|
قسمت هفتم: فصل جدید بعضی وقت ها زندگیت جوری میشه که از کنترل خارجه. تمام عمر می خوای چیزی باشی که دوست داری اما یهو به خودت میای چیزایی رو دوست داری که زندگی برات در نظر گرفته. اونجاست که از خودت می پرسی من کیم؟. تا چند روز قبل حتی یادم نمیومد که حس جنسی درونم وجود داره یا نه. دیگه یجورایی مطمعن بودم که هیچ چیزی تحریکم نمیکنه تا اینکه شرایط جدید توی زنگیم حکم فرما شد. من چیکار کردم؟ وایسادم و اجازه دادم که این شرایط منو با خودش همراه کنه. چی!؟ من کنار اومدم با این وضع؟ من این نیستم. من یه زن اخلاق مدار بودم که اصلا حتی فکر همچین چیزایی رو هم اندازه سر سوزنی در زندگیم نمیکردم. حالا چی؟ چی شده!؟ دیشب خیلی داغ کردم. اتفاقی نیوفتاده. یا اگرهم افتاده فقط یه تصور بوده. زیاد به خودم سخت گرفتم. اما چرا نمیتونم بیخیال شم. چرا حالا که نمی تونم بیخیال شم پس چرا دیشب اونجوری شدم؟ وای رسماً دارم دیوونه میشم. خوبه که یه دوست روانشناس پیشم هست. صبح از خواب بیدار شدم. البته بیدار که نه چون اصلا نخوابیدم. فقط صدای زنگ ساعت میگفت که ساعت 7 شده و باید بلند بشم. خودمو از رخت خواب جدا کردم نشستم لب تخت. آخ لعنتی باز این سردردهای کوفتی شروع شد. چند لحظه سرمو با دستام گرفتم و شقیقه هام رو مالوندم. معمولا تاثیر داره. البته تلقین میکنم که داره. بلند شدم برم سمت در تصویر قدی یه زن کاملا لخت با اندام خوب و موهای بلند خرمایی تو آینه دیدم. رفتم حولمو برداشتم پوشیدم رفتم دوش گرفتم. زیر دوش آب گرم همونجایی که آدم علاقه مند میشه زیاد فکر کنه. افکاری که توی ذهن منه مشخصه. و تمام فکرا به اینجا میرسه چرا اینجوری شد؟ چرا ؟ هزارتا چرا توی مغزم می چرخید. صدای در منو بخودم آورد. -مامان اون تویی؟ -عزیزم الان میام بیرون. –زودباش کلاسم دیر شد.-اه مهدیس صبر کن اومدم دیگه. اومدم بیرون. مهدیس با موهای ژولیده وسایل حموم به دست با قیافه درهم منتظر وایساده. انگار بدهکارم شدم. حالا خوب شد. تقصیر منه که دیشب تا صبح سکس میکرده و کلاسش بخاطر دوش گرفتن من دیر شده. تقصیر منه؟ وقتی از خودم می پرسم می گم آره کتایون خودت مقصری که مهدیس دیشب رو کیر مهیار بالا پایین می شد. دوباره اون لحظه اومد جلوی چشمم. باید ناراحت بشم. باید چندشم بشه اما چرا نمیشه؟ بیشتر دلم میخواد بگم که کوفتت بشه کیر به اون نازی رو داری. لباسامو پوشیدم صبحونه خوردم زدم بیرون. کل روز گیج بودم. حتی کوچکترین تمرکزی نداشتم. از طرفی خستگی و بی خوابی از طرفی آشفتگی فکری بابت اتفاقات دیشب و سردرد که امونمو بریده. چرا با شراره صحبت نکنم. اون باید کمکم کنه. اون روانشناس منه. اما نه بگم چی؟ وایستادم دید زدم؟ خب نمیگه تو که مخالف این موضوع بودی حالا تحریکت شدی؟ ای بابا این چه وضعیه دیگه. شراره خودش زنگ زد-سلام خانومم چطوری؟ -سلام شراره خوبم تو خوبی؟- چه خبرا همه چی خوبه؟-خوب که چی بگم زیاد چیزی تغییر نکرده-اشکال نداره درست می شه –آره فقط-فقط چی؟ مکث کردم و گفت هیچی فقط سخت تر از اونه که فکر می کردیم.-منم گفتم آسون نیست.-آره نیست. امروز مراجعه کننده داری؟- آره اما اگه می خوای بیای کنسل میکنم- نه نه نکن شراره. –کی میای؟-مراجعه کنندت چی؟- تو پاشو بیا چیکار داری- باشه ساعت 5 میام پیشت-اوکی میبینمت بای-باشه خدافظ. کارهام رو جمع کردم که به موقع برسم پیش شراره. خیلی دلم میخواست با یکی راحت صحبت کنم. راحت همه چیز رو بهش بگم. از خواب هایی که میبینم و حسی که درونم ایجاد شده. اما روم نمیشد. همیشه این دلشوره همراهم بود که آبروم میره. شاید شراره کسی باشه که من خیلی باهاش راحتم و می تونم بهش اعتماد کنم که البته اعتماد کامل داشتم اما از نظر شخصی با این موضوع راحت نیستم. قرار نیست دیگه هر غلطی که کردم در جریان باشه. قبل از اینکه برم به دستشویی رفتم. وقتی خواستم دکه شلوارم کنده شد. وای خدا. این چه وضعیه. مگه چقدر چاق شدم؟ یه کچولو شکم آوردم. خیلی بده. توی این شش سال هفته ای حداقل 3 جلسه میرفتم استخر. خیلی به شنا علاقه داشتم. واقعا وقتی توی آب بودم آروم میشدم. از دو ماه پیش بخاطر مشغولی زیاد رسیده بود به هفته ای یبار و بعدش دو هفته یکبار و الان بیشتر از دو هفته هست که نرسیدم برم. با اینکه ترافیک زیاد بود اما سر وقت رسیدم و ماشین رو پارک کردم رفتم بالا. توی مطب، دفتر، مرکز مشاوره یا هرچیزی که اسمشو میذارید بجز دختری که کارای منشی گری شراره رو انجام میداد کسی نبود. سلام کردم. مشغول کار با کامپیوتر بود و بدون اینکه حرکتی کنه و یا تغییری توی حالت صورتش ایجاد بشه چشم هاش رو به سمتم چرخوند و مثل همیشه اون نگاه سردشو بهم انداحت-سلام - خانم دکتر هستند؟ -بله. تلفن رو برداشت و به شراره زنگ زد-خانم دکتر خانم شریف تشریف آوردن. اوکی –تشریف ببرید داخل. مژده خیلی وقت نبود که با شراره کار میکرد. صورت بیضی شکلی داشت موهای طلایی. بینی عمل شده و لب های جمع و جور. پوستش خیلی روشن بود و چشم های قهوه ای داشت. لحن صدای خیلی آرومی داشت. کلا صداش در نمیومد و مثل یه تیکه یخ بود. نگاه عمیقی داشت جوری که بهت زل میزد انگار داره همه چیزو اسکن می کنه. زیاد ندیده بودمش و تو این چند دفعه که برخورد داشتم ندیدم حالت صورتش عوض بشه. آدم آرومی بود. عصبی و پرخاشگر به نظر نمی رسید. مثل ربات های آدم نما توی فیلم ها میموند. ولی خوشگل و خوش هیکل بود. قدی بین 165 تا 170 و بدن ورزیده توری که منحنی های بدنش کاملا شکل گرفته بود. اکثرآ مانتو های تنگ می پوشید اما خیلی شیک. جوری که قالب باسنش کاملا مشخصه. رفتم تو . اتاق شراره یه حالت سوئیت طوری بود. خیلی بزرگ تقریبا 40 یا 50 متر میشد. باکلی تابلو و مجسمه پوشیده شده بود. و دو بخش داشت. یه بخش که سمت چپ در ورودی بود حالت رسمی داشت و میز بزرگ کاریش و مبل و میز عسلی برای مراجعه کننده بود. پشت میز کاریش کلی تابلو زده بود که مدارکشو به رخ می کشید. البته شراره علاقه ای به اینکارا نداشت ولی کلاس کارش بود دیگه. اون طرف کاملا فرق میکرد. رنگ دیوار ترکیبی از قرمز و بنفش بود با تابلو های نقاشی شده به این سبک های جدید که خیلی راحت نمیشه سر درآورد. شش تابلو بزرگ و چند تابلو کوچک روی دیوار بود با 3 مجسمه. اکثر تابلو ها با موضوع سکس بودند. همه جور سکسی اما خیلی مشخص نبود. با یه نظر نمیشد فهمید.یه آینه بزرگ هم روی دیوار بود. وسط اتاق یه مبل راحتی بزرگ و جوری خمیده که آدم دوست داشت اونجا ریلکس کنه. و روبروش مبل استیل یک نفره که جای نشستن خانم دکتر هست. -سلام عزیزم –سلام شراره ... روبوسی و احوال پرسی شراره با یه مانتو جلو باز بلند نشسته بود. موهاش کاملا باز و روی شونش ریخته. زیر مانتوش یه تاپ یقه باز بود که خط سینه هاش به خوبی دیده میشد. یه شلوار سفید پارچه ای پاش بود که بند های شورت قرمز رنگش راحت دیده میشد. آرایش ملایمی کرده بود ولی خیلی سکسی بود در کل. واقعا پیش مراجعه کننده هاش هم همینجوریه؟. بیچاره مردایی که میان پیشش. چرا بیچاره. جوری مجذوبش میشند که مشکلشون یادشون میره. موزیک لایت پخش می شد که با فضای اتاق خیلی همخونی داشت. فضای اتاق جوری آماده شده بود که انگار یک زن منتظر معشوقش برای هم آغوشی و سکس رمانتیک هستش. فقط مشروب و تخت پر از گلبرگ گل سرخ رو کم داشت. -خوب تعریف کن چه خبر –هیچی چیز خاصی عوض نشده –از کجا میدونی؟ -خب مشخصه که مهیار و مهدیس هنوز سکس می کنند –مگه بازم دیدی؟ شاید دیگه نمی کنند –نه مطمعنم. یه شب دم اتاق مهیار بودم فهمیدم. یهو نگاهش عوض شد. جوری که نگاهش روم سنگینی می کرد. –چیه؟ -هیچی فقط برام سواله تو که اون شب دم اتاق مهیار چیکار میکردی مگه سر شب بود که بیدار بودی؟ –نه نیمه شب بود اصلا که چی؟ مهم اینه که فهمیدم چیکار می کردند. ابروش رو انداخت بالا و با یه لبخند خیلی مرموز بهم نگاه میکرد. به صندلیش تکیه داد و گفت درسته تو فهمدیدی که اونا هنوز دارن ادامه میدن. شراره خیلی خبره بود اصلا نمیشد جلوش خودتو نبازی کاملا می تونستم ذهنش رو بخونم که فهمیده من اونشب چیکار کردم. نگاه جوری بود که می گفت انقدر نقش بازی نکن من که میدونم تو چته. سعی کردم فضا رو عوض کنم و یجوری به مشکلم برسم. –شراره واسه یه چیز دیگه هم اومدم پیشت –بگو عزیزم چی شده –من چند شبه خواب های عجیب میبینم. یه اشتیاق عجیبی توی نگاهش موج میزد. –بگو خواب چی میبینی؟ -اممم منصور میاد به خوابم ولی نه اونطوری که قبلا میومد. توی این چند سال شاید 2 بار خواب منصور رو دیدم که واسه همون 2 یا 3 سال اول بود اونم مثل بازسازی یه خاطره بود اما الان توی این چند روز 2 بار اومده به خوابم. –خوب چی دیدی؟ -یکم من من کردم واقعا واسم سخت بود بگم اما بلاخره برای کمک گرفتن پیشش بودم و بلاخره گفتم. –خواب دیدم با هم سکس میکردیم. –چند بار خوابشو دیدی؟ -2 بار –چی دیدی دقیقاً؟ -ولش کن شراره واقعا سختمه بگم –خواب دیدنت تو این شرایط میتونه یه معنی خاص داشته باشه و برای تحلیل خوابت لازمه بدونم دقیقا چی دیدی. خب حالا تعریف کن. انقدر لحنش قاطع بود که نمی تونستم بگم باز میخواد شیطونی کنه. خواب هامو کامل براش تعریف کردم و اونم یه چیزایی داشت یاداشت می کرد. وقتی تموم شد دفتر و قلم رو گذاشت کنارو گفت کتایون معنی خواب اولت خیلی مشخصه و نیازت رو تعریف میکنه وقتی منصور میگه من نیستم یه نشونست. القاء یه واقعیت با بازسازی خاطرات. بدنت نیاز رو احساس کرده اما ذهنت هنئز درگیره چهارچوب های فکریت مونده. اینجوری فقط خودت شکنجه میشی. در رابطه با خواب دومت که خیلی عجیبه . منفکر میکنم ذهنت درگیر موضوع خاصی با مظمون سکس هستش. –مثلا چی؟ -نمیدونم تو باید بگی. شاید یه تصویر یا یه ایهام. شاید یه چیز خاص. یا اندام بدن مردونه. شاید یه آلت مردونه باشه. بی شرف. دقیقا زد به هدف. چه مغزی داره که انقدر سریع فهمید داستان چیه. نمیتونستم خودمو ببازم. شاید اگر می باختم به نفعم بود اما دوست نداشتم اینجوری به این راحتی تا ته قضیه رو بفهمه. نا خودآگاه حالت بدنم شکل تدافعی گرفت. انگار که برهنه شده باشم و سعی میکنم خودمو با دستام بپوشونم. صدای در اومد. شراره گفت بله. مژده اومد تو و روسریش رو در آورده بود. یه مانتو مشکی خیلی شیک تنش بود که تا بالای رونش بود و یه ساپورت مشکی با کفش های پاشنه بلند و ناخن های مرتب با لاک قرمز. با همون لحن آروم پرسید ببخشد خانم دکتر پرونده آقای صمدی پیش شماست؟ -آره روی میزمه. مژده یه نگاه به پرونده های روی میز بنداز فکر کنم نا مرتب شده. –باشه پس ببرمشون –نمیخواد همونجا انجامش بده. به شراره یه نگاه انداختم که یعنی مثلا ما داریم خصوصی حرف میزنیما. بهم لبخند زد گفت نگران نباش هیچ حرفی از اینجا قرار نیست بیرون بره. اونم الان میره. در هر صورت به خودت سخت گرفتی و تا الان تونستی دووم بیاری. به نظر می رسه دیگه نتونی بیشتر از این با این شرایط مثل قبل راحت باشی. –خب چکار کنم؟ دارم تخریب میشم از تو کمکم کن. –واقعا کمکم رو میخوای؟ -آره –خودتو آزاد کن رها شو. به امیالت تن بده. بذاره احساست تورو جلو ببره. تو ربات نیستی تو باید با حست زندگی کنی. صحبت هاش انقدر تاثیر گذار بود که یکپارچه گوش شده بودم. هر چی میگفت بدون کوچکترین تحلیلی برام قابل پذیرش بود. آهنگ عوض شد و صدا هم بلندتر. نمیدونم چرا حس کردم نور اتاق کمتر شد و فضا ملایم تر. شاید ایده آل ترین مکان برای سکس بود. بلند شد و دستم رو گرفت و بلندم کرد. بردم سمت آینه بزرگ روی دیوار. از پشت بهم چسبید آروم دم گوشم نجوا می کرد. و با دست هاش بدنم رو خیلی آروم لمس می کرد. حس خوبی داشت. و کم کم داشتم تحریک میشدم. شاید اگر به جای شراره الان یه مرد پشت سرم ایستاده بود خودمو کامل در اختیارش میذاشتم. نوع قرار گیری آینه جوری بود که می تونستی اون ور اتاق رو کامل ببینی. صدای موسیقی ترکیب نور و رنگ حرکات شراره حسابی منو داشت نرم می کرد. کاملا داشتم در اختیارش قرار می گرفتم ولی همین ها کافی نبود. از آینه پشت سر ما کاملا معلوم بود. مژده دکمه های مانتوش رو باز کرد و به آرومی درش آورد. زیر مانتوش هیچی نپوشیده بود و بالا تنش کاملا لخت بود. سینه های گرد قشنگی داشت با نوک سربالا. برگشت پشت به ما خم شد و ساپورتشو در آورد و زیرش یه شورت بندی سفید بود. روی میز نشست و پاهاشو باز کرد. دستشو برد سمت بین پاهاش و چشماشو بست و با شهوت بی صدا ناله میکرد. و بعد شورتشو در آورد. یه پاش روی میز بود و یه پای دیگش آویزون از میز. روی دستش تکیه داد و با اون دستش کسش میمالید. دهنم کامل خشک شده بود. سرم داغ کرده بود. نوازش های شراره و دیدن این صحنه ها بی اختیارم کرده بود. آرو پشت مقنعه ی من رو داد بالا و لب های داغشو پشت گردنم گذاشت. مدام زیر گوشم نجوا میکرد رها کن. خودتو رها کن. نا خود آگاه یه نفس عمیق کشیدم و آروم آه گفتم. کسم خیس شده بود. آروم دستشو برد پایین و از اونجا که دکمه شلوارم کنده شده بود فقط زیپش رو باز کرد و آروم دستش رو برد توی شرتم. همین کارش مثل این بود که موقع خنثی کردن بمب سیم اشتباه رو قطع کنی. یهو به خودم اومدم و خودمو کشیدم کنار. داد زدم چیکار میکنی؟ یکی شکه شد ولی به آرومی گفت عزیزم دارم کمکت میکنم رها بشی. بعد به شوخی گفت من عاشق بیشه های علفزار بارونیم تو چی مژده؟ منظورش استعاره از کس خیس و پر موی من بود. مژده هنوز روی میز بود به حالت شهوت بهمون نگاه میکرد. شراره انگشت وسطش رو کرد توی دهنش و مکید –اوووم عزیزم میدونستم باید خیلی خوش مزه باشی. اعصابم حسابی ریخت بهم. کیفم رو از روی مبل برداشتم با سرعت رفتم بیرون. پشت سرم میشنیدم که صدام میزنه اما توجه نکردم. سوار ماشین شدم. خیلی عصبانی بودم. لعنتی میخواست ازم سوء استفاده کنه واسه کثافت کاری های خودش. چقدر پستی تو شراره. بی شرف تو دوستمی مثلا؟ من واسه کمک اومده بودم پیشت اما تو چیکار کردی؟ انقدر عصبانی بودم که با سرعت از فرعی اومدم تو اصلی و نفهمیدم چطور شد که یکی زد بهم. لعنتی فقط همینو کم داشتم این وسط.
با احترام من همجنسباز نیستم درخواست ندید |
|