ارسالها: 3734
#111
  Posted: 14 Aug 2012 15:53
 
 
غزال : می دونم عزیزم و من به تو حق میدم که ازش دوری کنی اون واقعاً مشکل روانی داره 
: ممنون که درکم می کنی 
غزال دستش و دور کمرم انداخت : خوب حالا چکار کنیم 
: من کلی برگه دارم باید تصحیح کنم 
غزال : خوب پس بیا بریم با هم برگه تصحیح کنیم من عاشق این کارم ، واسه همین دبیری خوندم 
خندیدم . 
بالاخره اون روز تموم شد ، و روز بعد . روزهای بعد گذاشتند .
آرینا دق نکردی از این جا بیرون نمیری
: نه 
غزال بهم نگاه کرد : تو دیوونه شدی به خدا من اگه هر روز تا پیش عمو مصطفی نرم و دو تا کلمه حرف نزنم دیوونه می شم 
: حوصله ندارم غزال ، اینجا راحت ترم 
غزال : امروز امیرعلی سراغ تو می گرفت 
: برای چی ؟ 
غزال : ازم پرسید چرا تو از خونه بیرون نمیای 
: می خواستی بگی این طوری راحت تره 
غزال : ولی من بهش گفتم تو دیوونه ای 
: دستت درد نکنه 
غزال : بیا فردا جمعه است بریم تا شهر ببینیم اونجا چه خبر میگم جمعه بازار دار
: کی گفت 
غزال : امیرعلی بهم گفت 
: تو کی با امیرعلی اینقدر حرف می زنی 
غزال : خوب بهم پیام داد 
: مگه شماره تو داره 
غزال : آره 
خندیدم : دیوونه 
غزال : من یا تو ، ببین من اینجا از کمترین چیزها برای خودم تفریح درست می کنم ولی تو 
: من که دارم زندگی می کنم ، تو خونه آرامش بیشتری دارم 
غزال : تو هنوز داری به بهامد فکر می کنی ، شاهرخ حق داشت بگه تو عاشق بهامدی ، من جدی نگرفتم 
: نه غزال من دوستش نداشتم ، ولی هیچ وقت دوست نداشتم اون طوری باهام برخورد کنه 
غزال : خوب حالا شده ، چه ایرادی داره 
: من دوست نداشتم غزال ، من همیشه سعی داشتم از این چیزها دور باشم تو می دونی من حوصله عشق و عاشقی رو ندارم 
غزال : ولی این حالت نشون میده که عاشقش بودی 
اشک هام ریخت : غزال هر وقت چشمم به لبم می افت عصبی میشم که اون دیوونه با من چکار کرد 
غزال دستم و گرفت : ببین آرینا می تونست بدتر از این ها باشه ، ولی با یک بوسه تموم شد ، هیچ اتفاق دیگه ای نیفتاد پس بی خیال این حرف ها بشو باش 
اشکم و پاک کردم : باشه ، حالا فردا ساعت چند باید راه بیافتیم 
غزال : حالا شد ، ساعت نه میریم که ده اونجا باشیم 
: باشه 
شام خوردیم و خوابیدیم .
غزال بلند شو اگه می خواهی بریم 
غزال : آخ جون می خواهیم از اینجا بریم 
: همچین میگه می خواهیم بریم هر کی ندونه فکر می کنه تا حالا زندانی بوده 
غزال بلند شد : آره زندانی تو بودم ، زود حاضر شو بریم 
دو رو بر خونه رو تمیز کردم ساعت نه و نیم بود که با غزال از خونه رفتیم بیرون ، غزال آهنگ شاد گذاشت تا روحیه هر دومون عوض بشه 
: امیرعلی قرار بیاد 
غزال : گفت شاید بیاد 
: با پیام این ها رو بهت گفت 
غزال : آره دیگه
: خوب 
غزال : شاهرخ راستی برام پیام زد ، سلام رسوند 
: نمیاد اینجا 
غزال : اگه می خواست بیاد دیشب می اومد ،اون دفعه آقا شمس نبود این بار اومد بگیم کیه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#112
  Posted: 14 Aug 2012 15:54
 
 
: بگو برادر من 
غزال : آره این خوبه 
: بعدم به اون چه ربطی داره مهمون ما کی هست 
غزال : مردم روستا همه کنجکاو شدن بدون اون کی بوده ولی من اصلاً جواب ندادم 
: زیاد مهم نیستند 
توی راه غزال آهنگ های رو بلند بلند می خوند و من فقط گوش می کردم . 
غزال : آخ جون رسیدیم بریم ببینیم این جمعه بازار چی داره 
: بزار پارک کنم 
غزال : اینجا هم باید چادر سرمون کنیم 
: بله 
پارک کردم ، هر دو از ماشین پیاده شدیم . 
: چقدر شلوغ 
غزال : بیا بریم از بقیه جا نمونیم 
دنبالش راه افتادم جلوی هر بساطی می ایستاد و همه چیز و نگاه می کرد و قیمت می گرفت ، منم فقط تماشاگر کارهای اون و بقیه بودم . 
آرینا این و بگیرم 
: با مزه است 
غزال : کار دست 
به خانم که اونجا نشسته بود : همین گیر رو بر می دارم 
چشمم به یک بساطی افتاد که هیچ کس توجه ای بهش نمی کرد : غزال من میرم اون طرف 
جلوی بساطی ایستادم و به لوازمش نگاه کردم ، همه چیز قدیمی و رنگ و رفته بود چشمم به یک آینه افتاد 
: این چند خانم 
پیرزن به من نگاهی کرد : هزار تومان 
: می خواهمش 
پیرزن لبخندی زد : آینه رو داد دستم 
: این برای چیه ؟
پیرزن به وسیله دستم نگاه کرد : این اسپند دود کنی 
با قطعی رب درست شده بود : اینم می خواهم 
این که دیگه قطعی رب 
: آره ولی ایده جالبی بوده 
پیرزن به غزال نگاهی کرد : این دختر راست میگه می تونی 
: نه همین و می خواهم ، سیخ کبابم دارین ؟
پیرزن لبخندی زد : آره مادر هم کباب ، هم جگر 
: از هر دو می خواهم 
پیرزن : اینا رو تو چی بزارم ببری 
غزال : بیان بزارین این تو 
پیرزن وسایل توی پلاستیک گذاشت 
: خوب ، چقدر بدم مادر بهتون 
پیرزن : میشه سه و پانصد 
یک پنج تومانی گذاشتم : ممنون مادر ، خداحافظ 
پیرزن : بقیه اش و نمی خواهی 
: نه 
پیرزن : آخ این درست نیست 
: چرا درست نیست اینهای که دادی واقعاً خوب بودند ، خداحافظ 
پیرزن لبخندی زد : خداحافظ مادر 
غزال : چه خوشحال شد 
: آره هیچ کس ازش خرید نمی کرد 
غزال : بیا برین اون طرف ببین سبزی و چیزهای دیگه دارند 
با هم رفتیم : غزال ببین سبزی پاک کرده داره ، ازش بخر 
غزال : باشه 
: خوردن بخر 
غزال : کوکو چی 
: اون خوب بگیر 
غزال : خوب خودتم بیا 
با هم رفتیم خرید کردیم 
سلام خانم معلم ها 
غزال : سلام عمو مصطفی ، سلام آقای امیرعلی 
: سلام 
عمو مصطفی : چه عجب خانم معلم ما شما رو دیدیم ، همیشه این خانم معلم و می بینیم 
غزال : چون خرید بیرون با من آرینا نمیاد بیرون 
امیرعلی به من نگاهی کرد . 
عمو مصطفی : شما تا کی هستید ؟
غزال : معلوم نیست ، چطور 
عمو مصطفی : وسیله دارید 
غزال : بله با ماشین اومدیم 
عمو مصطفی : خوب ، من باید برم . امیرعلی تو هم با خانم معلم ها بیا 
امیرعلی : مزاحمشون نمی شم ، شما برید من برای برگشت یک کاری می کنم 
عمو مصطفی : باشه پسرم ، خداحافظ خانم معلم ها 
: خداحافظ 
غزال : خداحافظ عمو مصطفی 
عمو مصطفی رفت 
غزال : خوب امیرعلی با ما برگرد 
امیرعلی : نمی خواهم مزاحم شما بشم 
: این چه حرفیه 
غزال : کی باید برگردی 
امیرعلی : معلوم نیست 
غزال : چون ما هم هنوز داریم خرید می کنیم . 
امیرعلی : باشه ، شما خریدتون و بکنید . 
گوشی غزال زنگ زد ، به شماره نگاه کرد بعد به من 
: کیه  
غزال : تا شما با امیرعلی یک دوری بزنید من جواب میدم میام 
: باشه 
غزال رفت 
امیرعلی : چی می خواهین دیگه 
: هر چی که احساس کنم لازم میشه 
امیرعلی : یعنی سیخ کباب لازمت می شد 
: نمی دونم 
امیرعلی : بیا بریم تا خرید تو بکنی
با هم همگام شدیم 
امیرعلی : چرا از خونه نمیای بیرون ؟
بهش نگاه کردم : حوصله ندارم ، خونه راحت ترم 
امیرعلی : این اصلاً خوب نیست ، که همش تو خونه باشی 
: چون راحتم بیرون نمیام 
پایان قسمت ۶
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#113
  Posted: 16 Aug 2012 12:51
 
 
امیرعلی : یکم از غزال یاد بگیر ، خودش و با محیطش وقف داده 
: منم دادم 
امیرعلی : برای همین یک ماه از خونه نیومدی بیرون 
: ببین بیرون اومدن و نیومدنم 
امیرعلی : می دونم به خودت ربط داره ، ولی من دوست دارم گاهی ببینمت 
بهش نگاه کردم : که چی بشه 
امیرعلی : خوب دل تنگ که میشم 
خندیدم : برای چی دل تنگ 
امیرعلی : یعنی نمی دونی 
: این که دو تا دوست هستیم و می تونم درک کنم 
آرینا 
برگشتم دیدم غزال : چی شده ؟ 
غزال : بیا برگردیم 
: چی شده ؟
غزال : بیا برگردیم 
: چی شده غزال 
غزال : بهامد اینجاست 
با تعجب بهش نگاه کردم : چطوری اینجا رو پیدا کرده ؟
غزال : نمی دونم ، فقط من اینجا دیدمش 
: کاش نمی اومدم 
امیرعلی : نامزدت ؟ 
غزال : نه 
: کجا بود ؟
غزال : اون طرف من دیدمش 
: بیا بریم این طرف شاید ما رو ندیده باشه 
غزال : خوب الآن که من اومدم حتماً دیدت 
امیرعلی : بیان بریم این طرفی
همراه امیرعلی راه افتادیم از بازار دور شدیم ، یک پله اونجا بود ، روش نشستم 
غزال : آرینا خوبی 
: آره خوبم 
گوشی غزال زنگ خورد ، بهش نگاه کردم : خودش 
: جواب بده ببین چی می خواهد 
غزال : چی می خواهی ؟ کجا ؟ 
غزال برگشت پشت سرش و نگاه کرد : آرینا 
: بزار بیاد ببینم چی می خواهد بگه 
غزال : خوب بیا 
گوشی رو قطع کرد ، چند دقیقه بیشتر طول نکشید بهامد اومد 
غزال : خوب آرینا رو دیدی برو
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#114
  Posted: 16 Aug 2012 12:52
 
 
بهامد به من و امیرعلی نگاه کرد : دوست جدیدتون 
: به تو چه ؟ 
بهامد : باز داری شروع می کنی ، اومدم باهات حرف بزنم 
: بابت 
بهامد : برگرد مجله 
: بیزارم از تو اون مجله ات 
بهامد : ببین آرینا می خواهم باهات تنها حرف بزنم 
امیرعلی : من اون سمت منتظرتون می مونم 
بهامد : غزال تو هم برو 
غزال : غزال نه و خانم کوثری 
بهامد : باشه خانم کوثری شما هم تشریف ببرید 
غزال به من نگاهی کرد ، با سر اشاره کردم بره 
: خوب بگو 
بهامد : ببین آرینا من متاسفم می دونم اشتباه کردم ، اشتباه خیلی بزرگ 
: ببیند آقای امینی من با شما هیچ کاری دیگه ندارم ، پس بزار زندگیم و بکنم 
بهامد به اطراف اشاره کرد : اینجا توی این برهوت 
: من راضیم 
بهامد : من راضی نیستم اینجا جای تو نیست 
: من مشخص می کنم کجا جای من هست ، کجا نیست ، خواهش می کنم برو 
بهامد : آرینا برگرد پیش من 
: ببین می دونی اصلاً ازت خوشم نمیاد پس هیچ وقت بر نمی گردم پیش تو ، حالا هم باید برم 
بهامد : یعنی اون پسر از من عزیز تر 
لبخندی زدم : آره خیلی عزیز تر از تو 
بهامد : مگه چی داره که من ندارم 
: مردونگی که تو اصلاً تو وجودت نداری
بهامد : آرینا من دوستت دارم ، این برات کافی نیست 
: تو من و دوست نداری فقط دنبال یکی می گردی که باهات لجبازی کنه ، ولی تو آدمی هستی که از پشت خنجر می زنی 
بهامد : آرینا من اون بوس رو فراموش نکردم 
: ولی من همه چیز و فراموش کردم 
از بهامد دور شدم : ببین آرینا واقعاً بر نمی گردی ؟
: گفتم نه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#115
  Posted: 16 Aug 2012 12:52
 
 
رفتم پیش غزال و امیرعلی : بریم بقیه خریدمون و بکنیم 
غزال خندید : این یعنی همه مشکلات حل شد 
: چه مشکلی 
غزال : این که تو خوب دیگه آتیشش زدی 
: نه این بار سعی کردم دست پایین و بگیرم تا بره 
غزال : خوب بریم خرید 
کلی خرید کردیم ، برای ناهار هم به یک کباب فروشی رفتیم امیرعلی می گفت کباب هاش بد نیست 
غزال : امیرعلی می تونم ازت یک سوال بکنم 
امیرعلی : آره بپرس
غزال : چرا کار قصابی رو انتخاب کردی ؟
امیرعلی خندید : انتخاب نکردم ، اون مغازه عموم 
غزال : یعنی مال خودت نیست 
امیرعلی : نه ، فعلاً مدتی اونجا مشغول به کارم تا اول مهر بشه و برم مدرسه  
غزال : کدوم مدرسه 
امیرعلی : مگه خبر ندارید
غزال : چی رو 
امیرعلی : قرار مدرسه انتقال پیدا کنه اون سمت ، و قرار شش تا کلاس برای دخترها باش ، شش تا برای پسرها 
غزال : یعنی هم کار میشیم 
امیرعلی : آره 
غزال : آخ جون 
امیرعلی : ولی قرار نیست هم و اونجا زیاد ببینیم 
غزال : چطور ؟
امیرعلی : دفترها جداست ، زنگ های تفریح ام جداست 
غزال : چه بد 
سرم و روی دستم گذاشته بودم و گوش می کردم . 
غزال : یعنی تا سال دیگه مدرسه آماده میشه 
امیرعلی : آره 
غزال : ساکتی آرینا 
: دارم گوش می کنم 
غزال : امیرعلی خونه شما کجای روستاست 
امیرعلی : روستا ، اونجا برای خودش شهری 
غزال خندید : خوب حالا کجای شهری 
امیرعلی : خیلی نزدیک به شما 
غزال : یعنی کجا ؟
 امیرعلی : انتهای همون کوچه که مدرسه هست 
غزال : تا حالا تا آخر کوچه نرفتم 
امیرعلی : خوب به مامان میگم یک بار دعوتتون بکنه ، اون وقت بیان 
: بعد به مامانت میگی ما کی هستیم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#116
  Posted: 16 Aug 2012 12:53
 
 
امیرعلی به من نگاه کرد : خوب میگم همکارهای آینده 
غزال : نمیشه که 
امیرعلی : مثلاً اگه شما من و بخواهین خونه تون دعوت کنید میگین کی هستم 
غزال : میگم بابا ، امیرعلی – امیرعلی ، بابام
امیرعلی : به همین راحتی 
: آره 
امیرعلی : نمیگن من کی هستم ، چطوری باهام آشنا شدید 
غزال : نه ، مگه باید بپرسند 
امیرعلی : خوب تا اون جایی که می دونم آره 
غزال خندید : خوب بابای من سوال می کنه 
امیرعلی : مثلاً چی سوالی 
: میگه نمی خواهی از مهمونت پذیرایی کنی
امیرعلی به من نگاه کرد : یعنی همین یک سوال 
غزال : خوب آره دیگه 
امیرعلی : فکر می کردم سوال های بیشتری بکنند 
: نمی کنند 
امیرعلی : مثلاً اون پسر که اون شب اومد پیشتون 
لبخندی زدم به غزال نگاه کردم : اونا سوال نمی کنند ، مگه سوال تو باشه 
غزال بلند شد : من دستم بشورم میام 
می دونستم داره فرار می کنه 
امیرعلی به رفتن غزال نگاه کرد ، وقتی غزال یکم دور شد : من سوال می کنم 
: شاهرخ همکار بابام 
امیرعلی : چرا اومد بود پیش شما 
: اومده بود دیدنمون ، و وسایلی که مامان فرستاده بود و بهم داد 
امیرعلی : خیلی صمیمی بودید دیدم بغلش کردی 
بهش نگاه کرد : از کجا ؟ 
امیرعلی : بیرون تاریک بود من شما رو میدم ولی شما من و نمیدید ، حتی دیدم غزالم بغلش کرد 
: آره خوب 
امیرعلی : فکر نمی کنی برای یک همکار پدر یکم صمیمیت زیادی بود 
: نه ، با هم خیلی صمیمی هستیم ، همه خانواده من و اون می دونند 
امیرعلی : یعنی به هم محرمی هستید 
: نه 
امیرعلی : ببین آرینا بعضی چیزها رو باید رعایت کرد 
: می دونی نمی تونم برات از زندگیم توضیحی بدم 
امیرعلی : مثل این بهامد
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#117
  Posted: 16 Aug 2012 12:53
 
 
: اون رئیسم بود حالا هم اومده بود برم گردونه ، پیش خودش 
امیرعلی : که مال اون بشی 
: آره ، برای همین ازش فاصله گرفتم اومدم اینجا تا راحت باشم 
امیرعلی : مال اون شدی یا نه ؟
: اگه بودم فکر می کنی اینجا بودم 
امیرعلی : غزال چی ؟ 
: اون به خاطر من اومده ، که تنها نباشم 
امیرعلی : اون شب تو حیاط با اون همکار بابات در مورد چی حرف می زدی ؟
: تو کجا بودی ؟
امیرعلی : بهم بگو می خواهم بدونم 
: در مورد خودش و نامزدش 
امیرعلی : نامزد داره 
: داشت باهام دعوا کردند و جدا شدند 
امیرعلی : پس اومده بود تا دل تو رو بدست بیاره 
: نه 
بریم بچه 
از جام بلند شدم : آره بریم 
امیرعلی : شما برید من میام 
غزال : بیا بریم 
امیرعلی : حساب کنم میام 
غزال : حساب کردم بیا بریم
امیرعلی اخم هاش و توی هم کرد : کار بدی کردی آدم وقتی با یک مرد بیرون میاد ، دست تو جیبش نمی کنه 
غزال : ما دعوتت کردیم ، دفعه دیگه تو دعوت کن
امیرعلی : فرقی نداره 
: حالا بیان بریم 
به سمت ماشین رفتیم
غزال : آرینا ، ساحل پیام داده 
: خوب 
غزال : نوشته برای بیست تیر بلیط رزرو کرده 
: ببینه شاهرخ می تونه بیاد ؟ 
غزال : باشه بزار بپرسم ببینم بهش اصلاً گفته 
امیرعلی به من نگاهی کرد ، ولی من اصلاً توجه نکردم . 
غزال جلو جلو رفت 
امیرعلی : کجا می خواهی باهاش بری ؟
: چند نفریم همیشه با هم میریم مسافرت 
امیرعلی : حالا باید اونم باشه 
فقط بهش نگاه کردم 
آره بهش گفته اون موافق بوده 
: خوب پول و چطوری به دستش برسونیم 
غزال : گفت خودش میده بعد بدیم بهش 
: باشه ، بهش بگو اوکی کنه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#118
  Posted: 16 Aug 2012 12:54
 
 
امیرعلی اخم هاش توی هم رفت و دیگه هیچی نگفت . 
گوشی غزال زنگ خورد : شاهرخ . بله 
به ماشین رسیدیم امیرعلی با کلیدش هاش بازی می کرد . در باز کردم : بفرمائید 
امیرعلی : ممنون من خودم میرم 
: بیان سوارشین ما هم که داریم همون راه و میریم 
امیرعلی : من جایی کار دارم 
غزال : خوب بگو کجا می بریمت بعد میریم خونه 
امیرعلی : آخ 
غزال : سوار شو دیگه 
مجبوری سوار شد 
: چی شد شاهرخ چی گفت 
غزال : سلام رسوند ، به امیرعلی به شما هم سلام رسوند 
امیرعلی : مگه من و می شناس 
غزال : اره اون دفعه که اومده بود بهش در مورد تو گفتم 
از توی آینه به امیرعلی نگاه کردم : سلامت باشند 
غزال : آخ جون مسافرت 
: همون جایی اون دفعه 
غزال : نه میریم جزایر اطرافش 
: خوب 
غزال : امیرعلی تو نمیای مسافرت 
امیرعلی : نه ممنون 
غزال : می خواهیم بریم ترکیه تو هم بیا 
دلم می خواست غزال و خفه کنم ، این و با خودمون کجا ببریم 
امیرعلی : نه نمی تونم بیام 
غزال : هر جور راحتی ، در هر صورت من و آرینا خوشحال می شدیم بیای
امیرعلی : شما لطف دارید 
: اگه برنامت جور میشه بیا 
امیرعلی : نه جور نمیشه 
: چند روز است 
غزال : بیست روز ، با تور نمیریم 
: با تور که بهتر 
غزال : نه ساحل میگه تور اونجا ها ما رو نمی بره خودش راهنما میشه 
: خوب ببینیم این بار چی میشه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#119
  Posted: 16 Aug 2012 12:54
 
 
غزال : شاهرخ بلد 
: خدا کنه مثل پارسال خوش بگذره 
غزال : چقدر دلم می خواست پارسال می تونستم بیام 
: خوب بجاش امسال میای دیگه 
غزال : آره 
امیرعلی فقط گوش می کرد . 
غزال برگشت سمت امیرعلی : ساکتی 
امیرعلی : شما دارید در مورد مسافرت حرف می زنید من چی بگم 
غزال : تو کبابی چه می گفتید به هم 
امیرعلی توی آینه رو نگاه کرد : در مورد مدرسه جدید حرف می زدیم 
غزال : اون که خودم بودم بعدش چی می گفتید 
امیرعلی نمی دونست چی بگه 
: امیرعلی در مورد شاهرخ سوال کرد 
غزال : جدی ، مگه دیدیش
: اره 
غزال : کی دیدیش
امیرعلی : همون روز که تشریف آوردن و در مورد منزل شما سوال کردند 
غزال : مگه از تو سوال کرد 
امیرعلی : نه از عمو مصطفی ، منم همون جا بودم 
غزال : اون همسفر ماست 
امیرعلی : خوب . ببخشید بپیچید توی این جاده 
از جاده خارج شدم رفتیم توی همون جاده ، بعد از یک ربع رانندگی به یک روستای دیگه رسیدیم 
امیرعلی : همینجا اگه ایراد نداره نگه دارید تا من بیام 
: باشه 
نگه داشتم و اون پیاده شد . رفت 
غزال : چی شده تو لک 
: دلم نمی خواست بهامد ببین 
غزال : برای این ناراحت 
: هم بهامد هم شاهرخ 
غزال : شاهرخ برای چی ؟ 
: اون شب اون ما رو دید می زده 
غزال : جون من 
: اره 
غزال : ای پسر فضول 
: آره برای همین می خواست بدون چه نسبتی با ما داره 
غزال : ولی وقتی گفت شما من و چطوری معرفی می کنید ، می خواستم بگم من اگه تو رو به بابام معرفی کنم ، همون جا من و می کشه بگم بچه کجایی
: گناه داره بابا پسر خوبی
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#120
  Posted: 16 Aug 2012 12:55
 
 
غزال : بابای من و که میشناسی ، اگه شاهرخ قبول کرده فقط به خاطر بابای تو بوده 
: بله این و می دونم 
غزال : بابام بفهمه با یک بچه روستایی اینقدر صمیمی شدم 
: غزال این طوری حرف نزن مهم اینکه بچه خوبی
غزال : چه غیرتی هم هست 
: خوب دیگه 
غزال : چقدر ناراحت شد من پول غذا رو حساب کردم 
: به این میگن مرد 
غزال : راستی به بهامد چی گفتی 
: پسر پررو زل زده تو چشم هام میگه من اون بوسه رو فراموش نکردم 
غزال : جدی میگی 
: همچین دلم می خواست بزنم تو دهنش 
غزال : می زدی 
: اونم برای همین اومده بود 
غزال : چقدر رو داره 
: باز این بچه پررو دیگه سوال می کنه اتفاق خواستی بینتون افتاده که اومدی اینجا 
غزال : می خواستی بگی تا چند وقت دیگه بچه ام به دنیا میاد 
: همینم مونده 
غزال : دیگه چی گفت 
 : هیچی بیا برگرد پیش خودم ، با من باش 
: فکر کرده خیلی ازش خوشم میاد که برگردم پیشش هنوز اون کار زشتش و فراموش نکردم ، میگه دوستت دارم . منم بهش گفتم تو دنبال یکی هستی که باهات لجبازی کنه ولی تو نامردی از پشت خنجر می زنی 
غزال : خوب گفتی 
: همینم مونده برگردم پیش کسی که اصلاً بهش اعتماد ندارم 
غزال : به این امیرعلی چی ؟ 
: غزال چرت نگو اون فقط یک کسی که اینجا به من و تو خیلی محبت کرده و یک دوست نه چیز دیگه 
غزال : ولی تو برای اون اینطوری نیستی ، همیشه از من حال تو رو می پرسه 
: آره بهم گفت چرا تو خونه می مونم ، ببین غزال اگه این بار بهت گفت بهش بگو من و اون اصلاً به درد هم نمی خوریم 
غزال : فکر کن از تایلند با خبر بشه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود