دیالوگ های بهروز وثوقی عاطفه:تو زن داري؟علي:نه بابا زنمون كوجا بودعاطفه:نامزد داري ؟علي:نگرفتم تا حالاعاطفه:يعني تا حالا عاشق نشدي ؟علي:اه نه بابا نه قربونت بيگير بخواب عشق كدوُمه اه انگُولكمُون نكن نذار ياد اون چيز هايي كه نداريم بيوفتيممذهبتو شكر، هر چي خورده بوديم پريداَه ما كجاييم تو كجايي بابا اه،...اي گور پدرت دايي ببين چه آشي واسمون پختي پاك خودمونم داريم ميريم گَرو....
maryy: دیالوگ های بهروز وثوقی حبيب: چرا نيومدي در دكونمجيد: امروز جمعه است، تعطيليهحبيب: امروز دوشنبه است، خيلي داريم تا جمعهمجيد: نخييير، تو اون تقويمه كه آقام اون سال خودش با دست خودش بهم عيدي داد امروز جمعه استحبيب: (با پوزخند) اون تقويم باطله استمجيد: واسه من جمعه جمعه آقامه، شنبه شنبه آقامه، خواه مرده، خواه زنده، جخ تقليد مرده جائزه، آقا ميگه پا منبر، زكي اينوووو.. ..
maryy: دیالوگ های بهروز وثوقی خدایا اگه روزی روزگاری قرار بشه هر کی پیر شد دلشم کوچیکشه خدایا مارو هرگز پیر نکن که هیچ حوصلشو نداریم... (قیصر)
maryy: دیالوگ های بهروز وثوقی رضاموتوری:من نمیتونم این ریختی مؤدب باشم. من یه جور دیگهام. اگه میشِستم پاک آبروم پیش خودم میرفت. به درک که آبروی تو رفت! من اگه یه روز دعوا نمیکردم اون روز شب نمیشد! قالی رو همچین از تو اتاق نهارخوری بعد مهمونی میزدم که برنج داغداغ روش بود! بعد گذاشتم کنار و شروع کردم از این سینما به اون سینما فیلمبری کردن. اون موقع 10 تا سینما یه فیلم میذاشتن. اما وقتی من باز دومرتبه رفتم سراغ دزدی که سینماها هر کدومشون تنهایی فیلم نشون میدادن.
maryy: دیالوگ های بهروز وثوقی این دیگه چه رنگشه، حیرونم... یه آدم گنده باهاس بشه نوچهی یه وجب دل. آخه چرا باهاس همچی باشه؟ کی گفته؟ مگه من کیم؟ کی گفته یه جوجه دل بشه اختیار دار آدمیزاد؟ دایی! اینو هم بگم، آدم... آدم مثلاً من اینو میخوام اونو میخوام نداره. باهاس دید که... باهاس دید که اون صابمرده چی میخواد این... این درست نیسدایی... درست نی... دایی، کار از یه جا خرابه.حالا از کجا خرابه، باهاس اون وخت گرفت از اوساکریم پرسید... دختر شیرازی، دل مارو بردی... بردی دل ما، غم ما نخوردی... چی بگم؟ آره... آره... مگه من کیم؟ درسته، حالیمه. من نه، تو. ..آره، تو... تو که سرت تو حسابه... چی؟ آره مچلیه... مچلیه... چی میگه چشات دایی؟ چی میگه اون چشات؟ آره، ریتنتنه! آره من سیا شدم... سیا شدم... خیله خب، مگه من، مگه من مگه من کیم؟ چرا به من میگی، مگه من کردم؟ مگه من گفتم؟ مگه من خواستم؟ من که سرم تو کفترام بود... کفترام... تو.. تو.. تو منو راهی شیراز کردی... تو... دایی تو منو هوایی کردی... کفترام.
maryy: دیالوگ های بهروز وثوقی - خیلیا منو زدن ... پاسبونا ... شوفرا ... پارچه فروش های کوچه مهران ... آدمای ممد ارباب ... سیاهی های کوچه سرخپوستا ... می دونی ... همیشه بعدِ هر یه کتک خوردنِ مفصل یه جوری میشم ... مثل آدمی که خارش داشته باشه و حسابی بخاروننش ... از دردش خوشم میاد ... مثلِ این می مونه که حکمِ مرخصیمو امضا کرده باشن ...کندو ♥♥
maryy: دیالوگ های بهروز وثوقی د رفــــیق من ، ما واسادیم ، تو رفتی ، ما نخوندیم ، تو خوندی ، ما عین یه جزیره بی کس موندیم ، تو با همه کس جونتو از آب کشیدی !آخرش چی شد ؟ تو اونجا نشستی و ما اینجا !مگه تو کار درستی کردی ؟ د اگه یه مجتهدم دزدی کنه ، خب دزدیه دیگه !حرفم که میزنی میگن حالیت نی !بابا اگه حالیمون نی تقصیری نداریم ، کسی حالیمون کرده که جفتک زدیم ؟د با وفا رفیقمی ، نوکرتم ! تا جونم دارم پات وای میسم ! واسه اینکه آدمـــــی !اما دیگه بهم سرکوفت نزن ، کار تو هم که کمتر از ما نیس که !تو اونجوری شب و روز کردی ما اینجوری !آخرشم هر کدومو که نیگا کنی ، یعنی زرشـــــــک !!
maryy: دیالوگ های بهروز وثوقی بعضی ها خیلی گنده تر از دهنشون حرف میزنن .رضا : تو که گوشت از این حرفا پره خسرو بیخیالش .دوست خسرو : ولی مال من پر نیست ، اون مزخرفی هم که گفتی راجع به خواهر من بودرضا: اگه تو خیلی غیرتی هستی شوفرتون رو رد کن که وقتی صدا میزنی بابا دو نفر برنگردن .
maryy: دیالوگ های بهروز وثوقی میشه یه دورم مهمونم کنیچه خوش اشتهاآخه همین امروز از زندان اومدم٬ بعد هفت ماهنمیشه باید ژتون بگیریبو اه ه ه گفتیم تو شوما هم با معرفت هست٬ توتون لوطی هستژتون میگیری یا برم؟اوهو و٬ آخ چی میشه یه را مهمونم کنی؟ مگه روغن کرمون شاهی میفروشی٬ اوهو و هوجونی جونم٬ خوشگلی خوشگلم٬برفوشی خریدارم اما نسیه٬ تو نمیری قیمتم خیلی بالای این حرفاست میارم بهت میدم دیگه٬ گفتم که دختر تازه از زندون دراومدم٬ بعد هف ماه خیلی خرابمباید ژتون بگیریاااا ه ه ه تو شوما ها هم دیگه با معرفت پیدا نمیشه٬ میخوایی بهت رسید بدم..
maryy: دیالوگ های بهروز وثوقی احترامت واجبه خان دایی ، اما حرف از مردونگی نزن که هیچ خوشم نمیاد ،کی واسم قدره یه نخود مردونوگی رو کرد که من واسش یه خروار رو کنم ، این دنیا همیشه برای من کلک بوده و نا مردی ،به هر کی گفتم نوکرتم با خنجر کوبید تو این جیگرم ، دیدم یه فرمون که میتونست یه محلی رو جابه جا کنه ، وقتی زجرش میدادن ، میرفت عرق میخوردو عربده میکشید ، دیوارها تکون میخوردن و، هر چی نامرد بود ای نوهووموش تو سوراخ قائم میشدن ، چییییییی شوووووود ؟رفت زیارت و گذشت کنار،مثل یه مرد شورو کرد کاسبی کردنو پوله حلال خوردن، اما مگه گذاشتن؟این نظامه روزگاره، یعنی این روزگاره خان دائی ، نزنی!! میزاننت !حالا داش فرمون گجاسسست ، اون فاطی که تو این دنیا آزارش به یه مورچه هم نرسیده بود گجاسسسست؟!همه دل خوشیش تو این دنیا ما بودیمو همه سر گرمیش اون رادیو،الحهههههههی نور به قبرشون بباره ، چقدر شبهای ماه رمضون منو داش فرمون راه میوفتادیمو میرفتیم، هر چی اون کاسبی کرده بود برای فقیر فقرا ، سحری میخریدو پوله افتارشونو میداد.حالا چیییییییییییییییییی شددددددد ؟ ۳ تا بی مرفتتتتتتت ، ۳ تا از خدا بی خبر، مفتتتتت مفت اونارو فرستادن زیره خاک!منم این کارو میکنم ، منم میفرستمشون زیره خاک! تازه این اولیش بود، تو نمره رو پاهام افتاده بود ، نمیدونی چه التماسی میکرد ننه !؟چشاش داشت از کاسه درمیومد خان دایی ، میفهمییییییی ؟ چشاش داشت ازکاااااااسه در میووووومد، حسابه یکی یکیشونو میرسم، بدتون نیاد شما دیگه واسه خودتون عمرتون رو کردین، منم ۲ تا گره کوچیک دارم، یکی این که به این ننه مشهدی قول داده بودم، ببرمش مشهد، یکی هم مهرمو از دله اعظم در بیارم بیرون ، فقط همینو همین!خیال میکنی چی میشه خان دایی، کسی از مردن ما ناراحت میشه ، ناااااا ننه ،۳ دففه که آفتاب بیوفته دمه اون دیفارو،۳ دففه که ازان مغربو بگن ، همه یادشون میره ما چی بودیمو واسه چی مردیم، همون تری که ما یادمون رفته، دیگه تو این دوره زمونه کسی حوصله داستان گوش کردنو نداره ˙·٠•●❤