انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 129 از 219:  « پیشین  1  ...  128  129  130  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۱۲۸۲


خیالت بر دل خود شاه سازم
ز بهرش دیده منزلگاه سازم

همه جانها کنم چاک ار توانم
که از بهر سمندت راه سازم

چو دل خواهم برآرم از زنخدانت
رگ جان رشته آن چاه سازم

چو کافوری نخواهد گشت روزم
که شبهای غمت کوتاه سازم

چو بد خواهیم، صد جان بایدم تا
نکو خواه چو تو بدخواه سازم

چو خسرو را تو خود شادان نخواهی
ضرورت با رخ چون کاه سازم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۸۳


ز هر موی تو دل در بند دارم
دلم خون گشت، پنهان چند دارم

به سوگند تو جان را بسته ام، وای
که چندش دل بر این سوگند دارم

غمت با خویشتن گویم همه شب
بدینسان خویش را خرسند دارم

برو جایی که من می دانم، ای باد
که من آنجا دلی در بند دارم

مرا از صحبت جان شرم بادا
که با جز تو چرا پیوند دارم

دهندم پند گفتار تو در گوش
چه گوش خویش سوی پند دارم

به خسرو ده که من ناداده وامی
بر آن لبهای شکر خند دارم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۸۴


مرا دل ده که من سنگی ندارم
به جز خون جگر رنگی ندارم

دل من برده ای نیکوش، می دار
وگر بد داریش جنگی ندارم

سر کویی گرم رسوا کند عشق
چو من عاشق شدم، ننگی ندارم

سرود درد خود با خویش گویم
که نالان تر ز خود چنگی ندارم

ز من تا صبر صد فرسنگ راه است
ولی من پای فرسنگی ندارم

دهندم پند و با من در نگیرد
که من عقلی و فرهنگی ندارم

منم خسرو که از غم کوه فرهاد
به سینه دارم و سنگی ندارم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۸۵


غمت با این و با آن گفتم، نگفتم
اگر چه ترک جان گفتم، نگفتم

ترا جان گفتم، ای دلبر تو دانی
که من این از زبان گفتم، نگفتم

به خاموشی بکش مسکین منی را
چنین ار یا چنان گفتم، نگفتم

خوش آن لحظه که تو گویی به صد ناز
«همین داد کان فلان گفتم، نگفتم »

به گوشت گر چه گفتم راز خسرو
تو گویی «بود آن گفتم، نگفتم »
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۸۶


شبی در کوی آن مه روی رفتم
سر و پاگم چو آب جوی رفتم

نمی رفتم، بلا شد بوی زلفش
خراب اندر پی آن بوی رفتم

به کویش رو نهادم بهر رفتن
ز بیهوشی به دیگر سوی رفتم

شبت خوش باد، ای دل، نزد آن ماه
که من خالی شدم، زین کوی رفتم

شدم بدخو به رویش هر دم اکنون
کجا من دیدن آن روی رفتم

به سینه نقد جان تشویش می داد
به رشوت دادن آن خوی رفتم

کج است آن زلف و می دانم به سویش
به گفت خسرو بدگوی رفتم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۸۷


به دست باد، کان سو جان فرستم
مرا بویی ست آخر آن فرستم

اگر خود تیر بر جانم گشایی
به استقبال تیرت جان فرستم

به کشتن خون بهایم آنقدر بس
که گویی بهر خون فرمان فرستم

همایی چون تو، وانگه استخوانم
بگو تا بر سگ دربان فرستم

اگر گوید، برنجد از طفیلی
سری در خدمت چوگان فرستم

نماند اندر تنم نقدی که بر شاه
خراجی زین ده ویران فرستم

ز تیزی نظر کش نه به شمشیر
که خسرو را به تو قربان فرستم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۸۸


پری رویی که من حیران اویم
به جان آمد دل از هجران اویم

رقیبا، دیدنم باری رها کن
دو روزه عمر تا مهمان اویم

بگفتندش، فلان مرد از غمت، گفت
«نخواهد مرد چون من جان اویم »

صبا هم بر شکست از ما که روزی
نیارد بویی از بستان اویم

چو مردم تشنه من در وادی هجر
چه سود ار چشمه حیوان اویم؟

ز زلفش دل همی جستم، دلم گفت
که زان تو نیم، من زان اویم

چو بر خسرو سیاست راند، گفتم
که با تو گفت من سلطان اویم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۸۹


دل بی عشق را من دل نگویم
تن بی سوز را جز گل نگویم

شکایت ناورم از عشق بر عقل
جفای شحنه با عاقل نگویم

الا، ای آب حیوان، پیش زلفت
ره ظلمات را مشکل نگویم

بگیرم زلف تو فردا، ولیکن
چه زاید آن شب حامل، نگویم

به اقطاع تو دل را خاص کردم
که جان را هم در آن داخل نگویم

ز جانت نیک گویم تا توانم
وگر بد گویمت از دل نگویم

بسوزم در غمت، وین راز با کس
فراقم گر کند بسمل، نگویم

به خسرو گویم این غم کو اسیر است
وگر خود بینمش عاقل، نگویم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۹۰


ز عشقت بیقرارم، با که گویم؟
ز هجرت خوار و زارم، با که گویم؟

نمی پرسی ز احوالم که چونی
پریشان روزگارم، با که گویم؟

همی خواهم که بفرستم سلامی
چو یک محرم ندارم، با که گویم؟

نه یک محرم که راز دل توان گفت
فراوان راز دارم، با که گویم؟

دلم بردی، غم کارم نخوردی
خراب است روزگارم، با که گویم؟

ندارد جز تمنای تو خسرو
جمالت دوست دارم، با که گویم؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۹۱


نهانی چند سوی یار بینم
نهان دارم غم و آزار بینم

ز صد جانب نظر دزدم که یک ره
به دزدی سوی آن عیار بینم

گهی تنهاش خواهم یافت، یارب
که بی اندیشه آن رخسار بینم

چنین هم هیچگه باشد، خدایا؟
که سیر آن روی چون گلنار بینم

همه عمرم در این حسرت به سر شد
که رویش بینم و بسیار بینم

تماشا حیف باشد بی رخ دوست
که جانان نبود و گلزار بینم

به روی گل توان دیدن چمن را
چو گل نبود چه بینم، خار بینم؟

رو، ای رضوان، تو دانی و بهشتت
مرا بگذار تا دیدار بینم

ز غم شب می نخسپم، باشد آن روز
که بخت خویش را بیدار بینم

فرو گویم به چشمت قصه خویش
اگر آن مست را هشیار بینم

چنین کافتاد خسرو در ره عشق
ره بیرون شدن دشوار بینم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 129 از 219:  « پیشین  1  ...  128  129  130  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA