جنازهای را بر سر راهی میبردند، فقیری با پسر بر سر راه ایستاده بودند پسر از پدر پرسید... »»
معرفی کتاب مسیحای تلماسه اثر فرانک هربرت کتاب دوم در مجموعه با شکوه تلماسه:... »»
Raheil | راحیلمثلث عشقDriver Service | راننده سرویسMy nurse | پرستار منبوی خونالهه شرقیآبی... »»
درود بر دوستان گرامی و عزیز کاربران گرامی پیش از هرگونه فعالیت در تالار خاطرات و داستان های...
Saeedparvare: جالب و قشنگ بود درود بر شما سعید جان ..شما لطف دارید... »»
یادداشت های یک بیسواد قسمت (۴) دوست داشتن! حسی که آدم ها گاهی یک شبه بهش میرسن. یا... »»
ariyanaa: کوتاه ترین داستان ترسناک دنیا نیز داستان زیر میباشد که نویسنده ی مشخصی ندارد ! ... »»
pornhubist9696: خیلی لذت بردم ، عالی بود سپاسگزارم ازلطف و همراهی شما ..پاینده باشید ..ایرانی ... »»
messi45: عالي منتظر ادامشيم سلام بر مسی نازنین ..وای که چه فاصله ای افتاده !..دوسال ..خیلی... »»
آسانسور منتظر آسانسور ایستاده بودیم، سلام و احوالپرسی که کردم انگار حواسش پرت شد و موبایل از دستش... »»
چشم بست و ندید، تیری که به سوی او نشانه رفته بود هنوز در جای خود باقی است. ندید... »»
آقای کیمپال و تونیا درحالی که چشم در چشم یکدیگر دوخته بودند با هم صحبت می کردند. آقای کیمپال... »»
moohammadyaqoob: درود فراوان وخسته نباشید خدمته دوست وبرادره عزیزم جناب آقای ایرانی خیلی ممنونم از داستان بسیار... »»
mahsabax: سلام شروع میکنم هروقت رفتم بنویسم جلو رفتم خوشم نیومد پاک کردم قول قول تا هفته... »»
ﺗﺨﺖ ﺭﺳﻮﻧﺪ ﻭ ﺳﺮﻣﻮ ﺑﻴﻦ ﺩﺳﺘﺎﺵ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻮﺳﻪ ﻱ ﮔﺮﻣﻲ ﻧﺸﻮﻧﺪ ﺭﻭ ﭘﻴﺸﻮﻧﻴﻢ ... ﻟﺒﺨﻨﺪﻱ ﺭﻭ ﻟﺒﻢ ﺍﻭﻣﺪ... »»
ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻗﻢ ﺑﻮﺩ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﺎﺭﻡ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽ... »»
با اصرار آفر که گاهی پشت چشمی هم نازک می کرد و دلیلش رو نمی دونستم، من و آبان... »»
قسمت اخر ﺭﻭﺯ ﻫﺎ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭﯼ ﻣﯿﮕﺬﺷﺖ . ﺭﻭﺯ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻝ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﮐﻢ ﮐﻢ .ﻫﻤﻪ ﭼﯽ... »»
