بردگي براي ميسترس الهه و مينا
عطيه آروم دست و پاي منو باز كرد و گفت :
برات يه سوپرايز دارم . اون منو (قلادمو) كشيد و به يه جايي بست ، بعدشم
چشامو بست و يه كشيده روي كونم زد و رفت پايين . سميرا انگار هنوز اونجا
مونده بود يه يك ساعتي گذشته بود كه ديدم باز در مي زنن ولي من و سميرا
بالا بودبم و من هم چشام بسته بود . يه چند دقيقه اي گذشت كه يه نفر خيلي
محكم با يه شلاق روي كونم چند ضربه زد و سميرا هم شروع كرد به پارس كردن
. خيلي محكم مي زد ، بعد از چند دقيقه چشامو باز كرد ، باورم نمي شد الهه
(مادرم) با يه لباس عين عطيه (ميسترسي) جلوي من بود و بعد گفت : من
آرزوم بود تو رو عين يه سگ بزنم ( قبلا مي شد شوخي اي به در كونم بزنه) ،
تازه فهميدم چي شده . عطيه ميسترس بوده و الهه دوستش كه چون بابام
(مجيد) يه برده بوده با الهه ازدواج كرده .... باورم نمي شد كه چي شده ، كه الهه
(مامانم) قلادمو گرفت باز كرد و گفت برا امروز كافيه . بعدش از عطيه خداحافظي
كرد و منو با خودش برد خونه . تو راه جلوي يه چوب فروشي وايساد و رفت تو
يه چيزايي سفارش داد .
اون شب مامانم جلوي مجيد (بابام) و مينا (خواهرم) چند باز حخيلي محكم تو
گوشم زد و بعد با مينا صحبت كرد و بعد با بابام كه يوهو زدن زير خنده .
درست بود مينا هم ميسترس بود چون بعد پاشد اومد كنارم و زد تو گوشم ،
منم سريع پارس كردم و بعد مجيد (بابام) سريع چار دست و پا شد و پارس
كرد .
مامانم سريع گفت امشب كاري نداريم فردا بهتون مي گم كه ديگه چه تغييراتي
تو زنمدگيمون مي ديم .
من رفتم مدرسه وقتي برگشتم داشتم شاخ در مي آوردم ، تو خونمون دو تا
قفس مكعبي به اندازه هاي : ارتفاع : 50 و عرض و طول 60 سانتي متر بود . كه
كنار همديگه كار اتاق حال روي زمين بود . مامانم بهم دستور داد كه لخت شم ،
وقتي علامت عطيه رو روي كونم ديد زد زير خنده و خيلي سريع يه چيز داغيو
بود . خيلي درد داشت ولي MN گذاشت پايين علامت عطيه كه اون يه 16
تحمل كردم . الهه يه قلاده گردنم انداخت و گفت : هيچ وقت اين از تو جدا نمي
شه . و بعد منو كه لخت لخت بودم توي يكي از اون قفسها برد و گفت از اين به
بعد هميشه توي اين قفس زندگي مي كني .
مينا و مجيد با هم اومدند ، من تو قفس بودم كه وقتي مينا منو ديد زد زير
خنده و گفت :
مينا خيلي بلند زد زير خنده و گفت ، سعيد لياقتت بيشتر از اين نيست ، تو يه
سگي و لياقتت همينه ، بعدش رو به مجيد كرد و داد زد
بدووووووووووووووووووووو لخ شو گمشو تو لونت .
بابامم خيلي سريع لباساشو در آورد و اومد كنار من تو لونه .
يه چند دقيقه اي نگذشته بود كه در زدن ، مامانم درو باز كرد ، يكي از همسايه ها
بود ( مهديه خانم) از چيزي كه ديد داش شاخ در مي آورد ولي برو خودش
نياورد . با ماانم صحبت كرد و رفت .
بعدش الهه گفت ديگه وقت ناهاره .
منم شروع كردم به پارس كردن ، مامانم و مينا داشتن غذا مي خوردن ( برنج
و ...) كه مينا بلند شد رفت جلوي بابام ، گفت دهنت و باز كن و يه قاشق برنج و
كه تو دهنش جويده بود با تفش توف كرد تو دهن مجيد ، اونم سريع خورد ،
وقتي اومد كنار من آروم شلوارشو با شرتشو در آورد ، خيلي زيبا بود منو از
عين يه سگ 4 دست و پا) Ĥ قفس در اورد و رو زمين خوابوند (دقيق
بعد آروم رو زمين ريد . اون داشت رو زمين مي ريد و بعد شلاقو برداشت و
اومد طرف من و گفت خيلي سريع غذاتو بخور و اگرنه تنبيه مي شي ،
منم آروم ان مينا رو خوردم
داشتم اين كارو مي كردم كه الهه عين هميشه بون اينكه چيزي بگه به شلاق
لذت مي برد و مينا Ĥ مخصوص خودش شروع كرد به زدن من ، از اين كار واق
هم سريع يه كمربند برداشت و اونم منو مي زد.
داشتن اين كارو مي كردن كه مامانم گفت الان وقتشه
الهه با لحني نرم و آروم به مينا گفت حالا ديگه وقتشه . تا اينو گفت مينا از ته
دل خنديد و مجيد هم به من زول زد . نمي دونستم مي خوان با من چي كار
كنن . خواهرم مينا قلاده منو گرفت و به سمت اتاق كناري برد كه انگار اونجا هم
مجهز شده بود . منو به يه تيكه چوب براق بست ( مثل اوني كه خونه عطيه بود )
. مامانم آروم كنار من اومد و با لحني بسييييييييييار حشري كننده گفت كه
الان تازه مي فهمي كه يه برده چه قدر بايد زجر بكشه . مينا منو محكم بست
حتي نمي تونستم يه ذررره تكون بخورم . مينا مجيد هم كه تو قفس بود در
آورد و قلاده اوني تو همين اتاق به يه جا بست . مامانم يه سيگار روشن كرد و
در حال كشيدنش بود كه مينا آروم با دستاش كير منو شق تر مي كرد . بعد از
حدود 1 دقيقه كير من بزرررررررررگ و سفتتتتت سفت شده بود كه الهه آروم
سيگار رو كه سرش قرمز شده بود نزديك كير من آورد و خيلي آروم اونو رو
كيرم ( روي سرش ) فشار داد . احساس كردم تمام بدنم اتيش گرفته از شدت
سوزش نمي تونستم حرف بزنم تو همين حال بودم كه مينا دستشو تو دهنم
مي كرد و در مي آورد . نوك كيرم ميسوخت خيلي زياد و وحشتناك . مامانم
رو بهم گفت اين اولين زجرت بود و البته ساده ترينش . من نمي دونستم چي
كار كنم حدود 15 دقيقه اي گذشته بود ولي هنوز من درد داشتم . مينا شلاق رو
برداشته بود و خيلي آروم روي سينم مي زد تا فهميد درد كيرم آروم تر شده
شروع كرد به محكم زدن . بعد از چند بار قشنگ خون از پوستم بيرون مي زد
ولي هيچ چي نمي تونستم بگم آخه تو دهنم يه چيزي فرو كرده بودن .
احساس مي كردم دارم خفه مي شم كه مينا گف اين ابرتت مي شه تا ياد
بگيري وقتي بهت مي گم بيا غذا بخور و غدات ان و گهه منه به كون و كس من
موقع ريدن نيگاه نكني
اينبار مي بخشمت دفه بعد تنبيهتو بيشتر ميكنم .
من كه از درد ناي حرف زدن يا حتي تكون دادن سرم رو هم نداشتم به زور سر
رو تكون دادم . من همينطور بسته شده بودم كه الهه مجيد رو رو زمين خوابوند
و همون طور رو زمين دستاي اونو با طناب به يه چيزي ( تو كنجاي اتاق) بست .
بود . الهه به مينا يه چيزي گفت و مينا رفت . الهه X مجيد رو زمين عين حرف
آروم شلوار و شرتش رو در آورد . بعدشم كرست و اصلآ كلآ لخت شد . باورم
نمي شد من داشتم لخت مامانم رو مي ديدم . هيكلش از لحاظ زيبايي متوسط
بود . زياد نگذشته بود كه مينا اومد دستش يه بسته كوچولو بود . مينا كنار
مجيد نشست و .....
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you
