انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
گفتگوی آزاد
  
صفحه  صفحه 55 از 130:  « پیشین  1  ...  54  55  56  ...  129  130  پسین »

The sad news from Iran | اخبار تاسف بار از ایران


مرد

 
روایت زنان یاسوج از تجربه های تلخ مزاحمت های جنسی

ایران وایر- ماهرخ غلامحسین پور : داستان آقای «ح» به یاسوج باز می گردد. او مدیر محترم و متاهل یکی از بیمه‌های معروف این شهر است در زمینه فساد اخلاقی اشتهار یافته. تلفن می‌زنم به دوستانم تا از ته و توی ماجرا سر در بیاورم. حرف‌های زیادی برای گفتن دارند.
چندی پیش کسی خبر داده بوده آقای «ح»، دوباره در خانه زنی اطراق کرده است. گرگ و میش بوده که سراغ آقای «ح» رفته‌اند، مردانی که بابت مزاحمت برای همسران خود توسط آقای «ح» به شدت عصبانی بوده‌اند، ماشینش را جلوی در خانه‌ تبدیل به آبکش می‌کنند. بعد‌ها در جریان دادگاه، برای حفظ حیثیت آقای «ح» و البته همسر از همه جا بی‌خبرش و آن دم و دستگاه عریض و طویل می‌گویند آن زن «همسر صیغه‌ای» آقای «ح» بوده است. زن های پاکدامن آن اداره که تا آن روز بغض‌شان را فرو خورده بودند، شاکی تر از همه بوده اند.
دوستم می‌گوید: «او همه زن های اداره را دوست داشته. رییس نمایندگی یک بیمه عریض و طویل در شهری مثل یاسوج، کم سمتی نبوده است.» آقای «ح» در ظاهر خیلی مومن و متدین به نظرمی رسیده در اداره‌ای مرموز و پیچیده که ساختار آن بر پایه مناسبت‌هایی غیرقابل درک برای آدم‌های عادی بوده است؛ مناسبت‌هایی مثل جا به جا شدن پول‌های کلان، روابط خانوادگی نسبی و سببی یا روابط غیر اخلاقی.
آقای «ح» وقتی گیر می افتد، شروع می‌کند به متهم کردن دیگر همکاران قدیمی خود که«آقای فلانی تو چرا این جایی؟ تو که خودت با فلان خانم یا فلان مسوول اداره در ارتباطی.» بعد‌ها یکی از زن‌های شاغل در آن اداره حاضر می‌شود شهادت بدهد که بار‌ها توسط آقای «ح» در محل این اداره به تجاوز تهدید یا ترغیب شده و همیشه با دلشوره و دلهره در محل کار خود حاضر می‌شده ولی از ترس بی کاری یا آبروریزی لب باز نمی‌کرده است.
آقای «ح»، تنها نیست، دور زدن هنجارهای اخلاقی و استفاده از جایگاه اداری برای دست‌یابی به منافع شخصی تبدیل به امری عادی از سوی مسوولان اداره‌های دولتی شهرستان یاسوج در استان کهگلیویه و بویراحمد شده است.
«نسیم»، دختر جوان ساکن یاسوج می‌گوید روایت‌های مختلفی از دوستانش در خوابگاه به زبان‌های مکرر و متفاوت شنیده که نشانه نگاه جنسی و بی‌حرمتی‌های ناخوشایند نسبت به دانشجویان است.
او با اشاره به تجمع اعتراضی دانشجویان دختر در دانشگاه دولتی یاسوج در اعتراض به برخی بی حرمتی ها، می گوید دختران دانشگاه در برخورد، کلام و نگاه مورد بی‌حرمتی برخی از کارکنان قرار می‌گیرند و گا‌ه از حضور در دانشگاه احساس نا‌امنی می‌کنند. اما هیچ مسوولی در مورد این تجمع به خودش زحمت و واکنش توضیح را نداده است.
«مریم» از اهالی یزد و دانشجوی سال دوم رشته کشاورزی که در یاسوج درس می خواند، می‌گوید که در تجمع های اعتراضی دانشجویان در دانشگاه حضور داشته است. از او درباره مطالبات دانشجویان می‌پرسم، می‌گوید در حال حاضر، بی‌حرمتی به خانم‌های دانشجو در میحط دانشگاهی تشدید شده است.
مریم می‌گوید: «تجمع ما از صبح تا بعد از ظهر طول کشید اما هیچ کدام از مسوولان دانشگاه به خودشان زحمت ندادند با دانشجویان حرف بزنند.»
«لیلا» هم‌اتاقی مریم است. او هم که دل پُری از این ماجرا‌ها دارد، گوشی را از دست مریم می‌گیرد و گلایه‌های او را دنبال می‌کند: «خواهرم آمده بود دیدنم. او را در پارک ساحلی یاسوج به این دلیل که قلیان می‌کشید، توسط گشت ارشاد اجتماعی دستگیر کردند. ما را به زحمت و مرارت زیاد انداختند. این مساله، بحران ایجاد کرد و پدر و مادرم را از رامهرمز به این جا کشاند. اما جلوی بی‌اخلاقی‌های خودشان را نمی‌گیرند.»
«شهرزاد»، دانشجوی دیگری که تجربه برخوردهای غیراخلاقی را داشته، می گوید: «به علت ابتلا به یک بیماری حاد پوستی نتوانستم در امتحان پایان ترم یکی از درس‌هایم شرکت کنم. نسخه و گواهی پزشکی را به مدیر گروهم نشان دادم، گفت لازم است موافقت استاد مربوطه را جلب کنی. وقتی به استادم مراجعه کردم، گفت الان مشغله دارد و فردا بعدازظهر به دفترش بروم. فردا و در ساعتی که از من خواسته بود، به دفترش رفتم. درآن ساعت هیچ کس در راهروهای دانشگاه تردد نمی‌کرد. استادم به شکل شگفت آوری مهربان شده بود و مدام لبخند می‌زد. او گفت من دانشجوی مورد علاقه‌اش بوده‌ام و امیدوار بوده با نمره خیلی خوبی درسم را پاس کنم و البته الان هم مشکلی برای گرفتن امتحان مجدد از من ندارد ولی در ازای آن من می‌توانم چه به او بدهم؟ به شدت در بن بست گیر افتاده بودم، از یک طرف باید این دو واحد را پاس می‌کردم وگرنه ناچار بودم یک ترم دیگر هم در خوابگاه بمانم و از سوی دیگر از این پیشنهاد بی‌شرمانه به شدت برآشفته بودم. از او پرسیدم منظورتان چه جور چیزی است؟ و او گفت بهتر بوده با فلانی که هم‌کلاسی من است، قبل از مراجعه‌ام به دفترش مشورت می‌کردم. فهمیدم اولین نفری نبوده‌ام که مابین بچه‌های کلاس به او پیشنهاد رابطه غیر اخلاقی شده است.»
چند سال پیش از این هم، شایعه دستگیری مدیر کل مسکن و شهرسازی شهرستان یاسوج به علت تعرض به یکی از کارکنان زن این اداره، زبان به زبان و سینه به سینه منتشر شد. محلی‌ها می‌گویند بلافاصله پس از پخش این شایعه، این مدیر دولتی به شهرستان دیگری انتقال یافت. البته هیچ کس به افکار عمومی در مورد صحت و سقم آن توضیحی نداد فقط گفتند که این شایعه درست نبوده و جابه جایی‌ او علت اداری دیگری دارد.
دکتر «ابراهیم. م» که یک پزشک عمومی ساکن یاسوج است، به خبرنگار «ایران‌وایر» می‌گوید سال گذشته با وجود نداشتن میل باطنی‌ ناچار شده با تزریق آمپول «پرستاگلندین» به دختر مراجعه کننده‌ای که از رییسش باردار شده، جنین او را سقط کند:«هیچ وقت به خاطر اعتقادات مذهبی‌ام عمل سقط جنین انجام نداده بودم. به هر حال، هرکسی اصولی برای خودش دارد و من هم به سقط جنین، به ویژه پس از چهار ماه اعتقاد ندارم. اما این دختر که توسط یکی از بیماران قدیمی به مطبم آورده شده بود، چنان درمانده و آشفته بود که من تردید نداشتم اگر به او نه بگویم، جانش به خطر می‌افتد. چنان از سوز دل گریه و التماس و تهدید به خودکشی می‌کرد که با وجود نداشتن میلی باطنی، دست به این کار زدم.»
«فریبا» دختر زیبایی که در مدارس روستاهای اطراف یاسوج تدریس می کند، می‌گوید شهامت آن را ندارد که برای انجام کار‌هایش، به اداره‌های دولتی برود چون کم ترین اتفاقی که برایش پیش آمده، دادن چند شماره تلفن از سوی مردان متاهل و چندکاره آن سازمان و یا اداره بوده است. می‌گوید اول روی خوش نشان می‌دهند اما وقتی او به اصطلاح «پا نمی‌دهد»، کارش به بن بست می‌خورد.
فریبا دعوت به روابط غیراخلاقی یا دست کم، ایجاد مزاحمت کلامی برای زنان مراجعه کننده به اداره های دولتی و محیط‌های دانشگاهی را اتفاق بسیار عادی و معمولی می‌داند که تقریبا همه زنان آن وادی بارها تجربه‌اش کرده‌اند.
«مسلم»، یک فعال دانشجویی دانشکده علوم انسانی است. او متولد روستای «سی سخت» در 35 کیلومتری یاسوج است و تاکید می‌کند که نمی‌توان این مساله را به عموم مسوولان این شهرستان تعمیم داد و خودش بار‌ها با مسوولان پاک و بی‌شائبه‌ای که به فکر راه اندازی کار ملت بوده‌اند، از نزدیک برخورد داشته است.
مسلم می‌گوید: «شگفت زده ام از این که در شرایطی که اجرای برنامه‌های موسیقی و کنسرت‌هایی با مجوز اداره فرهنگ با مداخله نیروهای لباس شخصی و محلی که خودشان را مجری قانون می‌دانند، متوقف می‌شود و آن را پایمال کردن خون و وصیت شهدا عنوان می‌کنند اما همین آدم‌ها در مقام روسای برخی ادارات، بیشترین ضربه‌ها را به عزت نفس جوان‌ها می‌زنند.»
او به واکنش سریع مسوولان استان به اتفاقات سیاسی اشاره می‌کند: «رییس شورای سیاست‌گذاری ائمه جمعه استان کهگیلویه و بویراحمد بعد از حضور "حسین مرعشی" در دانشگاه آزاد یاسوج بلافاصله با رسانه‌های داخلی مصاحبه کرد و گفت که فضای دانشگاه‌های این استان محل حضور فتنه گران شناسنامه دار و زندان رفته فتنه سال ۸۸ نیست. ولی تمامی مسوولان و دست اندرکاران این شهرستان نسبت به رواج بی‌اخلاقی در اداره‌های دولتی سکوت کرده، هیچ واکنشی نشان نمی‌دهند.»
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
قتل به خاطر شباهت «صمد» و «سمند»

به گزارش جام جم، وقتی پسری بیست و دو ساله در مقابل خانه شان متوجه سارقان خودروی سمندش شده است با آنها درگیر شده که همین موضوع باعث چاقوکشی و در نهایت قتل این پسر جوان شده بود.
با دستور قاضی کشیک ویژه قتل پرونده با فرضیه «سرقت منجر به جنایت» در اختیار کارآگاهان قرار گرفت. تحقیقات نشان می داد همزمان با وقوع جنایت، یک دستگاه خودروی سوزوکی در زمان حادثه با سرعت از محل متواری شده است. با شناسایی مالک خودروی سوزوکی، کارآگاهان او را دستگیر کردند. تا این که راز هولناک این جنایت برملا شد.
اعترافات این متهم نشان می داد قتل فقط به دلیل یک سوءتفاهم رخ داده و تا قبل از آن انگیزه ای برای جنایت وجود نداشته است.
متهم به کارآگاهان گفت: «منطقه جنت آباد را نمی شناسم و شب حادثه به طور اتفاقی در کوچه هایش گم شده بودم. برای پرسیدن نشانی، خودرویم را در کنار خیابان پارک کرده و پیاده شدم. با تلفن همراهم مشغول صحبت با یکی از دوستانم به نام «صمد» بودم که او را با لهجه محلی «سمند» صدا می کنیم. ناگهان پسر جوانی که تصور می کرد من در رابطه با سرقت خودروی سمند او که در مقابل خانه شان پارک شده بود، صحبت می کنم با من درگیری لفظی پیدا کرد که به درگیری فیزیکی ختم شد. قصد کشتنش را نداشتم اما عصبانی بودم و به همین دلیل با چاقویی که در جیب داشتم، ضربه ای به مقتول زدم و از محل متواری شدم.
این متهم پس از محاکمه در شعبه 71 دادگاه کیفری استان تهران به خاطر درخواست اولیای دم به قصاص محکوم شد و در صورتی که نتواند رضایت اولیای دم را کسب کند به زودی به خاطر یک لحظه عصبانیت پای چوبه دار می رود.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
قربانی اسیدپاشی: بازهم قصاص می‌کنم

به گزارش پارسینه؛ نامش علی سخنور است، قربانی اسیدپاشی 12 مردادماه ‌سال 88، در قم؛ کسی که برای نخستین‌بار حکم قصاص درباره عامل اسیدپاش را اجرا کرد.
علی سخنور، مردی است که پنج سال تمام، زندگی‌اش همراه با اسید تحلیل رفت؛ یکی از معدود قربانیانی که در سکوت کامل خبری، روال درمان و شکایتش را پشت سر گذاشت. حالا ورق برگشته است و هرچند به خواسته این قربانی، سال‌ها هیچ خبرنگاری از سرگذشت او ننوشت، اما با اجرای اولین حکم قصاص چشم در 12 اسفندماه ‌سال 93، نامش در صدر اخبار قرار گرفت.
قصاص چشم، حکمی است که تاکنون برای متهمان زیادی صادر شده است اما هیچ‌وقت به اجرا درنیامده بود اما علی این سد را شکست، چشم در برابر چشم، یکی از هزاران دردی است که به گفته خود علی، سال‌ها با خود یدک کشید؛ چراکه تبعات شوم این حادثه‌، عواطف تک‌ تک اعضای خانواده‌اش را هم برانگیخت و علی همزمان با این‌که سوی چشمانش را از دست داد، داغدار پدرش شد که از غصه دق کرد. به همین خاطر او قاطعانه پای حق قصاص مرد اسیدپاش ایستاد.


چه شد که قربانی اسیدپاشی شدید؟
مردادماه ‌سال 88 بود، ساعت یک بامداد، پشت فرمان خودروی خود نشسته بودم، وقتی از خیابان فرعی به اصلی پیچیدم، سرعتم کم شد. دو راکب موتورسیکلت به سمتم آمدند. مشکوک به نظر رسیدند و به همین خاطر صورتم را به سمتشان برگرداندم و هرگز نمی‌دانستم این آخرین تصویری بود که از دنیا دیدم. ناگهان مایعی داغ به صورتم پاشیده شد، چشم‌هایم به شدت سوخت. پلک‌هایم به یکدیگر چسبیده بود. فریاد می‌زدم و خودم را وسط خیابان انداختم. یکی از کاسب‌های محل به کمکم آمد. مرد دیگری با آب صورتم را شست‌وشو داد و سپس به بیمارستان منتقل شدم.

چه کسی اسیدپاشی کرده بود؟
از مدتی پیش با زنم اختلاف داشتم. قصد داشتیم از یکدیگر جدا شویم. پسرم هنوز 11 ماهه بود که این حادثه برایم اتفاق افتاد. روزهای اول آنقدر درد داشتم که نمی‌توانستم به چیزی فکر کنم، حتی شکایتی را هم طرح نکردم. کم‌کم به همسرم مظنون شدم، پلیس همسرم را تحت نظر قرار داد تا این‌که مشخص شد، خواستگار خواهرزنم برای اسیدپاشی اجیر شده بود.

شدت آسیبتان چقدر بود؟
چهار لیتر اسید سولفوریک خالص روی من پاشیده شده بود. همان شب اول، پلک‌هایم به یکدیگر چسبید. از آن شب به بعد نابینا شدم.

پرونده‌تان در سکوت خبری دنبال شد، در این مدت به «علی سخنور» چه گذشت؟
روزگاری سخت. درد جسمانی یک طرف و عذابی که خانواده‌ام به خاطر من می‌کشیدند از طرف دیگر، روحم همراه با جسمم تحلیل رفت. تا دو ماه اول بعد از حادثه، موضوع را از پدرم پنهان کردیم اما شبی که فهمید، یکباره شکست. روزبه‌روز افسرده‌تر شد. دو ماه بیشتر دوام نیاورد و آبان‌ماه همان‌ سال دق کرد و از دنیا رفت.

شما اولین نفری هستید که حکم قصاص چشم را آن هم در پرونده‌های اسیدپاشی اجرا کردید، از روز اجرای حکم قصاص بگویید؟
من به خاطر عذاب‌هایی که این همه‌ سال تجربه کردم از حق قصاص گذشت نکردم. محل اجرای حکم، یک درمانگاه مجهز در زندان رجایی‌شهر بود. موقع قصاص، بالای سرش بودم. چند پزشک متخصص و قاضی اجرای احکام و همچنین قاضی شهریاری سرپرست دادسرای جنایی تهران در اتاق عمل بودند. چندین‌ بار از من پرسیدند که آیا نمی‌خواهی رضایت بدهی؟ اما من قاطعانه پای تصمیم ایستاده بودم. مگر او به من رحم کرده بود. او با سنگدلی و در حالی ‌که من را نمی‌شناخت، تنها به خاطر یک زن حق زندگی را برای همیشه از من گرفت. حتی وقتی پزشک آمپول بیهوشی را برای تزریق آماده کرده بود، از من پرسید این آخرین فرصت است، تزریق کنم؟ و من قاطعانه پاسخ مثبت دادم.

زمان اجرای حکم حرفی بین شما و متهم پرونده رد و بدل نشد؟ تقاضای بخشش نکرد؟
در دادگاه‌هایی که برگزار شد، می‌دانست که من هرگز از حق قصاص نمی‌گذرم اما موقع اجرای حکم از من درخواست حلالیت می‌کرد!

بعد از اجرای حکم چه گفت؟
بی‌حس بود اما در همان حال گفت، چشم‌هایم می‌سوزد و من به او گفتم تو یک هزارم دردی را که من کشیدم، تجربه می‌کنی.

حق قصاص شما برای دو چشم متهم بود اما چرا یک چشم او را قصاص کردید؟
در این پنج سال من ذره‌ذره سوختم و تحلیل رفتم. می‌خواستم کم‌کم زجر کشیدن را بفهمد. می‌خواستم بفهمد وقتی تک‌تک اعضای بدنت را از دست می‌دهی چه حس دردناکی را باید به یدک بکشی.

شما برای اجرای حکم قصاص چشم دیگر متهم سه ماه مهلت داده‌اید، آیا در زمان تعیین‌شده باز هم این حکم را اجرا خواهید کرد؟
قطعاً اجرا می‌کنم.

هزینه‌های درمانتان چقدر شد؟
دقیق نمی‌دانم. هیچ‌وقت فاکتور عمل‌های جراحی و داروهایم را نگه نداشتم اما تقریبا 300 ‌میلیون تومان صرف هزینه‌های درمانم شد.

هیچ ارگان و سازمانی یا دولت کمکی به شما نکردند؟
خیر. یکی از برادرانم دو بار شغلش را به خاطر من عوض کرد. طول درمانم سخت و هزینه‌بر بود و او هر روز برای مداوا و تعویض پانسمان‌هایم با من همراه می‌شد. برادر دیگرم هم کارمند بود و به خاطر مرخصی‌هایی که از اداره‌اش می‌گرفت تا پای اخراج شدن رفت اما در این مدت از هیچ‌کس کمک نگرفتیم و مسئولان هم سراغی از من نگرفتند.

در این مدت وقتی در جریان حادثه‌های اسیدپاشی قرار می‌گرفتید، چه احساسی داشتید؟
وجودم دوباره آتش می‌گرفت. به همان شبی که این حادثه برای خودم اتفاق افتاد، برمی‌گشتم. درکشان می‌کردم و حالشان را می‌فهمیدم.

شما که تجربه قصاص متهم پرونده‌تان را دارید، به دیگر قربانیان اسیدپاشی که در صف قصاص اسیدپاش‌ها ایستاده‌اند، چه پیشنهادی می‌دهید؟
من این حکم را اجرا کردم تا آنهایی که ممکن است در آینده قصد چنین جنایتی را داشته باشند، از عاقبتش بترسند. به قربانیان اسیدپاشی هم می‌گویم، دست و دلتان نلرزد، عذاب وجدان نگیرید، مگر آنها به ما رحم کردند؟! بگذارید برای همه درس عبرت باشد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
زن رزمی‌کار، مزاحم خیابانی را ضربه فنی کرد

زن رزمی‌کار برای ادب کردن مزاحم خیابانی او را با ضربه‌های سهمگین، زمینگیر کرد.
به گزارش جام جم، دو روز پیش زن رزمی کاری خانه اش را در حوالی سی متری جی ترک کرد تا برای خرید به فروشگاهی حوالی خانه اش برود. در میانه راه متوجه مردی شد که سایه به سایه تعقیبش می کند.
او چند بار مسیرش را تغییر داد، اما مرد مزاحم دست بردار نبود و همچنان سایه به سایه او حرکت می کرد. زن جوان زمانی که متوجه شد، مرد مزاحم دست بردار نیست تصمیم گرفت او را تنبیه کند تا دیگر هوس مزاحمت به سرش نزند.
او یک بار دیگر مسیرش را تغییر داد، اما مرد مزاحم دست بردار نبود، به همین خاطر به طرف او حمله ور شد و با چند ضربه رزمی، پسر جوان را زمین گیر کرد.
با صدای کمک خواهی مرد جوان، اهالی متوجه درگیری شده و با رساندن خود به محل درگیری او را نجات داده و مانع کتک خوردن پسر جوان شدند.
در همین زمان مرد کتک خورده قصد فرار داشت که زن جوان مانع این کار او شد و در تماس با پلیس موضوع را گزارش کرد. دقایقی بعد با حضور ماموران در محل حادثه، مرد مزاحم دستگیر و همراه زن رزمی کار به کلانتری منتقل شد.
زن جوان در اظهاراتش به افسر بازجو گفت: چند بار از متهم خواستم دست از مزاحمت هایش بردارد، اما او همچنان سایه به سایه من می آمد و باعث عصبانیت من شد. من هم تصمیم گرفتم درسی به او بدهم تا دیگر مزاحم کسی نشود.
مرد جوان نیز گفته های شاکی را تایید کرد و گفت: این زن درست می گوید و هر چه کتک خوردم حقم بود.
در خانه یکی از اقوام مهمان بودم که روز حادثه آنجا را ترک کردم تا به خانه خودمان بروم. در میانه راه زن جوان را دیدم و وسوسه شدم با او دوست شوم بنابراین تعقیبش کردم و می خواستم شماره تلفنم را به او بدهم که آن زن کتک مفصلی به من زد و درسی به من داد تا دیگر مزاحم کسی نشوم.
متهم روز گذشته به شعبه چهارم بازپرسی دادسرای عمومی و انقلاب ناحیه 34 تهران منتقل شد و به بازپرس عموزاد گفت: اشتباه کرده و از شاکی پرونده تقاضای بخشش دارم. تصور نمی کردم به خاطر تعقیب کردن زن جوان کتک بخورم و راهی بازداشتگاه شوم.
برای متهم قرار قانونی صادر شده است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
اجیر شدن ۲ آدمکش برای قتل پدر خواهران ۲ قلو

خواهران دوقلو برای قتل پدرشان دو پسر دانش‌آموز را اجیر کردند. ساعت 11 شب هشتم دی ماه سال جاری زنگ آیفون یک خانه ویلایی در تهران‌نو به صدا درآمد.
دختر خانواده وقتی آیفون را برداشت صدای مرد غریبه‌ای را شنید که از وی خواست به پدرش بگوید برای دقایقی به در حیاط خانه‌شان برود.
از آنجا که حامدین پدر خانواده در خواب بود همزمان با صدای زنگ از خواب بیدار شد و وقتی از دخترش شنید جلوی در با او کار دارند غافل از اینکه چه سرنوشت شومی در کمین آنها است، پایین رفت، در حیاط را باز کرد و در تاریکی شب با دو جوان ناشناس روبه‌رو شد. هنوز ثانیه‌هایی نگذشته بود که اهل خانه با صدای کمک‌خواهی پدر به جلوی در دویدند و با پیکر خون‌آلود حامدین که کنار در حیاط افتاده بود روبه‌رو شدند. مادر و دختر خانواده که شوکه شده بودند فریادزنان از همسایه‌ها کمک خواستند تا اینکه دقایقی بعد تکنیسین‌های اورژانس پای در قتلگاه گذاشتند و دیدند کار از کار گذشته و مرد 60 ساله دیگر نفس نمی‌کشد. ماجرای قتل این مرد به بازپرس ویژه قتل دادسرای امور جنایی تهران مخابره شد. دقایقی بعد تیمی از کارآگاهان وارد عمل شدند و در بررسی‌های میدانی پی بردند که قربانی جنایت از سوی دو پسرجوان هدف چاقو قرار گرفته و عاملان جنایت گریخته‌اند. دختر خانواده که از پشت پنجره صحنه قتل پدرش را دیده بود به تیم تحقیق گفت: پدرم خواب بود که زنگ آیفون به صدا درآمد، وقتی آیفون را برداشتم مرد جوانی با صدای خشن گفت به حامدین بگو برای دقایقی به در حیاط بیاید. پدرم خواب بود چون هوا سرد بود پدرم کاپشن پوشید و از پنجره‌ او را می‌دیدم، وقتی در را باز کرد دیدم که دو پسرجوان به زور می‌خواهند وارد حیاط شوند اما پدرم مقاومت کرد. همان لحظه زمین خورد، با دیدن این صحنه سریع خودم را به پدرم رساندم ناگهان دیدم که خونریزی دارد. آنجا بود که فریادزنان از همسایه‌ها کمک خواستم. در ادامه تحقیقات میدانی پلیس جنایی پی برد که پدر خانواده از مدت‌ها پیش با همسرش اختلاف داشته است. در این مرحله مادر خانواده گفت: شوهرم مردی سختگیر بود و همیشه به دخترم مهدوخت که مهندس صنایع غذایی است به خاطر رشته دانشگاهی‌اش اعتراض می‌کرد و مدام می‌گفت چرا ازدواج نمی‌کنی. از سویی همیشه نسبت به شوهر مهناز دختر دیگرم انتقاد داشت و می‌گفت چرا سرکار نمی‌رود و بیکار در خانه می‌نشیند. اختلاف ما بیشتر سر این موضوع‌ها بود. همین سرنخ کافی بود تا کارآگاهان پلیس خواهران دوقلو را که هر دو مهندس صنایع غذایی هستند تحت بازجویی قرار دهند. مهدوخت که دچار تناقص‌گویی شده بود در اعترافاتش گفت: چون پدرم به بهانه‌های مختلف مرا اذیت می‌کرد به ستوه آمده بودم و با مردی به نام «علی‌اکبر» مشورت کردم تا پدرم را بترساند و وی نیز پذیرفت اما هرگز به وی نگفتم پدرم را به قتل برساند. با اعترافات این دختر ناخلف، علی‌اکبر دستگیر شد و خیلی زود اعتراف کرد که برای کشتن حامدین دو پسر محصل را که هم‌محلی‌شان است اجیر کرده بود. با اعترافات این مرد، دو پسر دانش‌‌آموز به نام‌های داود و حسین دستگیر شدند. حسین که عامل اصلی این جنایت هولناک است صبح دیروز در شعبه 74 دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی عبداللهی و چهار مستشار محاکمه شد. این پسر جوان وقتی پشت تریبون ایستاد در آخرین دفاع گفت: قتل را قبول دارم اما هیچ‌گاه قصد کشتن حامدین را نداشتم، چند روز پیش از جنایت علی‌اکبر که مرد مورد اعتمادم بود نزد من و داود آمد و گفت مردی در تهران دخترانش را خیلی شکنجه می‌دهد. علی‌اکبر با این حرف‌ها من و داود را تحت‌ تأثیر قرار داد و خواست که این مرد را به قتل برسانیم و 200 هزار تومان به ما پول داد تا چاقو و لباس بخریم. یک روز پیش از جنایت به میدان گمرک رفتیم و چاقویی خریدیم سپس به خاورشهر رفتیم، شب جنایت علی‌اکبر من و داود را سوار بر خودرویش کرد و برای کشتن مقتول ما را به تهران‌نو برد. شب حادثه ما به در خانه قربانی رفتیم، من زنگ خانه را زدم و به دختر او گفتم به حامدین بگو به مقابل در حیاط بیاید. حامدین وقتی آمد با او درگیر شدیم، داود وی را هل داد همزمان من ضربه‌ای به او زدم، ناگهان تعادلم را از دست دادم و چاقو از دستم افتاد. آنجا بود که داود فرار کرد و من تنها ماندم. ترسیدم که مبادا حامدین مرا دستگیر کند بنابراین چاقو را از زمین برداشتم و سه ضربه دیگر به او زدم و از محل فرار کردم، از آنجا که 200 متر جلوتر علی‌اکبر داخل خودرویش منتظر ما بود سوار خودرویش شده و از محل گریختیم. بنابر این گزارش، در پرونده این جنایت حسین عامل اصلی جنایت شناخته شده و علی‌اکبر به همراه خواهران دوقلو و داود با اتهام معاونت در قتل مواجه هستند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
دختر جوانی که قصد خودکشی داشت قبل از پریدن از پل ولایت کرمانشاه نجات یافت

برنا: ساعت 16و 20 دقیقه بعد از عصر روز شنبه دختر جوانی که قصد خودکشی و پریدن از روی پل غیر همسطح ولایت کرمانشاه را داشت با مداخله نیروهای انتظامی و مردم نجات پیدا کرد.
این دختر 18 ساله از نرده های فلزی پل عبور کرده بود و به لبه سیمانی تقاطع غیر همسطح که بالغ بر 20 متر ارتفاع دارد رسیده بود.
پاهای لرزان و بدون کفش دختر تماشاچیان حادثه را به هیجان آورده بود و فریادهای مردم که می گفتند:" نپری ، نپری و . . . " هر بار نگاه دختر را به سمتی می برد.
ماموران انتظامی که با گزارش مردم سر صحنه حاضر شده بودند او را به آرامش دعوت کردند اما دختر از آنها روی برگرداند و در حالیکه برای پریدن از روی پل آماده می شد، با نگاهی پر از استرس هر چند لحظه یک بار ارتفاع را می سنجید.
ترافیک بلوار اصلی شهر داشت به یک کیلومتری از دو طرف می رسید که صحبت های مرد میان سال از سمت راست دختر نظر او را به آن سمت برد تا مرد جوانی از سمت چپ به او نزدیک شود و او را از پشت نرده ها بگیرد و به بالای پل بکشد.
در حالی که ماموران انتظامی دختر را سوار ماشین برای انتقال به کلانتری بودند ماشین های آتش نشانی از راه رسیدند. فرمانده انتظامی شهرستان کرمانشاه در گفتگو با برنا علت اقدام به خودکشی دختررا اختلافات خانوادگی عنوان کرد. سرهنگ رضا شیرزادی گفت: این دختر پس از انتقال به کلانتری و باز جویی های به عمل آمده به خانواده اش تحویل داده شد. او گفت: در تحقیقات مشخص شد که او از هیچ داروی یا مواد روانگردان و مخدری استفاده نکرده است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
تصمیم سخت میلیاردر کوچولو

میلیاردر کوچولو! بارها این کلمات را شنیده بود. از جشن تولد 9 سالگی‌اش خیلی نمی‌گذشت. ذهن کوچکش قدرت هضم اتفاقات را نداشت. زن غریبه هم که دست‌بردار نبود. دخترک هنوز نمی‌دانست میلیارد چند صفر جلویش ردیف شده اما همه این میلیاردها تومان مال خودش شده بود. باید تصمیم می‌گرفت. قصه‌های پردرد زن غریبه برایش هر روز دردآورتر می‌شد. دیگر نمی‌خواست این دیدارها تکرار شود. روز دادگاه نزدیک بود، او باید تصمیم می‌گرفت...


کودک سرراهی
نگاهش به کودک بود اما نمی‌خواست خاطره‌ای از گذشته برایش بماند. دخترک آرام گرفت. نگران بود اما هر نشانی از زندگی کوتاه مشترکش آزارش می‌داد. با دستانی لرزان تکه کاغذ کوچکی را برداشت و نام پدر دخترش را روی آن نوشت. کاغذ را گوشه بالش کوچولویش گذاشت و با نگاهی سریع از چهره معصوم او رو برگرداند. کشان کشان به سمت در اتاق رفت. تردیدی دیوانه‌وار همه وجودش را گرفته بود. از این می‌ترسید که نگاه دوباره به نوزاد شیرینش او را از تصمیمش منصرف کند. لحظه‌ای جلوی در ایستاد. با اندک توانی که برایش مانده بود در را باز کرد و با نگاهی به اطراف بدون هیچ سر و صدایی نوزادش را ترک کرد و با سپردن دخترش به سرنوشت به غریبه‌ای تبدیل شد.


انتقام سخت از شوهر
پدر جوان هراسان بود. تنها 22 سال داشت که با یک رابطه عاطفی با دختر ثروتمندی که آشنای پدرش بود ازدواج کرد. پدرش که از مردان سرشناس شهر بود مخالفت در قاموسش جایی نداشت. به همین دلیل هم پسر جوان در شیرین‌ترین سال‌های زندگی مشترکش بین همسر و پدر گرفتار مانده بود، نه می‌توانست سمت تازه عروسش را بگیرد و نه اعتراضی به رفتار پدر کند. او تنها فرزند خانواده بود و همیشه پدر را همراهی می‌کرد. در برابر اعتراض‌های همسرش سکوت می‌کرد و جرأت مخالفت با پدر را نداشت. همین سکوت مطیعانه نیز هر روز کینه زن به پدرشوهر ثروتمند را بیشتر می‌کرد. ادامه این زندگی برای هیچ کدامشان ممکن نبود، اما حالا دیگر فقط خودشان نبودند. پای یک کودک در میان بود. زن تازه باردار شده بود اما آنقدر از زندگی‌اش تنفر داشت که حتی حاضر نبود به خاطر کودکش جلوی حرف‌های پدر شوهرش کوتاه بیاید. مکالمه‌شان به چند کلمه هم نمی‌رسید و مرد جوان هر روز بخوبی می‌توانست حس انتقام را در چشمان همسر باردارش ببیند. هشت ماهی از آغاز بارداری زن جوان می‌گذشت و پدر جوان در آرزوی دیدن کودکش لحظه‌شماری می‌کرد اما یک روز وقتی از سرکار به خانه بازگشت متوجه شد همسرش چمدانش را بسته و او را ترک کرده است. مرد جوان بخوبی می‌دانست که تا تولد نوزادشان چیزی نمانده اما هر چه جست‌وجو می‌کرد ردی از او پیدا نمی‌کرد. به همه بیمارستان‌ها سر زده بود و بالاخره در یکی از بیمارستان‌های شهر کودکی با نام خانوادگی خودش پیدا کرد. دختر کوچولویی شیرین که در آغازین ساعات تولد، مادرش ترکش کرده بود و او را تنها در سایه نام پدر ثروتمندش روی تکه کاغذ پاره‌ای به سرنوشت سپرده بود.


سایه سیاه مرگ
دخترک سرراهی با محبت بی‌دریغ پدر کم سن و سالش در خانه اعیانی پدر هر روز بزرگتر می‌شد و با خنده‌های شیرینش خود را بیش از پیش در دل همه جا می‌کرد اما این خوشی خیلی زود بوی مرگ گرفت. پدر در سانحه رانندگی جان باخت و کودک با پدربزرگ بدخلق و پیر و مادربزرگش تنها ماند. سرنوشت عجیبی برای این کودک نوشته شده بود و این تازه آغاز راه پرفراز و نشیب زندگی او بود. پدربزرگ و مادربزرگ تا چند ماه پس از مرگ تنها پسرشان، تنها یادگار او را نگهداری کردند. اما سن و سالشان طوری نبود که سر و صدای یک کودک کوچک را تاب بیاورند. به همین خاطر پدربزرگ پس از بررسی‌های فراوان تصمیم گرفت نوه دلبندش را به زوج جوان و مهربانی در فامیل بسپارد که در آرزوی فرزند بودند. البته قرار بر این شد که این زوج در سایه مرد ثروتمند فرزند تازه‌شان را بزرگ کنند.


فرار به روستای شمالی
روزها و ماه‌ها از پی هم می‌گذشت، دخترک شیرین و شیرین‌تر می‌شد. دو سالی از تولد او گذشته بود و زن و مرد جوان را مادر و پدر می‌خواند. هفته‌ای یک بار به دیدن پدربزرگ و مادربزرگش می‌رفت و همه از این شرایط راضی بودند. تنها نگرانی تصمیم ناگهانی پدربزرگ برای گرفتن دختر کوچولو از خانواده تازه‌اش بود. این هراس به قدری زوج جوان را آزار می‌داد که آنها تصمیم به فرار گرفتند.
هنوز چند روزی به ملاقات هفتگی پدربزرگ با تنها نوه‌اش مانده بود که زوج نگران با برداشتن لوازم ضروری زندگی بی‌خبر راهی سفر شدند و به یک روستای دورافتاده شمالی پناه بردند. پدربزرگ ثروتمند که در همه زندگی‌اش همیشه دست بالا را داشت وقتی ماجرای فرار را شنید از طریق مراجع قانونی پیگیر این زوج شد و پس از سال‌ها جست‌وجو رد این خانواده را گرفت.


قتل پدربزرگ میلیاردر
زوج جوان که تصور می‌کردند در روستای دورافتاده شمالی دست هیچ کس به دخترشان نمی‌رسد برای اینکه از لحاظ قانونی مشکلاتی وجود نداشته باشد با مامای روستا تبانی کردند و با شهادت او شناسنامه جدیدی برای دخترک گرفتند. سال‌ها گذشت و آنها از ترس اینکه ردشان گرفته شود بی‌خبر از فامیل و اقوام در همان روستا زندگی کردند. ترس از قدرت و نفوذ پدربزرگ دخترشان لحظه‌ای رهایشان نمی‌کرد. پیرمرد که از همه توانش برای پیدا کردن یادگار پسرش استفاده کرده بود وقتی ماجرای شناسنامه جدید را فهمید با دادخواستی همزمان خواستار بازگرداندن نوه‌اش و باطل کردن شناسنامه دوم شد. کار دیگر تمام شده بود. کودک در یک قدمی‌ جدایی از پدر و مادر مهربان قرار داشت و وکلای پدربزرگ خواسته موکل میلیاردشان را برآورده کرده بودند. زوج جوان علاقه شدیدی به کودک داشتند و در فکر فرار به شهرهای دیگر بودند که اتفاقی تازه زندگی دخترک را به مسیر دیگری کشاند. پدربزرگ بدخلق در کینه کارگرانش کشته شد.
مادربزرگ تنها بازمانده خانواده پدری به خاطر کهولت سن و نداشتن اجازه قانونی نمی‌توانست از تنها نوه‌اش سرپرستی کند و دیگر هیچ کس قادر به برهم زدن آرامش دختر کوچولو و خانواده‌اش نبود. از طرفی دخترک که تنها وارث پدربزرگ میلیاردر بود پیش از رسیدن به سن رشد لقب میلیاردر کوچولو را گرفته بود. اینجا بود که سر و کله زن غریبه پیدا شد و با ادعای مادری کودک قصد تصاحب او را کرد.


تصمیم سخت
دخترک با اجازه مادربزرگ در خانه پدر و مادر ناتنی‌اش تولد 9 سالگی خود را جشن گرفت اما ذهنش آرام و قرار نداشت. می‌دانست باید این هفته نیز به ملاقات زن غریبه برود. حوصله شنیدن قصه‌های او را نداشت و نمی‌خواست که او مادرش باشد. او خودش مادر داشت و در جلسات ملاقات نیز تنها در کنار او زن غریبه را می‌دید. زن غریبه پس از 9 سال دوری با شنیدن خبر مرگ پدربزرگ و میلیاردر شدن دخترش پا پیش گذاشته بود اما آنقدر از کودکش دور بود که حتی نمی‌توانست ذره‌ای به قلب او نفوذ کند. پدر و مادر ناتنی که در طول سال‌ها روحیات دخترشان را بخوبی می‌شناختند با دیدن آشفتگی او به دنبال راه چاره افتادند و با رضایت به اینکه کودک را بدون ارث پدربزرگ نگهداری می‌کنند خواستار گرفتن سرپرستی او شدند. زن غریبه نیز برای گرفتن حضانت فرزندش مصر بود. این اتفاقات هر روز ذهن دختر 9 ساله را آشفته‌تر می‌کرد و او در هر جلسه دادگاه پژمرده‌تر از قبل به نظر می‌رسید. دخترک علاقه‌ای به دیدن مادر واقعی‌اش نداشت و دادگاه نیز با استناد به دوری چند ساله مادر از فرزندش درخواست سرپرستی او را رد کرد. اموال دختر میلیاردر تا رسیدن او به سن قانونی به اداره سرپرستی واگذار شد و حالا دختر نوجوان که به سن رشد رسیده بود باید تصمیم می‌گرفت؛ زندگی با پدر و مادر ناتنی مهربانش و قطع ارتباط با مادر و مادربزرگ تنی یا...
کوچولوی میلیاردر که حالا دختر نوجوانی شده بود تصمیمش را گرفت و در آخرین جلسه دادگاه اعلام کرد هرگز حاضر به دیدن مادر واقعی و مادربزرگش نیست و می‌خواهد از این به بعد در آرامش با مادر و پدر ناتنی‌اش زندگی کند. این‌گونه بود که سرنوشت، دخترک گمشده مرد میلیاردر را در پیچ و خم‌های فراوان به آغوش خوشبختی رساند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
نقشه فیسبوکی دختر جوان برای انتقام از خواستگار خواهر

به گزارش خبرنگار حوادث باشگاه خبرنگاران، چندی پیش پسر جوانی با مراجعه به پلیس در شکایتی به ماموران گفت: در فیس‌بوک با دختری به نام "پریسا" آشنا شدم، آشنایی ما با چت کردن شروع شد و مدتی بعد بالاخره او از من خواست همدیگر را ببینیم. وقتی سر قرار حاضر شدم "پریسا" آمد و وقتی می‌خواست سوار ماشین من شود یک دفعه ۲ جوان به سمت ما آمدند و مدعی شدند که از دوستان برادر "پریسا" هستند.
شاکی ادامه داد:آن‌ها به بهانه اینکه برای "پریسا" مزاحمت ایجاد کرده‌ام مرا کتک زدند و به ماشینم هم آسیب زدند، همان لحظه هم پریسا پا به فرار گذاشت و دو پسر جوان هم سوار موتور شدند و فرار کردند، حالا هم مطمئنم که که کار "پریسا" بوده است، چون بعد از آن دیگر جواب تماس‌هایم را نداد.
با اعلام این شکایت موضوع در دستور کار قرار گرفت و پرونده در دادسرای ناحیه ۵ تهران تحت بررسی قرار گرفت و "پریسا" بلافاصله دستگیر شد.
"پریسا"در بازجویی‌ها به ماموران گفت: خواهرم یک خواستگار داشت و آن‌ها قرار بود با هم ازدواج کنند اما او یک دفعه زیر قولش زد و خواهرم را ترک کرد. در آن زمان من تازه درسم را تمام کرده و از شهرستان به تهران آمده بودم. اشک‌های خواهرم مرا عذاب می‌داد و از همه بد‌تر اینکه "محسن" بی‌دلیل تصمیم به جدایی گرفته بود. به همین خاطر تصمیم به انتقام از "محسن" گرفتم.
متهم ادامه داد:من با ساختن یک صفحه در فیس بوک با "محسن" آشنا شدم، بیشتر وقت‌ها با او چت می‌کردم تا اینکه تصمیم گرفتم با او قرار بگذارم، روز قرار ۲ نفر را اجیر کردم "محسن" را حسابی کتک بزنند.
با اعترافات این زن، ۲ جوان اجیر شده نیز دستگیر شدند و تحقیقات در این خصوص همچنان ادامه دارد. ‎
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
اتفاق مشکوک/شمار دانشجویان مسموم دانشگاه شیرازبه ۳۱۰ نفر رسید

در حالی که علت مسمومیت دانشجویان دانشگاه شیراز عفونت میکروبی اعلام شده است، قائم مقام این دانشگاه تداوم یک‌هفته‌ای این مشکل را تامل برانگیز دانست.
«علی‌اکبر صفوی»، قائم مقام دانشگاه شیراز به ایسنا در منطقه فارس گفت: «معمولا مسمومیت غذایی بیش از دو یا سه روز نباید تداوم داشته باشد حال آن که مشکل حادث شده برای دانشجویان این دانشگاه بیش از یک‌هفته تداوم داشته است. »
به گفته وی، از یک شنبه 10 اسفند تا روز دوشنبه 18 اسفند، نزدیک به 310 نفر از دانشجویان دختر و پسر دانشگاه شیراز با علایم مشترکی مانند اسهال، دل درد و سرگیجه به مسوولان دانشگاه مراجعه کرده و به مراکز درمانی اعزام شده‌ یا در محل دانشگاه درمان شده‌اند.
صفوی افزود: «اگر این مشکل ناشی از هرگونه مسمومیت ناشی از خطای اتفاقی بود، قاعدتا باید ظرف یک یا دو روز به اتمام می‌رسید اما این مشکل ادامه داشته و این اتفاقی کاملا مشکوک است. »
قائم مقام دانشگاه شیراز گفت: «بر اساس گزارش مرکز بهداشت که از آب مصرفی و غذای مورد استفاده دانشجویان و کارکنان نمونه گیری کرده، عامل بیماری یک نوع میکروب بوده است که می‌تواند از راه های مختلف انتقال پیدا کند. اما این موضوع صرفا ارتباطی به نوع غذا نداشته است زیراحتی کسانی که از غذای سلف سرویس استفاده نکردهاند، دچار مشکل شده‌اند. این در حالی است که بخشی از کارکنان و مدیران دانشگاه هم از غذاها استفاده می‌کنند اما هیچ مورد ابراز بیماری در غیر دانشجویان مشاهده نشده است. »
به گفته وی، از هفته گذشته تاکنون به تدریج 100 دانشجوی دختر و پسر در بیمارستان‌های شیراز بستری شده‌اند اما در حال حاضر تنها یک دانشجو بستری است.
صفوی باعذرخواهی به‌ خاطر مشکل به وجود آمده، گفت: «دانشگاه شیراز تمام تمهیدات لازم برای بررسی دقیق علت و نحوه شیوع این بیماری را در دستور کار قرار داده و رسما از مراجع ذی صلاح می‌خواهد که این موضوع را به جدیت دنبال کنند. »
این حادثه واکنش دانشجویان را به دتبال داشته و آن ها با تجمع در حیاط دانشگاه، از خوردن غذا خودداری کرده اند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
سرنوشت مادر و فرزند ناپدیدشده در هاله‌ای از ابهام

شرق: مردی که متهم است همسر و فرزندش را در پی اختلافات خانوادگی به قتل رسانده ‌است، وقتی پای میز محاکمه رفت اتهام جنایت را انکار کرد و گفت همسرش قهر کرده و از خانه رفته ‌است.
به گزارش خبرنگار ما، متهم که داوود نام‌ دارد از سال٨٧، به اتهام قتل همسر و فرزندش در بازداشت است. او در اعترافات اولیه‌اش مدعی‌ شده ‌بود همسرش سوار بر یک‌پراید او را ترک کرد. پرونده مفقودشدن ستاره و دخترش رویا، با شکایت برادر ستاره به جریان افتاد؛ مرد جوان در گزارشی که به ماموران داد، گفت: «شوهرخواهرم با من و سایر اعضای خانواده تماس گرفته و گفته ستاره گم شده ‌است. وقتی از او پرسیدم چرا این حرف را می‌زنی گفت با هم دعوا کرده‌اند و ستاره بچه را برداشته و رفته‌ است.» ماموران تحقیقات خود را آغاز و با شکایت خانواده ستاره و پدر متهم برای بازداشت او اقدام کردند. آنها وقتی به خانه داوود رفتند، مشاهده کردند گروه دیگری از ماموران نیز برای بازداشت او آمده‌‌اند. این مرد به اتهام رابطه نامشروع نیز تحت‌پیگرد قرار داشت و به‌گفته خانواده دختری به‌نام فهمیه، او با فرزندشان رابطه نامشروع برقرار کرده بود. داوود در بازجویی‌های اولیه درباره همسر و فرزندش گفت: «من و همسرم برای غذاخوردن به پارک رفتیم او می‌خواست به خانه پدرش برود و سر این موضوع با هم جروبحث کردیم و همسرم گفت بالاخره می‌روم، بعد بچه را برداشت، سوار ماشین شد و رفت. دیگر خبری از او نشد و من موضوع را به خانواده‌اش اطلاع دادم.» متهم بعد از چندروز در ادعایی دیگر عنوان کرد: «اختلاف من و همسرم به‌خاطر فروش دخترمان بود. من می‌خواستم رویا را به مبلغ ١٠میلیون‌تومان به مردی زابلی بفروشم که زنم مخالفت کرد و من هم او و دخترمان را کشتم.» این مرد در ادامه محل رهاکردن اجساد را نشان داد، اما جنازه‌ای در آن منطقه یافت نشد. متهم در طول جلسات بازجویی ادعاهای مختلفی را مطرح کرد، هرچند به قتل نیز اعتراف کرده‌ بود، اما درنهایت پیکرهای مادر و دختر پیدا نشد. بااین‌حال کیفرخواستی علیه او صادر و پرونده برای رسیدگی به شعبه٧٤ دادگاه کیفری ارسال شد. دیروز در ابتدای جلسه رسیدگی به این پرونده، بعد از اینکه نماینده دادستان کیفرخواست را خواند و برای متهم درخواست صدور حکم قانونی کرد، اولیای‌‌دم نیز درخواست قصاص کردند، سپس داوود اتهام دوفقره قتل را رد کرد و گفت: روز حادثه همسرم گفت غذا درست نکرده، بچه را برداشتیم و با هم به پارک رفتیم، ساندویچ خریدیم و آنجا خوردیم. صحبت از این بود که پدرزنم می‌خواست به سفر برود. زنم گفت می‌خواهد با برادرش به شهرستان برود و کنار پدرش باشد. من مخالفت کردم و او هم گفت بالاخره می‌روم و تو هم نمی‌توانی کاری بکنی. او سپس سوار پرایدی شد و رفت. متهم گفت: فشار زیادی روی من بود. خانواده خودم و خانواده همسرم من را متهم می‌کردند و می‌گفتند چرا کاری کردی که زنت برود. تصمیم گرفتم خودکشی کنم. به خانه زنی به‌نام فهمیه که قصد داشتم او را صیغه کنم، رفتم و آنجا دارو خوردم. باهم به خانه من آمدیم و آنجا دستگیر شدم. هیات قضات بعد از پایان گفته‌های متهم، برای صدور رای دادگاه وارد شور شدند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
صفحه  صفحه 55 از 130:  « پیشین  1  ...  54  55  56  ...  129  130  پسین » 
گفتگوی آزاد

The sad news from Iran | اخبار تاسف بار از ایران

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA