انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 128 از 219:  « پیشین  1  ...  127  128  129  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۱۲۷۲


گمراه شدم، ره سوی جانان ز که پرسم؟
وز هجر بمردم، خبر جان ز که پرسم؟

از سرزنش مرده دلان جان به لب آمد
داروی دل زار پریشان ز که پرسم؟

خواب اجلم در سر و من مست خیالت
تعبیر چنین خواب پریشان ز که پرسم؟

کشت آن لب سر سبز مرا، گو ز من او را
کای خضر، ره چشمه حیوان ز که پرسم؟

ای رایت حسن تو روان کشتن عشاق
در آدمیان فتوی قربان ز که پرسم؟

یک درد تو گردد دو، گرم زانکه نپرسی
این درد که را گویم و درمان ز که پرسم؟

برد از دل من نقش بتان سحر دو چشمت
سحری که تو از دل بروی آن ز که پرسم؟

خواهم که کشم پیش دو بادام تو خود را
سلطان دو به یک مرتبه، فرمان ز که پرسم؟

دادند نشان دل خسرو سوی چشمت
مست است چو آن نرگس فتان، ز که پرسم؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۷۳


یارب، غم آن سرو خرامان به که گویم؟
دل نیست به دستم، سخن جان به که گویم؟

آه از دل من دود برآرد همه شب، آه
کاین سوختگی غم هجران به که گویم؟

افسانه من ناخوش و کس محرم آن نیست
اندک نبود، صبر فراوان به که گویم؟

خونابه پیدا همه بینند خود از چشم
احوال جگر خوردن پنهان به که گویم؟

دردی ست در این سینه که همدرد شناسند
بیدرد چو باور نکند، آن به که گویم؟

خوابش نگرم جان به لب آمد که برون ده
من نیم شب آن خواب پریشان به که گویم؟

دشنام دهد دشمن دشمن و تشنیع زند دوست
چندین شنوم از که و چندان به که گویم؟

من قصه دهم شرح و ز مستی ننهد گوش
آن زودکش دیر پشیمان، به که گویم؟

بلبل بکند ناله چو خسرو به سحرگاه
چون نشنود آن سرو خرامان، به که گویم؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۷۴


هر دم غم خود با دل افگار بگویم
چون زهره آن نیست که با یار بگویم

دشنام که می گفت شبی، هم ز زبانش
هر دم به هوس خود را صد بار بگویم

هر شب روم اندر سر آن کوی و غم خود
چون نشنود او، با در و دیوار بگویم

کو جان گرفتار که باور کند از من؟
گر من غم این جان گرفتار بگویم

افگار کنم همچو دل خود دل آن کس
کورا سخنی زان دل افگار بگویم

شب خواب شبم نی که مگر بینمت آنجا
خونابه این دیده بیدار بگویم

دردی ست در این سینه که بیرون نتوان داد
حیف است که درد تو به اغیار بگویم

خون شد ز نهفتن دل و اکنون روم، ای جان
رسوا شرم و بر سر بازار بگویم

یک روز بپرس آخر از آن محنت شبها
تا کی غم خسرو به شب تار بگویم؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۷۵


زین پای ادب نیست که در کوی تو آیم
سازم ز دو دیده قدم و سوی تو آیم

ای کاش شوم زودتری خاک که باری
با باد شرم همره و پهلوی تو آیم

در کوی تو گمره شوم از بوی تو با آنک
آنجا همه زان رهبری بوی تو آیم

خورشیدی و من ذره، کنم بی سر و پا رقص
آن لحظه که در جلوه گه روی تو آیم

گفتی که سیاست کنمت، کی بود آن تا
گل بسته و آراسته در کوی تو آیم

گفتی که برو جان ببر از من، چه روم چون
هر جا که روم بسته به یک موی تو آیم

پرسی غم خسرو ز پی شرح، زبان کو
چون پیش نمکدان سخنگوی تو آیم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۷۶


بیا ساقی که ما در می فتادیم
به خدمت پیش میخواران ستادیم

سر رندی چو گم کردیم در فسق
کلاه صوفیان را کج نهادیم

رها کن غرقه گردیم ار برانیم
میان می، چو اندر می فتادیم

چه جای توبه چون می می بنوشیم
که از خوبان به خون روزه گشادیم

مرادی از غم او عشق داریم
چه داند او گر از غم نامرادیم

بکش، ای خوش پسر، ما را به یک ناز
همان پندار کز مادر نزادیم

بده یک جام کیخسرو به خسرو
همان انگار ما هم کیقبادیم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۷۷


به رخ خاک درت رفتیم و رفتیم
دعای دولتت گفتیم و رفتیم

ز روی خویش کردی دور ما را
چو گیسویت برآشفتیم و رفتیم

جفاهای ترا با کس نگفتیم
درون سینه بنهفتیم و رفتیم

چو غنچه بس که پر خون شد دل ما
چو گل ناگاه بشکفتیم و رفتیم

به خود بیرون نمی رفتم از این در
ولی خود را به در رفتیم و رفتیم

به عهدت خواب خوش هرگز نکردیم
کنون آسوده دل خفتیم و رفتیم

ندارد قوت رفتار خسرو
میان سیل خون افتیم و رفتیم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۷۸


همی دزدی ز من اندام چون سیم
کدامین سیم دزدت کرد تعلیم

ز بهر سیم پیشانی گره چیست؟
گره تا چند بتوان بست بر سیم

بتان آزری بشکن ازان روی
کز آتش سبزه بر زد چون براهیم

مرا حرف نخستین است از جان
سر زلفت که شد چون حلقه جیم

خوش است آن خال نزدیک دهانت
اگر چه نیست حاجت نقطه بر میم

چه بیم اندر دلی چون شرم در چشم
نه شرم از چشم داری نه ز دل بیم

منم در کاغذین پیراهن از تو
چو نقش ماه نو بر روی تقویم

چوتر کردیم پیشت دیده و دل
ازین پس ما و جان خشک و تسلیم

گر آیی سوی خسرو نیم روزی
دو روزه عمر باز آید به دو نیم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۷۹


سفر کردند یاران جان ما هم
بسی بیگانگان و آشنا هم

ز ما یک بار برکندند دل را
ز صحبت خیمه مهر و وفا هم

چه تاب رنج راه آن نازنین را
که راهش در دل و در دیده جا هم

برابر رفت در یک تاش جانم
دلم در بند آن زلف دو تا هم

دو بوسی یادگاری داد ما را
دو می می داد پیش از دیده با هم

طفیل آهوی صحرا چه بودی
که در فتراک خود بستی مرا هم

جدایت می کند از جان من عشق
جدایی بند بند من جدا هم

فلک را کور بادا دیده مهر
که نارد دوستان را دیده با هم

اگر آن سو روی از خسرو، ای باد
ببوسی، باد پای یار ما هم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۸۰


ببستی چشم من ز افسون زبان هم
دلم بردی نه تنها بلکه جان هم

خرابم می کنی از رخ، ز لب نیز
ازینم می کشی، جانا، از آن هم

ز تیر تست ما را دعوی خون
گواهی می دهد دل، آن کمان هم

ز بیداد تو خرسندم همه عمر
اگر خون ریزیم، راضی، بدان هم

برو، ای باد، بوسی زن برای پای
اگر چیزی نگوید، بر دهان هم

بده ساقی که من مست و خرابم
پیاله خورده ام، رطل گران هم

غمی دارم که باد از دوستان دور
به حق دوستی کز دشمنان هم

بت اندر قبله دارم نه همین بت
که زنار مغانه بر میان هم

اگر افتد قبول این جان خسرو
به بوسی می فروشم، رایگان هم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۸۱


بتی هر روز بر دل میر سازم
به خوردن خون خود را تیر سازم

تنی پیرم گرفتار جوانان
بدین طفلی چه خود را پیر سازم؟

دل پاره نیارم دوخت هر چند
رگ جان رشته تدبیر سازم

چو کافوری نخواهد گشت روزم
ضرورت با شب چون قیر سازم

نه پای آنکه بگریزم ز تقدیر
همان بهتر که با تقدیر سازم

ندارم چون به حال صدق تا کی
ز زهد آیینه تزویر سازم

بس از بیهوده گفتن، خسرو، آن به
همه قوت تو مرغ انجیر سازم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 128 از 219:  « پیشین  1  ...  127  128  129  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA