهنشو آورد نزدیک و اومد سمت دهنم ، من که نیمه جون بودم فکر کردم میخواد ازم لب بگیره ، که یهو شروع کرد به فوت کردن تو دهنم تا هرچی شاش تو دهنم مونده رو هم قورت بدم، وای چشمتون رروز بد نبینه به محض فوت کردنش تو دهنم بود که مزه گند واقعی شاششو فهمیدم
هرچقدر بگم گند و بد مزه بود بازم کم گفتم
یه شاش گند گند بد مزه که یکم به شوری میزد و فوق العاده تلخ و تهوع آور بود ، حس کردم دارم زهرمار میخورم
خلاصه کنم، به محض اینکه مزه گند واقعیشو فهمیدم همونجا ناخودآگاه بالا آوردم و حالم بد شد
یه ده دیقه ای تو همون حالت مونده بودم ، بعد از ده دیقه که به هوش اومدم
دیدم روی ملافه تختمون که سفید سفید بود زرد زرده
اونجا بود که فهمیدم شاشش زرد زرد هم بوده
بعد ازش پرسیدم این چه شاشی بود که به خوردم دادی
همونجا نه گذاشت نه برداشت گفت
من از اون روزی که بهت پیام دادم تا امروز روی حلقت حساب بازکرده بودم
و اگه بهت بگم از دیشب که بهم خبر دادی خونتون خالی اصلا نشاشیدم تا به الان
حتی وقتی تو دیشب بهم پیام دادی اون لحظه هم داشتم میرفتم بشاشم ولی نشاشیدم تا امروز با شاشم تا مرز خفگی ببرمت یعنی از چند ساعت قبلش به خاطر نشاشیدم تا امروز که واقعا داشتم میمردم
اگه تا یک ساعت دیگه حلقت بهم نمیرسید میمردم از بس شاش داشتم
مرسی که حلقتو بهم دادی
منم که دیدم اینکه شاشیده تو حلقم تموم شده رفته
گفتم خواهش میکنم عزیزم
تا اینو گفتم گفت جوووون
پس یه سورپرایز برات دارم
خوشحال شدم و گفتم جوووون چی؟
یهو گفت بچه ها بیایید تو
یهو دیدم پنج تا زن که کسشونو گرفتن اومدن تو اتاق
یهو ندا گفت بچه ها این حلق در اختیار شماست
هرکار دوست دارید توش بکنید
وای میخواستم داد بزنم و گریه کنم
که ندا گفت امروز میخوایم ببینیم کدوممون میتونیم با شاشمون یه نفرو خفه کنیم
سریع گفتم نه ندا نه امروز نمیتونم
یهو دیدم ندا گفت بچه ها شروع کنید
یهو یکی از زنا گفت ندا جون من دیگه دارم میترکم اجازه هست اول من شروع کنم؟
ندا گفت اختیار داری سمیرا جون این حلق در اختیار شماست
که دیدم سمیرا که یه زن ۳۱ ۳۲ ساله بود اومد بیرون تخت وایساد نفهمیدم میخواد چیکار کنه
یهو گفت بچه ها یکم از رو تخت تکونش بدید تا سرش از تخت بیوفته بیرون
که دیدم چهارتا زن و ندا اومدن سمت سر من
که به زور و زحمت سر منو کاملا از تخت انداختن بیرون ، یهو دیدم سمیرا که سمت بیرون تخت بود یهو سر منو گرفت و گذاشت رو کسش
یکم خودشو رو دهن من عقب جلو کرد و یهو داد زد دهنتو کامل کامل باز باز کن زبونتم دربیار
منم فهمیده بودم که دیگه راه فراری ندارم حلق و معده امو در اختیارش گذاشتم
که یهو دیدم سوراخ کسشو که از میشاشه جوری گذاشت رو حلقم که وقتی میشاشه یه قطره اشم از حلقم بیرون نریزه و یکسره وارد معده ام بشه
یهو دیدم تو اون حالت با تمام قدرت نشست رو حلقم و این باعث شد که سوراخ شاشش دقیقا بچسبه به ته ته حلقم،یهو با فشار و قدرت تمام شروع کرد به شاشیدن که وای کاش تو این حالت نمیشاشید
یهو داد زد وااااای راحت شدم ، آخیش راحت شدم
همینجوری داشت با فشار و قدرت تمام میشاشید تو ته حلق من که من اومدم سرمو تکون بدم که داد زد الان بهت میفهمونم
یهو پاهاشو از رو زمین بلند کرد و از یک طرف هم محکم سرمو با تمام قدرت به کسش فشار داد و فشار شاششم تو حلقم چند برابر کرد و داد زد قوووووورتش بده
حس کردم مهره های گردنم خرد شده و نمیتونم تکون بخورم
و سمیرا هم به بیرحمانه ترین شکل ممکن داشت میشاشید تو معده ام
داشتم جدی جدی میمردم
که سمیرا فشار شاشش تو حلقم کمتر شد
و بعد از پنج ثانیه شاشش قطع شد
یه ده ثانیه هم همیجوری موند رو دهنم تا مطمن شه کل شاشش تو معده ام خالی شه و بعد پاشد رفت
تو این مدت که سمیرا داشت میشاشید، یکی از زنای دیگه به اسم آرزو یه قیف آورده بود و تو دستش آماده نگه داشته بود
پنج ثانیه از تموم شدن شاش سمیرا نگذشته بود که یهو آرزو که یه دختر ۲۴ ۲۵ ساله بود با قیف اومد جلو و سریع بدون اینکه به کسی چیزی بگه گفت من میخوام با قیف بشاشم تو حلقش
که همه گفتن بفرما
سریع قیفو با عجله کرد تو دهنم و گفت حلقتو باز باز کن میخوام قیفو وصل کنم به ته اعماق حلقت
و تا حلقمو باز ک دم قیفو وصل کرد به ته حلقم
فکر کردم الان میشاشه دیگه ، که یهو دیدم به دوستاش گفت به تمام قدرت قیفو نگه دارید
یهو با کل وزنش نشست روی قیف
وای حس کردم ته حلقم خون اومد
یهو آرزو گفت جووووون یهو فشششششش با فشار شاشید تو قیف
صدای شاشیدن به وضوح شنیده میشد که اشت وارد حلق و معده من میشد
چون قیف به ته حلقم وصل شده بود نمیتونستم قشنگ قورت بدم
دید که زیاد قورت ندادم یهو پاهاشو عین سمیرا از رو زمین بلند کرد و حالتی مثل پریدن رو حلقم رو انجام داد
این کارش باعث شد که ته حلقم که خونی بود جر بخوره و چون ته قیف توی ته حلقم مونده بود با این حرکتش بیشتر رفت پایین تر و تقریبن تا نزدیکای معده ام رسیده بود ، یهو فشار شاششو تو قیف بیشتر کرد و به ون زنا هم گفت توی قیف تند تند فوت کنید
وای که چیدر شاش داشت این آرزو
من قبل از این موضوع هیچوقت فکر نمیکردم زنا بتونن اینهمه بشاشن
حدود دودیقه داشت میشاشید
چشام داشت سیاهی می فت که حس کردم داخل قیف شاش کمتری مونده و آخراشه
یه ده ثانیه هم همینجوری شاشید تا کل شاشش تموم شد و گفت آخیش راحت شدم و پاشد رفت
یهو یکی از زنا که دید من دیگه نا ندارم گفت دستو پاشو باز کنید و از تخت بیاریدش تو پذیرایی میخوام سرشو بکنم تو کسم و بشاشم
که تا منو از تخت باز کردن چون نایی برام نمونده بود خودمو در اختیار سمیه که یه زن ۲۸ ساله بود قرار دادم
سمیه یهو سر منو گرفت و برد سمت پذیرایی ، تا رسید وسطای پذیرایی یهو گفت دو زانو بشین، به محض اینکه نشستم یهو سر منو گرفت و کسشو
کرد تو دهنم
یهو دیدم اومد جلوتر و سر منو گرفت و پاهاشو گذاشت رو دوطرف سرم
جوری که دیگه هیچیزی نمیدیدم
یهو داد زد حلقتو باز کن، تا باز کردم دیدم سوراخی که ازش میشاشه رو گذاشت تو حلقم و با قدرت تمام شروع کرد به شاشیدن تو حلقم،
اومدم شاشو پس بزنم که یهو دیدم سرمو محکم گرفت و یهو تو همون حالت نیمه نشست رو حلقم، حس کردم کمر و گردنم شکست از بس محکم نشست و چون به حالت برعکس بودم یهو با فشار تمام شاشیدنشو ادامه داد
حس کردم نفسم بالا نمیاد،یهو دیدم شاش سمیه قطع شد و پاشد رفت
همین که سمیه از رو حلقم بلند شد دیدم یه دخترم کون گونده ۲۷ ۲۸ ساله اومد سمت دهن من و گفت نوبت خودمه
همه گفتن بفرما بهاره جوووووون
یهو سر منو تو همون حالت گرفت و کرد تو کسش یه دفعه ای با قدرت تمام سرمنو که داخل کسش بود کشید زه سمت دیوار پشتم
چند ثانیه ای کشید تا پشت سر من چسبید به دیوار
تا اومدم به خودم بجنبم یهو دیدم سوراخ شاششو چسبونده به حلقم، و با قدرت تمام شروع کرد به شاشیدن، چند ثانیه از شاشیدنش نگذشته بود که حلقم پر شاشش شد و نفس کم آوردم
اومدم خودمو عقب بکشم و سرمو از لای کسش بیرون بکشم که فهمید و یهو داد زد بچه ها کونمو محکم به دیوار فشار بدید تا سوراخ شاشمو مماس حلقش کنم
یهو ستا زن با قدرت کون گنده بهاره رو به دیوار فشار دادن یهو بهاره هم تو همون حالتی که سوراخ شاشش تو حلقم بود با قدرت نشست رو حلقم ، وقتی بهاره نشست رو حلقم به جرات میتونم بگم دیگه هیچیزی نمیدیدم از بس کونش بزرگ بود
یهو دیدم فشار شاششم تو حلقم چند برابر شد
حس کردم آتشفشان شاش داره وارد معده ام میشه
من خوش خیال گفتم الاناست که شاشش تموم شه
یهو دیدم نمیتونم دیگه نفس بکشم
ولی بهاره همینجوری بازم داشت میشاشید، نمیتونستم دیگه قورت بدم، یهو شاشش از دماغم زد بیرون یهو بهاره بدون اینکه دماغمو بگیره خم شد، جوری که کون گندش کل دماغمو گرفت و داشتم زیر کس و کون و شاشش میمردم ولی شاشش تموم نمیشد که نمیشد تا اینکه چشام سیاهی رفت و داشتم بیهوش میشدم که یه لحظه بلند شد و شاششو تو صورتم خالی کرد
با این حال که بلند شده بود نفسم بالا نمیومد بازم تو همون حالت هم داشت میشاشید تو صورتم
شاشش زرد بود ولی نه به زرد بودن و گند بودن شاش ندا
پنج شیش ثانیه هم همیجوری داشت رو صورتم میشاشید که یهو دیدم دوبار حین شاشیدنش نشست رو دهنم
فکر نمیکردم دوباره بشینه رو دهنم و منتظر شاشش نبودم و به خاطر همین سرفه هم گرفت‌ یهو دیدم بهاره دوباره کل وزنشو انداخت رو حلقم و با قدرت به شاشیدنش ادامه داد
داشت دوباره نفسم بند میمود که حس کردم شاشش آخراشه
.پنج شیش ثانیه هم تو همون حالت شاشید و شاشش تموم شد و خوشبختانه همون لحظه بلند شد و رفت
،بعد از بهاره یه دختر ۲۲ ۲۳ ساله ناز خوشگل اومد سمت دهنم ، و گفت جووون که چقدر شاش دارم، زنا گفتن ججججووون مونا جون بفرما
تو همون حالت که من سمت دیوار بودم مونا، برعکس بهاره از پشت سوراخ کسشو که ازش میشاشید گذاشت رو حلقم و به دوثانیه نکشید تو همون حالت شروع کرد به شاشیدن
وای که چقدر ناز میشاشید ، کسش همینجوری تو دهنم باز و بسته میشد و ازش شاش میومد بیرون ، انگار کسش نفس میکشید ، هی منقبض میشد و شاش میومد بیرون، حدود پونزده ثانیه همینجوری داشت میشاشید که دیدم آخرای شاششه ، ناراحت شدم چون مزه شاشش و کسش از همهشون بهت بود و زیاد ازیت نشدم
یهو دیدم شیطونی کرد و آخرای شاششو با قدرت چند برابر روانه حلقم کرد، و داد زد آخیش راحت شدم قورتش بده
منم از خدا خواسته قورت دادم هر چی شاشید
خوشحال بودم و فکر میکردم یه نفر باقی مونده هم شاشش مثل مونا خوشمزه و عالیه، که یه دختر که چهره فوق العاده سکسی و جذابی داشت اومد جلو
من بیچاره هم فکر میکردم شاشش مثل موناست و چهره اشم سکسی بود خوشحال بودم که اومد جلو و گفت وای دارم میترکم دیگه نمیتونم ، که همه گفتن عاطفه جون ببینیم چیکار میکنی


عاطفه یه دختر با قیافه فوق العاده سکسی و جذاب بود قدش ۱۷۳ وزنشم تقریبا ۶۷ میشد، رنگ پوستش تقریبا سبزه بود، ولی کسش صورتی بود و خیلی خیلی سکسی بود یا به عبارت دیگه شاه کس بین اونا بود
قیافه اش جوری بود که وقتی آدم میدیدتش حس میکرد که الان میاد و با آدم سکس میکنه و خیلی حشری میکرد آدمو
من وقتی دیدمش ناخودآگاه کیرم بلند شد و خوشحال شدم و فکر کردم این اومده باهام سکس کنه
یهو گفت وااااای دارم میمیرم نجاتم بده پسر
اونقدر ناز و سکسی اینو گفت که فکر کردم منظورش اینه که بیا باهم سکس کنیم و بهش گفتم جوووون بیا عاطفه جوووون
یهو داد زد بدو دارم میترکم
تا اومدم به خودم بیام
دیدم منو خوابوند کف اتاق و داد زن حلقتو باز باز کن و زبونتو کامل کامل دربیار
تا باز کردم عین وحشی ها پرید رو دهنم
شاخ در آوردم، یهو دیدم تو همون حالت سوراخ شاشش دقیقا افتاد تو دهنم ، باورم نمیشد یه زن اینقدر دقیق بتونه با یه حرکت سوراخ شاششو بکنه تو حلق یه مرد، منتظر شاشش شدم ، دیدم تو همون حالت که سوراخ شاشش به حلقم وصل بود یهو پاهاشو بالاگرفت و کل وزنشو انداخت رو حلقم
حس کردم دیگه نمی تونم تکون بخورم،
خلاصه کنم از اون زیر کسش که سوراخ شاشش به حلقم وصل شده بود داشتم نگاهش میکردم و حس میکردم که کسش تو دهنم داره نفس میکشه، غرق نگاه کردن و چش تو چشش بودم که یهو داد زد آخیش
من تو حس نگاه کردنش بودم و اصلا متوجه خاری شدن شاشش تو معده ام نشده بودم
چون از یه طرف سوراخ شاشش دقیقا به ته حلقم وصل شده بود تا سه چهار ثانیه اول اصلا متوجه شاشی که وارد معده ام داشت میشد نشدم
بعد از چهار پنج ثانیه حس کردم حلقم داره پر پر میشه و گلوم داره میسوزه
نگو بععله عاطفه خانم داره با قدرت تمام میشاشه تو ته ته حلق و معده من
به خاطر همینم بود که همش داشت میگفت آخیش راحت شدم و از این حرفا
پنج شیش ثانیه با فشار و قدرت تمام شاشید تو حلقم که کل حلق و دهنم پر پر شد از شاشش، چشمتون روز بد نبینه وای وقتی کل شاشش دهنمو پر پر کرد، مزه گند شاششو تازه فهمیدم
واییی به جرات میتونم بگم گندترین شاشی بود که تاحالا بین این چند تا زن خورده بودم، وااای اومدم شاششو پس بزنم که داد زد آرزو برو یه صندلی بیار برو روش و بعدش سریع برو رو گردن من بشین
آرزو هم تو کسری از ثانیه صندلی رو آورد و رفت روی گردن عاطفه نشست
واااای حس کردم وزن عاطفه روی حلقم چند برابر شد ، و از اون طرف هم عاطفه داشت بیرحمانه داشت میشاشید
، از طرفی هم شاشش شاش معمولی نبود که بشه به این راحتیا قورت داد، شاشش مثل اسید بود که داشت ته گلومو به شدت میسوزند و پایین میرفت
ولی تو همین حالت که عاطفه داشت بیوقفه با فشار و قدرت تمام میشاشید، من همچنان چش تو چشاش بودم و یه جورایی از اینکه زیر کس و شاش عاطفه جون میدادم خوشحال بودم و حس اینکه عاطفه داره خودشو تو اعماق وجود من خالی میکنه برام لذت بخش بود و حس راحت شدن و در عین حال لذت و قدرت رو تو چشای عاطفه میدیدم،
من فکر کردم الاناس که عاطفه دیگه شاشش تموم شه، اومدم زرنگی کنم و با یه حرکت کل شاشای تو حلق و دهنمو به هرزحمتی بود قورت بدم تا راحت بشم ، عاطفه فهمید یهو دیدم فشار شاش عاطفه کم شد و چند ثانیه بعد شاشیدنش متوقف شده ،منم خوشحال شدم، جوری کل شاشای تو دهنمو قورت دادم که دهنم تقریبا خالی شد و اومدم نفس بکشم که یهو دیدم فششششششش عاطفه به بیرحمانه ترین شکل ممکن دوباره شاششو ول کرد تو حلقم
من شاخ درآورده بودم و باورم نمیشد عاطفه هنوز شاشش تموم نشده بود ، شروع کردم دستو پا زدن ولی اون به دوستاش گفت دستوپاشو محکم بگیریدش ،یهو دوباره با عاطفه چش تو چش شدم و تعجبو تو چشام دید، یهو دیدم به سمیرا گفت سمیرا آرزو رو رو من با تمام قدرتت فشار بده میخوام سوراخ شاشمو برسونم به نزدیکای معده رادوین جونم، و از اون طرف هم سریع به ندا گفت ندا تو هم چادرتو در بیار با چادرت کار دارم
ندا هم سریع چادرشو در آورد و داد به عاطفه
یهو دیدم سمیرا نزدیک آرزو شده، یهو دیدم عاطفه چادر ندارو انداخت رو صورتم، یهو عاطفه گفت دیگه با زندگی خداحافظی کن، و دیگه چیزی ندیدم، و یهو دیدم فشار و وزن عاطفه و آرزو رو حلقم چند برابر شد و واقعا دیگه داشتم میمردم، از بس این عاطفه همچنان داشت میشاشید
یهو عاطفه هرچی زور داشت زد و دیدم فشار شاشش مثل آتش فشان شده و اصلا نمیشد قورتش داد، این شد که شاشش شروع شد به جمع شدن تو حلقم ، چند ثانیه بعدش دهنمم پر پر ششد ، چند ثانیه هم همینجوری شاشید که حس کردم دیگه نمیتونم نفس بکشم و شاشش شروع شد به جمع شدن تو دهن و حلق و معده ام، فگعاطفه هم اینو فهمید و خوشحالتر شد و همچنان داشت به خودش فشار میورد تا با بیشترین قدرت بتونه شاششو وارد معده من کنه که یهو ، شاشش از دماغم زد بیرون، یهو چادرو کنار زد و سریع دماغمو با قدرت تمام گرفت و با همه زورش شاشیدنش و فشار شاششو به اوج خودش رسوند ، پنج شیش شگثانیه هم همبیجوری شاشید تا اینکه چشام که چش تو چشای عاطفه بود سیاهی رفت و عاطفه هم اینو دید و راغبتر شد و با همه وجودش شاشیدنشو ادامه داد، تا بعد از پنج شیش ثانیه دستو پام شل شد و بیهوش شدم، ولی عاطفه همچنان داشت به بیرحمانه ترین شکل ممکن میشاشید تو اعماق وجود من، بعدش که عاطفه دید بیهوش شدم بازم ول کن من نبود که نبود ، یه ده ثانیه دیگه هم با همون فشار خارق العاده داشت میشاشید که بعد از ده ثانیه شاشش سرعتش کم شد، ولی همچنان داشت میشاشید
دوستاش همه گفتن عاطفه جون بسشه بیهوش شد ، مرد ولش کن
ولی عاطفه همش میگفت آخیش راحت شدم ، آخیش به جهنم که مرد باید تمومه شاشم خالی شه یا نه
و تا آخرین قطره شاششو با این حال که من بیهوش شده بودم فرستاد تو معده ام
و تا بیست ثانیه هم از رو حلقم بلند نشد که نشد تا مطمئن شه آخرین قطره شاششم وارد حلقم شده
وقتی از روی حلق و دهنم بلند شد
دهنم همچنان باز باز مونده بود ، من نیمه جون بودم که دیدم عاطفه بعد از بلند شدن از رو دهنم فهمید که یکم از شاشش هنوز تو حلق و دهنم مونده،بی رحمانه اومد سمت دهن من و سرشو خم کرد و من که یکم داشت حالم جا میومد خوشحال شدم و فکر کردم میخواد بهم لب بده یهو دیدم شروع کرد به فوت کردن تو دهنم ، وای خدای من به محض اینکه فوت کرد مزه گند و حال بهم زن شاششو به فجیه ترین شکل ممکن ، حس کردم
واییی اونقدر بد مزه و گند و تهوع آور بود که نمیتونم توصیفش کنم، و همون لحظه بالا آوردم و حالم بد شد
و یهو کف زمین خونمون کاملا زرد زرد شد و بوی گندش کل اتاقو برداشت
و من حالم بد شد
بعد از نیم ساعت که به هوش اومدم
یهو چشام دوباره به شاش گند عاطفه افتاد و همون لحظه بهش گفتم این چیه عاطفه؟
عاطفه هم گفت جوووووون مرسی مرسی از حلق نابت که حکم طلا رو برای ما داره
و گفت ندا دیروز به من گفت که یه دوست پسر دارم که یه نقشه ای براش دارم و گفت دو سه ساعت نشاش میخوایم ببینیم کی میتونه با شاشش نفس این پسرو ببره، منم از شب قبلش اصلا نشاشیده بودم و زرنگی کردم از لحظه ای که بهم گفت رو هم اصلا نشاشیدم و جمعا حدود سه روز نشاشیدم تا حلقو معده اتو با شاشم پر پر کنم ولی واقعا مرسی اگه ده دیقه هم حلقت بهم دیرتر میرسید مطمئنا میترکیدم و میمردم
سمیرا گفت از دیشب تا الان نشاشیدم
سمیه گفت از دیروز صبح تا حالا نشاشیدم
آرزو گفت از دیروز ظهر تا الان نشاشیدم
بهاره گفت از دیروز بعد از ظهر نشاشیدم
مونا گفت از سه ساعت پیش نشاشیدم
منم همون جا به همشون گفتم ، شاش همتون تو اعماق حلق و معده ام
و همگی با هم گفتن جووووون
شاشمون تو کل وجودت
شاشمون تو حلقت
شاشمون تو ته ته معده ات
منم همون جا گفتم اصلا شاش کل زنای ایران زمین تو کل وجودم
مرسی
hamechiz az sex shoroo shod
     
  
زن

 
من یک میسترس تبریزی هستم

تقریبا نزدیک ساعت پنج بود وسائلمو جمع کردم تو کیفم و از همکارا خداحافظی کردم کارت زدم و خارج شدم از شرکت محل کار جدیدم پارکینگ نداشت و مجبور بودم گاهی ماشین رو چنتا کوچه اونور تر پارک کنم بعد چند دقیقه پیاده روی رسیدم سوار ماشین شدم عادت ندارم با کفش پاشنه بلند رانندگی کنم کفش هامو در آوردم و کفش های راحت تری پوشیدم مثل جوراب تمام پامو میگرفت از محل کارم تا آبرسان جایی که خونه دانشجویی برده ی من بود بیست دقیقه با ماشین مسافت بود زود رسیدم و خداروشکر جا پارک هم پیدا کردم دوباره کفش های پاشنه بلندی که از صبح تو اداره پام بود رو به پا کردم جوراب سیاهم خیس عرق شده بود دزدگیر رو زدم و رسیدم در خونه زنگ زدم و در باز شد تو آیینه آسانسور رژ کمرنگی زدم صورت سفید و به قول برده هام بی روح و بی رحم و مقتدرم نیاز به آرایش نداشت رسیدم دم واحد در باز بود سروش برده ی سی ساله ی من که تو تبریز شهر زیبای من دانشجو بود وظیفه ی خودش رو میدونست به محض ورود من شروع به پارس کردن گفتم کافیه حیوون برام قهوه ترک بیار اطاعت کرد و مشغول آوردن قهوه ی تلخ ترک شد وارد اتاقش شدم شلاقم رو برداشتم و چنتا وسیله ی دیگه قلادش به گردنش آویزون بود اومدم داخل پذیرایی قهوه ام رو روی میز گذاشت میدونستم که از صدای پاشنه ی کفشم شدیدا میترسه و البته افتخار میکنه که زیر پاهای یک خانم مغرور تبریزیه قلاده اش رو گرفتم کفش هامو درآورد به دستورم و صورت حقیر و بی ارزشش فرش زیر جوراب هام شد حس میکردم عطر جورابام صورت حقیرش رو فرا گرفته قهوه ام رو میخوردم و صورت بی ارزشش رو زیر کف پاهام حس میکردم تا آخر قهوه ام رو خوردم یکم نگاهش کردم خیلی مظلوم و بدبخت بود در برابرم دلم واسش میسوخت چون میخواستم با تمام وجودم دردش رو زیر پاهای خودم حس کنم شلاقم رو بلند کردم با تمام وجودم زدم رو کمر لختش از درد بدنش خالی کرد و چهاردستو پا چسبید به زمین فکر نمیکرد اولین ضربه رو اینجوری بزنم رفتم پشتش با شلاق جوری زدم به کونش که تخماشم طعم درد شلاقمو چشید و از درد به خودش پیچید با همون دو ضربه ی اولم میلرزید به خودش با خودم شرط بسته بودم که اگه ضرباتمو محکم بزنم میتونم برده رو همون اول ناک اوت کنم البته این اصطلاح با مزه رو خودم معیار درآوردن اشک برده هام انتخاب کردم شلاق سوم رو محکم تر از اولی زدم صاف رو تخمش چون طاق باز شده بود داد زد و از درد بغضش ترکید و مثل یه سگ گریه میکرد و التماس وااای باورم نمیشد با سه ضربه ی دقیق ناک اوت شده بود و این برام خیلی خوش آیند بود سه ضربه ی شلاق محکم زدم رو سینه و شکمش بدنشو گرفت و همینجوری اشک میریخت با کف پاهام صورتشو پاک کردم و با جفت پاهام رو صورتش وایسادم معمولا با ترمپلینگ صورتش داغون میشد و یکی دو روز خونه نشین میشه و این برام حس خوبیه کم کم وزنمو روی صورتش قرار دادم و چون ایروبیک و رقص ترکی آذری رو حرفه ای انجام میدم مثل بقیه میسترس ها هنگام ترمپلینگ ستون و دیوارو نمیگیرم خودم با کمی اینور اونور شدن تعادلم رو حفظ میکنم و البته این به قیمت له شدن بیشتر صورت حقیرش زیر پاهام تموم میشه که برام اصلا مهم نیست بعد ده دقیقه از رو صورت حقیر و له شدش اومدم پایین نگاش کردم حقارت تو وجودش موج میزد پاهاشو باز کردم سوراخ کونش رو چرب کردم و دیلدو دستی رو داخل سوراخ کونش کردم یکم تلمبه زدم اما این دیگه براش عادی بود و بهم حال نمیداد یه خیار آوردم و اونو کنار دیلدو به زور تو کونش جا دادم بدبخت التماس میکردم ولی میخواستم کونش حسابی بازتر بشه خیار و دیلدو رو تا ته تو کونش کردم و گفتم بذار بمونه تو مقعدت مکش کن در نیاد چون اگه در بیاد سری بعدی یه خیار دیگه توش میکنم اومدم بالا سرش به نوک سینه هاش گیره هایی زدم که درد وحشتناکی داشت نشستم بالا سرش دستم تسمه بود بهش گفتم پاهاتو باز کن اما خیار و دیلدو از تو سوراخت در نیاد حیوون گفت چشم ارباب سولماز گفتم خوبه از کون و سینه هاش درد شدید داشت جورابامو کردم تو دهنش و با کف پام بهش سیلی میزدم کف پامو رو بینیش فشار میدادم و با تسمه محکم رو تخمش میزد که از درد میلرزید بعد ضربه دهم با گریه گرفت ارباب داره خیار ازم در میره گفتم نه حق نداری با گریه گفت ارباببب باور کنید داره در میاد گفتم تو خودت نگهش دار پنج ضربه دیگه زدم برای اینکه نگه داره و ازش در نره کل تنش عرق کرد و گفتم حالا ولش کن بیاد بیرون شل کرد خودشو و دیلدو و خیار پریدن بیرون اومدم بالا سرش کف پامو آوردم رو دهنش تا لیس بزنه برای لیس زدن بالا میومد و گردنش حسابی درد میگرفت تلاشش برای خوردن عرق کف پای سفیدم برام جالب بود یکم نگاه فیس حقیرش کردم فیسش ارزش شاش منو نداشت برای همین شلوارم رو درآوردم صاف نشستم رو صورتش و خودمو رها کردم هرچی تو سوراخ کونم و روده هام بود خالی شد رو صورتش وقتی کامل تخلیه شدم با دستمال مقعدمو پاک کردم بلند شدم صورتش قهوه ای شده بود و هرچی مدفوع داشتم رو صورت و موهاش تخلیه کرده بودم اون روز کلی خونه کار داشتم فقط برای رفع استرس و تخلیه سر راه اومدم تا یکم برده ی حقیرمو ناک اوت کنم تقریبا ده دقیقه بعدش تو ماشین بودم و نیم ساعت بعدش خونه مشغول کار رو پروژه ای که خارج از موضوع کار شرکت و مربوط به یک شرکت خصوصی بود که براشون انجام میدادم من یک میسترسم من یک سلطه گرم هیچ اجباری در به بند کشیدن برده هایم از جانب من روی اونها نیست اونها خودشون با علاقه به زیر پای من میان و من با استقبال از اونها روح و جسمشون رو حقیر خودم میکنم و لذت میبرم درست مثل یک سیاه چاله که وقتی یک موجود به افق رویدادش بره دیگه برده و شکار اون سیاه چاله میشه و با گرانشی وحشتناک اون موجود رو متلاشی و درون خودش میکشه این طبیعت منه موجب آرامش خودم و برده هامه پس توهین نکنید و به این حس احترام بگذارید ممنون
hamechiz az sex shoroo shod
     
  
زن

 
قصه پریا (۱)

هجده ساله بودم . خانه مان در یکی از پنت هاوس های شمال شهر بود. در طبقه خودمان یک واحد دیگر بود که یک مادر و دختر زندگی می کردند. رها و دخترش پریا . رها سی و شش ساله بود و دخترش یک سال از من کوچکتر بود و هفده سال داشت. مادر و دختر هردو بسیار زیبا بودند. هردو قدشان بلند بود. مادر و دختر بسیار شبیه هم بودند و پریا نسخه جوان تر و حتی کمی زیبا تر از مادرش بود. شایعه هایی درباره رها بود. اینکه او در جوانی با پیرمردی بسیار ثروتمند ازدواج کرده و بچه دار شده و مرد پیر قبل از اینکه بچه به دنیا بیاید فوت کرده و همه ثروتش به رها رسیده بود. وضع مالی ما خیلی خوب بود اما پدرم گاهی می گفت که همسایه مان از ما کمی پولدار تر است. خانه شان معمولا کم رفت و آمد بود اما گاهی شاید دو ماه یکبار در خانه شان مهمانی بود و دختران و زنان زیبایی به آنجا می آمدند. گاهی مهمانیشان به قدری طولانی می شد که صدای پدرم در می آمد اما مادرم نمی گذاشت تا اعتراض کند.
هفت سالی می شد که به آن خانه رفته بودیم و رها و دخترش یک سال بعد از ما به واحد روبرویی آمدند. آن موقع من بچه تر بودم و گاهی با پریا هم بازی می شدم. گه گداری به خانه یکدیگر می رفتیم و باهم بازی می کردیم تا اینکه کم کم بزرگ شدیم و همه چیز تغییر کرد. از همان کودکی حس خاصی نسبت به رها پیدا کرده بودم. دلم می خواست که مرا می دزدید و مرا آزار می داد. دوست داشتم مرا مجبور به بوسیدن پاهایش می کرد . مجبورم می کرد دستان زیبایش را ببوسم اما هیچوقت اتفاق نیافتاد. بسیار خوش تیپ و شیک پوش بود و همیشه با غرور خاصی قدم بر می داشت. حالا هم پریا بزرگتر شده بود و در خوش پوشی کم از مادرش نداشت. گاهی که در آسانسور یک دیگر را می دیدیم احوال پرسی می کردیم و همیشه با من خوش برخورد بود. برعکس رها که رفتار سردی داشت اما دست خودش نبود. رها ذاتا خشک و سرد بود شاید این سردی مربوط به گذشته اش می شد .
پدرم کارخانه داشت و مادرم هم مدیرکل بخش تبلیغات و بازاریابی کارخانه بود. هردوشا سرشان بسیار شلوغ بود. خیلی از اوقات در خانه تنها بودم . در سال چندین بار مجبور بودند برای توسعه کاریشان در کشور های خارجه به مسافرت بروند و برای همین اوقات زیادی تنها بودم. بچه تر که بودم برایم پرستار می گرفتند اما با بزرگ شدنم دیگر پرستار نیازی نبود. دوستی نداشتم و برای همین اکثر اوقات روز در خانه تنها بودم. با اینکه سرگرمی های زیادی داشتم اما گاهی شیطنت های جوانی به سرم می زد و در ساعت رفت و آمد مادر و دختر آنها را می پاییدم. این حس مازوخیسم آزارم می داد. همیشه دلم می خواست برده شان شوم اما نمی شد. روزی در راهرو رها را دیدم که می خواست وارد خانه شود. چکمه های قهوه ای روشن به پایش بود. پالتو جلو باز و شال قرمزی که دور گردنش افتاد بود . سلام کردم و جوابم را داد رویم را به طرف در خودمان کردم اما از پشت سر نگاهش می کردم.
علی؟!
این اولین بار بود که مرا صدا می زد اما چرا؟!
بله؟!
استرس برم داشت. یعنی چه شده بود. چیزی فهمیده بود؟!
همان طور که داشت کلید را در قفل می چرخاند گفت: چیو رو داری نگاه می کنی؟!
هول شدم : هیچی !
در باز شد اما قبل از اینکه برود برگشت سمتم و گفت تو همیشه یه جور خاصی من رو نگاه می کنم. معمولا هم تا می تونی منو دید می زنی. تو چته؟!
ببخشید ولی من ....من
زبانم بند آمده بود. چه می گفتم؟!
مشکلی داری؟! تو 18 سالته و من تو رو هیچوقت با یه دختر ندیدم. پسرایی پولدار هم سن تو اینجوری نیستن. اگه پولدار نبودی و اینجوری زنا رو دید می زدی یه جورایی شاید طبیعی بود اما چرا با وضع خوبت عجیبه که با هیچ دختری دوست نیستی. خب حالا بگو چرا منو دید می زدی؟!
ببخشید.من نمی خواستم...
برگشتم رو به درمان و کلید را داخل قفل کردم. صدای نزدیک شدنش را از پشت سرم شنیدم. ای وای...
جوابم رو ندادی!
برگشتم و دقیقا مقابلم ایستاده بود. قدش بلندتر از من بود و با پاشنه بلند ، بلندتر هم شده بود. من قدم نسبتا کوتاه بود و او با قد بلندش مرا نگاه می کرد.
ببخشید. گفتم قصد بدی نداشتم.
ناگهان دست راستش به سمت صورتم آمد و گوشم را با انگشتانش کشید.دستکش های چرم قرمز رنگی دستان زیبایش را پوشانده بود.
دفعه ی آخرت باشه که من یا دخترم رو اینجوری نگاه می کنی و گرنه دفعه بعد بلایی به سرت میارم که خودت بفهمی.
گوشم درد گرفته بود و او همچنان می کشید.
اخ...اخ ....باشه...باشه....ببخشید.
مامان بابات کِی میان؟!
میخواید بهشون بگید؟!
جوابم من رو بده!
ببخشید غلط کردم دیگه تکرار نمیشه.
جوابم رو ندادی؟!
ببخشید رها خانم...غلط کردم.
پس بگو چرا دید می زنی؟! از من خوشت میاد.؟!
گوشم رو لطفا ول کنید درد می کنه.
عِه...پس محکم تر می کشم. بگو چرا؟!
درد شدید بود و از طرف دیگر میترسیدم به پدرمادرم مسئله را بگوید.
پدر و مادرم تا دو هفته دیگه نمیان.
پس خوبه...به خاطر این کارت یه تنبیه حسابی برات در نظر دارم.
گفتم غلط کردم. خواهش می کنم.
گوشم را ول کرد.
یه شرط دارم که به پدر و مادرت چیزی نگم
چی؟!
یا تنبیه می شی یا همه چیزو میگم.
من که گفتم غلط کردم.
باز شروع کردی؟ میخوای زنگ بزنم بگم.
باشه باشه. هرچی شما بگید. تنبیه میشم.
_خیلی خب. پس هروقت پریا اومد میگم خبرت کنه که بیای خونمون.
وای خواهشا به پریا خانم چیزی نگید. خواهش میکنم.
پس میخوای به مامانت بگم.
باشه ببخشید.
پریا الان خونه نیست. تا نیم ساعت دیگه میاد. هروقت اومد می گم خبرت کنه. امشب بهت می فهمونم که دید زدن خانم ها چیز خوبی نیست. حالا برو خونه.
رفتم در خانه. نیم ساعت به سختی گذشت. می ترسیدم. می خواست با من چکار کند؟!
زنگ خانه به صدا در آمد. با استرس در را باز کردم.
سلام.
سلام علی خوبی؟! مامانم گفت صدا کنم باید بیای خونه مون . جه خبره مگه؟!
چه قدر زیبا بود. تپش بی نظیر بود. چکمه های مشکی که تا زانویش می رسید. پالتو مشکی که دکمه هایش باز بودند و شال مشکی که دور گردنش افتاده و موهای بلند درخشانش دورش ریخته بودند.
آماده ای؟!
اره.
چرا صورتت اینجوریه ؟!ترسیدی؟!
نه چیزی نیست.
چرا مثل اینکه یه چیزی هست.
نه . بریم.
باشه دستت رو بده به من.
ناگهان حسی عجیب درونم پر شد. میخواست دستم را بگیرد.
میگم دستت رو بده دیگه.
با لرزش دستم را به سمتش بردم و دستم را با دستکش مشکی اش گرفت.
دستت چرا می لرزه؟ میگم چی شده؟!
هی...هی...هیچی.
باشه بیا.
دستم را گرفت و همراهش به سمت خانه شان رفتیم.نسبت به من مسلط بود. با وحود اینکه یکسال کوچکتر بود، قد بلندش سبب شده بود که حس ضعف در مقابلش داشته باشه.
وارد خانه شان شدیم.
مامان...مامان...کجایی؟! علی رو اوردم.
رها آمد. یک تاپ سفید و چسبان تنش بود به همراه ساپورت.موهایش را به پشت بسته بود. کفش مشکی جلوبازی پایش بود که ناخن های سفیدش خودنمایی می کردند.
به به. پس اومدی.
به سمتم آمد و گوشم را گرفت و کشید و مرا دلا کرد.
پریا که از این حرکت متعجب شده بود پرسید: چیکارش میکنی مامان؟!
باید تنبیه بشه.
چرا؟!
چون پسر بی ادبیه.
مگه چیکار کرده؟!
رها برایش توضیح داد و او را قانع کرد که می خواهد مرا تنبیه کند. پریا کمی مخالفت کرد اما در نهایت قبول کرد.
پریا بشین روی مبل.
رها مرا با حالت دو زانو در آورد و چکی محکم به صورتم زد. دستم را روی صورتم گرفتم.
من و پریا از امشب سرور توییم. فهمیدی ؟!
از امشب؟!
اره.
گفتید که....
خفه شو.
گوشم را کشید و به سمت پریا برد. سرم را روی چکمه هایش خم کرد و گفت ببوسشون. دل توی دلم نبود. به آرزوم رسیده بودم اما می خواستم برویم نیاورم تا چیزی نفهمد.
حالا بازشون کن.
زیپ چکمه را باز کردم و چکمه را از پای پریا در آوردم.
حالا دستش رو ببوس.
پریا دستش را مقابلم آورد و از روی دستکش دستش را بوسیدم. پریا صورتم را نوازش کرد و خندید.
آخی...طفلکی
دستانش را از دستکش بیرون کشید . دستانش سفید، کشیده و زیبا بودند. لاک مشکی به ناخن های بلندش جذابیت بیشتری بخشیده بود.
رها گفت:" بلند شو."
بلند شدم.
حالا لخت شو.
لخت؟!؟
اره.
تو رو خدا نه.
پریا گفت : مامان من میرم لباس هام رو عوض کنم.
تا پریا لباسش رو عوض کنه تو هم لخت میشی وگرنه خودم مجبورت می کنم.
خواهش و التماس فایده ای نداشت.اما من نمیتوانستم این کار را بکنم.
دستم را گرفت و از روی زمین بلند کرد.
در میاری یا خودم درشون بیارم.
مِن مِن کردم و تی شرتی که تنم بود را در آوردم و دستانم را جلوی تنم گرفتم.
همه اش رو باید دربیاری.
در همین هنگام پریا آمد. تاپ مشکی تنگی پوشیده بود که تا بالای نافش بود و یک شلوارک خیلی کوتاه. یک صندل تخت مشکی.
خندید: چیکارش میکنی مامان؟!
میخوام لختش کنم. لخت نمیشه.
پریا به سمتم آمد:" لخت شو دیگه علی."
عاشق این دختر بودم. حاضربودم هرکاری برایش بکنم تا دوستم داشته باشد اما نمیخواستم به راحتی لخت شوم.
_مامان می خوای من دستاش رو از پشتش بگیرم تا تو شلوارش رو دراری؟
رها لبخند شیطنت باری کرد و از ایده دخترش استقبال کرد.
پریا از پشت دستانم را گرفت. و رها شلوارم را به همراه شورت پایین کشید. از خجالت اب شده بودم.
پریا دستم را ول کرد. فورا دستم را مقابل التم گرفتم تا پنهان بماند اما رها دستم را به کنار زد و با خنده گفت:" پریا بیا ببین که کوچیکه"
هردو می خندیدند و من از خجالت سرخ شده بودم .
پریا قلاده الکس کجاست؟!
ای وای داغ دلم رو تازه کردی مامان. چرا می پرسی؟!
میخوام ببندم گردنش.
الان میارمش.
الکس سگ آنها بود که شش ماه پیش با ماشین تصادف کرد و کشته شد.
در همین هنگام رها چکی محکم به صورتم کوبید.
حالا تازه شروعشه.
خنده شیطنت انگیزی کرد و صدای خنده اش خانه را پر کرد.
من از درون از وضعیتم خوشحال بودم اما باید طوری نشان میدادم که ناراضی ام.


قلاده دور گردنم بسته شد. هنگامی که پریا قلاده را به دور گردنم می بست احساس خاصی داشتم. احساسی از ترکیب بیچارگی و خوشبختی. غرورم در حال خورد شدن بود اما در ته دل احساس شور و شعف خاصی می کردم. دستان ظریف و زیبایی داشت. زنجیر قلاده را در دستانش گرفت و به سمت پایین کشید و اشاره کرد که زانو بزنم.

چرا زانو زدی؟
مجبورم.
مجبوری؟!
_اره. مجبورم.
_زر نزن. من که میدونم مجبور نیستی.
باشه . تو خوبی.
اگه بخوایی میتونی زانو نزنی.
ولی مگه نشنیدی که تهدید...
گفتم زر نزن باز داری زر میزنی؟
یه دقه گوش کن.
هیچم گوش نمیکنم. تو از این کار خوشت میاد غیر از اینه؟!
بدم که نمیاد.
من تو رو می شناسم.
خب می گی چیکار کنم؟
_ هیچی به همین کارا ادامه بده.
برای لحظه ای صدای وجدانم را می شنیدم اما سعی می کردم بیخیالش شوم.


رها دستور داد تا پایش را ببوسم اما من امتناع کردم و از این کار خوشم می آمد.
زنجیر قلاده کشیده تر میشد و من سر باز می زدم. می خواستم طوری رفتار کنم که گمان نکنند طوری نشده.
چرا به حرف گوش نمیدی؟ مگه نشنیدی چی گفتم.
و من در کمال پر رویی گفتم نه. نشنیدم.
پریا لبخندی ریزی زد و نیم نگاهی به صورت رها انداخت. رها عصبانی بود. او همیشه خشک و جدی بود اما خندید گفت : " اوا نگاش کن. چه پررو شده. نشونت میدم حالا."
در حالی که زنجیر قلاده را بیشتر می کشید ، سرم دولا تر شد و با پایش لگدی به صورت زد. نسبتا آرام بود اما درد داشت.
حالا ادبت می کنم.
نمیخوام اینجا باشم . مگه زوره؟
اره زوره.گفتم که میخوام ادبت کنم. حالا زبون درآوردی برا من ؟
پریا گفت:" اشکال نداره مامان. خودم تربیتش می کنم. رامش می کنم. من بلدم."
رها لبخندی زد و رو به پریا گفت:" باشه عزیزم. بیا اینم قلاده اش. فقط زیادی وحشیه. میتونی رامش کنی؟"
اره مامان. فقط بزار امشب من و این توی اون اتاق تهی تنها باشیم. همون اتاقی که خودت آماده کردی.
مطمئنی می خوای تنها باشی؟
اره. مطمئنم.
نمیخوای من همراهت باشم؟!
_ بذار من امشب رامش کنم. فردا یه برده ی مطیع تحویلت میدم. فقط یه چیزی امشب که اشکالی نداره بمونه؟
تا اومدم حرف بزنم دوباره لگد محکمی از رها روانه ی صورتم شد.
رها گفت:" نه. فعلا که تا آخر هفته مامان باباش نمیان و مهمون ماست. هرکار دلت خواست باهاش بکن. وسایل هم آماده است.


پریا زنجیر را گرفت و به سمت خودش کشید و دستور داد" راه بیافت" اما من از سرپیچی خوشم می آمد. ابتدا کمی سخت حرکت می کردم تا تحریک شود و مرا بزند. به سمتم برگشت و گفت:" یا همین الان میای یا...."چکی که به صورتم خورد به قدری محکم بود که گوشم سوت کشید و باقی حرف هایش را نفهمیدم اما این بار با کشیده شدن قلاده من هم کشیده شدم
hamechiz az sex shoroo shod
     
  
زن

 
قصه پریا (٢)

ارباب و برده فتیش

روی یک صندلی بسته شده بودم. اتاق نسبتا تاریک بود و نور کمی داشت. پریا لبخند بر لب داشت و جلوی قدم می زد. وسایلی روی یک میز قرار داشت که تنها می توانستم چند تایشان را ببینم. چاقو های مختلفی که روی میز قرار داشت.
دوست داری با چی شروع کنم؟
جان؟!
گفتم دوست داری با چی شروع کنم عزیزم. میخوام شکنجه ات کنم
شکنجه؟!
آره شکنجه.
چرا اخه؟
دیگه حرف زیادی نزن. فقط بگو چجوری دوست داری شکنجه ات بدم؟ اگه نگی مجبورم خودم انتخاب کنم.
نمی گم.
که اینطور
به آرامی مقابلم می آمد. یکی از دستانش را بالا برد. احساس کردم که می خواهد به صورتم بزند برای همین چشمانم را بستم اما هنگامی که چشمانم را باز کردم پریا مقابلم نبود. حتی دستانم هم باز بودند. روی تخت خودم خوابیده بودم. خواب بود؟!
معلومه که خواب بود . امکان رخ دادن همچین چیزی زیر یک درصد بود. با این حال به محض اینکه خواستم تکانی بخورم درد شدیدی در تمام بدنم احساس کردم. احساس کوفتگی شدیدی می کردم. انگار که آسیب زیادی دیده باشم.بدنم درد می کرد اما چیزی یادم نمی آمد. نکند که آن اتفاقات خواب نبود. حال بلند شدن نداشتم و دوباره به خواب رفتم. هنگامی که بیدار شدم همه جا تاریک بود. روی صندلی بودم و دستانم بسته بود. طرف چپ صورتم درد می کرد و کمی می سوخت. صدای قدم های کسی می آمد که به طرفم نزدیک میشد. می شنیدم اما نمیدیدم. چراغ ها خاموش نبود و چشمانم بسته شده بودند.
نگفتی چه شکنجه ای می خوای؟!
صدای پریا بود.
هنوز روی همان صندلی بودم. گرمی دستانش را روی سینه ام حس می کردم. نوازشم می کرد.
اگه نگی هرکاری دوست داشته باشم باهات می کنم ها!
به محض اینکه خواستم حرف بزنم فهمیدم دهانم هم بسته شده. هرچه تقلا کردم جز صدا های ناهنجار چیز دیگری از من شنیده نمیشد.
سیلی محکم دیگری به طرف دیگر صورتم فرود آمد و سیلی محکم تری دوباره به همان طرف.
خب پس شروع می کنیم. راستی میخوای چشمات باز باشه یا بسته؟!
خواستم بگویم باز اما نمیشد چیزی بگویم.
چی می گی؟! نمیشنوم.
با سر اشاره کردم که موافقم که چشمانم را باز کند.
باشه بازشون می کنم.
چشمانم باز شد. ابتدا نور چشمانم را آزار می داد اما کمی بعد کمی تار میدیدم. پریا مقابلم بود اما تقریبا کمی عوض شده بود. مگر چند روز گذشته بود؟!
زیبا شده بود. صندل های تخت مشکی پایش بود که بند های بلندی داشت که تا بالای ساق پایش ادامه داشت. ناخن های مشکی اش نیز می درخشیدند.
روی میز را گشت و یک چاقو برداشت. چاقو؟!؟ ترسیده بودم. چاقو را به دستش گرفته بود و به طرفم می آمد.
اوه اوه راستی نگفتم. اگه خون ببینی می ترسی؟ می خوای چشمات رو ببندم؟! خون دیدی غش نکنی؟!
هرچه صدا می کردم بی فایده بود. می خواست چکار کند؟! لحظه ای به پاهایش نگاه کرد و گفت:" آخ هنوز صندل پامه. یادم رفت. بزار برم چکمه هام رو بپوشم که اگه یه وقت خونت پاشید ؛ پاهام خونی نشن."
رفت بیرون و با یک جفت چکمه زیبا برگشت روی صندلی نشست و مشغول در آوردن صندل هایش شد. پاهای زیبایی داشت. در همان هنگام گفت:" اینا کار توعه ها. تو باید کفشام رو در میاوردی و بعد هم این بوت های قشنگ رو پام می کردی ولی خب چاره ای نیست. تربیت که شدی یاد می گیری."
چکمه هایش را که پوشید به سمتم آمد. چاقو را به دستش گرفت و روی پهلوی چپم قرار داد.
فقط قول بده بی قراری نکنی!
با چاقو یک خط نسبتا عمیق از سمت چپ تا راست بدنم کشید. می سوختم. آتش می گرفتم. خونم جاری شد. از درد از هوش رفتم. با درد شکم هوشیار شدم. روی تخت بودم. باز هم خواب بود؟! اما چرا شکمم انقدر درد می کرد. دستانم به تخت بسته شده بودند. تخت خودم نبود. در همان اتاق بودم. روی یک تخت. دوباره لخت.
چشمانم بسته بودند. صدای نزدیک شدن کسی آمد.تا آمدم فریاد بزنم دستانش دهانم را گرفت.
ساکت شو! چته؟!
صدای رها بود.
پریا هم آمد. از ترسم هیچ حرفی نزدم. حس خوبی نسبتا به پریا پیدا کرده بودم. حسی عجیب.
دستانم را باز کردند و مرا به پشت خواباندند و دهانم را بستند. بی هیچ حرفی سوزشی عجیب بر پشتم احساس کردم. پشتم می سوخت. شلاق بود. تنها صدای رها را شنیدم که گفت" این تازه اولیش بود"
ضربات به صورت متوالی پشت سر هم بر کمرم وارد می شدند . دانه دانه و آنقدر زیاد شدند که شمارشش از دستم رفت و از درد شدید از حال رفتم.
بیدار شدم. روی تخت خودم بودم. آزاد و رها اما بدنم کوفته بود و درد می کرد. خواب بود؟! چند بار؟! خواستم بلند شوم اما بدنم کرخت بود و حالی بر بدنم نبود. با بی حالی تیشرتم را بالا زدم و همان طور خوابیدم نگاه کردم و اثری از زخم ندیدم. پس خواب بود!
آخر این حس لعنتی مرا از پا در خواهد آورد. پس کی میشه که این عذاب لعنتی تموم بشه. به سختی از تخت بلند شدم و رفتم تا صورتم را بشویم. تلو تلو خوران راه افتادم و در طی راه به پنت هاوسی که در خواب دیده بودم فکر می کردم.یاد آوری اش هم شیرین بود. صورتم را که شستم کمی سرحال شدم. دوباره روی تختم افتادم و از حال رفتم. با صدای زنگ از خواب پریدم. صدای زنگ در بود.ساعت را نگاه کردم. تنها بیست دقیقه بود که خوابم برده بود. در را باز کردم. پریا بود!
پریا؟! درسته خودش بود. دختر همسایه مان که در خواب دیده بودمش اما همسایه مان دختر نداشت! پس او که بود.
سلام . خوبی؟!چرا اینجوری دم در وایستادی؟! نمیخوای بیام تو؟! برو کنار بذار بیام. چته امروز تو؟! خوابت میاد؟!
داخل خانه شد و در را بستم. تعجب کرده بودم. من او را می شناختم؟! بله اما دقیقا که بود؟!
خیلی خب پاشو برو لخت شو کارمون رو شروع کنیم.
جان؟!
وقایع به صورت ناباوری اتفاق می افتاد.
گفتم پاشو دیگه.
جلو آمد .
تو هنوز خوابی ها! نه؟!
یک سیلی به صورتم زد و بیدار شدم. دوباره خواب دیده بودم. روی تخت بودم. بسته شده بودم؟! چرا؟! چه اتفاقی داشت می افتاد؟!
_ خیلی خب حالا وقت شکنجه است.
پریا در آن لباس چقدر دلبر بود. دستکش های در دستش بود که تا آرنج هایش می رسیدند. موهای را گرفته بود و مرا با خود می کشید.
رها سیلی می زد. لگد می زد.
.
.
.
چشمانم...چشمانم می سوختند...
پلک هایم را باز کردم. خ....خ....خوا....خواب ....خواب بود؟!؟!
نه نه...
پریا مقابلم بود. واضح و روشن. کتک خوردن از او لذت بخش بود. بسیار لذت بخش.
مرا بزن. ...مرا بزن...
خونم را می ریخت. اما کم. زخمم میزد تا اندکی از خونم ریخته شود. چرا خووون؟!


پلک هایم را باز کردم. صورتم را شستم. در را باز کردم. لگد محکمی به شکمم خورد. پرت شدم و دوباره چشمانم باز شدند.
هوا تاریک بود. صبح بود یا شب؟! نمیدانستم. این عاقبت اسیریست. اسیر حس لعنتی. مازوخیسم.مازوخیسم لعنتی. هیچکس درک نمیکنه. چشمانم بسته شدند. چشمانم را که باز کردم تازه سیلی محکم پریا روانه ی صورتم شد. هرچه مکث کردم تا بزند نزد تا چشمانم را باز کنم و سپس خندید. صدای خنده اش در گوشم پیچید. در خود پیچیدم. معمولا در خواب پیچ می خورم و خواب راحتی ندارم. چرا این خیال ها دست از سرم بر نمیدارند. آیا این ها خیالند؟! یا واقعا اتفاق افتاده اند؟! این تصاویر تکه ای از گذشته بودند یا رویایی از آینده ؟!


رها و پریا مشغول شکنجه پسری بودند. پسری نوجوان. تقریبا سیزده یا چهارده ساله.
هرچه آزار میدید. زجر می کشید و فریاد می کرد اما آن ها از این آزار لذت می بردند.قهقه میزدند و آن پسر را می زدند.
_ صبر کنید..نزنید...
به سمتشان رفتم تا آن پسر را نجات دهم تا رهایش کنند اما هرچه کردم نتوانستم حرکت کنم. کنار که رفتند توانستم چهره پسرک را ببینم. خودم بودم. سیزده ساله...
داشتم از این خیالات دیوانه میشدم. دوباره از حال می رفتم و خوابم می برد و با کرختی بیدار می شدم. ای احساس از کجا می آمد؟! از کجا آمده بود؟! از کجا؟!
از دانشگاه برگشتم خانه. خانه ی عذاب آور. خانه ی لعنتی. چه امیدی به آن خانه بود. خانه مان در طبقه 39 یک برج بلند بود. پدرم نبود. فوت شده بود...
کلید خانه را دوباره جا گذاشته بودم.



همش اذیتم می کنند. آزارم میدن. از بچگی همین طور بوده .
خانم روانشناس که بسیار زیبا مینمود از جایش بلند شد و پرسید: کیا؟!
نمیتونم بگم.
بگو. نترس. من به کسی نمیگم.
نه نه نمیتونم.
من نجاتت میدم بگو.
من نیازی به نجات داده شدن ندارم.
باشه فقط بگو.
خ....خا.....خانوا.....


سرم درد می کرد. تنم بیشتر. ضربه های شلاق. شلاق نه. کمربند بود. کمربند خودم.


باز هم کلید را فراموش کرده بودم. دوباره تنبیه در انتظارم بود. مادرم تنبیه ام می کردم. مادرم که نه. نامادری ام.
...پدر چرا رفتی؟!
چرا من رو با این تنها گذاشتی؟! اینا شیطانن. خودت نمیدونستی؟!


زنگ زدم. رها در را باز کرد. نامادری ام. چرا کلید رو یادت رفت؟! مگه نگفتم همیشه باید خودت در رو باز کنی؟!
ببخشید.
خفه شو...ببخشید نداریم. برو لخت شو الان میام سراغت... الان کار دارم...
سپس کمی فکر کرد و گفت :" من الان کار دارم. باید برم. پریا الاناست که برسه. بذار بیاد می سپرمت به اون.
_ نه مامان. خواهش می کنم پریا نه.
سیلی محکم به صورتم خورد: هزار بار گفتم منو مامان صدا نکن حیوون. من مامانت نیستم.
سرم را پایین انداختم:ببخشید.
زنگ در به صدا در آمد . پریا بود. پریا که وارد شد ، رها برایش توضیحاتی داد. سپس گفت که بروم در اتاق تهی خانه و لخت شوم. آن اتاق همیشه خالی بود. از وقتی پدرم فوت کرد و مرا تنها گذاشت.
پریا لبخند زد و گفت:" بازم اذیت کردی؟! پاشو برو من الان میام. امشب دوباره قراره بهت سخت بگذره."
به سمت اتاق قدم برداشتم . تمام تنم می لرزید. شب سختی در پیش داشتم. این را می دانستم.
hamechiz az sex shoroo shod
     
  
زن

 
تربیت کردن یه پسر

من با یکی از دوستای دانشگاهیم رفته بودیم سینما، و در سالن اریکه ایرانیان منتظر شروع سانس بودیم که، فرید هم که با دوستش به سینما اومده بود، کمی با هم چشم تو چشم شدیم و قیافه خوبی داشت و کمی هم ازش خوشم اومد و اون هم اومد پیش من نشست و از من اجازه صحبت کردن خواست و درخواست دوستی کرد و من هم بهش گفتم: دوستی با من شرایطی داره گفت: اشکالی نداره کنار میاییم، ولی من گفتم: تو باید کنار بیایی و من کنار، نمیام گفت: قبوله، (داشتم با این صحبتها ذهنشو آماده قبول هر کاری میکردم) و اون روز هرچقد ازم پرسید اون شرایط چیه من گفتم: بعدا بهت میگم و اون روز بهش نگفتم، فرداش که زنگ زد و بعد از کمی صحبت کردن گفت: منتظر شنیدن شرایط هستم، گفتم: آماده شنیدن هر چیزی هستی؟ گفت بله! گفتم: من دوست ندارم مثل بقیه دوستی ها حرف حرف پسر باشه و باید فقط حرف حرف من باشه و میخوام هی بهت دستور بدم و تو اطاعت کنی سخت هم نیست گفتم: قبوله؟ گفت: بله، و بدون مقدمه گفتم: باید کف پامو بلیسی، فرید یکمی مکث کرد، گفت: چرا؟ گفتم: قبلا گفته بودم شرایطم برای دوستی هست قبوله؟ گفت: کف پا کثیف میشه، گفتم اگه کثیف باشه باید با بلیسیش تا تمیزش کنی، و گفتم و از امروز باید شروع کنی و هر دفعه که منو میبینی باید پامو بلیسی، گفت: پس یه حموم هم برو که خستگی از بدنت بره، گفتم: خر خودتی باید پاهامو تمیز کنی، که ساعت 5 بعدازظهر بیرون قرار گذاشتیم و تو ماشینش که نشتم بعد از چند دقیقه گفتم یه جا نگه دار تا وظیفتو انجام بدی و داشت هی میچرخید کمی با لهن تندتر گفتم: زود باش یه جا نگه دار، فرید نگه داشت (من اون روز قبل از بیرون اومدن حموم رفتمو پاهامو با صابون 2 بار شستم و خوب با آب کشیدم که هم تمیز بشه و هم بوی صابون نده چون دفعه اولش بود نمیخواستم بهش شوک وارد بشه و بهش هم نگفتم که رفتم حموم) و من پامو از کفش د آوردم و جورابمو درآوردم و کف پامو گرفتم جلوی صورتش، گفتم: بلیس، فرید گفت پاتو شستی گفتم خفه شو بلیس، و اون هم کم کم شروع به لیسیدن کرد و خوب نمیلیسید و بهش گفتم خوب زبونتو به کف پام بکیش که خوب تمیزش کنی، وسط ها که میخواست دست بکشه از لیسیدن بهش گفتم، مگه من بهت گفتم بسه؟ زود باش بلیس هر دو تا پامو هر کدوم حدود 2 دقیقه لیسید و گفتم بسه حالا بریم و فرید گفت که پات تمیز بود من هم گفتم از شانست بوده که صبح حموم بودم اگه میدونستم امروز میخواهیم بریم بیرون باید تو با زبونت تمیزش میکردی.


روز بعدی که همدیگه رو دیدیم ظهر حموم رفته بودم و وقتی سوار ماشین شدم چیزی نگفتم و اون هم چیزی نگفت تا این که بهش گفتم چرا وظیفتو انجام نمیدی من دیگه نمیگم و خودت باید از من درخواست لیسیدن پامو بکنی و فرید گفت باشه که بهش گفتم بگو چشم از این به بعد یادم میمونه و گفت: "چشم از این به بعد یادم میمونه" مثل دفعه قبل پاهامو لیسید و بعدش گفتم: که یادت بمونه از این به بعد باید خود بهم بگی که بده کف پاهاتو بلیسم و همون اول که منو دیدی از من بخوای.


روز سوم قرار صبح حموم رفته بودم و سعی میکردم که پام زمانی که میخواد بلیسه زیاد بو نده به خاطر همین بعد از حموم هر موقعه میخواستم تو خونه راه برم جوراب میپوشیدم و موقع درس خوندن که پام به زمین نمیخورد جورابمو در می آوردم، موقع ملاقات خودش از من خواست که پامو بلیسه و خودش کفش وجورابمو درآورد شروع به لیسیدن کرد اون روز از دفعه های قبل گذاشتم بیشتر بلیسه و بعدش بهش گفتم: کارت عالی بود جایزه داری، گفت چیه؟ گفتم دهنتو باز کن و آب دهنمو ریختم تو دهنش و دنشو بستم گفتم: قورتش بده و قورتش داد و بهش گفتم از من تشکر کن و اون هم تشکر کرد و گفت: حرکت جدید اضافه شده؟ و گفتم: هر دفعه ای ممکنه یه حرکت جدید ببینی


روز چهارم ملاقات قرار بود بعد از تموم شدن کلاس دانشگاهم باید دنبالم و قبل دانشگها حموم رفته بودم و جوراب تمیز پوشیده بودم ولی چون از 11 صبح تا 4 پام تو کفش بود و فرید موقع لیسیدن گفت یکمی بومیده بلیسم؟ و من هم یه جورایی چپکی بهش نگاه کردم و اون هم سریع شروع کرد به لیسیدن و بهش گفتم: جریمه میشه با این که لیسیدی اولش مکث کردی و باید روز چهار شنبه که از 7 صبح تا 5 بعد از ظهر که دانشگاه دارم باید بعدش پامو بلیسی اونم گفت چشم دیگه تکرار نمیشه
(یه بار دیگه هم که از خونه اومده بودم بیرون و پاشنه بلند بدون جوراب پوشیده بودم، همون اول فرید پاهامو لیسید و موقع رفتن به خونه هم گفتم: بیا قبلش پامو بلیس و پاهامم عرق کرده بود و میخواست که با دستش خشک کنه نذاشتم و مثل سگ لیسید و جریمش کردم بعد از این که پاهامو لیسید رو سورتش 2 بار آب دهنمو انداختم و با مالوندن کف پاهام به صورتش خشکش کردم)


روز پنجم که از 7 تا 5 دانشگاه بودم و روز قبل عصری حموم رفته بودم اومد دنبالم و پاهامو که از کفش داورد چون هوا گرم بود پاهام عرق کرده بود و جورابم خیس بود و اون جورابمو که در آورد من هم بوی پامو حس کردم و به من طوری نگاه کرد که با نگاهش به من میگفت دلت برام بسوزه ندار بلیسم، که یه سیلی زدم به صورتش و گفتم: بدو و میخواستم سیلی بعدی بزنم که شروع کرد به لیسیدن پاهام که از عرق خیس شده بود و کمی هم بو میداد و بهش گفتم اینقدر میلیسی تا تمیزش کنی


روز ششم ملاقات من جوری برنامه هامو تنظیم کردم که 2 روز حموم نرفتم و همون روز چهارشنبه که از 7 تا 5 کلاس داشتم باید میومد دنبالم، فرید پامو که دید کمی هم کثیفه گفت سیلی نزنی قبل از این که بلیسم میخوام چیزی بگم فقط میخوام بگم که کف پات یکمی کثیفه ببین من حاظرم چه کارهایی برات بکنم و گفتم: آفیرن پسر خوب و اون هم لیسید چون کثیف بود کمی طول کشید که پاهمو تمیز کنه و خوب با دهنش تمیزش کرد و بهش گفتم سه تا جایزه داری سه بار آبدهنمو انداختم دهنش و فرید گفت باز هم آب دهن میخوام


روز هفتم قرار من باز هم دو روز قبلش حموم نرفتم و سه شنبه که دانشگها رفته بودم و روز چهار شنبه هم همون جوراب روز سه شنبه پوشیدم که پام بیشتر بو بده و فرید که جورابمو درآورد دید که بیشتر از همیشه کثیفه و بو میده و فرید هم که دیگه راه افتاده بود، با 2 سه تا نفس عمیش پامو بو کردو پا هامو با عشقو ولع میلیسید


روز هشتم مثله دفعه قبل سه شنبه چهار شنبه حموم نرفتم و یه جورابو پوشیدم و بعدش چون خونمون کسی نبود فریدو بردمش خونمون و روی تخت نشستم و میخواست جورابمو در بیاره که گفتم جورابمو بلیس شروع کرد به لیسیدن جورابم و تقریبا کف جورابم وطرف انگشتام خیش شد و گفتم جورابمو در بیار و درآورد وجواربمو تا قسمت پاشنه کردم تو دهنش و گفتم اینقدر باد تو دهنت بمونه وتو دهنت باهاش بازی کنی که همه قسمتهایی که تو دهنته خیش بشه و هی نگاه میکردم ببینم خوب خیسش کرده یا نه بعد از دهنش در اورد دیدم کاملاخیش شده بعد دوباره گذاشتم تو دهنش گفتم جورابمو تا میتونی تو دهنت میک بزن تا خشک بشه آب دهنتو هم قورت بده و به خوبی این کارو انجام دادو بعد پامو با عشق لیسید و اون یکی پامو هم همینطور لیسید


روز نهم ایندفهه به خودم بیشتر سختی دادم و سه روز حموم نکردم و دو شنبه چون دانشگاه نداشتم با یکی از همدانشگاهیام صبح رفتیم بازار و نهار هم بیرون خوردیمو بعد از ظهر هم رفتیم تجریش و کلی چرخیدیم و فرداش هم همون جورابو پوشیدم و مثل دفعه قبل قرار شد چهار شنبه همدیگه رو ببینیم و باز هم از شانسمون خونمون کسی نبود و فرید وبردم خونمون ایندفعه میخواست جورابمو بلیسه که گفتم جورابو در بیار بزار تو دهنت و خیسش کرد و میک زد و با دهنش خشکش کرد و اومد پامو بلیسه این دفعه پام کثیف تر از همیشه بود خیلی هم بو میداد قبلش بوش کردو شروع کرد به لیسیدن وبعد از چند دقیقه کف پامو نگاه کردم دیدم به نظرم خوب تمیز نشده بود آب دهنمو ریختم روی قسمتی از پام و با 2 انگشت به یه قسمت مالوندم دیدم آبدهنم کثیف شد و به فرید گفتم خوب بلیس و آب دهنم که رو کف پامه هم بخور و چند بار هم همین کارو رو انجام دادم


چند تا نکته که وسط ها ننوشتم:
یکی اینکه بین این روز ها باز هم پیش اومد بود که همدیگه رو دیده بودیم ولی چون پاهام تمیز بود و یا این که مثل بقیه روزها بود ایجا ننوشتم چون تکراری میشد پس جاهایی که نوشتم مثلا روز دوم و سوم ممکنه بینشون هم یک بار یا چند بار پاهامو لیسیده بوده
دوم وقتی داشت پاهامو میلیسید، بهش میگفتم: قوس پامو بلیس، زبونتو ببر لای انگشتای پام، زبونتو محکم بچسبون به کف پام، خوب بلیسش خر من، آفرین سگ من، نوکری تو خوب به جا بیار ببینم. هرموقع که پامو میخواست بلیسه از طرف قوس پا به طوریکه هم قوس پا و هم کف پامو میدید میدادم بهش بلیسه و بیشتر قوس پامو میدادم بلیسه چون اون قسمت جذاب ترین قسمت پا هست. هر موقع که پاهامو میلیسید بهش میگفتم که خوب کف پامو خیس کن و بلیس و میک بزن آب دهنت هم نباید بریزی بیرون و نباید آب دهنت از پام چکه کنه که در غیر این صورت جریمه میشی
سوم در قسمت نهم که آب دهنمو روی پام ریختم این کارو از دفعه پنجم به بعد هم بعضی وقتها این کارو میکردم
چهارم هر موقع بیرون بودیم حواسش میرفت به دختر های تو خیابون بعد از این که از صحنه خارج میشدیم و کسی ما رو نمیدید بهش میگفتم چه غلطی کردی؟ یه جا نگه دار تا حالیت کنم و یه جا نگه میداشت و خودم پامو از کفش در میآوردم و بهش میگفتم به من نگاه کن تف میکردم تو صورتش و با کف پام آب دهنمو به صورتش پخش میکردم تا خشک بشه و بعد میگفتم پامو بلیس و موقعی که پامو میلیسید میگفتم من کی هستم؟ فرید میگفت ارباب من، میگفتم تو چی هستی؟ میگفت: سگ تو، میگفتم دیگه؟ میگفت: خر تو، نوکر تو
پنجم از اون روز به بعد فرید هر موقع که چند روز بود منو ندیده بود میگفت کجایی که پاهاتو بلیسم منم میگفتم مثلا فردا بیا پامو بلیس
ششم روزهایی که پاهام تمیز بود و پاهامو میلیسید میگفت: پات و قتی تمیز نیست و بو میده بوش منو دیوونه میکنه چرا پاتو شستی؟ هر موقع که میخوای بری حموم قبلش بهم بگو که بیام پاهاتو با دهنم بلیسم وتمیزش کنم. یه چند باری هم پیش اومد که بهش زنگ زدم و گفتم میخوام برم حموم حوصله شستن پامو ندارم، بیا پاهامو 20 دقیقه بلیس و با دهنت کف پاهامو بشور و تمیزش کن بعد گمشو برو، اون هم میومد فقط پامو میلیسید و میرفت
هفتم فرید همیشه از من میخواست که روابطمون با هم بیشر بشه و من جواب رد میدادم الان فرید مثل یه سگ میمونه و همیشه هم بهم میگه من سگتم من خرتم من نوکرتم تو ارباب منی منو تنبیه کن به خاطر همین دلیل یکمی دارم رابطمو باهاش بیشتر میکنم
هشتم من قبلا هم با 2 تا پسر دیگه همین کارارو کردم و روی اونها هم جواب داده و میخواستن که تا آخر عمرشون نوکری منو بکنن و یکی شون میخواست بیاد خواستگاریم، ولی فرید که اومد بی خیالشون شدم و انداختمشون بیرون
پس تجربه نشون داده این روشها به روی همه پسر ها جواب میده، اگه میخواهین پسری به غلامیتون در بیارین این کار هار و باید بکنین و همیشه از خودتون جذبه نشون بدینو هیچوقت کم نیارین
نهم این روش هم نوعی سکس هست از نوع سکس روحی و روانی بسیار قوی که (ذهن پسر ها چون به سکس بیشتر از دختر ها حساسه یک پسر میشه با سکس (نه هر سکسی فقط این روشی که بالا نوشتم چون روشها دیگه خودتونو کوچیک میکنید) به پایین کشید و طوری فکرشو تغییر بدین و پر کنین که فقط تو دنیا به شما فکر کنه) اگه بتونید تمام مراحل با موفقیت طی کنید و به تونید یه پسر به این راه بندازین میتونین اون پسر به بند خودتون (دختر یا پسر مثلا اگه لزبین یا گی هستین هم میتونید از این روشها جواب بگیرید) بکشین، یا اگه با پسری دوست هستین میخوهین با اون ازدواج کنین و به اون مطمئن نیستید که اون هم میخواد با شما ازدواج کنه، باید این روشها را روش به ترتیب انجام بدین و نگران این هم نباشید که ممکنه اینو بخونه وروشون جواب نده اگه همه این مراحل طی بشه به جایی برسه که پسره برای لیسیدن پاهای کثیف شما له له بزنه و دیوونه بو کردن پاهای کثیفتون بشه و همیشه درخواست لیسیدن بکنه امکان نداره که به بند دامتون نیفته.
hamechiz az sex shoroo shod
     
  
صفحه  صفحه 10 از 12:  « پیشین  1  ...  9  10  11  12  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

(Fetish Stories) داستان های فتیش

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA