قسمت صد و هشتاد و یکم: طعم واقعی لذت
روایت از شیرین:
از اون شبی که کتایون منو جلوی خونش پیدا کرد تا الان همه چیز خیلی قشنگ و رویایی شده واسم. کتایون خیلی بهم اهمیت میده. باهام درست مثل یکی از اعضای خونوادش رفتار میکنه و بهم محبت داره. اصلا نمیتونم باور کنم اینجام. انگار همش یه خوابه. میترسم یهو به خودم بیام و ببینم برگشتم به همون جایی که بودم. توی اون خونه کوچیک و سرد خالی که شده بود شکنجه گاه من. انقدر همه چیز برام رویاییه که بعضی وقت ها خودم رو نیشگون میگیرم که مطمئن بشم بیدارم. در مقابل این همه لطف کتایون نمیتونم بی تفاوت باشم و خودم رو سربار کتایون کنم. درسته اون بهم پناه داده و اجازه داده که توی خونش باشم، اما من نمیتونم مثل یه مهمون توی خونش فقط بخورم و بخوابم. واسه همینم میخوام همه کارهای خونش رو براش بکنم. نمیذارم دست به سیاه و سفید بزنه. هرچند خودش موافق نیست و هربار هم مخالفت میکنه. اما چکار کنم؟ خودم دوست دارم کاراش رو انجام بدم. اینجوری حس وبال گردنش بودن برام کمتر میشه. همه چیز عالیه. حتی برخوردهای مهدیس هم برام ناراحت کننده نیست. اونم حق داره. نمیتونه به این زودی بهم اعتماد کنه. بهش حق میدم یک ادم فقیر و بدبخت وارد خونش شده حتما فکر میکنه من ممکنه دست به هر کاری بزنم از طرفی بخاطر سن کمش و آزادی که داره خیلی بی پروا رفتار میکنه. اصلا باورم نمیشه که اینجا خونه همون کتایونی باشه که قدیم میشناختم. توی تمام اون سالها زشت ترین حرفی که از دهن کتایون شنیدم بیشعور احمق گاو بود. اما الان خیلی راحت رکیک ترین فحش های کمر به پایین رو به توی خونش میشنوم. مهدیس که انگار براش مهم نیست چی میگه و حتی خیلی راحت به کتایون هم دیدم که فحش های زشت داده. حتی به مادر آرتمیس که انقدر باهاش صمیمیه. اما بیشتر تعجبم بخاطر کتایونه. دیشب نشون داد اونم دست کمی از مهدیس نداره. حس بدی از فحش دادن هاشون ندارم برعکس به نظرم بامزه میاد. با همه چیزهایی که از کتایون دیدم و واسم عجیب بوده ولی واقعا براش خوشحالم که یک زندگیه اروم و خوب داره همه اینا به نظرم به خاطر قلب پاک خودشه.
تصمیم گرفتم خونه رو کامل نظافت کنم تا وقتی کتایون اومد خوشحال بشه. از آشپرخونه شروع کردم و همه جای خونه رو گردگیری و جارو زدم. دستشویی و حمام رو هم برق انداختم. میخواستم راه پله ها رو هم نظافت کنم اما خیلی خسته شده بودم. یکمی استراحت کردم و رفتم سراغ اتاق ها. واسه اولین بار بود توی اتاق کتایون میرفتم. چه اتاق قشنگ و دلبازی داشت. داشتم کف اتاق رو جارو میزدم که چشمم افتاد به جعبه بزرگی که زیر تختش بود. یه قسمتی از جعبه از زیر تخت بیرون زده بود. یه چیزایی به رنگ های آبی و صورتی و قرمز توش بود که ناخودآگاه توجهم رو جلب کرده بود. اصلا قصد فضولی کردن توی اتاق رو نداشتم اما چیزای رنگی که اون تو بود کنجکاوم کرده بود که یه نگاه کوچولو بندازم. جعبه رو بیرون کشیدم. وای خدای من. اینا چیه دیگه؟ یدونه کرم رنگش رو برداشتم. وای از این کیرهای مصنوعیه. اون موقع که آرایشگاه کار میکردم و خونه سولماز که میرفتم مجبورم میکرد باهاشون لز کنم از اینا دیده بودم. همه مدل و همه سایزش هست. حتما کتایون با اینا خودشو رو ارضاء میکنه که ازدواج نکرده. اما چرا انقدر زیاد؟ همه مدل و اندازه هم بود. یدونه سورمه ای رنگش بود که خیلی خوشکل بود. دراز با رگه های بیرون زده مثل یه کیر خوشگل. تصور اینکه کتایون روی این تخت لخت میخوابه و با این با خودش ور میره خیلی قشنگه. هم قشنگ هم تحریک آمیز. وای من چرا دارم به همچین چیزی فکر میکنم؟ اصلا به چه حقی دارم توی وسائل شخصیش فضولی میکنم؟ سریع همه چیز رو مرتب کردم و به بقیه کارم رسیدم. وقتی کار اتاقش تموم شد سبد رخت چرک های توی اتاق کتایون رو برداشتم که ببرم بشورم. توی آشپرخونه دونه به دونه جدا میکردم که یه وقت لباسای رنگی و سفیدش قاطی نشه و رنگ نگیره. چه لباس زیرهای فانتزی قشنگی. عجیبه کتایون اینارو برای کی میپوشه؟ حتی یدونه شورت ساده هم انگار نداره. یه شورت سفید بندی جلو توری بود که بیشتر از بقیه توجهم رو جلب کرده بود. وای این تنه کتایون بوده. به قسمت توریش دست کشیدم. این قسمتش چه جایی بوده. بردمش به سمت صورتم و جلوی بینیم گرفتم و بوش کردم. آههه چه بوی خوبی میده. توی زندگی کوفتیم انقدر سکس های منزجر کننده ای داشتم که از سکس زده شده بودم. هیچوقت هیچ لذتی از سکس نبردم. حتی وقت هایی که در ازای پول سکس میکردم. واسه همین هیچوقت راجبش توی خلوتم خیالبافی نمیکردم. اما الان عجیبه. دارم بهش فکر میکنم. حس میکنم گرمم شده و دارم داغ میشم. چرا اینجوری شدم؟ یه حس خوشایند و خوب بود. یه جور خاصی شده بودم. حس میکردم از تو دارم گر میگیرم. وای نه من دارم چکار میکنم؟ اگر کتایون هنوزم از اینکار بدش بیاد چی؟ نمیذارم اشتباهی که باعث شد ارتباطم باهاش قطع بشه دوباره اتفاق بیوفته.
بعد از ظهر بود که بلاخره نظافت خونه تموم شد. وای چقدر خسته شدم. انقدر ضعیف شدم که تا یکمی کار میکنم جونم در میاد و دیگه نای هیچ کاری رو ندارم. روی کاناپه بزرگی که تقریبا وسط حال بود خوابیدم. نمیدونم کاناپه رو چرا خریده؟ نه تنها شیک و قشنگ نیست بلکه اصلا هم به وسائل خونه اش نمیاد. بی قواره و گنده همینطور وسط خونه افتاده. اول که دیدمش فکر کردم همینطوری اینجا گذاشتنش تا بعد جابجاش کنند اما انگار جاش همینجاست و قرار نیست جای دیگه ای گذاشته بشه. فقط به درد این میخوره روش ولو بشی. اونم نه خیلی راحت. روی همون کاناپه خوابیدم. توی خواب و بیداری احساس کردم سر و صدا از اتاق کتایون میاد. چشمام رو باز کردم. چراغ اتاقش روشن بود. بلند شدم و رفتم دم اتاقش. -سلام. کی اومدی؟ با اون نگاه جذاب و قشنگش با لبخند بهم نگاه کرد. -سلام عزیزم. تازه رسیدم. ببخشید بیدارت کردم. چرا اونجا خوابیدی؟ -نمیخواستم زیاد بخوابم. -خوب شد پس بیدار شدی. کمرت اذیت میشه زیاد روش بخوابی. آخه اون واسه خوابیدن نیست. توی حالت های کتایون یجور کلافگی و بی حوصلگی دیده میشد. هیچ وقت انقدر بی حال و خسته ندیده بودم که بیاد خونه. وقتی خواست مانتوش رو از تنش در بیار توی چهره نازش علائم درد کشیدن رو به وضوح میشد دید. -کتایون خوبی؟ چیزیت شده؟ -آره عزیزم. چیز خاصی نیست. یکم بدنم گرفته. -آخ چقدر من حواس پرتم. بذار برات یه چایی آماده کنم خستگیت در بره. سریع اومدم توی آشپزخونه و تا برای کتایون چایی دم کنم. ماگ چاییش رو با چندتا شکلات بردم توی اتاقش اما اونجا نبود. صدای آب از حموم میومد. منتظر شدم تا برگرده اما خیلی طول کشید. شاید یک ساعتی شد. نگرانش شده بودم. در حموم رو زدم. جواب نداد. دوباره در زدم و صداش زدم. اما بازم جوابی نداد. دیگه واقعا داشتم نگران میشدم. به آرومی در حموم رو باز کردم. کتایون توی وان حموم دراز کشیده بود و روی صورتش یه چیز سیاه رنگ زده بود. یه عود خیلی خوشبود هم روشن کرده بود که فضای حموم رو حسابی خوش بود کرده بود. هدفونش هم توی گوشش بود. توی اون زاویه چیزی از تنش مشخص نبود. مخصوصا که کل روی آب با کف زیادی پوشیده شده بود. اما ساق ها بلوری پاش که از لب وان بیرون زده بود به زیبایی هرچه تمام تر خودنمایی میکرد. دوتا پای سفید و بلوری با انگشت های کشیده و خوشگل و ناخن های مرتب که لاک قرمز درخشان قشنگی روش خورده بود. نگاهم که به صورتش برگشت دیدم کتایون با لبخند بهم نگاه میکنه. -جانم شیرین جان. چیزی میخوای؟ سریع گفتم ببخشید و در حموم رو بستم. وای چقدر ضایع شد. یه وقت فکر نکنه دزدکی داشتم دید میزدمش. با خودم میگفتم ای احمق این چه کار احمقانه ای بود که کردی؟
توی اتاق مهیار روی تختش نشسته بودم و به کار احمقانم فکر میکردم. خیلی احساس بدی داشتم. میترسیدم که نکنه کتایون رو ناراحت کرده باشم. یکمی بعد کتایون از حموم اومد و صدام میزد. -شیرین کجایی؟ خجالت میکشیدم باهاش رودرو بشم. در اتاق رو باز کرد و باهمون چهره خندان و زیبا گفت اینجا چرا نشستی؟ -چیزی نیست کتایون. یه حوله کرم بلند رو دور تنش بسته بود که از بالای سینه هاش تا پایین رون هاش رو پوشونده بود و موهاش رو هم با یه حوله دیگه بسته بود. -بیا چایی بخوریم. -آخ ببخشید یادم رفته بود. یه لبخند ناز بهم زد و گفت بیا عزیزم. برای خودش و من چایی ریخت. -راستی نیازی نبود زحمت بکشی. حموم خیلی تمیز شده بود. -کار خاصی نکردم. بیکار بودم گفتم یه کار مثبتی انجام بدم. کار بدی کردم؟ -تو نیازی نیست این کارها رو بکنی. یکی واسه نظافت هر هفته میاد. چند روز رفته شهرستان. -آخه خودمم دوست داشتم. -نمیدونم چی بگم. یکمی از چاییش خورد و بعد با لبخند خیلی شیطونی گفت نگفتی چرا اومدی توی حموم؟ -نگران شدم. آخه هیچوقت انقدر حموم کردنت طول نمیکشید. لبخند نازی زد و گفت خب این یه دوش گرفتن ساده نبود. امروز خیلی مزخرف و اعصاب خورد کن بود. به ریلکسشن نیاز داشتم. وقتی خواست شکلات برداره چشمم افتاد به کبودی رد دور مچ دستش. یکم که دقت کردم دور هر دوتا مچ دستش این رد کبودی بود. انگار دستاش رو با دست بند بسته بودند. اما خیلی پهن تر از رد دست بند بود. -کتایون دستات چی شده؟ به دستاش نگاه کرد و گفت دستام چی شده؟ -دور مچ دستت رو میگم. در حالی که به نوبت دور مچ دستش رو میمالید گفت آهان. چیز خاصی نیست. نظرت چیه امشب بریم بیرون یکم بگردیم؟ -خیلی هم خوبه. لیوان ها رو برداشت. سریع بلند شدم و گفتم نه بذار من بشورمشون. -میخوام بذارم توی ماشین بعدا که جمع شد همرو باهم بشوره. چه کاریه با دست بشوریم. خم شد که در ماشین ظرف شویی رو باز کنه یهویی دست گذاشت روی کمرش و گفت آآیییی. -وای خدای من چی شد کتایون؟ -لعنتی بدنم خیلی درد میکنه. بعد زیر لبی گفت پری چهر مادر جنده دیوونه. کمرش رو مالیدم. خودشو رو ازم جدا کرد و گفت برو آماده شو بریم. -کتایون مطمئنی خوبی؟ -آره بابا چیزیم نیست که. اما مشخص بود الکی میگه. از چهرش معلوم بود درد داره. رفت توی اتاقش و منم حاضر شدم. کتایون هنوز از اتاقش بیرون نیومده بود. در اتاقش باز بود و دمر روی تخت افتاده بود. با نگرانی اومدم توی اتاقش. -کتایون خوبی؟ -نمیدونم چرا انقدر کمرم بد گرفته. -بذار کیسه آب گرم رو آماده کنم برات. -نمیخواد. الان اوکی میشم میریم. -کجا بریم با این حالت؟ رفتم کیسه آب گرم رو پر کردم و براش آوردم. کتایون همونطور که دمر خوابیده بود از روی حوله گذاشت روی گودی کمرش و از داغی کیسه خیلی ناز آه کشید. لباسام رو عوض کردم و دوباره لباسای تو خونه ایم رو پوشیدم. -کتایون کمرت بهتره؟ با حالت کلافه گفت فقط کمرم نیست. کل تنم درد میکنه. میشه پماد پیروکسی کام رو از توی کابینت داروها بیاری؟ براش آوردم. حولش رو باز کرد و تا پایین کمرش رو لخت کرد. کمرش رو پماد میمالیدم و اونم ریز ناله میکرد. بازو هاش رو هم با پماد ماساژ دادم و دوباره برگشتم پایین روی کمرش. پوست تنش مثل یه نوزاد نرم و لطیف بود. بدون حتی یدونه لک و پیس یا کشیدگی. وقتی گودی کمرش رو میمالیدم حوله یکمی پایینتر اومد و یه چیزایی مثل نقش و نگار روی کمرش دیده میشد. حوله رو تا روی باسنش پایینتر آوردم. نقش خالکوبی زیبای روی کمرش کاملا مشخص شده بود. -دردت کمتر شد؟ -آره عزیزم خیلی بهترم. دستت درد نکنه. -این چه حرفیه. کاری نکردم. کتایون یه سوال بپرسم؟ -جونم. -هیچ وقت نخواستی دیگه ازدواج کنی؟ -چرا میپرسی؟ -سوال بدی کردم. فضولی کردم. ببخشید. - گفته بودم قبلا بهت. بخاطر بچه ها. این مهدیس رو میبینی که چکار میکنه. مهیار هم بدتر از اون. -منظورم اینه که سختت نیست. آخه تنهایی. -چرا سختم باشه؟ -آخه تو خیلی.. امم چجوری بگم. خیلی شوهری بودی. خندید و گفت شوهری دیگه یعنی چی؟ حس کردم خیلی حرف مسخره ای زدم. واسه همین دیگه چیزی نگفتم اما کتایون ادامه داد نکنه منظورت اینه که خیلی داغ بودم؟ -نه نه. -چرا عزیزم. منظورت همینه حتما. خب هنوزم هستم. حتی خیلی بیشتر از قبل. -پس چکار میکنی؟ صورتشو برگردوند و با شیطنت خاصی بهم نگاه کرد و گفت خیلی کارها میشه کرد که نیازی به شوهر نباشه. با تعجب گفتم خیلی کارها؟ -آره عزیزم. تو چیکار میکنی؟ -من؟ -آره. تو هم آدمی دیگه. حتما دلت میخواد. -آخه من که. امم چی بگم. اصلا ولش کن این حرف ها رو. -شیرین خودت شروع کردی دیگه لوس نشو. دیگه الان مثل اون موقع ها نیست که ما چشم و گوش بسته و اوسکل باشیم. -آخه من که کاری نمیکنم. -هنوزم با مردها مشکل داری؟ -مرد؟ یه مرد واقعی توی زندگیم نبوده که بفهمم چجوریه. همه نامرد و عوضی بودند. -منظورم سکسه عزیزم. برعکس اون موقع ها کتایون خیلی بی پرده راجبش حرف میزد. کاملا شوکه بودم و نمیدونستم چی باید بگم. کتایون حوله رو کشید بالا و توی همون حالت دمر سفتش کرد و به آرومی چرخید سمتم. -وای خیلی بهترم. واقعا معجزه کردی شیرین. خب نمیخوای جوابمو بدی؟ با خجالت گفتم چی بگم والا. نمیدونم چرا انقدر جلوی کتایون خجالت میکشیدم. شاید چون یه جورایی خاطرات اون سالها واسم تداعی میشد که همچین مکالمه ای تهش به جدایی ما دوتا خطم شد. -وای نگاش کن. دختر 14 ساله تا صحبت حرفای زیر لحافی شد چه سرخ شده. بابا بچه نیستیم که. هم من کیر دیدم هم تو. انقدر هم سکس کردیم و کس دادیم که دیگه عادی شده واسمون. مگه نه؟ از حرفای بی محابای کتایون راجب سکس حسابی هنگ کرده بودم. همینطور گیج بهش نگاه میکردم و اون با خنده میگفت وای خدا شیرین خیلی خوبی. بعد این همه سال تا اسم کیر میشنوی تا پشت گوشت قرمز میشه. از شوخیش خندیدم و گفتم منم که دیگه انقدر ندید بدید نیستم. -خب پس بگو ببینم. -یه چیزی بگم مطمئنم باورت نمیشه. من هیچ وقت از سکس با مرد لذت نبرم. -عه مگه میشه؟ یعنی هیچ وقت؟ -آخه تو که نمیدونی با من چجوری رفتار میکردند. اگر هم خوب بوده انقدر بعدش باهام بد رفتار کردند که حالم از اون آدم و اتفاقاتی که افتاده بهم میخوره. یعنی یجوری شدم که بیشتر فقط تحمل میکنم زودتر تموم بشه. به نظرت مشکل دارم؟ -نمیدونم. من که نبودم ببینم چجوری هستی. تا نبینم نمیتونم نظر بدم. -اوا خاک به سرم. میخوای سکس منو ببینی؟ خندید و گفت چقدر تو باحالی شیرین. خیلی سخت نمیگیری؟ -سخت میگیرم؟ سکس آمادگی روحی میخواد. یعنی باید با پذیرش کامل شروع کنی تا نهایت لذت رو ببری. اما انگار تو به خودت سخت میگیری که حال نکنی. -تو خیلی خوب همه چیزو بلدی. -خب تجربه خوب زیاد داشتم. -خدا بیامرزه منصور رو که انقدر خاطرات خوبی برات گذاشته. -آره خاطرات خوبی از سکس باهاش داشتم. اما بعضی تجربه هام هزار برابر بیشتر از اون لذت بخش بود. از این حرفش همینطور متعجب مونده بودم. یعنی بعد منصور هم با کسی بوده؟ اومدم بپرسم که گفت یاد آخرین باری افتادم که اومدم خونتون. یادته؟ با تاسف گفتم آره. هنوزم که هنوزه نمیتونم خودم رو ببخشم که انقدر باعث ناراحتیت شدم و دوستیت رو باهام تموم کردی. -شیرین عزیزم شرایط اون موقع فرق میکرد. بعدشم من اون موقع بخاطر بچه ها دو سال نتونستم دانشگاه بیام. هرچند حق با توئه. واقعا ناراحتم کردی. انقدر که دیگه حتی نمیخواستم باهات روبرو بشم. واقعا چه فکری کردی اون کار رو کردی باهام؟ لحن حرف زدن کتایون جوری بود که دوباره همه ناراحتی ها و عذاب وجدان های اون موقع رو بهم برگردوند. با بغض گفتم ببخشید کتایون. متاسفم. -بایدم باشی. تو یه کار خیلی خیلی زشت کردی. من هنوزم از دستت دلخورم. -کتایون ببخش منو. کاش می مردم و اینکار نمیکردم. من خیلی احمقم. بی اختیار اشکم سرازیر شد. روبروم نشست و با دستاش صورتم رو گرفت و در حالی که با لبخند محسور کنندش بهم زل زد بود گفت شوخی کردم باهات. نه عزیزم تو احمق نیستی. همون موقع هم نبودی. انقدر هم شجاع بودی که احساساتت رو بدون ترس بروز بدی. حالا میخوام بدونم اگر به اون موقع دوباره برگردی حاضری دوباره اونکار رو بکنی؟ نمیتونستم چیزی بگم. بدجوری ترس برم داشته بود. ترس از اینکه چیزی بگم که باعث بشه دوباره کتایون از دستم ناراحت بشه. کتایون صورتشو نزدیک صورتم آورد و گفت اون روز چشمات مملو از علاقه بود. اما همون روز هم دو دل بودی و نمیدونستی چکار کنی. با این حال دل رو زدی به دریا و انجامش دادی. هنوزم اون نگاه رو داری. شیرین فکر کن دوباره همه چیز برگشته عقب. دوباره حاضری انجامش بدی؟ دست و پام یخ کرده بود. نمیدونستم چکار کنم. آرزو میکردم کتایون منو ببوسه اما اون منتظر من بود. شاید میخواست جراتم رو بسنجه. خیلی سختم بود. سرم رو پایین انداختم و کتایون خودشو عقب کشید. با دلسردی گفت نه انگار تو خیلی فرق کردی. کاملا عوض شدی. حتی حست هم به من مثل قبل نیست. میخواستم بگم نه کتایون تنها چیزی که واسم مونده حس و علاقم به توئه. نمیخواستم نا امیدش کنم. وقتم میخواست بلند بغلش کردم و لباشو محکم بوسیدم. نفسم بالا نمیومد. کتایون با علاقه خاصی نگاه کرد و لبخند زد. در حالی که صورتم رو گرفته بود جوری لبام رو بوسید که تمام تنم آتیش گرفت. طعم شیرین لباش بهترین چیزی بود که تا اون موقع مزه کرده بودم. زبونش رو توی دهنم وارد کرد. بدجوری تنم میسوخت. همه وجودم لذت شده بود. انقدر زیاد که بدنم نمیتونست تحمل کنه. یهو چشمام سیاهی رفت و از هوش رفتم.
-شیرین خوبی؟ چت شد یهویی؟ روی تخت کتایون خوابیده بودم. هیچ وقت همچین حسی نداشتم. کتایون بهم لیوان آب قند رو داد و با لبخند خاصی گفت فکر کنم فشارت افتاد. بخور حالت سرجاش میاد. -نمیدونم چم شد یهو. با خنده گفت فکر کنم خیلی تند رفتیم. اما نگران نباش. اوکی میشی. آب قند یه لذت عجیبی داشت که درست مثل آب روی آتیش میموند. چهار زانو روی تخت نشستم و کتایون هنوز همون حوله به تنش بود. روی صندلی میز توالت نشست و حوله روی سرش رو باز کرد. از زیر حوله آبشار طلایی موهای نم دارش روی شونه هاش ریخت. موهاش رو با برس شونه میکشید. -خیلی وقته با کسی نبودی. درسته؟ -یادم نمیاد آخرین بار کی بوده. برگشت و با لبخند گفت کاملا مشخصه عزیزم. با چشماش به بین پاهام نگاه کرد. سرم رو آوردم پایین. وای کاملا خشتک شلوار پارچه ای صورتی که توی خونه میپوشیدم خیس شده. با نگرانی بلند شدم و گفتم وای خاک به سرم. کتایون ببخشید منو. خیلی زشت شد. شروع کردم به جمع کردن ملحفه های روی تخت. -چکار میکنی؟ -بذار ببرم بشورمش. بلند شد و دست منو گرفت و گفت شیرین چیزی نیست. از شدت خجالت نزدیک بود گریم بگیره. از اونجا که تا بحال اینجوری نشده بودم خیال کردم جیش کردم. -بذار باشه عزیزم. این ملحفه ها زیاد کثیف میشه. -کتایون توروخدا بذار ببرم بشورمش. -گفتم نمیخواد. بغض کرده میخواستم از اتاق برم بیرون. -شیرین چیه باز؟ -ببخشید کتایون. خیلی زشت شد. -چرا آخه؟ این یه چیز خیلی عادیه. بدنمون توی این شرایط اینجوری واکنش نشون میده. -آخه جاش اینجا نیست. -پس کجاست؟ با خجالت گفتم دستشویی. کتایون انگار تازه فهمیده من چی میگم بلند خندید و گفت وای شیرین تو خیلی خوبی. در حالی که از ته دل میخندید روی صندلی نشست و گفت وای خدای من باورم نمیشه. شیرین تو انگار هنوزم همون دختر هجده ساله ای. -منظورت چیه؟ -تو واقعا نفهمیدی که این خیسی جیش نیست؟ -پس چیه؟ با شیطنت نگاهم کرد و گفت شیرین خدایی ایستگاه گرفتی؟ یعنی تو واقعا نمیدونی چیه؟ سرم رو تکون دادم. کتایون جوری نگاهم میکرد که انگار با یه اوسکل که هیچی نمیفهمه طرفه. -عزیزم اون ترشحات واژنته که بخاطر تحریک شدنت اومده. دیگه هر زنی از سن بلوغش اینو میدونه. -آخه انقدر زیاد؟ مگه میشه؟ هیچ وقت اینجوری نمیشد که. -هیچوقتم با یه بوس غش نمیکردی. درسته؟ -خیلی بده نه؟ -قربونت برم عزیزم. این چه حرفیه. اتفاقا من خیلی خوشحالم که تونستم کمکت کنم. -مرسی کتایون. من تا آخر عمر مدیونتم که. حرفم رو قطع کرد و گفت دیوونه منظورم از کمک یه چیز دیگست. -چی؟ بلند شد و به سمتم اومد و با لحن خیلی شهوتی گفت تو نیاز داشتی تخلیه بشی. به آرومی انگشتش رو از روی شلوار روی کسم کشید. بی اختیار رفتم عقب. -وای نکن کتایون. -بدت اومد؟ با خجالت گفتم آخه کثیف شده. -اشکال نداره گلم. اگر میخوای برو شلوارت رو عوض کن. یکم بمونه میچسبه و حال بهم زن میشه. اومدم توی حموم و شلوار و شورتم رو در آوردم. وای انقدر خیس و چسبناک شده بود که نگو. شلوار و شورتم و بین پاهام رو شستم. حالا چکار کنم؟ دیگه لباس ندارم. همش دو دست لباس تو خونه ای داشتم که جفتش رو امروز شستم و فقط همین مونده بود. در حموم رو باز کردم و از لای در کتایون رو صدا زدم. از توی اتاق جوابم رو داد. -جونم. -کتایون شرمندم دیگه لباس ندارم. میشه یه دست دیگه لباس تو خونه ای بهم بدی؟ -شیرین دستم بنده. بیا خودت بردار. -آخه من. با خنده گفت نترس نگاهت نمیکنم. با خجالت تیشرتی که تنم بود رو به زور تا اونجا که میشد کشیده بودم پایین. اومدم توی اتاقش. کتایون جلوی آینه نشسته بود و صورتش رو با کرم های مخصوصش ماساژ میداد با لبخند گفت عزیزم راحت باش من نگاهت نمیکنم. توی کشوی کمدم لباسای تو خونه ایم هست. رفتم سمت کمدش. کشو رو که درآوردم همه لباس زیرهاش به همراه لباسای توری که اگر میپوسیدم همه جام معلوم بود. باز به ذهنم افتاد کتایون اینارو واسه کی میپوشه؟ توی خونه با وجود یه پسر بزرگ که امکان نداره. همینطور به لباس ها زل زده بودم که گفت چی شد پیدا نکردی؟ -میشه خودت یدونه بهم بدی؟ بلند شد و اومد کنارم. -توی این کشو که نه. پایینشه. کشو رو بست و کشوی پایینیش رو باز کرد. -ای وای یادم نبود همرو دادم بیرون. فردا حتما بریم خرید. هرچی لازم داری رو باهم بخریم. با تعجب گفتم یعنی تو توی خونه همیشه شلوارک و لباس توری تنت میکنی؟ -خب اینجا خونمه. نباید راحت باشم؟ -راست میگی سوال مسخره ای کردم. اما سوالم مسخره نبود. جواب کتایون بود که مسخره بود. ولی نمیخواستم مثل یه فضول سوال پیچش کنم. -میشه حداقل لباس زیر بهم بدی؟ -آره بیا هر کدوم رو میخوای بردار. سمت چپی ها همگی نو هستند. تا حالا نپوشیدم. چندتا ست لباس زیر خیلی فانتزی و سکسی بود. -اینا رو بپوشم؟ -مشکلش چیه؟ -آخه یجوریه. امم انگار هیچی تنم نیست. کتایون بلند خندید و گفت وای شیرین بیخیال. عزیزم چرا خجالت میکشی ازم؟ -آخه. در حالی که لبخند میزد گفت اصلا نمیخواد چیزی بپوشی. خودمون دوتایی هستیم. -نه اینجوری زشته. اصلا میرم شلوار بیرونیم رو میپوشم. خواستم برم که کتایون گفت میل خودته اما بهتره زودتر با شرایط این خونه اوکی بشی. این حرفش یجوریم کرد. وقتی بهم چیزی میگفت با کمال میل دوست داشتم انجامش بدم. -میخوای بپوشی زودتر بپوش. تیشرتت کم مونده جر بخوره انقدر که کشیدیش. میخواستم برم بیرون اما یه حسی مثل کنجکاوی که انگار میخواستم ببینم تا کجا میشه پیش رفت مانعم شد. -یعنی تو واقعا مشکلی نداری؟ -با چی؟ -با اینکه.. من ... امم ... اینجوری باشم؟ یهویی بهم نگاه کرد و با لبخند گفت تا وقتی تو معذب نباشی نه. نمیدونستم باید چکار کنم؟ کاملا دو دل بودم. از طرفی دلم نمیخواست برم شلوارم بپوشم و از طرفی خجالت میکشیدم. کتایون گفت شیرین بیا باهم راحت باشیم. منم سختمه که بخوام جلوت انقدر معذب باشم. جفتمون زنیم و انقدر صمیمی هستیم که این چیزا واسمون مهم نباشه. درسته؟ از طرفی اینجوری به جفتمون بیشتر خوش میگذره. نه؟ با خجالت گفتم آره. -پس دیگه سخت نگیر و اون تیشرت بدبخت رو ول کن تا نخ کش و گشاد نشده. به آرومی ولش کردم و پایین تیشرتم تا بالای کسم اومد بالا. روم نمیشد توی صورت کتایون نگاه کنم. از اینکه کتایون به اندام خصوصیم نگاه میکنه حس خوبی داشتم اما این حس سریع با خجالت جایگزین شد و بلافاصله دستام رو روی کسم گذاشتم. -دیگه فایده نداره. من دیدمش. -واقعا دیدی؟ -آره عزیزم. مثل خودت خوشگل و خوردنیه. این حرفش آناً کل تنم رو داغ کرد و حسابی هیجانیم شدم. در حالی که رعشه کمی به صدام افتاده بود گفتم خوخو خو خوردنی؟ اومد سمتم و در حالی که دستش رو گذاشت روی دستم و گفت آره عزیزم. خوردنی. لباش رو گذاشت روی لبام. دوباره کل تنم شل شد و دستام رو از روی کسم برداشتم و انگشتای کتایون رو لاش حس میکردم. جوری تنم میسوخت که کم مونده بود ذوب بشم. پاهام دیگه نا نداشت وایسم و نشستم روی تخت. کتایون در حالی که انگشتای خیس دستش رو میمالید گفت به این سرعت دوباره خیس شدی. هنوزم تنم خیلی داغ بود. به سختی نفس میزدم. کتایون گفت شیرین عزیزم تو نیاز داری آروم بشی. بذار کمکت کنم. -اما کتایون تو زنی. -تو هم به زنها حس داری. یادته؟ -ولی تو از اینکار متنفر بودی. -آدما عوض میشن عزیزم. -اما. در حالی که با لبخند آمیخته به شهوت بهم نگاه میکرد گفت دیگه چیزی نگو. دستشو به آرومی برد سمت گره حوله اش که بالای سینه هاش بسته بود و گره رو با انگشت اشارش باز کرد. همزمان با افتادن حوله از تنش نفس من به شماره افتاده. باورم نمیشد. اندام لخت کتایون کاملا جلوی چشمم بود. اون موقع ها که باهم دوست بودیم خیلی شبها به این فکر میکردم که اندام کتایون چقدر میتونه مثل صورتش قشنگ باشه. الان چیزی که میبینم هزاران بار قشنگ تر از تصورات منه. پوستی که از سفیدی مثل برف زیر آفتاب میدرخشید و سینه های بزرگی که خیلی قشنگ و قرینه با نوک برجسته به سمت بالا و هاله خوش رنگ صورتی دورش خود نمایی میکرد. بدنش درست مثل یه ساعت شنی میموند. کمر باریک و باسن فوق العاد قشنگ با پاهای کشیده. برای اولین بار خالکوبی روی شکمش رو کامل میدیدم که درست مثل یه گل سرخ واقعی بود و از همه دیوونه کننده تر بین پاهاش بود که مثل یه صدف نیمه باز زیبا پف کرده و چوچول صورتی پر رنگ کوچیکی که از بینش بیرون زده بود درست مثل مروارید داخل صدف بود. -چطورم شیرین؟ -عا عالی. بی نهایت زیبایی کتایون. میخوام لمست کنم. اومد جلو وایساد و گفت چرا معطلی پس؟ -یعنی میتونم؟ -من کاملا در اختیارتم عزیز دلم. دستام رو دو طرف پهلوهاش گذاشتم و صورتم رو نزدیک بردم. تنش بوی گل میداد. انگار نقش گل رو تنش واقعی بود و یه گل رز قرمز تازه روی تنش چسبیده بود. اون لحظه زیباترین نجوایی که میشد شنید ناله های ریز کتایون بود که از لمس بدنش با دستای من ساطع میشد. خالکوبی گل سرخش رو خیلی دوست داشتم. کتایون هم مثل من عاشق رز سرخ بود. به آرومی با نوک انگشتام گلبرگ های روی شکمش نرمش رو نوازش میکردم. دستش رو روی دستم گذاشت و به آرومی به سمت بین پاهاش هدایت کرد. چشمام رو بستم. کاملا میخواستم خودم رو در اختیارش قرار بدم. انگشتام به یه نقطه خیلی نرم و خیلی گرم تر از سایر نقطه های تنش رسید و با لمس خیسی و گرمای زیادش متوجه شدم که به کس خوشگلش رسیدم. حسش درست مثل لمس کردن گلبرگ های گل بود. با همون لطافت و همونقدر لذت بخش. انگشتم رو به وسطش کشیدم و یه کوچولو نوک انگشتم رو به داخل بردم. صدای ناله کش دار مملو از شهوت کتایون منو به اوج برده بود. روم خم شد و از پایین تیشرتم گرفتم و منم دستام رو بالا بردم و تیشرتم رو از تنم در آورد. بغلم کرد و صورتم رو می بوسید. نفهیدم که سوتینم رو باز کرد. دیگه جفتمون کاملا لخت بودیم. کتایون با لذت خاصی به کل تن من نگاه میکرد و منم به صورت نازش. اون نگاه نازش بهم اعتماد به نفس میداد. دیگه از نشون دادن بدن لاغر و ضعیفم به کتایون خجالت نمیکشیدم. کتایون بغلم کرد و روم خوابید. زبونش توی دهنم بود و میمکیدمش و با دستام تن نرم و داغش رو نوازش میکردم. برای منی که توی اون سالها توی حسرت یه بوسه عاشقانه ازش بودم الان رویایی ترین لحظه زندگیم بود. جفتمون لخت در حال عشق بازی باهم بودیم. کنارم دراز کشید و دستش رو برد بین پاهام و کسم رو نوازش میکرد. به حدی داغ شده بودم و ازم آب میومد که نزدیک بود دوباره پس بیوفتم. کتایون با مهارت خاصی کسم رو میمالید. انگار دقیقا میدونست چجوری من به اوج برسونه. دوتا انگشتش رو داخل کسم برد و در حالی که اون دوتا انگشت رو توی کسم تکون میداد با شستش خیلی ماهرانه چوچولم رو میمالید. دست دیگش روی سینم بود و با نیشگون های ریز از نوک سینه هام که حالا حسابی برجسته شده بود به حدی زیادی تحریکم میکرد و همزمان زبونش رو داخل گوشم کرده بود و یا لاله گوشم رو میخورد. دیگه چشمام جایی رو نمیدید. توی یه لحظه حس کردم یه چیزی از کل تنم به طرف بین پاهام رفت و با لرزش وحشتناک زیادی که به کل تنم افتاده بوده از کسم داشت با فشار خارج میشد. جوری جیغ میکشیدم و تکون میخوردم که انگار دارم جون میدم. کلی آب از داخل کسم با فشار زیادی مثل جیش کردن به بیرون پرتاب میشد. دیگه حتی جون نداشتم که چشمام رو باز نگه دارم.
خلسه فوق العاده ای بود. به حدی سبک شده بودم که هیچ وزنی رو احساس نمیکردم. انگار روی ابرها دراز کشیده بودم. کتایون به آرومی صورتم رو می بوسید و با نوک انگشت های کشیده و خوشگلش دور نوک سینه هام رو نوازش میکرد. -واو چه اورگاسم بی نظیری. حالت چطوره عزیزم؟ به سختی و خیلی آرومی زمزمه کردم عالیم کتایون. خیلی عالی عشق من. چشمام خیس شد و همینطور اشک ازشون میومد. کتایون سرم رو بغل کرد و گفت آخی عزیزم. چیزی نیست. به سمتش چرخیدم و با تمام توانی که داشتم بغلش کردم و محکم توی بغلم به خودم فشارش دادم. -خیلی دوست دارم عشق من. خیلی دوست دارم کتایون. -منم شیرین دوست دارم. خودش رو ازم جدا کرد و گفت بذار برات یه چیزی بیارم بخوری. نیاز به ریکاوری داری. باید واسه امشب کاملا آماده باشی. رفت از آشپزخونه یکمی میوه و شکلات و دوتا پاکت آب میوه به همراه یه شیشه شراب که همه توی یه سینی بود آورد. -بیا عزیزم بخور جون بگیری قربونت برم. برای خودش توی یه لیوان پایه بلند شراب ریخت. -میخوری برات بریزم؟ -نمیدونم. -تا حالا هیچوقت مشروب نخوردی شیرین؟ -یادم نمیاد. -اوکی. پس برات یکمی میریزم چون شرابش خیلی قویه. نمیخوام حالت بد بشه. به اندازه نصف استکان توی لیوان ریخت و بهم داد. لیوان خودش رو بلند کرد و به سمت من نگه داشت. من همینطوری نگاهش میکردم. به لیوانش اشاره کرد اما من نمیدونستم واقعا باید چکار کنم. خندید و گفت یه رسمه که وقتی باهم مشروب میخوریم با زدن پیک هامون بهم سلامتی بدیم. لیوانش رو به لیوانم زد و گفت سلامتی سرت شیرینم و بعدش یکمی از شرابش رو خورد. منم یه نفس کل ته لیوان رو سر کشیدم. مزه تند و عجیبی مثل داشت و گلوم رو میسوزوند. -بازم میخوای؟ -زیاد بخورم حالم بد میشه؟ -نمیدونم. بهتره کم کم شروع کنی تا بدنت عادت کنه. از خوراکی ها یکمی خوردیم. کتایون گفت شیرین تو خیلی داغی. انقدر که انگشتام توی کست داشت میسوخت. -بخاطر توئه و گرنه هیچوقت داغی حس نکرده بودم. -الان که فکر میکنم واقعا چه احمقی بودم که اون موقع اجازه ندادم باهم باشیم. -دیگه نمیخوام بهش فکر کنم. -راست میگی گذشته ها گذشته. الان مهمه که باهمیم. -کتایون؟ -جونم. -امم هیچی. -شیرین هر سوالی داری راحت بپرس. -تو زیاد با زنها ارتباط داشتی؟ -زیاد که میشه گفت آره. چطور؟ -منم قبلا لز کردم اما اصلا خوب نبود. اما کاری که تو بامن کردی انگار واقعا استادی. خندید و گفت استاد لز؟ خب تجربه خوب زیاد داشتم. از طرفی پارتنرهام هم اکثرا مهارت خوبی داشتند و یاد گرفتم. -پارتنرهات؟ یعنی با چند نفر؟ -با خنده گفت چندین نفر. -پس واسه همینه که ازدواج نکردی؟ -اون یه موضوع جداست. چه گیری دادی به شوهر نکردن من؟ -ببخشید فضولی کردم. -بذار راحت بگم الان توی وضعیتی نیستم که دلم بخواد درگیر یه نفر باشم. -کتایون میشه یه سوال دیگه بپرسم؟ -اگر مربوط به شوهر کردن نیست آره. -تو با مردها هم رابطه داشتی؟ یه لبخند شیطونی زد و گفت گفتم که تجربه های خوبی توی سکس داشتم. تا اومدم یه چیز دیگه بگم منو کشید سمت خودش و گفت عزیزم دیگه حرف زدن بسه. بیا بغلم ببینم. دوباره لبام رو خورد و منم اینبار با نهایت اشتیاق خودم رو در اختیارش قرار داده بودم. کتایون منو به سمت خودش کشید و به پشت خوابید و منو کشید روی خودش. با دستام سینه های بزرگ و خوشفرمش رو میمالیدم و لباش رو میخوردم. یه پاش رو از زانو خم کرد و کس داغش رو با مهارت خاصی به رون پام میمالید. از داغی کسش داشتم آتیش میگرفتم و شعله های شهوتم از کسم به شکل مایع لزج زبونه میکشید. با حرکت تنش فهمیدم که میخواد کسش رو به کسم برسونه و منم باهاش هماهنگ شدم و کسم رو روی کسش گذاشتم. وقتی کس هامون به هم متصل شد نمیتونم بگم چقدر لذت بخش بود. مخصوصا که کتایون با حرکات ریز خودش رو زیر من تکون میداد و باعث مالش کس هامون به هم میشد. هربار که ناله های شهوتی کتایون از دهن خوشگلش بیرون میومد من چندین برابر بیشتر دیوونه میشدم. دستش رو باسنم بود و کونم رو میمالید و چنگ میزد. انگشتش رو به وسط کونم رسوند و سوراخ کونم رو میمالوند. خودم رو سفت کردم و گفتم نه کتایون. چشمای خمارش رو باز کرد و با شهوت گفت چرا عزیزم؟ نکنه آسیب دیدی؟ -نه آخه اونجا کثیفه. در حالی که شهوت توی صداش موج میزند خنده ریزی کرد و گفت توی سکس دیگه این چیزا مهم نیست عزیزم. چرخید و خودش رو انداخت و اینبار اون با شدت خیلی زیادی کسش رو به کسم میمالید و حتی بینش با کسش به کسم ضربه میزد. دوباره داشتم به اوج شهوت میرسیدم. سینه هام رو توی دهنش گذاشت و جوری میمکید و گاز میگرفت که از شهوت جیغ میزدم. منم سینه هاش رو گرفتم و سعی میکردم مثل خودش بمالمشون. خودش رو ازم جدا کرد و به سمت بین پاهام رفت. پاهام رو تا اونجا که میشد باز کرد. به کسم خیلی حشری نگاه کرد و بعدش یه نگاه به من انداخت و صورتش رو برد بین پاهام. میخواستم مانعش بشم اما وقتی لباش رو لبه های کسم حس کردم دیگه نتونستم مقاومت کنم. با ولع خاصی کسم رو میخورد و زبونش رو توی کسم میچرخوند. وای داشتم میمردم. انقدر خوب بود که حد نداشت. بعد از چهل سال تازه اولین بار مزه لذت سکس رو توی زندگی اینجوری حس میکردم. چشمام رو بستم و لبم رو محکم بهم فشار میداد و با صدای بلند خفه شده توی دهن بستم دوباره ارضاء شدم.
کتایون بلند شد و رفت دستشویی و یه آبی به سر و صورتش زد و برگشت. یه باقی مونده شرابش رو خورد و روی تخت دمر دراز کشید. کونش بی نهایت خوش فرم و قشنگ بود. مثل یه هلو گنده که با دیدنش آب دهن آدم راه میوفته. کونش رو یکم بالا آورد و پاهاش رو باز کرد. توی اون حالت کسش توی بهترین حالت ممکن دیده میشد. یکمی هم لای کونش باز شده بود و سوراخ کون خوش رنگش خود نمایی میکرد. بهم نگاه کرد و با لبخند واسم یه چشمک زد. انگار منتظر بود که اینبار من بهش حال بدم. کسش رو از لای پاهاش میمالیدم. درست مثل یه تیکه دمبه تازه نرم و داغ بود و انگشتام رو کاملا خیس کرده بود. انگشتام رو کردم توی دهنم. مزه خیلی خوبی میداد که دوست داشتم بیشتر ازش بچشم. دهنم رو روی کسش گذاشتم و شروع کردم به خوردن کسش. وای که چقدر خوب بود. همه ترشحات کسش رو با ولع تمام میمکیدم و میخوردم. کونش رو باز کردم و به سوراخ کوچولوی خوشگلش نگاه انداختم. بی اختیار بینیم رو به سوراخ کون نازش نزدیک کردم. چه بوی خوبی میداد. به حدی خوب بود که شدیدا دیوونه کننده بود. از اون زمان که توی خونه مددکاری گیر اون شیطان پست فطرت افتاده بودم و مجبورم میکردم سوراخ کون کثیفش رو بلیسم حتی دیدن سوراخ کون هم حالم رو بهم میزد. اما الان به طرز عجیبی سوراخ کون زیبای کتایون انگار منو به سمت خودش میکشید. آروم زبونم رو بهش زدم و کتایون یه ناله خیلی ناز کرد و سوراخ کونش هم خیلی خوشگل جمع و باز شد. لبام رو گذاشتم روش و میخوردمش. کتایون هم از زیر با دستش کسش رو میمالید. از خوردن کس و کونش سیر نمیشدم. میخواستم انقدر بلیسم براش که دیگه زبون و دهنم نا نداشته باشه. اما شهوت کتایون بصورت نوسانی کم و زیاد میشد. انگار نمیتونستم اونجوری که میخواد بهش حال بدم. بلند شد از جاش و اومد اینور تخت و اون جعبه بزرگه رو از زیر تخت برداشت و گذاشت روی تخت. -میخوایم بیشتر حال کنیم. موافقی شیرین؟ با سر تایید کردم. -وای چه عالمه از اینا داری. با خنده گفت خب هرچی بیشتر باشه بهتره دیگه. اینجوری میتونیم تنوع داشته باشیم. کدومشو دوست داری؟ سریع همون سرمه ایه رو برداشتم و گفتم این خیلی خوشگله. -آره خیلی هم خوش فرمه. خودشم یه دونه دراز و شفافی که شل و ول بود رو برداشت. -وای این خیلی گندست. خندید و گفت عزیز همش مال تو نیست که. جعبه رو گذاشت پایین و گفت دیلدو رو بده عزیزم که بهت حال بدم. با لبخند گفتم بذار عزیزم من بهت حال بدم. -باشه شیرین جون. به پشت دراز کشید. گفتم میشه دوباره همونطوری قمبل کنی؟ برگشت و به حالت چهار دست و پا شد اما اینبار کونش رو تا اونجا که میش بالا داد و کل بالا تنش رو روی تخت پهن کرده بود. دوباره چندبار کس و کونش رو لیسیدم و دیلدو رو به آرومی توی کس خیسش که از التهاب لبه هاش کاملا تف کرده بود فرو کردم. کتایون ناله بلندی کرد و با ناله های بلندش ازم میخواستم بیشتر ادامه بدم. دیلدو رو توی کسش تند تند تکون میدادم. جوری که انگار واقعا با یه کیر واقعی داشتم میکردمش. سوراخ کون نازش کاملا باز جلوی چشمم بود. زبونم رو همزمان روش گذاشتم و اینبار خواستم بیشتر جلو برم. زبونم رو توی سوراخ کونش فرو کردم. مزه خیلی خاصی رو روی زبونم حس میکردم که بدجوری حشریم میکرد. کتایون خیلی ناز و دیوونه کننده ناله میکرد. با ناله ازم خواست که با انگشت به کونش حال بدم. منم بدون معطلی انگشتم رو توی کونش فرو کردم و همزمان دیلدو و انگشتم رو توی کس و کون کتایون تکون میدادم و اونم با شدت تمام ناله میکرد. انگشتم رو در آوردم. انقدر به مزه تنش علاقه پیدا کرده بودم که نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم. انگشتم رو توی دهنم کردم و مکیدم و دوباره توی کونش میکردم. کتایون دستشو از بین پاهاش آورد روی کسش و تنه دیلدو رو گرفت و از توی کسش بیرون کشید و و سر دیلدو رو به سمت سوراخ کونش برد و با شهوت زیادی گفت شیرین از پشت بذار. منم همونی که میخواست رو انجام دادم. وقتی سر کلفت دیلدو توی کونش فرو میرفت خیلی ناز آه کشید. نگران بودم که دردش بیاد اما انگار فقط داشت لذت میبرد. اینبار دیلدو رو توی کونش تکون میدادم و کسش رو میخوردم. یه لحظه کتایون گفت شیرین برعکس بیا زیرم. جوری که برعکس هم بودیم به پشت زیرش خوابیدم و کسم نزدیک کسش بود. اون یکی دیلدو ژله ایه رو برداشت و از یه طرف توی کس خودش کرد و اون طرفش رو هم کرد تو کس من. لذت عجیبی بود. انگار واقعا کتایون کیر داشت و منو میکرد. من دیلدوی توی کونش رو جلو عقب میکردم و اونم با حرکت دادن کسش باعث میشد دیلدویی که توی کس جفتمونه حرکت کنه و انگار که واقعا داشت منو میکرد. برای سومین بار توی همین حین ارضاء شدم و کتایون هم بلاخره ارضاء شد. دوطرف دیلدو ژله ای پر بود از آب کس جفتمون که بی اختیار اون طرفی که توی کس کتایون بوده رو به سمت دهنم بردم و لیسیدمش. کتایون بهم یه لبخند ناز و روم خوابید و لبام رو بوسید. اون شب بعد سالها واسه اولین بار طعم واقعی لذت رو چشیدم.