ارسالها: 353
#285
Posted: 8 Jul 2012 05:59
یه قصه عجیب برات دارم. امروز روز قصه گفتنه شون هیشی شبیه حقیقت نیست. ادما کاراشون، افکارشون و هدفهاشون برام یرنگ دیگه دارن. امروز روزی بود که بچه ها رو میزدن خیلیا میگفتن بریم شلوغ کنیم از سربچگی بود میشد تو چشماشون دید هدفی ندارند فقط سروصدا کردنو کنسل کردن امتحاناا شادشون میکنه اما یسریا برای یه هدف بود که حاضر بود از ساعتاشون بزنن و دغدغه عقب موندن نداشته باشن. اما همشون یجور کتک خوردن اصلا این دنیا همینه همه با همه فرقاشون تو ظاهرشون براشون یه حکمی میدن. اگه اغتشاش بود اگه کتک بود باید برای اونایی بود که بی هدف بودن اما کتک میخوردن بسیجیهای موتورسوار وقتی از خیابان یکم هم نمیگذشتند ترس به همه هدیه میکردن. مردم کنار پنجرها می ایستادن و تماشا میکردن یکی نمیگفت یه لحظه فک کن ببین شاید اون پسر خودته اوناییم که خیلی فک میکردن در و بروی بچههای مردم باز میکردن بسیجیها میرفتن تو خونشون و به حریمشون تجاوز میکردن اون روزا خیلی بد بود بچههایی بودن که هدف داشتن اما هدفشون تو شلوغیا گم شد هیشکی برا هدفشون ارزش قائل نشد هیشکی حاضر نشد حرفاشونو بشنوه.
قصه ما غصه از بین رفتن هدفاست. قصه نشنیدن صداهایی که حرف دارن قاطی صداهای شیطنت امیز. قصه ما قصه مردمیه که بی هیچ جرمی از پلیس میترسن. قصه ما قصه مانتوهای تنگو کوتا قصه دکترای کراواتیه قصه ما قصه نونیه که مردمش نمیدونن فردا چقد میشه....
دلم برای هم آغوشیِ صمیمیِ تنها یمان
برای نوازش
برای صدا کردنهای تو
برای حرفهای خوب
تنگ شده
صدایم کن!
دلم برای دوست داشتنهای بی انتها
برای شبهای تا صبح ... بدون خواب
برای خودم
برای خودت
پنجرهها و مهتاب
تنگ شده
صدایم کن!
ارسالها: 2470
#286
Posted: 8 Jul 2012 19:57
دستی میان خواب و رویا روی دستم بود..سایه ای روی دیوار...می ترسیدم..نفس نفس می زدم ...اما تو نبودی...
موشی میان خواب هایم مرا می جوید...از موهایم شروع کرده بود و داشت به انگشتانم می رسید...نفس نفس میان سایه ها می دویدم..اما تو نبودی...
تاریک..تاریک..همه چیز در تاریکی...کسی پشت بام راه می رفت...سوسکی ارام می لغزید روی دیوار و با موشها روی موها و ناخونهایم راه می رفتند...ترس در تمام جانم بود..اما تو نبودی...
یک نفر بلند می خندید..یک نفر بلند داد می زد..یک نفر بلند می گریست..یک نفر آرام التماس می کرد...من اشک می ریختم...اما تو نبودی...
یک نفر می رفت..یک نفر در اغوشم میان موش ها و سوسک ها گریه می کرد...من می لرزیدم...اما تو نبودی...
درد از نوک انگشتانم شروع میشد..درد به شانه هایم رسید..درد در چشم هایم غرق شد..درد در لب هایم گم شد..درد در قلبم مرد...من می مردم..اما تو نبودی...
موش ها راه می رفتند..سوسک ها مرده بودند..موش ها میان سوسک های مرده می خزیدند..من تکان نمی خوردم..من مرده بود..اما تو نبودی...
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#287
Posted: 12 Jul 2012 17:37
"انسان تنهاست
و در اين تنهايي
سايه ي ناروني تا ابديت جاري است"
زماني براي بودن و زماني براي رفتن....
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 468
#288
Posted: 12 Jul 2012 18:04
باز هم زود باوري، باز هم سادگي .... !
دلم از خيلي روزا با کسي نيست...
تو زندگي يه وقتايي هست که تمام تلاشتو ميکني بي توقع عشق بورزي، بي چشمداشت محبت کني و از خطاي عزيزانت بگذري ، اما آخر سر متهم ميشي ...
اين روزا آدما خيلي بي انصاف شدن، خيلي....
اين روزا همه حرف خوب ميزنن، اما کي خوبه اين وسط ... ؟
بعضي وقت ها تو زندگي
مجبوري جايي وايسي
که ســـخت ترين جا واسه وايسادنه .... !
ارسالها: 1095
#289
Posted: 14 Jul 2012 05:14
خسته شدم از خیلی چیزها شاید هم خیلی کسها باید فکر دیگر کرد
باید کاری دیگر کرد
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 353
#290
Posted: 14 Jul 2012 08:36
انگار ضربان خسته قلبم دیگه حوصله نداره از یکنواختی دلش گرفته، گاهی اروم میزنه اروم اروم اروم و گاهی مث اینکه میخواد بال پرواز من شه و تن تن میزنه. جات یجوری خالیه یجوری سرد یجوری گرم. گاهی میگم ایکاش بازم لذت مبارزه رو میچشیدم و دستاتو رها نمیکردم تا بری اما گاهیم میگم اخه مگه این غرور بیچارم چه گناهی داره که اینجوری داغون شه. دلم برات تنگ شده.
دلم برای هم آغوشیِ صمیمیِ تنها یمان
برای نوازش
برای صدا کردنهای تو
برای حرفهای خوب
تنگ شده
صدایم کن!
دلم برای دوست داشتنهای بی انتها
برای شبهای تا صبح ... بدون خواب
برای خودم
برای خودت
پنجرهها و مهتاب
تنگ شده
صدایم کن!