انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 16 از 27:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  26  27  پسین »

ماجرای زندگی من و زنم الناز و سعید و زنش


مرد

 
در صد جذابیت خودشو از دست میده

به نظرم یه فاصله با بهروز بزار نزار برسه به مرحله بالا

در ضمن اینها هیچ کاری ندارن توی محل کارشون با یه زنی آشنا میشه که فقط خودش باهاش ارتبا داره بعد اون رو با الناز آشنا میکنه مثلا.
جملۀ « نگران نباش ، درست‌اش می‌کنیم . » ، از مقدس‌ترین عباراتِ دنیاست .

فکر می‌کنم کسانی که روزی این جمله را از کسی می‌شنوند ، جزء آدم‌های خوش‌شانس دنیا به حساب می‌آیند . « نگران نباش ، درست‌اش می‌کنیم . »
     
  
مرد

 
ماجرای زندگی من و زنم الناز و سعید و زنش (قسمت ۳۰)

رفتیم و رفتیم تو دل جنگل یه روستای قشنگی بود که بهروز کلید خونه یکی از این خونه های روستایی رو از دوستش که خونه مال خودشون بوده و همیشه واسه تفریح میومدن اینجا گرفته بود یه خونه قدیمی و کوچیک که فقط یه اتاق داشت و یه اشپزخونه خیلی کوچیک دستشویی هم بیرون و داخل حیاط با فاصله از نه بود یه حیاط خیلی بزرگ که دیوارهای حیاط کوتاه و به خونه های دیگه دید داشت رسیدیم تو خونه و وسایل رو اوردیم داخل و با هم رفتیم یه دوری تو روستا بزنیم و یه چندتا چیز واسه شام و نهار بخریم البته یه سری چیزها اورده بودیم یه مقدار نون و یه مرغ میخوتستیم بگیریم که سیخ کنیم بخوریم . الناز زنم همون دامن تا نصف ساق و مانتو جلو باز و تاپ تنگش رو پوشیده بود که یه مقدار از زیر نافش لخت بود و خط سینه هاش کامل دیده میشد اگه شالش باز میشد از دور گردنش کامل خط سینه اش دیده میشد
فریبا هم یه ساپورت خیلی تنگ پاش کرده بود که گردی و بزرگی کونش کامل نمایان بود و یه مانتو خیلی کوتاه که جلوش قسمت کوسش باز بود و کامل چاک کوسش از زیر مانتو و از روی ساپورتش مشخص بود و ساپورتش هم تا نصف ساقش لخت بود سمیرا هم یه مقدار راخت تر از قبل لباس پوشیده بود و اونم یه ساپورت تنگ با مانتو جلو باز اونم تاپش مثل الناز بود و تنگ رفتیم رسیدیم به یه مغازه داخل مغازه به جز فروشنده دو تا جوون دیگه هم بودن با دیدن زن های ما چشماشون چهارتاشد و چشم از زنامون برنمیداشتن و یه سره داشتن نگاه میکردن و چشمچرونی میکردن منم چیزی بهشون نگفتم الناز شالش از دور گردنش باز شده بود و خط سینه اش دیده میشد و قشنگ جلوی دید اون مرد ها بود فریبا هم خم شده بود از توی قفسه یه مقدار تنقلات و چیپش برداره که کونش به سمت اونا بود و با اون ساپورت تنگش و مانتو کوتاش کونش زده بود بیرون و درز کومش مشخص بود اوون جوونا داشتن میمردن با دیدن این صحنه ها خلاصه وسایل رو گرفتیم و رفتیم خونه و شب بود و همه جا تاریک داخل حیاط کاملا تاریک بود و چراغی از بیرون هم داخل حیاط رو روشن نمیکرد فقط یه نورخیلی ضعیفی از خونه کناری میومد تو حیاط ولی داخل خونه کامل روشن بود زنامون لباساشون رو عوض کردن الناز زن من که یه دامن تا نصف رونش پاش کرد با به تاپ استین حلقه تنگ که نصف بیشتر سینه هاش بیرون بود و نصف شکمش لخت بود فریبا هم یه شلوارک تنگ و کوتاه تا نصف رونش و یه تاپ گشاد که خم میشد سین هاش از داخل یقه دیده میشد سمیرا هم شلوارک کوتاه ولی نه خیلی تنگ با تاپ استین خلقه تنگ پوشیده بود کنار هم تو اتاق نشسته بودیم حرف میزدیم و همزمان هم زنامون شام رو درست کردن و خوردیم الناز روبروی بهروز نشسته بود و چهارزانو نشسته بود من که کنار الناز بودم بعضی موقع ها یواشکی به بهروز نگاه میکردم میدیدم که داره وسط پاهای زن منو نکاه میکنه حدس میزدم که الناز شورت پاش نکرده و قشنگ کوسش رو به نمایش گذاشته شام رو خوردیم و میخواستیم بخوابیم الناز و فریبا میخواستن برن دستشویی که گوشه حیاط بود و چون دور بود و تاریک میترسیدن من باهاشون رفتم الناز زنم رفت دستشووی و من و فریبا پشت در منتظرش بودیم که به فرببا گفتم عزیزم امشب با دامن کوتاه مثل الناز بخواب شورت هم پات نکن باشه . فریبا :باشه سامان جوون هر چی تو بگی منم همون حالت که کنارش ایستاده بودم نشستم جلوی پاش و شلوارکشو کشیدم پایین که فریبا گفت چکار میکنی الان میبینن همسایه ها
من :نه بابا همه جا تاریکه کجا میبینن دوست دارم این کوس نازتو بخورم
فریبا:مگه صبح نخوردیش سیر نشدی
من:نه عزیزم
فریبا :صب کن موقع خواب اینجا که نمیشه
من: نه همین الان میخوام
الناز هم از دستشووی اومد بیرون و ما دوتا رو دید و گفت سامان تو سیر نمیشی
دست الناز رو هم گرفتم اوردم سمت خودمون و دامنش رو کشیدم پایین و اونم شورت نداشت کوس اون رو هم لخت کردم و میفت همسایه ها میبینن
من:نه نمیبینن میخوام همین جا کوستون رو بخورم یه مقدار الناز پاهاشو باز کرد من فتم لای پاش و کوسش رو خوردم و مال فریبا رو هم خوردم بعدش رفتیم سمت خونه فریبا رفت یه گوشه دامنش رو پاش کرد و شلوارکشو از زیر دراورد سعید هم فهمید قضیه چیه و یه چشمک به من زد و میخواستیم کنار همدیگه تو اتاق دراز بکشیم که همه در طول اتاق جا نمیشدیم یعنی به سختی میتونستیم کنار هم دراز بکشیم واسه همین بهروز کفت من و سمیرا این پایین میخوابیم شما راحت باشین و منم کفتم نه بابا شما جرا اون پایین ما میخوابیم و... بهروز گفت شما مهمون مایید و خوبیت نداره و ... خلاصه قبول کردیم و الناز و فریبا وسط خوابیدن و من و سعید اطرافشون پایین پاهامون هم البته با فاصله بهروز و زنش عمود به جهت ما خوابیدن برق ها رو خاموش کردیم فقط یه نور خیلی ضعیف چراغ خواب روشن نکه داشتیم چوون خیلی تاریک میشد زیاد هم روشن نمیکرد نور خیلی کم که فقط دیده میشد که اینجا به نفر دراز کشیده هوا هم خیلی گرم بود و دیگه رومون ملحفه ننداختیم تاریک بود و یه چراغ خواب من سریع دستمو بردم سمت کوس الناز الناز پشتش به من بود دستم رو بردم زیر دامن الناز و با کوسش ور میرفتم و انگشتمو کردم داخل کوسش و اوردم سمت دهنش و واسم میخوردش و صدای ملچ ملوچ خیلی کم تو اتاق پیچیده بود اون سمت هم سعید داشت فریبا رو میبوسید بهروز و سمیرا صدایی ازشون نمیومد فک کنم بهروز فقط داشت گوش میداد الناز به پهلو پشت به من بود من پای راستش که بالا بود رو کشیدیم تو شکمش که لای پاش خوب باز بشه و خوب بتونم انگشت کنم صدای انگشت کردن من که تو کوس خیس الناز میرفت میومد و فک کنم اون پایین بهروز خوب این صدا رو میفهمید الناز دیگه نتونست تحمل کنه و صدای اوووم اوومش که با دهن بسته میگفت بلند شد و صدای اه فریبا هم از اون سمت الناز پاش رو بلند کرد رو هوا که من بکنم توش قشنگ پاش تو نور چراغ خواب مشخص بود که اومده بالا منم پاش رو هدایت کردم روی پاهای فریبا که کنارش بود و در گوش الناز گفتم عزیزم امشب نمیکنمت فعلا زوده جلوی بهروز
بعدش انگشت میکردم کوسشو و با چوچولش بازی کردم تا خسته شدیم و خوابیدیم
     
  
مرد

 
این قسمتش خیلی باحال بود ادامه بده
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
ماجرای زندگی من و زنم الناز و سعید و زنش (قسمت ۳۱)



صبح از خواب بیدار شدم همه خواب بودن ساعت حدودای ۸ بود .همه سنگین خوابیده بودن داخل اتاق حسابی روشن بود یه ذره از جام بلند شدم ولی دراز کش بودم به پشت نگاه کرذم بقیه بچه ها رو اووووف.. منو الناز که کنار هم بودیم الناز به پهلو چپ دراز کشیده بود رو به فریبا . فریبا هم همین حالت روبه سعید الناز از پشت خیلی نزدیک فریبا بود هر دوتاشون هم پای راستشون رو داخل شکمشون جمع کرده بودن و دامن کوتاهشون خوب اومده بود بالا و جمع شده بود و رون های سفیدشون کامل زده بود بیرون کون گند فریبا زن سعید هم که کامل دیده میشد از پایین و لای پاش و کوس و سوراخ کونش دیده میشد همون لحظه کیر من از جاش بلند شد و یه تکونی خورد بهروز و زنش سمیرا هم که پایین پاهای ما خواب بودن بهروز بهلو و رو به ما بود و سمیرا به پشت دراز کشیده بود و شلوارک تنگش خوب چسبیده بود و امده بود بالاتر و خوب برامدگی کوسش دیده میشد بهروز هم خواب بود .زن من الناز هم که پای راستش تو شکمش جمع شده بود ولی دامنش روی کونش رو گرفته بود و لای پاش دیده نمیشد من خیلی ارووم دامن زنم رو دادم بالاتر تا کامل چاک کوسش و سوراخ کونش دیده شد حتی حاله تیره رنگ دور سوراخ کونش و خود سوراخش به راحتی دیده میشد خودم
هم همون حالت قبل پشتش دراز کشیدم با خودم گفتم الان اگه بهروز همون حالت که پایین دراز کشیده و صورتش به طرف پاهای منه میتونه راحت لای پای زن منو دید بزنه و حتی کوس و کون فریبا رو هم ببینه .الکی گوشیمو کوک کردم که همون لحظه زنگ بزنه چون میدونستم بهروز خوابش سبکه زود بیدار میشه گوشیم زنگ زد من فهمیدم که بهروز بیدار شده چون تکون خورد ساعت رو قطع کردم و دوباره دراز کشیدم زیر چشمی داشتم پایین رو نگاه میکردم و یه گوشه از سر بهروز رو دیدم که سرش رو اورده بود بالاتر . لای پای زن منو داشت دید میزد مطمین شدم که دیگه بیداره و داره دید میزنه بعد از چند ثانیه یه مقدار خودمو تکون دادم که مثلا دارم بیدار میشم بعدش بلند شدم نشستم و به طرف بهروز نکاه کردم بهروز قشنگ به سمت پاهامون دید داشت و اصن نمیخواست که خودشو تکون بده ولی چشماشو بسته بود یه نگاه به طرف سعید هم کردم و دوباره دراز کشیدم میخواستم به بهروز نشون بدم که من دیدم که بچه ها همه خوابن و دوباره دراز کشیدم . همون حالت که پای راست زنم بالا تو شکمش جمع شده بود و دامنش رو داده بودم بالا دستم رو ارووم بردم سمت کوسش و از لای پاش دستم رو روی کوسش میکشیدم و بهروز هم از اون پایین در حال دید زدن بود از اینکه مطمین بودم بهروز داره انگشت کرذن کوس زنمو دید میزنه حال میکردم خوب انگشتمو کردم تو کوسش و الناز یه تکونی خورد و خواست به طرفم برگرده که بهش ارروم گفتم بخواب عزیزم هنوز بچه ها خوابن البته طوری ارروم گفتم که تو سکوت اتاق صدام میپیچید و بهروز هم میشنید زنم هم گفت همون حالت دوباره دراز کشید و منم خوب انگشت میمردم کوسشو و لای کونش رو باز میکردم و خوب میمالوندم الناز زنم که فهمید من عمدا دارم این کارو میکنم به طرفم صورتشو برگردوند و گفت یه وقت بچه ها بیدار نشن . من: نه عزیزم خوابیدن خیلی هم سنگین . بعد از پنج دقیقه تو این حالت انگشت کردن زنم که همش رو بهروز داشت دید میزد با دستم شونه الناز رو به سمت خودم کشیدم که یعنی به طرف من بچرخ و بهش گفتم به پشت دراز بکش و اونم به پشت دراز کشید و پاهاش رو کامل دراز کرد و بعدش زانوهاشو اوردبالا و کف پاش رو زمین و دامنش خوب اومده بود بالا و بهروز هم اون زیر قشنگ دید میزد و کیف میکرد من با دستم پاهاش رو همون حالت که اورده بود بالا از هم باز کردم و پای راستش رو به پای من تکیه داد و پای چپشو به کون سمیرا تکیه داد و خوب لای پاش باز شده بود و منم که مثلا مطمین بودم بهروز و بقیه خوابن دستم رو از روی شکم زنم رسوندم به کوسش و انگشتمو کرذم تو کوسش و بعد بردم سمت دهنش و دوباره کرذم تو کوسش و حسابی جلو و عقب کردم و صدای انگشت کردن من تو اتاق پیچید و صدای زنم هم در اوممد و تو دهنش میگفت اوووم اوووم دستم رو اوردم روس سینه هاش و از توی تاپش در اوردم و خوب مالش دادم حسابی صداش دراومده بود . نیم ساعت فقط داشتم زنمو مثلا مخفیانه و دور از چشم بقیه میمالوندم و بهروز هم فک میکرد که من مطمین هستم بقیه خوابن .خلاصه من از جام بلند شدم و رفتم بیرون ولی الناز به پهلو دراز کشید دوباره یه پاش رو اورد بالاتر و داننش رفت بالاتر و کوسش دیده میشد و همون حالت مثلا خوابید خلاصه یکی یکی بچه ها از اتاق اومدن بیرون و اخرین نفر هم زنم اومد و قبلش هم بهروز . خوب دیذ زده بود . پیش من که اومد و بیرون نشست بهم گفت چه صبح قشنگی چقدر خوب خوابیدم تو چطور.منم با خودم گفتم دهنت سرویس معلومه که صبحت قشنگه یه ساعت داشتی کوس و کون زن منو دید میزدی قشنگ نباشه باید تعجب کنیم . بهش گفتم اره خیلی صبحه خوبیه دیشب هم حسابی شب خوبی بود خوب خوابیدم . سعید هم اومد پیشمون و زنا هم اومدن و صبحونه رو خوردیم الناز و فریبا دیگه وقتی اومدن بیرون اتاق شلوارک تنگشون رو که تا پایین زانوشون بود پوشیدن و با همون تاپ تنگ و کوتاه و سرلخت اومدن بیرون روی ایوون نشستن باهم صبحونه خوردیم قرار شد بعد از صبحونه بریم رودخونه و ابشار های قشنگ روستا رو ببینیم که باید داخل جنگل پیاده روی میکردیم و میرفتیم تا به انتها برسیم خلاصه صبحونه رو خوردیم و کوله هامون رو بستیم رو رفتیم به طرف رودخونه ای که از بالادست روستا میومد و در مسبرش ابشار های قشنگی داشت و جالب این بود که این رودخونه از چشمه های اب گرم سرچشمه میگرفت و اب رودخونه گرم بود با خودم گفتم چه روزی بشه امروز . الناز زنم که همون شلوارک تنگ و کوتاهش تا زیر زانوش رو پاش کرذه بود با تاپ تنگش که از زیر شکمش یه مقدار لخت بود و یه مانتو نازک خلی کوتاه که فقط روی شونه های لختشو بپوشونه یه کلاه هم سرش کرده بود و موهاش رو از پشت بسته بود فرببا هم مثل الناز پوشیده بود ولی سمیرا یه بلوز و شلوار ورزشی تنش کرده بود که خیلی هم تنگ بود و مثل ساپورت چسبیده بود به رون هاش و با یه کلاه و سرلخت .یه ساعت پیاده روی کردیم و در طول مسیر از بس که عرق کرده بودیم و هوا هم گرم و رطوبتی بود لباس های زنامون چسببده بود به بدنشون از داخل اب هم که میرفتیم دیگه شلوارک زنم حسابی خیس بود و خوب چسبیده بود به کوسش و یه مقدار رفته بود لای درز کوسش و فهمیدم که شورت پاش نکرده نافش هم از زیر تاپش زده بود بیرون و حسابی شکمش خیس خیس بود و چشم بهروز هم همش دنبال اندام زن من و سعید بود منم حال میکردم رسیدیم به یه جایی که عمق اب زیادتر بود و دیگه تا اخر مسیر راهی نبود ولی حسابی خسته شده بودیم یه ابشار بود و جلوش یه ابگیر بود که عمقش تا زیر سینه هامون میومد تصمیم گرفتیم همونجابساطمون رو پهن کنیم یه تختگاهی کنارش بود ولی بالا تر بود از کنار ابگیر و از پایین فقط یه راه داشت به بالا و جای دنجی بود و زیاد از پایین دید نداشت من گفتم بچه ها اون بالا یه چادر بزنیم و پایین هم ابتنی کنیم رفتیم بالا و کوله ها رو گذاشتیم و چون یه دونه چادر اورده بودیم همون یه دونه رو باز کردیم . در همین فاصله ای که داشتیم وسایل رو میزاشتیم دیدم که یه گروه دیگه هم پشت سرمون رسیدن اونجا و اونا هم دوتا زن و شوهر بودن زناشون هم خیلی اندام درست و حسابی و سکسی داشتن اونا هم سریع وسایلشون رو کذاشتن یه کنار و وقتی مارو دیدن و وضعیت زنای مارو دیدن فهمیدن که ما هم ادم های گیری نیستیم واسه همین زناشون مانتوها رو دراوردن و با تاپ استین حلقه ای و یه شلوارک پریدن تو اب و بازی میکردن زنای ما هم رفتن داخل اب و چون اب گرم بود خیلی داشتن حال میکردن زنای ما هم با یه تاپ و شلوارک رفتن داخل حسابی داشتن خوش میگذروندن و تو اب میپریدن و میومدن بیرون مرد های اونا هم رفتن تو اب و شروع کردن به اب بازی با زناشون و حتی زن های همدیگه رو هم دستمالی میکردن و بغل میکردن من و سعید هم داشتیم چادر رو پهن میکردیم . بهروز پیش زنامون بود و اونم با شلوارک و بالاتنه لخت داخل اب بود من و سعید هم تموم کردیم و رفتیم پیششون اون دوتا زن که بعدا فهمیدیم اسمشون میترا و نازگله که بهشون میگفتن میترا و نازی . اینقدر لباساشون تنگ بود که کامل گردی سینه ها و کونشون نمایان بود وقتی از اب میومدن بیرون و میپریدن داخل . زن منم که بعضی اوقات تو اب به صورت اتفاقی به اون دوتا مرد نزدیک میشد و بهشون میچسبید از پهلو یه صحنه دیدم که میترا میخواست بپره داخل اب و اون بالای سنگ همش مسخره بازی درمیوورد و میگفت برین کنار میخوام بپرم و هی به بچه ها میگفت برین کنار زن منم هی داشت میومد عقب تر که دیدم پشتش چسبید به جلوی بهروز و خپب چسبیده بود و تکون هم نمیخورد و داشت با فریبا که کنارش بود بلند بلند میخندیدن . دیگه زنامون با میترا و نازی حسابی صمیمی شده بودن و با هم میخندیدن دیگه حسابی رفته بودن تو یه حال دیگه و بدنشون با مردهای اونجا به غیر از شوهراشون میخورد و میچسبیدن و بغل میکردن و مینداختن تو اب منم که رفته بودم تو اب خودمو میچسبوندم به سمیرا .یه بار زنم رفت بالا که بپره تو اب دیدم که بهروز و یکی از اون مردا زن منو گرفتن و یکی از دستاش گرفت و بهروز هم از پاهاش گرفته بود و پرتش کردن داخل اب زنامون حسابی صمیمی شدن . یه صحنه نازی اومد عقب تر و خورد به جلوی من ولی حرکت نکرد منم دستمو انداختم روی کونش و یه فشاری دادم باسنشو و اونم برگشت به طرف من نگاه کرد و بهم گفت سیخ نکن . منم خندم گرفت و گفتم باشه . دیدم که بهروز و سمیرا زن منو کرفتن و میخوان اب بدن که منم سریع رفتم از پشت سمیرا گرفتم و گفتم با زن من چکار دارین نامردا . بهروز هم الناز رو از شکمش گرفته بود و داشت به بهانه اب دادن حسابی دستمالیش میکرد منم دستمو میکشیدم روی کوس و کون سمیرا و اونم مثلا میخواست از دستم فرار کنه . خلاصه حسابی بازی کردیم و خسته شدیم لباس های زنامون حسابی چسبیده بود به تنشون تاپ الناز که چسبیده بود به سینه هاش و سینه های گندش با خط سینه اش تا نصف سینه هاش بیرون بود و شکمش هم لخت بود شلوارک هم حسابی به کوسش و درز کپسش چسبیده بود و کامل کوسش مشخص بود و وقتی میرفت بیرون از اب تا بپره همه به کوسش نکاه میکردن سوتین هم نبسته بود ولی سمیرا و فریبا سوتین بسته بودن چون که بند سوتینشون از زیر تاپ مشخص بود من کیرم حسابی کلفت شده بود یه بار دیگه هم نازی پشتش ب من چسبید ولی ایندفعه کونش اومد چسبید به کیر من که از زیر شلوارک حسابی باد کرده بود وقتی فهمید چسبیده به کیر من با مکث روشو برگردوند سمت من و با یه نگاه معنادار ازم فاصله گرفت خلاصه همگی خسته شدیم و ما برگشیتم سمت چادرامون من اتیش رو روشن کردم و تا اون موقع هم زنامون رفتن داخل لباساشونو عوض کنن سعید پ بهروز هم دنبال چوب بودن و به من کمک میکردن که دیدم زنم الناز با یه شورت و کورست قرمز اومد بیرون از چادر اومد سمت من و بهش گفتم اوووف جیگر شدی
الناز:سامان عیب نداره اینارو بپوشم
من:نه عزیزم از پایین که دید نداره
پشت سرش فریبا و سمیرا هم اومدن کنار اتیش نشستن . فریببا با شورت و سوتین بود که شورتش خیلی تنگ بود و حسابی رفته بود لای کونش .سمیرا با تاپ و شلوارک بود که خیس بودن بهش گفتم خوب توهم سوتین میپوشیدی و لباستو عوض میکردی سمیرا:نمیدونم شاید بهروز ناراحت بشه بیرون بدون لباس باشم نمیدونم نظرش چیه بیاد ازش بپرسم
من:مطمین باش وقتی الناز و فریبا رو لخت میبینه تو جنکل به تو هم گیر نمیده
خلاصه سعید و بهروز اومدن و چوب اوردن وقتی اومدن کنار اتیش بهروز یه سره چشمش روی اندام زن منو زن سعید بود که با شورت و سوتین تنگ بودن یه سره به سینه های زن من نگاه میکرد که به زور تو سوتین جا شده بودن و نصف بیشتر سینه هاش بیرون بود بهروز به طرف سمیرا گفت که تو چرا لباستو عوض نکردی خیسه
سمیرا :لباس دیگه همرام نیست
بهروز :خوب تو هم مثل الناز و فریبا شورت و سوتین میپوشیدی
سمیرا:عه باشه
بعدش سمیرا رفت داخل چادر و با سوتین و شورت برگشت . چه خوشگلی شده بود چه جیگری شده بود . جووون اومد کنارمون نشست . الناز روبروی بهروز نشسته بود و بهروز هم کنار من سمیرا هم اومد کنار الناز نشست یواشکی به بهروز نگاه میکردم میدیدم که داره لای پای زن منو نگاه میکنه . لای پای الناز رو نکاه کردم دیدم اوووف شورتش خیلی تنگه که کامل جمع شده بود و رفته بود داخل کوسش و درز سش مشخص بود و اینقدر کوچیک و باریک بود که تیرگی اطراف لب های کوسش از کنار شورت زده بود بیرون من که کیرم تکون خورد وای به حال بهروز . شورت سمیرا هم داشت درز کوسش رو نشون میداد چه صحنه ای بود ..با کمک بچه ها کنسروهارو گذاشتیم کنار اتیش و گرم شد و رفتیم داخل چادر بخوریم موقع نهار هم روبروی هم بودیم یه سره زن های همدیگه رو دید میزدیم مخصوصا بهروز بعد نهار یه دست ورق هم زدیم الناز و فریبا حال نداشتن بازی کنن واسه همین من و سمیرا با هم تو یه تیم روبروی هم و سعید و بهروز هم روبروی هم . الناز زنم هم بغل من دراز کشیده بود به طوری که من چهارزانو نشسته بودم الناز از سمت راست من خودشو تو بغل من تکیه داده بود و پاهاش رو به سمت بهروز که سمت راستم بود البته پشت بهروز دراز کرده بود فریبا هم تو بغل سعید و مثل الناز پاشو به سمت من دراز کرده بود فریبا پاش رو جمع کرده بود و ساق پاهاش کامل چسبیده بود به پاهای من و من کامل لای پاش رو میدیدم سمیرا هم چهارزانو نشسته بود و لای پاش رو دید میزدم که شورتش رفته بود لای پتش و چاک کوسش قشنگ مشخص بود
یه مقدار که بازی کردیم الناز زنم که به من کمک میکرد و حسابی هیجان بازی هممنون رو گرفته بود پاش رو از پشت بهروز جمع کرد و مثلا به پهلو دراز کشید تو بغلم و پاهاش رو جمع کرد تا به بازی تسلط داشته باشه و ساق پاهاش به رون بهروز چسبیده بود و یه مقدار الناز خکدشو به پشت دراز کرد که دیگه کامل لای پاش روبه بهروز بود و حدس زدم که شورتش رفته لای کوسش و تیرگی کوسش رو بهروز دوباره میتونه ببینه وسط بازی بهروز میخواست تقلب کنه که الناز فهمید و با کف دو تا پاش به رون بهروز ضربه اررومی زد و بهش گفت تقلب نکن شیطون بعدش هم دیگه پاش رو از روی پای بهروز برنداشت کف پاش رو روی پای بهروز که با سلوارک بود کذاشت و اون انگشت های قشنگش جلوی دست بهروز بود بهروز هم مثلا حین بازی ناخوداگاه ذستشو به پاهای زن من میکشید من داشتم حال میکردم خلاصه تا بازی تموم شد یه دل سیر پای زن منو دید میزد و لمس میکرد و منم حسابی حال میکردم ...
     
  
مرد

 
عااااالی ادامه بده پلیز
     
  
مرد

 
داستان به لذتبخش ترین قسمتش رسیده لطفاادامه بده.
     
  
مرد

 
داستان داره به جایی میرسه که باید بریم ازش ژتون بخریم و صف بایستیم تا النازش رو به نوبت بکنیم . بابا جنده که شاخ و دم نداره . جنده یعنی همین دیگه
     
  
مرد

 
ای بابا . عادت کردی فحش بخوری تا ادامشو بزاری .
     
  
مرد

 
masoodjoon
چی شد پس ...
جــورے زنــدگــے ڪــن ڪــه بــهش افــتــخــار ڪــنــیــ!
     
  
مرد

 
فکر کنم دارن بجای الناز وهره رو میکنن واسه همین وقت نوشتن نداره
     
  
صفحه  صفحه 16 از 27:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  26  27  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

ماجرای زندگی من و زنم الناز و سعید و زنش


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA