انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 132 از 219:  « پیشین  1  ...  131  132  133  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۱۳۱۲


از غمزه ناوک زن شدی، آماج گاهت دل کنم
هر روز جانی بایدم تا بر درت منزل کنم

دل رفت و جان هم می رود، گویی که بی ما خوش بزی
گیرم که هر کس دل دهد، جان از کجا حاصل کنم؟

جو جو ببرم خوش را از تیغ بر خاک درت
تا خوشه مهرم دهد، تخم وفا در گل کنم

حاصل مرا صبح طرب، دل عاشق شبهای غم
بد روز مادرزاد را از حیله چون مقبل کنم

دی گفت صید جان کنم، گفتم «چه داری از عمل؟»
گفتا که «ترک کافرم، هر سو شکار دل کنم »

گفتم که «خلق از دیدنت جان می دهد، باری بکش »
گفتا «نمی باید مرا چندان کسان بسمل کنم »

گویند، خسرو، میل کن بر دیگران زان بی وفا
جان و دلم بردی، که را بر دیگران مایل کنم؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۳۱۳


بسیار خواهم از نظر تا روی او یکسو کنم
می خواست چشمم سوی او، از چه دگر سو رو کنم

گر می ندانم کز وفا دور است خوی نازکت
این چشم خون پالای را در چشم آن بدخو کنم

در چار سوی آرزو کاری ست با رویت مرا
رو سوی من کن یک زمان تا کار خود یکسو کنم

پهلو کنم از غم که او بشکست پهلوی مرا
من خود سگم گر فی المثل، شیرم ز غم پهلو کنم

بیماریی دارم نهان زان نرگس جادوی تو
دردم زیادت می شود هر چند می دارو کنم

چون نگذارند زلف تو بویی، به جایش جا کنم
هر جا که زلفت بگذرد، خاک زمین را بو کنم

خسرو همه تن موی شد در آرزوی روی تو
یک مویت از سر کم شود، این را به جای او کنم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۳۱۴


هر دم بنتوانم که آن رخسار زیبا بنگرم
جایی که روزی دیده ام رو آرم آنجا بنگرم

گه گریه پوشد چشم و گه بیخود شوم، چون در رسد
ممکن نگردد هیچ گه کان روی زیبا بنگرم

آتش بتر گیرد به دل، هر چند بر یاد رخش
بیرون روم، وز هر طرف گلهای صحرا بنگرم

ای باغبان، لطفی بکن در بوستان ره ده مرا
گر نخل ندهد میوه ای، باری تماشا بنگرم

زینسان که دل پر شد ز جان، هم دل تهی دادی برون
ما را یکی هم خود بگو کت از چه یارا بنگرم

دیدن نیارم چون رخت، پابوس خود نگذاریم
بگذار باری یک نظر در پشت آن پا بنگرم

تو خود ز بهر آزمون شوخی کنی، کین سو مبین
لیکن من بیهوش را که هوش دل تا بنگرم

از دیدنت جان می رود، در جان رود چون بینمت
حیرانم اندر کار خود کت جان دهم تا بنگرم

خونابه خسرو به دل افسرده تو بر تو به دل
چرخم نداد آن بخت کت از خلق تنها بنگرم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۳۱۵


جانم برون آمد ز غم، آخر به جانان کی رسم؟
عقلم نماند و هوش هم، بر نازنینان کی رسم؟

من عاشق و رسوا چنین، خلقی ز هر سو نقش من
دشمن هزاران در کمین، بر دوست آسان کی رسم؟

از یاد روی چون گلم، اشک است همرنگ ملم
نالنده همچون بلبلم تا در گلستان کی رسم؟

هستم به صحرای چمن مور ضعیف ممتحن
صد ساله ره بر پیش من تا برسلیمان کی رسم؟

در جانم از غم خرمنی، صد پاره گشتم دامنی
من بنده ام بی جان تنی تا بر تو، ای جان، کی رسم؟

با این سرشک افشاندنم، حیف است از تو ماندنم
تا خود نخواهی خواندنم، ناخوانده مهمان کی رسم؟

تو کردیم درد کهن، آنگاه درمان سخن
باری تو زان خود بکن، من خود به درمان کی رسم؟

هر جا که یار و همسری رفتند در هر کشوری
من شهر بند کافری ماندم، بدیشان کی رسم؟

هر شام خسرو تا سحر انجم شمارد سر به سر
لیکن ندانم این قدر تا من به جانان کی رسم؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۳۱۶


خواهم دل خون گشته را از دست تو در خون کشم
یعنی به دیده آرمش وز دیده در جیحون کشم

چشمم که زیر هر مژه دارد دو صد دریای خون
زان رو به نوک هر مژه صد گوهر مکنون کشم

چشم خوشت مستانه زد تیری به دل دی از نظر
بادا به جانم تا ابد، از دل اگر بیرون کشم

گفتی که چشم از لعل من بردار و بر رویم فگن
چشمم به خون پرورده است، در دامنش از خون کشم

خواهد که روی زرد را، خسرو، بسازد یار سرخ
گریان به یاد آن لبان جام می گلگون کشم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۳۱۷


یک شب اگر من دور از آن گیسوی در هم اوفتم
بالین سودا زیر سر بر بستر غم اوفتم

چون در نگیرد سوز من با شمع رویش، دل ازان
رو سوی دیوار آورم، در شب به ماتم اوفتم

دامن چو صبح از مهر او زینسان که در خون می کشم
هر لحظه در صد موج خون زین چشم پر نم اوفتم

چون نقطه پیش خط نهد از خاک گندم گون رخش
زان دانه درد از بلا روزی چو آدم اوفتم

هر سو به جست و جوی او چون آب می گردم روان
در پای آن سرو سهی هر جا که یابم، اوفتم

با غمزه گو تا زان کمان تیری زند بر جان من
باشد به فتراک تو زان ابروی پر خم اوفتم

خواهم چو خسرو یک شبی افتم بدان مه در دچار
بسیار می خواهم، ولی از بخت بد کم اوفتم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۳۱۸


باز آمد آن وقتی که من از گریه در خون اوفتم
دامان عصمت بردرم، وز پرده بیرون اوفتم

غمهای خود گویم که آن همدرد را باور شود
گر من به محشر ناگهان پهلوی مجنون اوفتم

سیاره دولت مرا، گر پایه بر گردون برد
بهر زمین بوس درت از اوج گردون اوفتم

چون قرعه گردم هر شبی پهلو به پهلو تا مگر
وقتی به زیر پای تو زین فال میمون اوفتم

این گریه گویی روغن است از بهر سوزاک دلم
کافزون شود شعله مرا، گر خود به جیحون اوفتم

خواب اجل می آیدم، لابد همی آید، چو من
بر بالش غم سر نهم بر بستر خون اوفتم

در محنت آباد دلم، خسرو، نمی گنجد غمش
فرهادوار اکنون مگر در کوه و هامون اوفتم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۳۱۹


دیدم بلای ناگهان عاشق شدم، دیوانه هم
جانم به جان آمد همی از خویش و از بیگانه هم

دیوانه شد زو عشق هم، ناگه برآورد آتشی
شد رخت شهری سوخته، خاشاک این ویرانه هم

شمع اند خوبان کاهل دل دانند سوز داغ شان
این چاشنیها اندکی دارد خبر، پروانه هم

مانده دو چشم من به ره، جانا، مکن بیگانگی
این خانه اینک ز آن تو، می بایدت آن خانه هم

زآیینه مردم تا چرا گیرد خیالت را به بر؟
بهر چه در زلفت رود، در غیرتم از شانه هم

دو ابرویت سرها به هم در کار دزدیهای دل
دزدیده چشمک می زند آن نرگس مستانه هم

هنگام مستی و خوشی چون بر حریفان طرب
گه گه به بازی گل زنی، سنگی براین دیوانه هم

بر من جفاها کز دلت آید، چه خواهی عذر آن؟
رنجی که برده ست آسیا، منت منه بر دانه هم

چون خواب ناید هر شبی، خسرو فتاده بر درت
در ماه و پروین بنگرد، غم گوید و افسانه هم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۳۲۰


هر سحری به کوی تو شعله وای خود کشم
چند به سینه خلق را داغ جفای خود کشم!

بس که بخفتم از غمت، فرق نباشدم دگر
گر به درون پیرهن رشته به جای خود کشم

عشق بود بلای من، کاش بود هزار جان
کز پی دوستی همه پیش بلای خود کشم

تا به سرای خویشتن یک نفست ندیده ام
هر نفسی به درد خود درد سرای خود کشم

شب که به گشت کوی تو خارم اگر به پا خلد
از مژه سوزنی کنم خار ز پای خود کشم

رفت خطا که سر بشد خاک در تو، تیغ کو
تا سر خود قلم کنم، خط به خطای خود کشم

دعوی یار و زهد بد، وه که نیست ره به دل
پیش در تو همت صدق و صفای خود کشم

بهر وصال می کشد خسرو خسته درد و غم
بر تو چه منت است، چون جور برای خود کشم؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۳۲۱


بر در تو ز دشمنان گر چه که صد جفا کشم
دوستیم حرام باد ار ز تو پای واکشم

غنچه دل به نازکی بشکندم بسان گل
صبحدمی که ناگهان بوی خوش از صبا گشم

طعنه زنی تو از جفا، من نه به ترک از صفا
تحفه پادشاه را پیش در گدا کشم

شرم ز دیده نایدم کو به تو دید، وانگهی
خاک درت گذاشتم، منت توتیا کشم

کشت فراق و کافرم، وه که بیا و زنده کن
پیش چنان لب و دهان منت جان چرا کشم

سر به در تو کرده خون می کنیم، ز در درون
ناشده سر چو خاک راه، از تو چگونه پا کشم؟

وای که خونم آب شد، چند ز دیده خون خورم
آه که سوخت جان من، چند ز دل بلا کشم

هر شبم از خیال تو دل ندهد زبان زدن
من به چنین عقوبتی تا به سحر کجا کشم؟

بخت ستیزه کار من این همه تاخت بر سرم
خسرو مستمند را چند به ماجرا کشم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 132 از 219:  « پیشین  1  ...  131  132  133  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA