داستان اول : سکس وحشیانه
ین داستان مربوط میشه به حدودا دو سال پیش. تازه با علی دوست شده بودم. چند هفته ای می شد. زیاد نمی شناختمش
فقط می دونستم خییییییلی شهوتیه. علی خیلی دوست داشت آدامسمو از تو دهنم با لباش بگیره. کلی حال میکرد وقتی لباش رو می ذاشت رو لبام خود به خود چشماش بسته می شد و حرارت بدنش تا آسمون می رفت بعضی وقتا می گفتم الانه که منفجر بشه. بعد از یه مدتی که از دوستیمون گذشت دیگه تقریبا با هم آشنا بودیم و از روحیات هم خبر داشتیم. تا اونجایی که من از رفتار و حرکاتش فهمیده بودم بیشتر طالب wild sex یا همون سکس وحشیانه بود. چیزی که منم بدم نمیامد ولی راستش یه کم می ترسیدم . آخه کم و بیش تو داستانها و پیش دوستام خونده و شنیده بودم که خیلی دردناکه و کسایی که این جور سکس رو دوست دارن از درد زیادش هم لذت می برن . با خودم گفتم از چیزی که می ترسیدم سرم اومد خدا می دونه چه بلاهایی می خواد سرم بیاره. راستش از بس از اینجور سکس می ترسیدم چند بار خواستم با علی بهم بزنم اما نتونستم . با خودم می گفتم حالا که اون چیزی از من نخواسته. اصلا شایدم اونقدر ها هم بد نباشه . یه حس دودلی و شک داشتم . علی رو دوست داشتم . کلا پسر خوبی بود. از تیپ آدمایی بود که معتقدند وقتی با یکی هستی اون یکی رو بی خیال. تا وقتی که دوست دختر داشت سراغ کس دیگری نمی رفت مگر اینکه با اون بهم زده باشه. از این اخلاقش خوشم می یومد. یه مرد واقعی بود. ذاتا همه جوره اهل مرام معرفت بود.
خلاصه با هم زیاد بیرون می رفتیم. تو خیابون و ماشین که نمی شد کاری کرد. فقط در حد لب بود . یه دفعه وقتی منو نزدیک خونمون پیاده کرد هوا حسابی تاریک شده بود. عادت داره مو قع خدافظی یه لب طولاااااااانی بگیره. وقتی خواستم پیاده شم از چشماش معلوم بود اصلا حالش خوب نیست. چشماش قرمز بود رو تندی نفسهاش کنترلی نداشت. صورتش آروم آورد جلو لبش که به لبام نزدیک شد با دندوناش لبام رو یه گاز کوچیک گرفت. چشمامو بستم گفتم این دفعه آزاد بذارمش ببینم شیوه کارای این چه جوریه. آخه همیشه این من بودم که نمی ذاشتم درست و حسابی کارشو بکنه . یه جورایی خوشم میومد اذیتش کنم. بعد از اون گاز کوچیک زبونش رو کشید رو لبام . دور تا دور لبام ، آروم آروم لیس می زند .نفسهاش تند تر شده بود . یهو لبامو محکم گرفت تو دهنشو میک می زد. حالا دیکه حال منم دیدنی بود . چون بدجوری نشسته بودم کمرم درد گرفته بود. یه ذره رفتم عقب تر و تکیه دادم به در ماشین. این کارم باعث شد جای علی یه کم باز بشه و بتونه یه نمه بیفته رو من. آروم اومد نزدیک سینه هام. یه نگاه عمیق به گردن و سینه هام انداخت . خواست گره روسریمو باز کنه که گفتم نه . نمیشه الان وقتش نیست . خیلی دیر شده. آخه می دونستم وقتی روسریم باز بشه اون به این راحتی ها نمی ذاره برم. خودم هم حالم خوب نبود. دوست داشتم ادامه پیدا کنه اما جامون اصلا مناسب نبود. بیچاره علی هم حالش گرفته شد و رفت عقب . اما خب حق با من بود ممکن بود کسی از اونجا رد بشه. بوسیدمشو با هم خدافظی کردیم.
از اون ماجرا چند وقتی گذشت که یه روز بهم زنگ زد و گفت که مامانش اینا می خوان برن شمال اونم بهانه آورده و نرفته و می خواد بمونه خونه خوش بگذرونیم. بهم گفت قراره فردا پس فردا برن خودتو آماده یه حال حسابی بکن.
تا قبل از اون با علی تنها تو یه جای دنج مثل خونه نبودم. نمی دونستم با اون روحیه ای که علی داره چی کار می خواد بکنه . خیلی فکر می کردمو می گفتم نکنه مثل این فیلمای سوپر بخواد وحشی بازی دربیاره . آخه همون طور که قبلا هم گفتم از سکسهایی که دردشون زیاده می ترسم . ولی چون تجربه نداشتم راجع به سکس وحشی یه جورایی دوست داشتم امتحان کنم. بنابراین همین کنجکاوی باعث شده بود منم روزشماری کنم ببینم علی چه جوری سکس می کنه باهام.
خلاصه چند روز گذشت. بعد از ظهر ساعت حدودا 3 و خورده بود که گوشی زنگ خورد . شماره علی بود حدس زدم که مامانش اینا رفتن و می خواد قرار بذاره باهام. حدسم درست بود. از صداش شهوت می بارید. اصلا نمی تونست لرزش صداش رو کنترل کنه . کم مونده بود از همون پشت تلفن منو بکنه . بهم گفت ساعت 6 خودمو برسونم خونشون. پررو رنگ شورت و سوتینمو هم تعیین میگرد. یه ست زرشکی بپوش. من تو لباس زیر رنگهای تند زیاد دارم . علی هم خوراکش رنگهای تند بود.
تا ساعت 6 حدودا دو ساعتی وقت داشتم. کلی به مخم فشار آوردم و یه داستان واسه مامان خانومی ردیف کردمو گفتم تولد یکی از دوستامه و شام با بچه ها میریم بیرون . خلاصه رفتم حموم و کلی صفا دادم به خودم. من و علی جفتمون هم یه مو تو بدن دوست نداشتیم. تو حموم با خودم فکر می کردم این از پشت تلفن داشت له له می زد من برم اونجو زنده بیرون نمی ام. سر تا پامو زدم دیگه فقط موهامو ابروهام بود که نزده بود. همه جا رو زده بودم . وان رو پر کردم شامپو بدن توت فرنگیمو خالی کردم توش. و ولو شدم اون تو. یه نیم ساعتی تو وان بودم وااااااااااای همه جام بوی عطر شامپومو گرفته بود. خودم داشتم از حال می رفتم. حمومم خیلی طول کشید. وقتی اومدم بیرون حالا نوبت کار اصلی بود که بعد از حموم به همه دخترا می چسبه و اون آرایشه. نشستم جلوی آینه و شروع کردم . وقتی کارم تموم شد دیگه یه عروسک شده بودم. موهامو سشوار کشیدمو همون جوری باز گذاشتمش که علی دوست داره. ست زرشکیمو پوشیدمو جلوی آینه وایسادم. من یه کم تبلم . قدم 167 و وزنم 61 . علی عاشق بدنه گوشتالو بود به قول خودش باید منو به سیخ می زد. لباسامو پوشیدم یه تاپ مشکی و یه شلوار جین . وقت رفتن بود دیگه . داشت دیر می شده مامان خانومی رو بوس کردم کلی خالی بستم واسش که ممکنه دیر برگردم و نگران نشه .
ساعت 6 و ده دقیقه بود که زنگ خونه علی اینا رو زدم. در رو باز کردو دستا شو باز کرد و گفت سلاااااااام . پریدم بغلش . وحشی نذاشت برسم موهامو که از زیر روسری بیرون بود و کشید جوری که سرم اومد بالا طرف صورتش . لبای خوشمزشو رو لبا م گذاشت و یه کاز گرفت که چشمام پر اشک شد. خواستم جیغ بزنم که لبام تو دهنش بود واسه همین خفه شدم.
گفتم نترس در نمیرم آرومتر یه کم. خندید و گفت باشه حالا بیا بشین یه چیزی بیارم بخوریم.
دو تا شربت اورد و گذاشت رو میز . اومد کنارم نشست و دستشو انداخت دور گردنمو گفت خوشگل شدی امشب دیگه باید به سیخ بزنمت. گفتم اول بذار مانتومو در بیارم بعد. روسریمو که خودش در آورد . دکمه های مانتومو باز کرد از بالای تاپم سفید ی سینه های درشتم معلوم شد. مانتومو گذاشتم رو دسته مبل و ایستادم جلوش دوست داشتم یه کم سربه سرش بذارم. تو چشمام خیره شده و یه نگاه اساسی به سرتا پام انداخت. و گفت جووووووووووووون. بلند و شد و خواست دستشو بندازه دور کمرم که رفتم عقب یه قدم اومد جلو و دوباره خواست بیاد که خندیدمو رفتم عقب تر. ( نمی دونستم دارم چه غلطی می کنم) با اون صدای حشری گفت پرینازم اذیتم نکن. صدای خندم بلند تر شد و خواستم دوباره برم عقب که پام گیر کرد به لبه مبلو ولو شدم رو مبل. وااااااااااااااااای . علی با اون هیکل دایناسوریش یهو افتاد روم . خیلی اندامش ورزیده بود می تونست منو یه دستی بلند کنه. داشتم خفه می شدم گفتم علی ترو خدا همه وزنتو ننداز روم خفه شدم. اما انگار کر شده بود. سرشو آورد جلو شروع کرد به لب گرفتن . خیییییییلی محکم می گرفت من فقط درد داشتم . همه صورتمو لیس می زد. با دستاش سینه هامو می مالید . اینقدر تند نفس می کشید که انگار یکی داشت منو فوت میکرد . چشماش سرخ سرخ بود و از زور شهوت نیمه باز بود. اومد سمت گردنم و یه کاز محکم گرفت گفتم الان گردنم نصف میشه . یه جیغی کشیدم که گوش خودمم سوت کشید . گفتم یواش دیوووونه چته . یه جوری گردنمو می خورد ملچ ملوچش همه خونه رو پر کرده بود. زبونش خیلی داغ بود وقتی می رفت سمت گوشم قلقلکم میومد. رسید به سر سینه هام. یه ذره نگاشون کرد و محکم بند تاپمو کشید پایین که بند تاپم گیر کرد به بند سوتینمو پاره شده. داد زدم علی یواشتر چه خبرته . اما اون اصلا نمی شنید. تا پمو وحشیانه در اورد و یه جوری پرتش کرد که تا جلوی در اتاق رفت. خواستم برگردم که بند سوتینمو باز کنه اما یهو دستشو انداخت زیر پاهامو با یه حرکت منو انداخت رو کولش و راه افتا د سمت اتاق. گفتم علی من بدم میاد اینجوری بلندم می کنن منو بذار پایین دیوونه خودم میام. اما داشتم انرژیمو هدر می دادم علی آقا گوشاش استعفا داده بود. در اتاق رو که باز کرد من چون پشتم بود نمی تونستم ببینم اومد سرمو برگردونم که یهو منو پرت کرد چشمامو بستم و جیغ زدم گفتم الانه که از پنجره بیفتم وسط کوچه که یهو دیدم افتاد م یه جای نرم . چشامو باز کردم دیدم نه ... تو اتاق خوابم روی تخت. علی چشاش مثل یه کاسه خون بود. خیلی از قیافش ترسیدم . تا حالا اون شکلی ندیده بودمش . رکابیشو از تنش در آورد و شلوارشو هم در ارود. اینقدر هول بود که کم مونده بود شلوارشو پاره کنه. من که از ترس داشتم می مردم از همین حالا معلو م بود چه سکس خرکی در پیش داریم. اومد طرفم ........
ادامه دارد.
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند