يك هفته اي از ماجراي غروب جمعه گذشت. درد كونم خوب شده بود. اما همش ياد كير و كردن افغانيه توي ذهنم بود و صحنه گاييدنم ميومد جلوي چشمم. اون لحظه اي كه نور چراغ قوه رو انداخت تو صورتم و ديد يه پسر بچه خوشگل و كوني جلوش وايساده، چنان برقي تو چشاش زد كه هيچوقت يادم نمي ره. وقتي هوس كير مي كردم فقط كير اون ميومد جلو چشمم. كير بقيه بچه هاي محل پيش اون دودول بود. البته غير از عبدالله. و نحوه كردنش هم خيلي با اونا فرق مي كرد. خوب اون يه مرد كامل بود كه سكس هاي زيادي هم كرده بود و كار كردن رو به خوبي بلد بود. اما اون شب منو نكرد بلكه به معناي واقعي گائيد. طوري كه وسط كار از حال رفتم.
بعد از يك هفته كه از خونه بيرون نرفته بودم و با ياد اون شب سركرده بودم، داوود اومد دنبالم و با هم رفتيم دوچرخه سواري. ميدونستم كيرش هوس كون كرده كه اومده دنبالم. دوچرخه بازي بهونه بود. واسه همينم گفت بشين جلوي دوچرخه و تو پا بزن. اونم از پشت انگشتم مي كرد و كونمو مي مالوند. دنبال يه جايي بوديم كه بريم و منو بكنه كه سر از همون خونه هاي نيمه كاره دراورديم. چون جمعه بود و تعطيل بود هيچ كارگري اونجا نبود. داشتيم يكي از ساختمون ها رو واسه رفتن و گاييده شدن من انتخاب مي كرديم كه باباي داود رسيد و اونو با خودش برد و نگذاشت با هم باشيم. من موندم و يه كون كه هوس كير مونده تو دلش. داشتم برميگشتم سمت خونه كه با يه افغاني رودر رو شدم. اون منو شناخت و نيشش تا بنا گوش باز شد. من چهرش رو نديده بودم واسه همين نميشناختمش. يه چهره زمخت و بي ريخت و استخوني. صدام كرد چطوري بچه كوني؟ اينبار كي آوردتت؟ يا خودت اومدي براي كير من؟ از صداش شناختمش. دلم ريخت. مي خواستم فرار كنم كه دستم رو گرفت و نگذاشت در برم. هيچ كس نبود كمكم كنه. گفت مي دونستم دوباره كونت خارش مي كنه مياي پيش خودم. منتظرت بودم. اينو گفت و كشون كشون بردم سمت اولين ساختمون. گريم گرفته بود و از ترس زبونم بند رفته بود. وقتي ديد خيلي ترسيدم گفت نترس اينبار زود مي كنمت بري. منو برد طبقه چهارم. رفتيم توي يه اتاق. گفت شلوار و شورتت رو كامل دربيار. من همينطوري ايستاده بودم و با نگاهم بهش التماس مي كردم. كيرش رو كشيد بيرون تازه فهمیدم چرا اون دفعه از حال رفتم. كاملا كيرش مردونه بود با يه سر خيلي بزرگ و وحشتناك. ترس منو كه ديد گفت نترس يه طوري مي كنمت كه بازم بياي. اون دفعه خوب تحمل كردي. بكش پايين و برگرد و با دستات لاچ كونت رو باز كن و سوراخ كونت و نشونم بده. شلوار و شرتم رو دراوردم. برگشتم و با دستام لاي كونم و باز كردم. آب از سر كيرش راه افتاده بود. گفت هنوزم كونت باز مونده. الان خارشش رو برات مي ندازم. اومد جلو و با انگشتاش افتاد به جون سوراخم. خوب كه انگشتيم كرد، دوتا بلوك گذاشت زير پاهام و گفت برو بالا تا قدت به كيرم برسه. بلوك ها رو جدا از هم گذاشته بود. وقتي رفتم بالا فهميدم واسه اينكه پاهام از هم وا بمونه اين كارو كرده. كيرش و گذاشت لاي پاهام و گفت با دستات تخمام رو بمال. من بلد نبودم چطوري. واسه همين دستاي كوچولومو گرفت و از لاي پاهام گذاشت زير تخماي گندش و گفت هر وقت كيرم اومد جلو تخمامو بمال. كيرش از لاي پاهام كه ميومد بيرون با كير خودم مقايسش مي كردم. كير من اندازه دوتا بند انگشت بيشتر نبود، اما كير اون قابل قياس نبود. اونقدر حشري شده بود و نفس نفس ميزد كه يدفعه كيرشو زير تخمام فشار داد و آبش با شدت پاشيد زير تخمام و لاي رونم. انگار آب منيش تمومي نداشت. تا پايين زانوم و زير تخمم و ديوار روبرو آب ريخته بود. از من جدا شد و گفت نكش بالا. مي خوام بكنمت. گفتم الان كردي ديگه. بزار من برم. گفت نه اگه خارش كونت رو نگيرم ميري چند نفر ديگه مي گانت. تو ديگه كوني خودمي. بعد گفت آبي كه ريخته لاي پات و زير تخمات رو بمال رو سوراخت تا من بيام.
بعد رفت گوشه اتاق و جيش كرد و برگشت پيشم. باقي آب مني رو هم با انگشت كرد تو كونم و كيرش رو دوباره رو سوراخم تنظيم كرد. سرش كه رفت تو باز و بسته شدن سوراخم رو حس كردم. يه كم نگه داشت تا جا باز كنه. بعد كمي بالا و پايين ش كرد و چرخش داد و درش آورد. يه كم ديگه آب ماليد رو سوراخم و دوباره كرد تو. هم دردم ميومد، هم ترسيده بودم و هم دلم مي خواست. حال عجيبي بود كه يه بچه كونيه يازده ساله داشت تجربش مي كرد. تو اين فكرها بودم كه تا مغزم درد پيچيد و با تموم قدرت به جلو پرت شدم. طوري كه صورتم به ديوار خورد. مثه اون باري كه عبدالله كونمو جر داد، اينبار هم اين افغانيه پارم كرد. از درد كون و شكمم رو زمين نشسته بودمو اشك ميريختم. دستمو از رو كونم بر نمي داشتم. گفتم ديگه نمي دم. پاره شدم. گفت تو گه مي خوري كه ندي. مادرتو تا گايش نكنم از اينجا نميري. گفتم پاره شدم ديگه نمي تونم. گفت تموم مزه كون كردن و بچه كردن همين تقه اولشه كه هميشه تو ياد هر دو طرف مي مونه. شلوارم رو روي زمين پهن كرد و تو همون حالت برم گردوند. گفت تا كونت بسته نشده قنبل كن تا مادرت رو بگايم. من مقاومت مي كردم، اما اون بدجوري حشري شده بود و حالا كه قيافه منو ميديد و سوراخ كونم زير كيرش بود ديگه هيچي حاليش نبود. واسه يه مرد كارگر افغاني خوابوندن يه بچه يازده ساله رو زمين كاري نداشت. سه سوته خوابوندمو افتاد روم. كيرشو لاي كونم تكون مي داد تا بره تو سوراخم. وقتي داغي كونمو حس كرد دوباره با همه قدرتش فشار داد و گفت بچه خوشگل كوني الان مادرت رو مي گايم. احساس كردم كيرش از شدت حشريت دوبرابر شده. انگار بار اول بود كه كون مي دادم. هرچي بيشتر كونمو تنگ مي كردمو و به هم مي چسبوندم اونم بيشتر فشار مي داد و فحش بهم مي داد. يك دفعه با سوزني كه نمي دونم از كجاش آورده بود يه دونه زد به كونم. ناخواسته از شوك درد سوزن كونم شل شد و از هم باز شد و همين باعث شد كير افغانيه تا ته تو كونم فرو بره. نفسم بند اومده بود. يه كم كيرش رو نگه داشت و بعد افتاد به جونم. با چندبار عقب جلو كردن و تقه زدن ديگه كونم باز شده بود و فقط وقتي سر كيرش رو در مياورد و دوباره مي كرد دردم مي گرفت. تموم اتاق پر شده بود از صداي تقه زدن افغانيه تو كون منو چلپ چلپ سوراخ گشاد من و برخورد تخماي مرده با كونم. دستاشو از زير بغلم آورد جلو و كمي سينش رو از پشتم جدا كرد. با اين كار قدرت تقه هاش بيشتر شد و منم بيشتر تحت كنترلش بودم. هر بار كه مي كرد و در مياورد از كونم صدايي خارج مي شد و اونم مي گفت جوووون مادر جنده بچه خوشگل، گشادت كردم. ديگه زير خواب خودمي. سرعت كمر زدناش كه بيشتر شد فهميدم آخراي گاييدنمه. هم خوشحال بودم و هم ناراحت. در يك لحظه كيرش رو كامل دراورد و با چنان ضربه اي فرو كرد كه دوباره درد تموم وجودمو گرفت و ناخوداگاه صداي آخ گفتنم تو كل طبقه پيچيد. واسه همين دهنمو گرفت و با قدرت تموم با كيرش ته كونم ضربه ميزد تا تو همون حالت شروع كرد به تخليه آب مني خودش ته روده هام. بو و مزه آب مني رو تا ته حلقم حس مي كردم. يكي دو دقيقه همينطوري روم خوابيد تا آبش كامل تو كونم تخليه بشه. توي همون حالت پرسيد اون پسره كه اون دفعه با رفيقش اينجا كردنت ديگه اذيتت نمي كنه. گفتم نديدمش ديگه. گفت اگه خواست اذيتت كنه بگو به نجيب مي گم. گفتم نجيب كيه؟ گفت نجيب منم. گفتم مگه ميشناسيش؟ گفت آره يبار همينجا گايشش كردم. خودتم هر بار كير خواستي بيا پيش نجيب. جمعه ها هميشه تنهام. كيرش خوابيده بود. اما همچنان تو كونم تكونش ميداد تا اينكه درومد. صداي چلپ چلپ آب نجيب رو تو كونم مي شنيدم. از روم بلند شد و داشت با فشار دادن سر كيرش آخرين قطره هاي ابش رو بيرون ميريخت. بلند شدم و شلوار و شورتم رو تكون دادم و پوشيدم و به سمت خونه راه افتادم. وقتي راه ميرفتم احساس ميكردم توي دلم پر از آب و باده. اما دوس داشتم برسم خونه و با آب مني نجيب يه حالي به كون و كيرم بدم.
باز هم خاطره هاي خيلي خوب دارم كه براتون تعريف كنم. اما خيلي دوس دارم نظرات شما رو هم بشنوم. پس حتما برام نظر بزارين تا بتونيم راجع بهش باهم صحبت كنيم.