andishmand
و به این ترتیب دکتر جهان رفته رفته شمیم را به جان جاوید انداخته و زیرکانه او را به... »»
shadok
دارم راه میرم... یهو یه صدایی میاد... _ داداش یه عکس از مامیگیری؟ _ منم... »»
nazi220
ضمیمه دوم ایمیل از آلمان فرستاده شده، حجم عظیمی از آن، عکس های خانوادگی رهامی است. جمله ها... »»
paridarya461
خنده ای کردم و به کنارش رفتم اخمی کرد که زبانی برایش در آوردم دستم را بر روی سنگ... »»
paridarya461
فصل ۱۱ راستین) یه علامت به رامتین دادم فهمید پس رو به مامانش اینا گفت ما به خودش و... »»
Alijigartala
با لبخند به ساختمون خیره شدم . دلم بقرای این جا تنگ شده بود . هنوز کلید اینجارو داشتم... »»
paridarya461
داشتیم با هم بحث میکردیم و بهش میگفتم که از زندگیم بره بیرون که تو اومدی توی اتاق. تازه... »»
nazi220
دزدی صورت تا ابد ادامه دارد مردی که نصف صورتش را گم کرده بود دربه در دنبال... »»
Alijigartala
فرهاد ، به روبرو خیره شد ... خودش تو این شرایط ، به سختی ، تونسته بود کمر راست... »»
paridarya461
آروم رفت جلوی کژال و ایستاد! کژال م خودشو انداخت رو پای پدرش و گیوه هاشو بوسید و صورتش... »»
sepanta_7
با اخم میگه: البته بعد از دو روز با تعجب میگم: چــــــی؟ با همون اخمش میگه: دو روزه بیهوشی...... »»
andishmand
خواننده ی {عزیز}، با او ازدواج کردم. عروسی بیسر و صدایی داشتیم. تنها کسانی که در مراسم ازدواج حضور... »»
nazi220
ادامه داستان من با ظرف میوه ایستاده بودم و سخنرانی غرای عاطفه را گوش می کردم. مسعود... »»
Alijigartala
امیرمحمد- کجایی ؟ بگو کجایی که داری با من حرف میزنی من میام ، عزیزم تو فقط جات رو... »»
paridarya461
سرم همچنان روی سینه اش بود و قلبم از شادی و احساس دوست داشتنش تند تند می زد که... »»
nazi220
(قسمت پایانی) مارگارت لوید به قولی که در بستر بیماری به سارا داده بود وفادار ماند.از آن روز... »»
Alijigartala
فصل ۶۵ -آرشام خیلی طلوعو دوس داشت ...خوب ...حالا که طلوع ..... هق هق گریه هام تمومی نداشت... »»
nazi220
بله در واقع همین طور بود. من نمی دانستم که تو نیز این را دریافته بودی . مقصودم... »»
boy_seven
-هر طور شما بخواین. در حالیکه میرفت تا فرمان او را اجرا کند شنید که او ادامه داد: -به... »»
صفحه 6 از 16



