انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 131 از 219:  « پیشین  1  ...  130  131  132  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۱۳۰۲


نه دست رسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم

هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم

در دل غم تو کنم خزینه
گر یک دل و گر هزار دارم

این خسته دل چو موی باریک
از زلف تو یادگار دارم

من کانده تو کشیده باشم
اندوه زمانه خار دارم

در آب دو دیده از تو غرقم
و امید لب و کنار دارم

دل بردی و تن زدی، همین بود
من باز بسی شمار دارم

دشنام همی دهد به خسرو
من با دو لب تو کار دارم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
شمارهٔ ۱۳۰۳


من کشته روی یار خویشم
در مانده روزگار خویشم

زین غم که به کس نمی توان گفت
شبهاست که غمگسار خویشم

در خون خود ار نباشمت یار
پس یار تویی که یار خویشم

ساقی، بده آن قدح مرا، زانک
من سوخته خمار خویشم

یاران چو قرار و صبر جویند
از من نه که برقرار خویشم

ای ناصح من که می دهی پند
می گوی که من به کار خویشم

گویند که، خسروا، چه نالی؟
من فاخته بهار خویشم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۳۰۴


ای روی تو عمر جاودانم
عمری ست که بی تو در فغانم

از نرگس جادوی تو هر روز
پیداست که چیست در نهانم؟

چون سحر دو چشم تو ببینم
«هذین لساحران » بخوانم

رویت دیدم نکو نکردم
هر بد که کنی سرای آنم

غم خور که ز عاشقی زبونم
می ده که ز بیدلی زبانم

می نالم زار، ازانکه چون نای
بی مغز شده ست استخوانم

در اول عشق رفتم از دست
تا چون شود آخرش، ندانم

بر خاک درت فتاده ماندم
مگذار که هم چنین بمانم

گفتی «غم خود بگو» چه گویم؟
چون کار نمی کند زبانم

نی با تو دمی همی نشینم
نی خاستن از تو می توانم

غم خسرو را به هیچ بفروخت
بستان که غلام رایگانم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۳۰۵


من عاشق آن رخ چو ماهم
گو زار مکش که بی گناهم

تاراج غمت شدم که فتنه
زد در شب گیسوی تو راهم

از شعله بسی گریخت پشمم
هم داد ازین نمد کلاهم

در زیستنم نماند امید
ور ماند ترا حیات خواهم

بر من نفسی بخند تا بوک
صبحی دمد از شب سیاهم

پخته نشدم ز عشق هر چند
جان سوخته شد ز دود آهم

گفتی که «گهی نداشت خسرو
آن صبر که بود چند گاهم »
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۳۰۶


ای گریه، ترا چه شکر گویم؟
کز تست هزار آبرویم

آید همه، بوی آتش دل
هر بار که از جگر ببویم

بیگانه و آشنا به یک بار
دانند که من غلام اویم

ای دیده، به جای اشک خون ریز
یا دست ز دیدنت بشویم!

گفتی که «اسیر کیست خسرو؟»
از غمزه بپرس، من چه گویم؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۳۰۷


زان غمزه خونخوار جان افگار خوش می آیدم
ناخوش بود زخم نهان، زان یار خوش می آیدم

ای آنکه بر درد دلم تدبیر درمان می کنی
بگذار کاین دل همچنین افگار خوش می آیدم

شاهدپرستم خوانده ای، ای زاهد و منکر نیم
پنهان چه دارم پیش تو، این کار خوش می آیدم

تسبیح و زهد، ای پارسا، دانم که خوش باشد،ولی
گر راست می پرسی ز من زنار خوش می آیدم

افتادم اندر راه تو، تا خاک گردم زودتر
وان پای نازک، چون کنم، رفتار خوش می آیدم

گفتی «دو چشم و دو لبم، زینها کدام آید خوشت؟»
خوردند اگر چه خون من، هر چار خوش می آیدم

از گریه من خار رهت اندر سر کویت، کنون
از دیده رفتن سوی تو بر خار خوش می آیدم

بر باد رویت روی گل می بینم و خون می خورم
خلقی چنان داند مگر گلزار خوش می آیدم

خسرو، چه خواندی ذکر او، یک بار دیگر خوش بود
می گو که یاد آن صنم هر بار خوش می آیدم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۳۰۸


یارب، چه باشد گه گهی جانان در آغوش آیدم
مستسقی لعل ویم یک شربت نوش آیدم

در ره فتاده مانده ام، دیده نهاده بر رهم
بازو گشاده مانده ام، تا کی در آغوش آیدم؟

خواهم شبی کز بوی او بیخود شوم پهلوی او
گه رو نهم بر روی او، گه دوش بر دوش آیدم

گاهی که عجز آرد به ره سلطان با تاج و کله
گریه ازین روزن به ره مانند جادوش آیدم

بوسه زنم گلگون رخش، بر رخ نهم میمون رخش
گر حلقه های چون رخش اندر بناگوش آیدم

ای دل، مده یادم ازو، در چشم من گریه مجو
ناگه مبادا کز دو سو سیلاب در جوش آیدم

مسکین دلم سویش رود، گم گشته بر بویش رود
هشیار در کویش رود، مجنون و بیهوش آیدم

ای آمده با صد فتن، برده همه هوشم ز تن
در بیهشی مگذر ز من، بنشین که تا هوش آیدم

بس کز غمت شب تا سحر غلتید، گویم بی خبر
از دیده مرواریدتر غلتان سوی گوش آیدم

خواهم چو سوزد خرمنم پوشیده ماند در تنم
از آه خسرو چون کنم کاتش به خس پوش آیدم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۳۰۹


مستم که امشب گوییا میهای پنهان خورده ام
من با خیال خویش می با نامسلمان خورده ام

نی نی که خوردم خون خود،چون پوشم ازتو،چون رخم
بر من گواهی می دهد هر می که پنهان خورده ام

از تشنگی آن دو لب می آیدم خون در جگر
مردم که در خواب از لبش دوش آب حیوان خورده ام

این نیم کشت غمزه را بیرون میارید از لبش
تا جان هم آنجایم رود کز یار پیکان خورده ام

ای مست جان خوشدلی، بر جان من طعنه مزن
تو جام عشرت خورده ای، من جام هجران خورده ام

وقتی به خسرو گفته ای «کت من به دست خود کشم »
چندین همه غمهای تو از شادی آن خورده ام
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۳۱۰


امشب میان نوخطان سرمست و غلتان بوده ام
چمعم که باری یک شبی مست و پریشان بوده ام

در جمع خوبان بوده ام، گر بر تنی عاشق شدم
عیبم مکن، ای پارسا، در کافرستان بوده ام

گر من اسیر بت شدم، ای پارسا، عیبم مکن
آخر من گمراه هم روزی مسلمان بوده ام

با او بدم شب وین زمان در خود گمم، یعنی دلا
من آن گدایی ام که شب بر خوان سلطان بوده ام

پرسی که «با من بوده ای وقتی و غمها خورده ام »
دور از تو اکنون مرده ام آن روز با جان بوده ام

گفتی که «در دامان من خود را شناس و دست زن »
عمری که از شرمندگی سر در گریبان بوده ام

شد خسرو عشقم بلا، زین پس من و دیوانگی
رفت آنکه وقتی عقل را در بند فرمان بوده ام
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۳۱۱


اینک به کوی یار خود من بهر مردن می روم
با من که خواهد آمدن، بر جان سپردن می روم

من می روم تا بنگرم، چند است کشته بر درش
خود را میان کشتگان بهر شمردن می روم

چون دیگران می می خورند از ساغر وصل تو،من
زین غصه سوی میکده خونابه خوردن می روم

میدان وصلت، ای پسر، جان می دهند، گو می برند
من نیز از سر خاستم، چون گوی بردن می روم

بر کشتن خسرو مگر دارد شه من آرزو
جان بر کف اکنون بر درش من بهر مردن می روم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 131 از 219:  « پیشین  1  ...  130  131  132  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA