انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 109 از 219:  « پیشین  1  ...  108  109  110  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شماره ۱۰۸۱


ای از تو خوبان خوردن خون تو از همه خونخواره تر
عیاره ای کافر دلی چشمت ز تو عیاره تر

من عاشقم بر روی تو، نادان چه سازی خویش را؟
دانی که نبود بی سبب چشم کسی همواره تر

چندی ز جور خود مرا رخساره تر دیدی به خون
لب تر نکردی هیچ گه کز چیست این رخساره تر؟

در کشتن بیچارگان آشفتی و بر من زدی
دانم ندیدی در جهان کس را ز ن بیچاره تر

هر روزت آیم بنگرم، پس بار دیگر بی خبر
صد پاره گشته جامه هم، وز جامه جانم پاره تر

از یاوه گردی های دل از جستجوی نیکوان
من از جهان آواره ام، صبرم ز من آواره تر

بگذار دل را، خسروا، چون پند تو می نشنود
خاموش کن دیوانه را، آوار ازان غمخواره تر
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
شماره ۱۰۸۲


ماه ندیدی ار دلا، یار چو ماه من نگر
در رخ او نظاره کن، صنع آله من نگر

گفتمش از لبت چشان، گفت برو، وزین هوس
هجده هزار هم چو خود بر سر راه من نگر

دفع کنم ز گریه من شعله دمی ز توتیا
سوخته جان و دل بسی زآتش و آه من نگر

این طرفم زبان دهد کان توام به جان و دل
چشمک ازان طرف زند، شوخی ماه من نگر

چند خورد سمند تو لاله ز خون عاشقان
گو که گهی به شکر آن روی چو کاه من نگر

کشتنیم بدین گنه کت نظری همی کنم
بوسه چو مست خواهمش، عذر گناه من نگر

سینه ز زخم ناختم چاه شده ست و پر ز خون
رگ چو نمود از درون، رشته چاه من نگر

صوفی خلوت دلم، دامنی از دو دیده خون
پاره مقنع صنم طرف کلاه من نگر

خسرو عاشقان منم، درد دلم که در هوا
گرد شده ست بر سرم، چتر سیاه من نگر
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۰۸۳


ای به تپیدن از تو دل، هوش که می بری مبر
وی به خرابی از تو جان، باده که می خوری مخور

خوردن غم ز دل بود، چند به خلق غم دهی
گر غرض اینست، از کسان دل که همی بری مبر

کبک روانی و رهت هست درون سینه ها
دانه دل بخور، ولی دور که می پری مپر

شاه بتانی و بتان بنده تو ز بنده کم
غاشیه نه به فرق شان، بنده که می خری مخر

خسرو خسته را ز تو پرده دل دریده شد
یار، از آن دیگران پرده که می دری مدر
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۰۸۴


گر تو کلاه کج نهی، هوش ز ما شود مگر
ور شکنی به بر قبا، کر ته قبا شود مگر

خفته به است نرگست، ور بگشائیش دمی
شهر تمام کو به کو، پر ز بلا شود مگر

مست و خراب شو روان پای به هر طرف فگن
دیده که خاک شد به ره، در ته پا شود مگر

چشم تو مست شد، بکن مست ترش ز خون من
زان همه تیر بی خطا، یک دو خطا شود مگر

بنده چشم تو شدم، آن دو از آن من نشد
خدمت لعل تو کنم، این دو مرا شود مگر

مردم دیده مانده را بر در خویشتن ببین
در دل همچو سنگ تو میل وفا شود مگر

دل که خراب داشتم در بر من رها نشد
خواهم ازین خراب تر، از تو رها شود مگر

از سر زلفش، ای صبا، سوی من آر گه گهی
دل که ز جای خود بشد تا که به جا شود مگر

خسرو خسته را اگر دل ندهد خیال تو
جان و تنم ز یکدگر هر دو جدا شود مگر
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۰۸۵


ای ز چون تو بت شده، صد پارسا زنار دار
آفتابی، روی ما در قبله دیدار دار

چون غم و اندوه خالت را فراوان پیشوا
در بلا و فتنه چشمت را هزاران کار دار

رشکم آید ز آنچه غمهایت، دگر یاران خورند
آن همه یک جا کن و پیش من غمخوار دار

ناوکی زن بر دلم کز زحمت خود وا رهم
خویش را بهر دلم یک دم درین پیکار دار

درد دل چون از تو یادم می دهد، مرهم مکن
بر دگر دلها در آویز و دلم افگار دار

من نه آن یارم که دارم پیش تو خود را عزیز
راضیم، خواهی عزیزم دار و خواهی خوار دار

از چو تو هندوی کافر کیش گل چهره ست دنگ
گل به هندستان بود چون برهمن زنار دار

رنگ می آرد کف پایت ز خون چشم من
یک دمی پا را بر این دو دیده خونبار دار

چند گویی نیست بیهوشی مشتاقان زمن
می توانی، خسرو بیچاره را هشیار دار
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۰۸۶


ای چراغ جانم از شمع جمالت نور دار
بارک الله، چشم بد زان روی زیبادور دار

چون دلم را بت پرستی نو شد اندر عهد تو
باری این بتخانه دیرینه را معمور دار

کار دل کردی، برافگن بعد ازین بنیاد عقل
شحنه را چون دور کردی، دست در دستور دار

من نه آنم کز درت سر بر کنم تا زنده ام
گر اجل از کوی تو دورم کند، معذور دار

تا بدانی حال خون آشامی شبهای من
جرعه ای زین باده پیش نرگس مخمور دار

من به جان درمانده و تو ترک بدنامی کنی
می توانی، حال رسوایی چو من مستور دار

خسرو بیچاره مرد نقش شیرین تو نیست
صورت فرهاد کش، در دفتر شاپور دار
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۰۸۷


یا رب، این ماییم از آن جان و جهان افتاده دور
سایه وار از آفتابی ناگهان افتاده دور

چون کنم، یاران، که من بیمارم و مرکب ضعیف
جان به لب نزدیک و راهی در میان افتاده دور

بینوا چون بلبلم، بی برگ چون شاخ رزان
کز جمال گل بود، در مهر جان افتاده دور

آنچنان کانداخت چشم بد مرا دور از رخت
باد چشم بد ز رویت آنچنان افتاده دور

دوری از کوی تو سرگردان همه شب تا به روز
در فغان گویی سگی ام ز آستان افتاده دور

در خیال ابرویت تنها و بی کس، سالهاست
شسته در خاکم چو تیری از کمان افتاده دور

یاد کن از چون منی، ای دوست، گر با چون تویی
آنچنان نزدیک بود این دم چنان افتاده دور

گفته ای، تو کیستی؟ مانده درین کو این چنین
بیدلی سرگشته ای از خان و مان افتاده دور

دی خیالت گفت، خسرو، حال تنهاییت چیست؟
چیست همچون حال تنهایی ز جان افتاده دور؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۰۸۸


گر هنر داری مرنج، ار کم نشینی بر ستور
زیر عیسی خر نگر، زیر خزان یکران تور

وز حروفی نام رخش و داردت هر جا، چه سود؟
در عرب وی را کمیت است اسم و در تاتار بور

نیک و بد در آدمی پنهان نمی ماند، چنانک
نافه در جیب ملوک و باده در جام بلور

نفس را چون رام جویی، ساکنی بهتر ز جهد
پیل را چون پست خواهی، چاره نیکوتر ز زور

چند بهر کنجدی کش خورده نتوانی، ز حرص
پا نهی، کایی تهی تگ در ره پیلان چو مور

احمقی باشد که گنجی دارد و خرجیش نیست
بر ستور انبار گوهر کی بود سود ستور؟

مزد دارد عرض بخشش پیش دکان بخیل
خیر باشد چاه کندن بر لب دریای شور

خوار نبود مکر می کو گردد از افلاس خوار
عور نبود منفقی کو گردد از انفاق عور

در عیار سیم و زر تا کی پرستی سنگ را؟
باش تا سیم تو گردد گور و گردد سنگ گور

ترک در دنباله کور و ز گورش یاد نه
گور دنبالش روان زانگونه کو دنبال کور

صنع یزدان شد چنان، از دیده عیبیش مبین
حسن در زنگ و حبش چون عقل در ملتان و غور

با تن سیمین، چو گنج خویش یابی زیر خاک
زال زر رویین تن و پولادوند و سیمجور

پر نگیرد بنده خواهش، ذره ذره کن چو ریگ
روغن اندر ریگ ریزی، بیشتر گردد صبور

خام تر گردد ز پند معنوی دانای خام
کورتر گردد ز باد عیسوی دجال کور

گر به پند از فسق باز آیی چو خسرو، ای حکیم
در جنب سر شستنت باید، چه دریا و چه خور!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۰۸۹


یا رب، آن رویست یا گلبرگ خندان در نظر
یا رب، آن بالاست یا سرو خرامان در نظر

ای خوش آن ساعت که بینم آن رخ و گیرم لبش
باده خوش بر کف و گلنار خندان در نظر

تا تو، ای سرو خرامان، در چمن بگذشته ای
می نیاید پیش بلبل را گلستان در نظر

در تو می بینم ز دود دل ز حسرت بیقرار
تشنه را کی سود دارد آب حیوان در نظر؟

یک زمان از دل فرونایی همه شب تا به روز
گر چه باشد تا به روزم ماه تابان در نظر

در نظرها صورت جان، گر نیاید، گو میا
در تو بینم کایدم چیزی به از جان در نظر

خلق گل بینند و من روی تو، زیرا خوش تر است
یک نظر در دوست از صد ساله بستان در نظر

در دندان تو زان بینم که دل می خواهدم
ورنه دریا نایدم از بذل سلطان در نظر

شه علاء الدین والدنیا محمد کآمده ست
خلق را عین الیقین زو ظل یزدان در نظر

از پی آن را که گیرد سبق فیروزی سپهر
حرف تیغش را همی دارد فراوان در نظر
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۰۹۰


ای ترا در زیر هر لب شکرستانی دگر
جز لبت ما را نمک ندهد نمکدانی دگر

من غم دل گویم و تو همچنان مشغول ناز
تو به شهری دیگر و من در بیابانی دگر

من به تو حیران، تو می گویی که پیمان تازه کن
بار اول عمر و آنگه عهد و پیمانی دگر

وه که چندان جان محنت کش مرا سوزی، بسوز
خانه خالی کن که آدم باز مهمانی دگر

من در ین سودا ز جان خویشتن سیر آمدم
آنکه زو سیری نیاید هست او جانی دگر

زان لب چون آب حیوان کشته شد شهری تمام
ای خضر، بنما، اگر هست آب حیوانی دگر

بر دل من غارت کافر میارید، ای بتان
زانکه بود این کافرستان را مسلمانی دگر

هر چه ممکن بود کردم چاره و درمان خویش
بعد ازین جز جان سپردن نیست درمانی دگر

با چنین خونابه دست از چشمها، خسرو، بشوی
زانکه این خانه نیارد تاب بارانی دگر
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 109 از 219:  « پیشین  1  ...  108  109  110  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA