انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 3 از 3:  « پیشین  1  2  3

بی آبان


مرد

 
فصل اول
قسمت نوزدهم
(نه چنانم که تو گویی،نه چنينم كه تو خواهي)
روز خوبى بود ،
جون باران مى باريد ...
از پاي پنجره بلند شدم ، وقت رفتن بود
كتاب و جزوه هايى كه نياز بود را توى كوله ام جا دادم . هنوز هم آن كتابم را
پيدا نكردم
باور مى كنى ؟
حتى به امور دانشجويي و حراست هم سر زدم ولى به انها هم كسى تحويل نداده بود ،
ديروز طناز كَفت كتاب او را ببرم وكيى بكَيرم ، شايد همين كار را بكنم .
تى شرتم را با يك پليور كرم وخوب عوض كردم و موهايم را برس كشيدم اما كيس نكردم ، جه عيبى داشت اكر كمى دست مى كَذاشتم روى نقطه ضعفت
؟!
ديشب به محض اينكه به خانه رسيديم پيام توهم رسيد
نوشته بودى , عزيزم ببخش نتونستم بعد از اون جريان باهات حرف بزنم از نكّينم ناراخت نشو من معذرت مى خوام فردا جاى هميشكى ام ,
خواهرت كَفت ، تو نكَذاشتى ادامه دهد و حالا هم معذرت خواهى مى كنى .
جلوى آينه ايستادم وكرم ضد آفتاب را روى كونه پخش كردم
در جوابت نوشته بودم , حرفشم نزن ، نميدونم عيبه يا حُسن ولى من هيجى تو دلم نمى مونه ,
خم شدم دستى به مره هايم كشيدم ، سياهى و بلندى شان را دوست داشتم
آه، جقدر عجيب .
جند وقت بود زيبايى هايم را نمى ديدم ؟
تو باعث ش بودى ؟
در همين سه ماه واندى ؟
هما جلوى درب هميشه باز اتاق ايستاد نكَاهى به من ورزلب دستم انداخت پوزخند زد وكَفت :
- آره بمالون قشنكً بشى برى تو اون خراب شده يه مشت خراب تراز خودت بجسبن بهت ! ولى از من مى شنوى با هر كسى نير براى دوقرون كه بندازن كف دستت انكَشت نما مى شى بدبخت بابات كه معلوم نيست جه كَناهى كرده كه توشدى دخترش
تابه حال لخت و عريان ،
بى دفاع ،
درون يك استخر ير از يخ پريده اى ؟!
قطعانه .
سرما زده و بيجاره رزلب از دستم افتاد روى ميز
جر خيدم به عقب ،
خون در ركهايم جارى نبود
يخ بسته بود .
لب هايم تكان خورد
- جى دارى من كَى ؟
بوزخند لعنتى اش را دوباره تكرار كرد
- تقصيرى ندارى ، بين يه مشت دزد و معتاد وهرزه بزركً شدى بايدم يكى بشى عين خودشون ولى زود نبود يكم ؟ تواين سن هرزه شدى خدا به داد ده
سال ديكَه ت برسه بايد تو خونه تيمى ها پيدات كنن
شقيقه ام تير كشيد ، يك قدم جلو رفتم
- حق ندارى اينطورى حرف بزنى ، كاراى رحمان به من مربوط نيست جرا مى رى اينا رو براى خانوادت تعريف مى كنى ؟ جه سودى مى برى ؟
در جشمانم زل زد ، حالت آن دو دريجه ترسناك بود ولى جيزى درونِ من تغيير كرده بود
- مامان بزرك جادوكَر ، عمو دزد ، عمه تن فروش هيج كدوم اينا رو نمى تونى منكر بشى تا آخر عمر وصلن بهت فكر نكن خودتو جسبوندى به خانواده ما عقبه ت پاك ميشه ، سودش اينه كه اونا هم مى شناسن تون
دهانم خشكيد
بزاغى وجود نداشت
او جه كَفت ؟
عمه ام جه ؟
منى كه در حال مزه مزه كردن تهمت بزركَش بودم را جا كَذاشت وصداى تق تق صندلش توى سالن پيجيد
با بغض كفتم :
- به عمه م جيكار دارى ؟
جرخيد ،
آن خنده ى لج درارش پاك شدنى نبود
- والا ما با اون كار نداريم اونه كه رفت با صاحب گاراژى كه پسرش توش كار
من كنه خوابيد و بنده خدارو مجبور كرد صيغه ى نود ونه ساله ش كنه وبه همه كَفت عقدم كرده ، نميدونم يه پيرمرد هشتاد ساله كه جفت پا لب كور وايساده ارزش اون كارو داشت ؟
بعد به حالت ساختكى اخم كرد و كَفت :
- آخ يادم نبود يارو خيلى پولداره
كلويم به هم آمده بود
ميدانستم عمه عقد دائم نكرده ، مامان لطيفه كَفته بود
جون بجه هاى ان مرد براى مسئله ى ارث وميراث اجازه نداده بودند يك وارث اضافه شود. بقيه اش اما دروغ است
تهمت است
خبر داشت كه تهمتى اين جنين سنكَين عاقبتش جيست ؟
من جرا داد نمى زدم ؟
جرا دست بيخ كلويش نمى كَذاشتم ؟
- جى شد خفه شدى ؟ زبون درازت كجا رفت ؟
به اتاقم رفتم كيف لوازم آرايشم را توى كوله كذاشتم مانتو پوشيدم و حينى كه اشك هايم جكه مى كرد مقنعه ام را پوشيدم واز خانه بيرون زدم
زير باران ايستادم .
توان راه رفتن نداشتم ،
درونم يخبندان بود .
مثل مرده اى كه جند ساعتى از مركَش كَذشته ،
كشته بودند مرا
من را
خودِ خودِ من را
آبان را
آرز وهايم راكه ديكَر نكَو ...
به خاطر دارم بجه كه بودم مامان لطيفه و بابا بزركَم يك روز آمدند خانه ى بابا ، جِقدر دلم تنكً مامان بزركَم بود ، از آغوشش در نمى امدم
من از همان موقع آدم احساساتى بودم ،
آغوش و لبخند و حرفهاى خوب برايم همه جيز بود وتو تصور كن ماه ها در خانه ى پدرم از اينها محروم بودم .
خودش كه هيج بابا هم حق نداشت مرا بغل بكَيرد
بابا حتى از ترس او ، لبخند هايش هم به من پنهانى بود
باور تمام اينها سخت است ،
ميدانم
اما همه اش را من جشيدم
همين است كه سالهاست تلخى دهانم با هيج شيرينى پاك نمى شود.
مامان بزركً وبابابزركَم كه با بغض من راهى شدند به جند دقيقه نكشيد كه بابا و هما دعوايشان شد
ادعا مى كرد مامان بزركَم دعا و سحر و جادو انداخته توى خانه !
جريان كه به كوش مامان لطيفه رسيد در سكوت سر تكان داد و جند دقيقه بعد زير لب با خودش كَفت :
- من اكه دعا و رمالى مى دونستم يه دعا باز مى كردم براى خودم كه از اين فلاكت دربيام ...
هما اين كار را كرد كه پاى آنها را از خانه ى پسرشان ببرد كه الحق آدم
باهوشى بود .
اشكم بند نمى آمد
نمى دانستم براى خودم بود يا عمه نسرين .
دست ها و پاهايم يخ زده بود اما از صورتم حرارت بيرون مى زد
هميشه موقع كَريه وحالٍ خرابِ عصبى اينطور مى شدم ...
از سر كوجه كه پيجيدم ماشين ت را ديدم
اشك هايم شدت كَرفت وقلبم تييد ،
مامن كاهش را ديده بود.
برف پاكن ها خم وراست مى شد ، دستكَيره را كشيدم و سوار شدم
- بَه دلمون باز شد
نكَاهت كه به صورتم افتاد لبخند و انرزى ات همزمان آب شد وريخت
دلم برايت سوخت ،
كَناهت جه بود كه كَير من افتاده بودى ؟!
ماشين ت بوى كَل نركَس مى داد ومنبعش دسته كَلى بود روى داشبرد .
كوله ام را كَذاشتم صندلى عقب و اشك ديكَرى از ميان پلكم پريد
دستم را كرفتى و باغم كَفتى :
- بازم ؟
- بريم لطفا
دستم رارها نكردى ، با يك دست استارت زدى ، با يك دست فرمان را
جرخاندى ، وبا يك دست خيابان را دور زدى و تا وقتى كه افتاديم توى بزركَراه دست سردم رامى فشردى
توى كندرو ماشين را نكَه داشتى ، كاملا به سمتم جرخيدى وكَفتى :
- بكَو ببينم باز جى شده ؟
نمى توانستم بكويم
اين يك رقم را نمى توانستم .
الب ميان دندان فشردم و سكوت كردم ،
خودت را جلو كشيدى
- نمى خواى حرف بزنى ؟
سرم رابه نشانه ى نه بالا انداختم
دستمال كاغذى برداشتى و در حالى كه با حوصله اشك هايم را پاك مى كردى
كَفتى :
- باشه هروقت خواستى بكَو ولى نبايد اينجا بمونى آبان بسه ديكَه هرجى موندى ، جرا من هر دفعه ميام پيشت بايد اينطورى ببينمت ؟
اشك هايم را پس زدم
- ببخشيد نبايد جلوت كريه كنم ببخشيد
دستت را دور كتفم حلقه كردى
- نكَفتم كه اينو بكَيا
بين دو ابرويم را بوسيدى و خيره ى مردمك باران زده ى جشمانم با تمام ناراحتى ات لبخند زدى وكفتى :
- اكَه برام نبارى كه بى آبان ميشم ، خشك ميشم ، مى پوسم
بغضم را قورت دادم ،
خنديدم ...
تو براى يك عمر كافى بودى
داشتن تو يك پارتى كردن كلفت پيش خدا مى خواست !
پارتى من شايد همين اشك هايم از سر بى دفاعى وبى كسى بود ...
برف پاكن ها خاموش بود و باران آنجنان شدت داشت كه بزركَراه و ماشين ها
واضح نبودند .
دستت را كذاشتى كنار صورتم وكفتى :
-ميدونستى وقتى كريه من كنى لبات ملتهب و سرخ و خونى ميشه؟! تا حالا كَفته بودم ؟
متحير نكَاهت كردم
به جشمانت كه غرقِ در شيفتكى بود
-كيه كه توكَريه اين همه خوشكَل و خواستنى بشه ؟! حالا نكَى مريضما !
مريض نيستم ولى مردَم ، وسط ناراحتى حواسم پرتِ خوشكَليت ميشه دست خودم نيست
بادو انكشت تيفه ى بينى ام را نوازش و زمزمه كردى
- آبانى ديكَه ...
بالبخندم لبخند زدى ،
فاصله اى نبود
لب هايمان به هم جسبيد ...
بدون اينكه سر عقب بكشانى نجوا كردى
- دهنت واقعا داغه ، فشارت بالاميره دختر
دست كَذاشتم دو طرف كَردنت ، عميق تر بوسيدى و حلقه ى دستت دور تنم تنك ترشد .
صداى هما در سرم پيجيد
, تواين سن هرزه شدى خدا به داد ده سال ديكَه ت برسه ...
اشكم جكيد
يعنى اين كارم هم هرزكَى بود ؟
همين كه دل داده ام به بوسه ى تو
تويى كه دوستت دارم
تويى كه دوستم دارى
تويى كه برادر خودش هستى .
اشكم دستت را كنار صورتم خيس كرد كه به يكباره سر عقب كشاندى و نكَاهم كردى
_ آبان ، جته قربونت برم ؟ حرف بزن
من جه مى كردم ؟
منى كه عمرى در حسرت محبت وآغوشِ خانواده ماندم ولى راه كج نرفتم
عقده كردم ولى حسرتم را در آغوشِ الوده خالى نكردم
حالا مانده ام ،
توكه از آنهايش نيستى
آغوشت كه الوده نيست

پس من جكار بايد مى كردم ؟
دست پشت كردنت قفل كردم وكشاندمت به سمت خودم
لب كَذاشتم به لبت و حينى كه مى باريدم كَفتم :
- اكه پاى تو وسط باشه مى خوام همونى باشم كه اون مى كَه
خواستم دوباره ببوسمت كه با سركَردانى صورت جرخاندى وكَفتى :
- جى من كَى آبان ؟ اون فى كَفته؟
حالم خوش نبود ،
نفس هايم تند و نامنظم بود،
با خودم در جدال بودم و حالا با كذشت يك ساعت در ذهنم جوابش را مى
نبودم ،
من هرزه نبودم
يك بوسه از يار كَرفتن كه تن فروشى نيست ، هرزكَى نيست
اه
از اين نام ها متنفرم
حالم را بهم من زنند
بطرى آب را جلوى دهانم كرفتى و جند جرعه خوراندى ام
نكَرانى را در جشمانت مى ديدم،
- عزيز دلم بكَو بهم جريان جيه ؟
وقتى ديدى حرف نمى زنم نفس ت را بيرون دادى و كَفتى :
- مى خواى بريم دفتر ؟
با وحشت كفتم :
-نه
يكه خوردى وعقب تر رفتى .
سرم رابه پشتى صندلى تكيه دادم و جشمان سوزناكم را بستم .
مى ترسيدم
مى ترسيدم از اينكه كسى مرا ببيند و بكويد جشم دارم به ثروتت ،
بكويند مي ارزيد بادايى ات خلوت كنى؟!
ديكر جيزى به روانى شدنم نمانده بود
جشم باز كردم
پشت دستت را جلوى دهان كَرفته وبه ريزش باران روى شيشه خيره بودى
كَفتم :
-ميشه قدم بزنيم ؟
با مهربانى نكَاهم كردى وكَفتى :
- آره عزيزم بذار بزركَراه رد كنيم
ودست بردى به استارت و راه افتاديم
دسته كل نركَس جلوى داشبرد نكَاهم مى كرد!
دهان باز كرد وكَفت :
- به قلبت كوش كن
- قلب من اونه
اشاره ام به تويى بود كه با جديت و اخمو رانندكى مى كردى
نركَّس كَفت :
- همون . اعتماد كن بهش
دست دراز كردم دسته ى نركس را برداشتم و بوييدم
عجب عطرى ...
به فك محكم ت نكاه كردم
- اينو براى من كَرفتى ؟
با صداى من از فكر درامدى ، نكَاهى به دسته كل انداختى لبخند ملايمى زدى
وكَفتى :
- خود شيرين بشم و دروغ بكَم آره ، راستشو بكَم نه . يه پسره سر جهار راه كَفت بخر خريدم
لبخند يهنى زدم
نركَس راست مى كَفت ،
بايد به تو اعتماد كرد .
تمام اينها نشانه بود ...
...
شيرازِ بارانى را من عاشق بودم .
كنجشك هاى خوشحال اما كز كرده ميان شاخه ها ،
سنكَفرش پياده رو خيس ،
صداى برخورد باران به جتر،
دستهايى كه جفتِ هم شده بود
و دلى كه مى رفت تا آرام بكَيرد
- ديروز شنيدم هما در مورد عموت جى مي كَفت
آهى كشيدم و بخار سفيد بيرون زده از دهانم در هوا محو شد
. حتما نشستى خود خورى كردى كه حالا من جه فكرى در موردت من كنم و آبروت پيشم رفته هان ؟ بالاخره هر خانواده اى از يه طرف مى لنكَه ديكَه !
خودمونم يكى شو داريم يادت رفته ؟
نكاهت به جلو بود و با جديت كفتى:
- باور كن هيج قضاوتى درموردت نكردم . راستشو بخواى خانوادت برام مهم نيست ! جرا جون خودتو مي شناسم خوبى ، كارت درسته برات احترام قائلم پس حرفى نمى مونه ، تمومه .
كنجشكى ميان باران به آسمان پريد
درست مثلِ دلِ من ...
مرد آرامٍ من خدا موقع آفريدنت جقدر حوصله به خرج داده ! و جقدر ظريف كارى كرده
فكر مى كنم تويكى از همان تعداد انكَشت شمارى كه بعد از اتمام كار با لبخند نكاهت كرده وكفته
, آخيش عجب جيزى شد .
اى كاش كه روزى برسد تمام اينها را جبران كنم
تمام اين حال خوب واين آرامش را
دست انداختى دور كمرم مرا به خودت جسباندى وميان عطرِ شال كَردن مشكى ات كم شدم .
- ناراحتى ت سر همين بود ؟
سكوت كردم ، كذاشتم كه فكر كنى همين است .
...
دم غروب بود ،
باران بند آمده بود اما هنوز ابرها پا جفت در آسمان ايستاده بودند
به طنازى كه دنبالم روان شده بود كفتم :
- مكَه تو نميرى خوابكاه ؟
كيفش را يك ورى روى شانه انداخت
- نه بابا كى حوصله خوابكاه داره الان ؟ توكجا ميرى ؟
- من ؟
باتو قرار كافه داشتم ، همان كافه ى دنجى كه هفته ى پيش رفتيم .
نرسيده به درب ورودى ايستادم وكفتم :
- من بايد برم خونه خيلى هم عجله دارم! خدافظ
نمى خواستم بار ديكَر او با تو رو به رو شود
مشكل از تو نبود ، مشكل از جشمان خورنده وذهن خراب او بود !
نمى خواستم حتى ببيندت .
هنوز قدمى برنداشته بودم كه جشمم به نقطه اى از خيابان خشكيد ،
ايستادم و با درماندكى باليدم
- واى
قرار بود امروز روز خوبى باشد پس جرا كاملا برعكس شد ؟
ماشين نويد جند متر بالاتر از درب دانشكاه ايستاده بود ...
بركَشتم ،
طناز آنجا نبود ، نديدمش
رفته بود .
پا تند كردم به سمت باغجه ى محوطه وزير درخت هاى نارنج ايستادم
اگر تورا در دانشكاه ببيند چه ؟
با بى قرارى و دستان لرزان موبايلم را برداشتم و شماره ات را كرفتم ،
ميان اضطراب فراوان نزديك بود با آن خطم بكَيرمت ولى خدا نخواست بيجاره تراز اينى كه هستم بشوم
- جانم ؟ دارم ميام درو قفل كنم ...
- نيا يارا نيا
- جيه ؟ جته ؟
- نويد اينجاست
سكوت كردى ومن بركَشتم به خيابان وماشين نقره رنكً نكَاه كردم
- ديدت ؟
- نه داشتم ميومدم بيرون ماشينشو ديدم، تو ماشين نشسته
. كدوم وره ؟ سمت حافظيه يا سمت خيابون دفتر ؟
- حافظيه
- خوبه پس بيا
با دلهره ناليدم
- يارا ؟ ججورى ؟ مى بيندم
- مكَه نمى كَى تو ماشين نشسته ؟
- جرا ولى اگه ديد ...
- نمى بينه بيا از بين دانشجوها رد شوبيا
جشمانم را روى هم فشردم ، بايد به حرفت كوش ميدادم جاره اى نبود
- ميشه قطع نكنى ؟
بى حرف و دلدارى اضافه قبول كردى و من كوله ام را روى هر دو شانه فيكس
كردم ،
نكَاهم را دادم به آل استار سفيدم وكَفتم :
- اومدم
و دويدم !
بدون اينكه به آن سمت نكاه كنم فقط دويدم
از دانشكده بيرون زدم ، وارد خيابان دفتر شدم و هنوز مى دويدم
همجنان پشت خط بودى
ناى صحبت نداشتم ، نفس نفس زنان از درب كوجك وارد شدم و در را پشت
سرم بستم
تمام شد . بخير كَذشت
البته اميدوارم ...
پله ها را هن وهون كنان و با بى حالى بالا آمدم
مسافت زيادى نبود ولى آنجنان با سرعت دويده بودم كه روى كمرم دانه هاى عرق نشسته وسرم درد مى كرد
آدمى كه ورزش نداند جيست همين ميشود .
جلوى در موبايل به دست ايستاده بودى و لباسهايت آنهايى نبود كه صبح تنت بود
با حيرت نكَاهم كردى وكَفتى :
- دويدى ؟؟
موبايلم را بالا آوردم و تماس را قطع كردم !
دست پيش كشيدى وكوله ام را از روى دوشم برداشتى و باهم به داخل رفتيم
روى مبل بزركً و جرمى اتاقت ولو شدم
كَوش هايم هنوز پوف پوف صدا مى داد ،
نكَاهم افتاد به كفش هاى نازنينم كه در حين دويدن قطره هاى آب سياه كف خيابان كثيفش كرده بود
يك ليوان آب به دستم دادى پالتوت را دراوردى انداختى رو مبل و مقابلم نشستى ، دو دستت را جلوى دهان به هم قلاب كردى
زير ذره بين نكَاهت جرعه اى آب خوردم ليوان را بالا كَرفتم وكَفتم :
- شيرينه
در همان حال از پشت دستانت كَفتى :
. قند انداختم !
آب قند را تا آخر بلعيدم و ليوان خالى را روى ميز كَذاشتم
مقنعه ام را كندم
مانتوم را دراوردم
و تو هنوز نكَاهم مى كردى وحركاتم رازير نظر داشتى .
كاملا مشخص بود كه با اين فرار و اين حال مخالفى ، مى خواستى كه قوى باشم ولى خب ، تو جاى من نبودى
يقه ى پليورم را كَرفتم و تكان دادم
- كَرمه
هنوز اثرات آن دويدن برنامه ريزى نشده پا بر جا بود.
وقتى ديدى مى خواهم پليورم را دربياورم لب باز كردى
- درنيار سرما مي خورى
با سرتقى و بى توجهى پليورم را از سرم بيرون كشيدم
- نميتونم كَرممه
سرتكان دادى وبلند شدى پيج شوفاث را بازتر كردى وهمانجا تكيه به رادياتور ايستادى
با پنجه موهايم را برس كشيدم وخطاب به تويى كه خيركَى خرجم مى كردى
كَفتم :
- با نارحتى نكَام نكن ديكَه
دستم را به سمتت دراز كردم ،
سركج كردم و اشاره زدم بيا
نتوانستى مقاومت كنى ودست كذاشتى توى دستم ، مبل را دور زدى و كنارم نشستى
خودم را جلو كشاندم وسر كَذاشتم به سينه ات ،
دستت را روى كمرم كَذاشتى و با دست ديكَر موهايم را از صورتم كنار زدى
- از جى ناراحتى ؟ نكنه توقع داشتى برم جلو بكَم عه نويد جون تو اينجا جيكار ميكنى ؟ اونم بكَه آره داشتم رد ميشدم كَفتم يه سلامى بكنم !
بر آشفته شدى
- معلومه كه نمى خواستم باهاش دهن به دهن بشى
نكَاه غم زده ام در نكَاهت نشست ، باكلافكَى جشم روى هم فشردى وبعد سرم را جسباندى به سينه ات
نكَاهم افتاد به دسته كَل نركَس كه توى كَلدان بلورى و ساده اى وسط ميز بود
جانه ام را بالا دادم و استخوان شيو شده ى فك ات را بوسيدم
نكَاه در نكَاهم انداختى ،
دقيق ،
طولانى ،
در نهايت صداى آهسته و بم ت را شنيدم
- جرا صبح نمى خواستى بياى اينجا ؟!
بى اختيار آهى كشيدم ، نكَاهم رسيد به زير كَلويت و دستم بندِ دكَمه ى پيراهنت بود ،
- جون من ترسيدم يكى ببينتمون
بازدم آرام ت به پيشانى ام مى خورد و بوسه ات به فرق سرم جسبيد .
- قرار بود بريم كافه
و من تا آن دكَمه رانمى كندم بى خيالش نميشدم !
موهايم را از صورتم كنار زدى ، دستت خورد به پيشانى ام
صدايت آهسته بود و به نوعى با شيدايى همراه بود ...
من خودم برات باريستا ميشم
وبعد بلند شدى دست مرا كَرفتى و دنبال خودت كشاندى تا آبدارخانه ى
دفتر
صداى خنده ام در فضا پيجيد
- واقعا بلدى ؟
من خيلى جيزا بلدم
- جى مثلا ؟
بلندم كردى نشاندى روى كابينت وخودت را جسباندى به پاهايم،
بند نازك تاپ دو بنده ام را روى شانه لمس كردى وكفتى :
- اين تايت ايراد داره !
به تاپ مشكى ام نكَاه كردم
-جيش ؟
جشم تنكً كردى وبه حالت با مزه اى كَفتى :
- زيادى بازه
خنده ام كَرفت ،
براى جناب امينى اتفاقى رخ داده بود ؟!
خودم را جلو كشيدم وبا ناز ريخته ميان صدايم كفتم :
-ميدونى نزار قبانى جى ميكَه؟
نكَاه خندانت دودو ميزد در جشمانِ سياهم .
- مرا جورى در آغوش بكَير كه گويى فردا مى ميرم وفردا جورى در آغوشم بكَير كه انكَار از مرگ بازكَشته ام ...
كوشه ى لبت بالا رفت ،
باهايم دور كمر مردانه ات كرد شد وسرت جسبيد به كوشم
- من جه كَناهى كردم كه تو شاعرى ميدونى؟!
تعريفت به مذاقم خوش آمد و خواستم با شعر ديكَرى جوابت را بدهم كه لاله ى كَوشم را كَاز كَرفتى و آخم درامد ...
نه چنانم كه توگويى
نه چنينم كه تو خواهى
نه سما ام نه زمينم
نه به زنجيرِ كسى بسته وبرده ى دينم
نه جهنم
نه بهشتم
چنين است سرشتم....
ادامه دارد....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
     
  
صفحه  صفحه 3 از 3:  « پیشین  1  2  3 
خاطرات و داستان های ادبی

بی آبان

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA