ارسالها: 3734
#71
  Posted: 12 Aug 2012 16:13
 
 
بله بابا 
بابا : آرینا دلم نمی خواهد با این پسر تا دیر وقت کاری کنی 
: بابا اگه قابل اعتماد نبود اصلاً نمی موندم 
بابا : آخ 
: از این به بعد کارهام و روز انجام میدم که به شب نکش 
بابا : این خوبه ، راستی عمه ات تماس گرفت 
: خوب بودند 
بابا : آره خوب بود ، می خواست بیاد اینجا 
: خوب بیان 
بابا : خوب می خواهد برای نریمان بیاد اینجا 
به بابا نگاه کردم : یعنی چی ؟
بابا : یعنی نریمان از مامانش خواسته از تو خواستگاری کنه 
خندیدم : پسر پاک دیوونه شده 
بابا : آرینا 
: بابای من آخ اون پسر چش به من می خوره اخلاق خوشش ، مهربونیش ، با محبتیش 
بابا : این رو که داره 
: برای شما بله ولی برای من فقط تهدید 
مامان : منم راضی نیستم 
بابا : خانم خودش باید فکر کنه 
: برای من یک خمر بگیرد و ترشیم بندازید من عروس نمیشم ، اگرم بشم زن این نریمان نمی شم 
بابا : باشه بهشون میگم 
: دستتون درد نکنه بابا بهشون بگید من با فامیل وصلت نمی کنم تا خاطرشون حسابی جمع بشه 
بابا : باشه 
: خوب من برم که دیرم شد . 
مامان : ظهر که میای 
: معلوم نیست مامان من می دونی موقع چاپ مجله است کار منم زیاد ، خداحافظ 
از در خونه اومدم بیرون همینم مونده که زن نریمان بشم . 
وارد دفتر شدم فقط یکی دو تا از بچه ها اومده بودند . وارد دفترم شدم ، تا بچه ها بیان بازم یک دور دیگه نگاه کردم خوشبختانه دیگه کار ایرادی نداشت . 
سلام 
سرم بلند کردم لبخندی زدم : سلام خسته نباشید آقای امینی 
امینی : زود اومدی 
: گفتم که کار دارم 
امینی : بیا دفترم کارت دارم 
: همینجا بگید 
امینی : اینجا نمیشه بیا دفترم 
: باشه الآن میام 
پشت سیستم رفتم تا کارها رو بریزم توی پوشه مخصوصش 
کاری داشتید 
می خواستم با آرینا صحبت کنم 
از پشت سیستم اومدم بیرون : سلام نریمان اینجا 
امینی به من نگاهی کرد
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#72
  Posted: 12 Aug 2012 16:14
 
 
: پسر عمه ام هستند 
نریمان : شناختید دیگه 
: نریمان ایشون آقای امینی رئیس من هستند 
نریمان : می خواهم باهات حرف بزنم 
: الآن نمی تونم باشه برای بعد 
نریمان : همین حالا 
بهش نگاه کردم : خوب بگو 
نریمان : میشه تنها 
امینی : ببخشید خانم طلوعی بعد بیان دفتر من 
: چشم 
نریمان : معلوم خیلی دوستت داره که باز خواست می کنه 
: کسی که بی ادبانه وارد میشه همین دیگه اجازه میده همه ازش باز خواست کنند 
نریمان : چرا جواب من نه ؟
: پس برای همین صبح زود مهربون شدی بهم زنگ زدی 
نریمان : جواب من چرا نه ؟
: چون نه 
نریمان : ببین آرینا من تو 
: ببین نریمان من و تو یک نقطه مشترکم نداریم پس دیگه حرف الکی نزن راستش بگو تو فکرت چی می گذره 
نریمان : من همیشه دوستت داشتم 
: دروغ 
نریمان : نه نیست همیشه دوستت داشتم ولی نمی خواستم تو بدونی 
: کار بدی کردی 
نریمان : چرا ؟ 
: چون من اصلاً تو رو حساب نمی کنم تو فقط پسر عمه من هستی که سالی یک بار ماه ی یک بار می بینمت همین 
نریمان : ببین آرینا از این به بعد 
از جام بلند شدم : بهتر همون پسر عمه بمونی من هیچ علاقه ای به تو ندارم خداحافظ 
در اتاق باز کردم تا از اتاقم بره بیرون 
سلام نریمان 
نریمان : سلام غزال ، تو یکم با آرینا حرف بزن 
غزال : در مورد ؟
نریمان : من 
غزال : برای چی ؟
: هیچی نریمان سرش به در و دیوار خورده فکر می کنه من باید باهاش ازدواج کنم 
غزال خندید : نریمان جون خوب میشی
نریمان : غزال خوبم باهاش حرف بزن 
: باشه غزال با من حرف می زنه دیرم شده باید به کارهام برسم ، غزال به سلطانی بگو کارها رو بیار 
غزال : باشه 
رفتم سمت اتاق امینی : زهرا جون به آقای امینی بگو می خواهم ببینمشون
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#73
  Posted: 12 Aug 2012 16:14
 
 
زهرا : باشه 
بعد از چند دقیقه : برو تو آرینا جون منتظر شما هستند 
در زدم وارد شدم : شرمنده آقای امینی ، من از بابت پسر عمه ام عذر خواهی می کنم 
امینی : ولی من نمی بخشم 
: خوب برابر شدیم 
امینی لبخندی زد : خیلی عصبانی بود 
: آره 
امینی : معلوم بد بهش جواب دادی که شاکی شده بود اومده بود اینجا 
: زیاد مهم نیست ، کار تون بگید 
امینی بلند شد اومد جلوی من ایستاد : کارم 
: آره گفتید بیام اینجا کارم دارید . 
امینی یک چک آورد بالا : این حقوق تون 
: ممنون ، کجا رو باید امضا کنم 
امینی : اون دفتر روی میز 
رفتم سمت دفتر جلوی اسمم و امضا کردم . 
: مرسی 
رفتم سمت در دستم و گرفت کشید سمت خودش ، بهش نگاه کردم : میشه
امینی : نه 
: ولم کن بزار برم بیرون 
امینی : یک شرط داره 
: بگو 
امینی : ناهار امروز با من باشی 
: نه 
امینی : چرا نه ؟
: من اصلاً ازت خوشم نمیاد که بخواهم تحملت کنم 
امینی : تو که دیشب با من شام خوردی 
: اونجا رئیسم بودی ، ولی امروز ناهار یک آدم غریبه هستی 
صدای ضربه به در اومد امینی دستم و ول کرد : می تونید برید خانم طلوعی فقط کار تبلیغاتی رو هم من ببینم 
: چشم 
در باز کردم زهرا اومد داخل و من رفتم بیرون ، رفتم توی اتاقم و نفس راحتی کشیدم . 
غزال اومد : آرینا این نریمان چش بود 
: هیچی بابا دیوونه شده بود 
غزال : فکر نمی کردم تو رو دوست داشته باشه 
: حتماً آقابزرگ چیزی گفت و اون یادش اومده 
غزال : یعنی عشقشم باید آقابزرگ انتخاب کنه 
: چه فکر می کنی تازه دستش و بخواهد توی دماغش بکنه باید از آقابزرگ اجازه بگیره 
غزال : همون سوراخ بینیش کوچک چون آقابزرگ اجازه نداده 
خندیدم : بمیری غزال 
غزال : به جان خودم دارم راست میگم ها 
: این سلطانی چی شد ؟ 
غزال : بیا این کارش 
ریختم روی سیستم و نگاه کردم خوب بود : غزال این و ببر دفتر آقای امینی بهش بده ببینه 
غزال : خودت برو 
: برو غزال ، اگه سراغ من و گرفت بگو دستش بنده 
غزال : باشه 
غزال رفت بیرون منم رفتم تو اتاق داستان ها : آقای جلالی برای داستان جدید فکر کردید 
جلالی : بله خانم طلوعی
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#74
  Posted: 12 Aug 2012 16:15
 
 
: در مورد 
جلالی : بزارید بگیرمش میدم بخونید خیلی جالب 
: در مورد دادگاه 
جلالی : آره 
: باشه 
برگشتم توی اتاقم دیدم غزال نشسته : چی شد دادی ؟
غزال : آره با اخم نگاهش کرد و گفت خوب 
: حالا تو چرا غمبرک زدی 
غزال : خیلی بد برخورد می کنه ها 
: ولش کن دیوونه است 
غزال : دیشب تا کی بودی ؟
: سه 
غزال : تنهایی 
: نه امینی هم بود 
غزال : جدی جون من 
: آره ، مگه عجیب 
غزال : دیگه برادرش آروین نیومد 
: نه خدا رو شکر 
غزال : خوب پس خطر از بیخ گوشت گذشته 
: برای چی خطر 
غزال : دیگه منتظر میشدن تا تو و بهامد با بچه تون برید اونجا 
: دیوونه 
--- 
یک روز مونده به عید ، دیگه امینی به من کار نداره مسافرت مالزی هم کنسل شد ، چون امینی نه به من نه به غزال مرخصی نداد بچه ها هم نرفتند . 
آرینا تند تند کارها رو بکن روز اول عید نخواهیم بیام اینجا 
: باشه غزال جون می بینی که همه به خودشون افتادن 
غزال : آره همه فعال شدند 
: خوب می دونی مجله عید باید پر بار تر باش 
غزال : آره می دونم ولی به جان خودم خیلی سخت می گیره 
: ول کن دیگه بیا کمک تا این ها زود تموم بشه . 
همه بچه ها تا دیر وقت کار می کردند که زود مجله بسته بشه . کارم منم زیاد شده چون باید کارها رو چک کنم 
آرینا من دارم میرم 
: بسلامت غزال خانم 
غزال : دیگه تموم امروز آره 
: آره برو فردا با خوشحالی به سراغ سال نو برو 
غزال : خوب سال نو مبارک 
: سال نو تو هم مبارک 
همه بچه ها وقتی می خواستند برن سال و تبریک می گفتند و می رفتند ، منم بهشون تبریک می گفتم . خوشبختانه کار زیادی نمونده بود ، فقط باید پرینت می گرفتم و طراحی ها رو کنترل می کردم تا همه چیز مرتب باشه 
خانم طلوعی با من کاری ندارید 
: نه احمدآقا عیدتون مبارک سال خوبی داشته باشید 
احمدآقا : همچنین شما ، فردا که نمی خواهد بیام 
: نه احمدآقا کار اینجا تموم شد تا پنجم عید تعطیل 
احمدآقا : خدا خیرتون بده ، خداحافظ 
لبخندی زدم : خداحافظ 
سرم و روی میز گذاشتم تا همه پرینت ها بیاد و من چکشون کنم 
هنوز تموم نشده 
سرم و بلند کردم : فقط طراحی ها رو باید چک کنم 
اومد روی صندلی نشست : خسته نباشی 
: ممنون 
امینی : خوب مثل اینکه کار تموم شد و بچه ها تا پنجم تعطیل هستند 
: آره 
امینی : شما چی ؟ 
: منم این کارم تموم بشه میره چاپخونه دیگه به من کاری نداره 
امینی : خوب 
پرینت ها تموم شد یکی یکی کارها رو با هم چک کردیم خدا رو شکر بچه اینبار خیلی دقت کرده بودند و هیچ ایرادی نداشت . 
: خوب تموم شد 
امینی : آره پس بریز روی سی¬دی بده به چاپخونه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#75
  Posted: 12 Aug 2012 16:15
 
 
: باشه 
کار رو آماده کردم ، سیستم و خاموش کردم از جام بلند شدم : خوب دیگه تموم شد ، سال خوبی داشته باشی 
امینی : شما هم همین طور 
کیفم و برداشتم در باز کردم تا اون بره بیرون 
امین رفت بیرون در بستم 
امینی : بیا اتاق من 
: برای چی ؟ 
امینی : حقوقت 
: باشه 
دلم نمی خواست برم توی اتاقش ولی چاره ای نداشتم وارد اتاقش شدم ، چک و ازش گرفتم و دفتر امضا کردم : ممنون 
تا اومدم برم بیرون دستم گرفت 
: می دونی از این کارت بدم میاد 
امینی : آره می دونم 
: چرا اینقدر اذیت می کنی 
امینی : خوب لذت داره 
: ببین بهتر دیگه تمومش کنیم 
امینی : نه تموم نمیشه چون خودت شروع کردی من می خواستم تموم بشه ولی تو نخواستی 
: حالا می خواهم 
امینی : دیر شده 
: ببین اینجا تو رئیسی و من کارمند ، دعوای ما مال بیرون از اینجا است 
امینی : خوب ساعت کار تموم شده پس دعوای ما مال همین حالاست 
: من باید برم 
می خواستم دستم و از توی دستش در بیارم ولی اون محکم تر دستم و گرفت ، کشید تو بغل خودش 
: ولم کن 
امینی : یادت بهت گفتم کاری می کنم تو دنبالم بیای 
: خوب 
امینی : حالا زمانش رسیده 
: ولم کن 
امینی : نه ولت نمی کنم تو باید تقاص پس بدی من خیلی باهات راه اومدم ولی تو 
: ببین آقای امینی 
نگذاشت حرفم تموم بشه لبش و روی لبم گذاشت هر چی بیشتر تلاش می کردم ازش جدا بشم اون بیشتر من و توی بغلش می گرفت . بغلم کرد انداختم روی مبل هر کاری می کردم فایده ای نداشت 
: تو رو خدا ولم کن 
امینی خنده ای کرد : نه نمیشه 
: خواهش می کنم 
امینی : می دونی به خاطر اینکه بیام اینجا و بشم رئیس تو چه کارهای نکردم ، پس تمومش نمی کنم 
: خواهش می کنم . 
ولی اون اصلاً گوش نمی کرد . مانتو روسریم و در آورد ، اشک هام می ریخت : بهامد تو رو خدا ولم کن 
بهم نگاهی کرد : چرا باید ولت کنم 
: تو رو خدا ولم کن ، جون هر کسی دوست داری 
بهامد : هیچ کس و دوست ندارم از همه متنفرم ، چون کاری رو که نکردم انداختند گردنم تا آدم های مثل تو آزارم بدن 
: معذرت می خواهم 
بهامد : دیر شده
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#76
  Posted: 12 Aug 2012 16:17
 
 
: خوب مگه نمیگی نکردی ولی حالا که می خواهی بکنی 
بهامد : آره این کار رو می کنم که دیگه همه فکر کنند درست فکر کردند . 
: من چه گناهی کردم 
بهامد نیش خندی زد : تو از همه بیشتر گناه کردی 
: خواهش می کنم بهامد 
بهامد : یک شرط داره 
: چه شرطی 
بهامد : میای سرکارت 
: خوب 
بهامد : هر وقت خواستم با کسی باشم باید بیای پیشم 
: نه 
بهامد : ببین من نه رو نمی فهمم از اینجا بری هر جا باشی پیدات می کنم می فهمی 
سرم و تکون دادم 
بهامد بلند شد : می تونی بری 
سریع لباسم و پوشیدم ولی اشک هام هنوز می ریخت ، بدترین کار ممکن و کرده بود ، تا می خواستم از در برم بیرون دوباره دستم و گرفت و سمت خودش کشید ، اشک هام و پاک کرد : گریه نکن فقط می خواستم بهت بگم من آدمی نیستم که بخواهم همچین کاری بکنم من به اون دختر حتی یک بار دست نزدم می فهمی ، باور می کنی 
اشک هام فقط می ریخت 
بهامد : دارم ازت سوال می کنم 
: تو با من این کار رو کردی 
بهامد : من کاری نکردم ، مگه تو رو تا حالا بدون مانتو و مقنعه ندیده بودم 
: چرا ولی 
بهامد دوباره اشک هام و پاک کرد : گریه نکن عزیزم گریه نکن فقط می خواستم اذیتت کنم ، نمی دونم چرا از این کار لذت می برم ، تو همیشه من و مجبور می کنه بدترین روش و انتخاب کنم . 
: من عزیز تو نیستم 
بهامد لبخندی زد : بازم داری لج می کنی ، بابت بوس معذرت می خواهم 
: دیگه نمیام استعفا میدم 
بهامد : تو این کار رو نمی کنی تو اینجا می مونی تا من و یکی رو داشت باشم اذیتش کنم 
: ازت متنفرم 
بهامد : باور کن از این موضوع لذت می برم که ازم متنفری 
: تو روانی 
بهامد : آره هستم ، تو روانیم کردی ، پس باید عاقبت کارتم ببینی 
: من دیگه نمیام 
از داخل کیفم کلید و در آوردم انداختم زمین : دیگه نمیام ، برو یکی دیگه رو برای خودت پیدا کن 
از دفترش رفتم بیرون دیگه دنبالم نیومد . حالم واقعاً بد بود اصلاً فکر نمی کردم این کار رو بکنه ، هر طور بود خودم و رسوندم خونه خوشبختانه بابا و مامان خونه نبودند رفتم توی اتاقم و تا دلم خواست گریه کردم باور نمی شد . گوشیم زنگ زد دیدم شماره امینی دلم نمی خواست صداش و بشونم ، گوشی رو خاموش کردم . بلند شدم رفتم حمام و دوش گرفتم ، کمی آروم شدم . از حمام اومدم بیرون دیدم تلفن داره زنگ میزنه 
: بله 
آرینا 
: چکار داری که زنگ می زنی 
من می دونم کار بدی کردم ولی اون لحظه نمی دونم چرا این کار رو کردم من و ببخش 
: ازت بدم میاد ، ازت متنفرم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#77
  Posted: 12 Aug 2012 16:17
 
 
امینی : ببین می دونم کار غیر قابل بخشش کردم ، بیا یک کاری بکنیم 
: چه کاری ، حتماً فراموش کنیم 
امینی : بیا زن و من شو 
: من از تو خانواده ات بدم میاد بعد بیام زن تو بشم ، ببین من اگه شده خودم بکشم زن تو نمیشم ، آدم عوضی دیگه به من زنگ نزن نمی خواهم دیگه صدای نحس تو بشنوم .
 گوشی رو قطع کردم صدای در اومد : مامان 
مامان : آرینا اومدی خونه 
: آره 
مامان : حمام بودی 
: آره یکم خوابیدم رفتم حمام 
مامان : خوب کردی ، برو خود تو خشک کن سرما نخوری
: نه هوا خوبه 
مامان : ببین چه ماه ی خوشگلی برای عید خریدم 
: نازی چقدر ماه 
مامان : لبت چی شده 
: کجاش ؟
مامان با دست به لبم اشاره کرد رفتم جلوی آینه ایستاده دیدم لبم برش خورده 
: دیدم می سوزه ولی دقت نکردم 
مامان : با چی اینجوری شده ؟
: نمی دونم اصلاً یادم نمیاد 
مامان : بس که تو کار غرق شدی برای همین دیگه از خودتم فراموش کردی 
: برای اینکه راحت بشید دیگه نمیرم سرکار 
مامان با تعجب به من نگاهی کرد : چی شده آرینا 
: با امینی اختلاف پیدا کردم تا حالا هم تحملش می کردم ولی دیگه نتونستم امروز بهش گفتم دیگه نمیام 
مامان : خوب کردی ، من اصلاً از این پسر خوشم نمی اومد بابا بفهمه خوشحال میشه 
: حالا باید دنبال کار بگردم 
مامان : کار هست عزیزم نگران نباش 
: مامان به خاله فریده زنگ میزنی ببین می تونه برام تو مدرسه کار پیدا کنه 
مامان : تو مدرسه این موقع سال بعدم تو باید بری شهرستان ها بعد اجازه میدن بیای اینجا تدریس کنی 
: ایراد نداره دوست دارم 
مامان : معلوم هست چت شده 
: دلم می خواهد با بچه ها یکم باشم روحیم عوض بشه 
مامان : بیا برو مسافرت روحیت عوض میشه 
: مامان می خواهم از اینجا دور بشم 
مامان به من نگاهی کرد : آرینا به امینی که ربط نداره 
: چرا دقیقاً به اون ربط داره 
مامان زد پشت دستش : آرینا لبت 
: کار اون بود 
مامان : خدا مرگم بده ، آرینا باید ازش شکایت کنی 
: برم چی بگم ، بگم من و بوسیده
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#78
  Posted: 12 Aug 2012 16:18
 
 
مامان : خدا مرگم بده ، خدایا 
: کاری نشده مامان این کارها رو می کنی 
مامان اومد سمت : آرینا به جون مامان قسم بخور هیچ اتفاق نیافتاده 
: نه هیچ اتفاقی نیافتاده به بابا نگی مامان باشه 
مامان : نه چی بگم 
: بهش بگو با امینی مشکل پیدا کرده حالا می خواهد یک کار ساده تر پیدا کنه 
مامان : باشه عزیزم 
: مامان کسی چیزی نفهمه 
مامان : من کی به کسی چیزی گفتم 
: می دونم همیشه راز دارم بودی بازم باش 
مامان بغلم کرد اشک هام ریخت ، حسابی خودم و تو بغل مامان آروم کردم : پاشو آرینا لباس تو بپوش الان بابات میاد اینطوری نبینتت 
رفتم بالا لباس پوشیدم ، زنگ زدم به غزال 
: سلام غزال 	
غزال : چرا گوشیت خاموش 
: به خاطر امینی 
غزال : چی شده آرینا ؟
: با هم دعوا کردیم دیگه نمیرم مجله 
غزال : باشه منم دیگه نمیرم 
: می خواهی چکار کنی ؟
غزال : میرم پیش یاسمین تو هم بیا 
: نه می خواهم برم دنبال تدریس 
غزال : جون من راست میگی 
: آره به جون تو 
غزال : عالی منم همین کار رو می کنم باز با هم باشیم 
: بزار ببینم چی میشه 
غزال : باشه ، آرینا خیلی خوشحالم کردی که دیگه نمیری مجله راستش خیلی نگران این امینی بودم اصلاً ازش خوشم نمیاد چون زهرا بهم گفت تازگی ها یکم باهاش مهربون شده 
: دیگه مهم نیست به من ربطی نداره 
غزال : آره گور باباش ، الآن زنگ می زنم به امینی بهش میگم دیگه نمیام 
: باشه ، ممنون 
غزال : برای چی ؟
: برای اینکه همیشه پشتمی 
غزال : دو تا کار یک جا پیدا کن 
: باشه میای شهرستان 
غزال : تو به من بگو بیا بریم قله قاف من باهات میام 
: دوستت دارم 
غزال : منم همین طور . الآن میام پیشت 
: باشه بیا 
نیم ساعتی طول کشید تا غزال اومد : سلام غزال 
غزال : سلام دخمل من 
خندیدم : خوبی 
غزال : آره عزیزم 
با هم رفتیم توی اتاق غزال : آرینا چی شده ؟
اشک هام ریخت و همه چیز و براش تعریف کردم 
غزال : عجب بی شرفی این امینی 
: غزال شوکه شده بودم اگه خواهش و تمنا نمی کردم باور کن هر کاری دلش می خواست می کرد 
غزال : کثافت ، حمال چند تا چند تا می خواهد
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#79
  Posted: 12 Aug 2012 16:19
 
 
: غزال دیگه نمی خواهم ببینمش 
غزال : آره منم همین طور ، بزار بهش زنگ بزنم بهش بگم دیگه نمیرم 
غزال بهش زنگ زد : سلام آقای امینی 
صدای بهامد اومد : امرتون خانم کوثری 
غزال : می خواستم بگم من دیگه نمیام دفتر می خواهم استعفا بدم روز پنجم میام و تمام وسایل خودم و آرینا رو می برم بهتر دنبال یک جای گزین برای من و آرینا بگردید 
بهامد : شما نمی تونید 
غزال : من قراردادم تموم شده تازه یک ماه بیشتر موندم قراردادم تمدید نکردم پس می تونم برم 
بهامد : می تونم ازتون یک سوال بکنم 
غزال : بفرمائید 
بهامد : حال آرینا خوب 
غزال : خودت چی فکر می کنی ، آدم وقتی وحشی میشه باید به عاقبت کارش فکر کنه 
بهامد : من ازش عذرخواهی کردم بهش بگو کوتاه بیاد 
غزال : اونم بخواهد من نمی گذارم اینبار این طوری بار دیگه می خواهی چکار کنی ، می دونی چه بلای سرش آوردی 
بهامد با عصبانیت : من که کاری نکردم 
آروم : غزال تموم کن 
غزال دستش و آورد بالا که یعنی ساکت باشم : جدی کاری نکردی ، چقدر رو داری شما ، حتماً اگه یک بچه رو دستش می گذاشتی اون کار بود نه 
بهامد : من 
غزال : توجیه نکن خیلی آدم رذل و کثیفی هستی ، برو خدا رو شکر کن پدر آرینا نفهمید ولی اگه می فهمید اون دفتر رو ، روی سرت خراب می کرد بی نزاکت
گوشی رو قطع کرد : دلم خنک شد فکر کرده کیه 
: عقده خود تو هم خالی کردی ؟
غزال خندید : آره ، داشتم می ترکیدم 
از حرفش خنده ام گرفت 
غزال : پاشو دیگه ناراحت نباش آخرش یک بوس بوده ، حالا حال داد یا نه ؟
: دیوونه من داشتم می مردم تو میگی حال داد 
غزال : بعد فکر کن ببین خوب بوده یا نه 
: آره از لبم مشخص چقدر خوب بوده 
غزال : صد بار بهت گفتم یاد بگیر جواب بوس خوشگل بدی که این طوری نشی 
: پاشو برو خونه تون 
غزال : اره برم ، تو هم به فکر کار برای هر دومون باش 
: باشه 
غزال رفت خونه شون ، از این که غزال و داشتم خوشحال بودم . با حرف هاش آرومم می کرد . 
سال جدید آغاز شد و من دیگه به گذشته فکر نکردم و به دنبال آینده رفتم ، دیگه خدا رو شکر امینی هم سراغی از من نگرفت . 
خاله تونست توی یک شهرستان کوچک برای من و غزال کار پیدا کنه ، اونم با کلی پارتی بازی ، دو تا از دبیرهای مدرسه رفته بودند و کسی نبود به بچه درس بده برای همین قبول کردند . 
آرینا مطمئنی می خواهی بری 
: آره بابا اونجا خوب 
بابا : چرا یک مجله دیگه کار پیدا نمی کنی 
: بابا خیلی خسته ام دلم یک جای راحت می خواهد 
بابا : باشه بابا ولی خیلی مراقب خودت باش 
: تنها که نمیرم غزالم با من 
مامان و بابا رو بوسیدم : آتنا که نیومد ازش خداحافظی کنید 
مامان : آره هنوز از مسافرت نیومده 
: بهشون سلام برسونید ، خداحافظ 
چمدونم گذاشتم توی ماشین و حرکت کردم سمت خونه غزال تو اونم بردارم و با هم بریم ، جلوی خونشون که رسیدم بوق زدم غزالم با یک چمدون اومد بیرون : سلام 
غزال : سلام خانم معلم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#80
  Posted: 12 Aug 2012 16:19
 
 
: لوس 
چمدونش و گذاشتم صندلی عقب و حرکت کردیم 
: مامان و بابات هیچی نگفتند 
غزال : چی می خواهن بگن ، فقط گفتن مراقب باشید همین 
: من و نفرین نکردن 
غزال : نه بابا ، به تو چکار دارند 
: دخترشون دارم می برم 
غزال : نه ، مامان که همش سرش بنده به کلاس یوگا و از این حرف ها بابام که تو شرکتش پی جای خالی من و اصلاً نمی فهمند 
: خوب باز یک دونه ای 
غزال : آره بابا ، حساب کن خواهر و برادرم داشتم 
پنج ساعتی رانندگی کردم تا رسیدیم 
غزال : اینجا دیگه روستاست نه شهرستان 
: چه فرقی داره مهم من و تو رو قبول کردند 
غزال : اره ، یکم اینجام برای خودمون خوش می گذرونیم . حالا قرار چی درس بدیم 
: معلوم تو چی خوندی 
غزال : خوب من دبیری تو هم دبیری 
: خوب دیگه من قرار اینجا دبیر ریاضی بشم ، شما هم دبیر 
غزال : ادبیات 
: خوب آفرین دخمل مامان 
غزال : نامردی من می خواهم ریاضی یاد بدم
: می خواستی دانشگاه برای دبیر ریاضی شرکت کنی نه دبیر ادبیات 
غزال : لوس ، یعنی این طرح ما حساب میشه دیگه 
: با اجازه شما بله 
غزال : جدی میگی 
: آره من و تو که طرح نگذروندیم 
غزال : برای ما که رد کردند 
غزال: آره با پارتی بازی 
: حالام با پارتی بازی اومدیم اینجا 
غزال : دم این خاله ات گرم که هوای من و تو رو خیلی داره 
: واقعاً دمش گرم و گرنه حالا حالا باید طرح می گذروندیم 
غزال خندید : حقوق چقدر میدن 
: ساعتی دیگه من و تو قرار دادیم رسمی که نیستیم 
غزال : وا بمونن ، این همه درس خوندیم بعد قراردادی 
: رو تو کم کن نه که خیلی هم درس خوندی 
غزال : تو نخوندی ولی خدا وکیلی من پارتی مثل خاله تو نداشتم 
خندیدم : خیلی خوب حالا که پارتی من و تو شده 
جلوی مدرسه نگه داشتم ، هر دو پیاده شدیم رفتیم داخل مدرسه 
غزال: دفترش کجاست ؟
: بیا بریم داخل ببینیم کجاست 
وارد ساختمان مدرسه شدیم یک ساختمان قدیمی که چند تا کلاس داشت ، و صدای بچه ها می اومد 
غزال : چه ساختمونی 
: آره 
وارد دفتر شدیم : سلام ، خانم فاطمی 
خانمی بلند شد : امرتون 
: خسته نباشید طلوعی هستم ایشونم خانم کوثری 
به ما دو تا نگاهی کرد : بله به من گفتند تشریف میارید 
احساس کردم تو ذوقش خورد : مثل اینکه تعجب کردید 
فاطمی : نه آخ فکر می کردم یک نفر رو می فرستند 
: خوب ایراد داره که دبیر جدا فرستادند
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود