انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 89 از 219:  « پیشین  1  ...  88  89  90  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۸۸۱


چشمت که قصد جان من ناتوان کند
گویم مکن به قصد دل، همان کند

مرغ دل آشیانه به زلف تو می کند
چون طوطیی که میل به هندوستان کند

آن کس که مانده بسته سودای زلف تو
سودش همین بود که دلی را زیان کند

از نردبان زلف تو هردم به آفتاب
آسان رسد، ولیک شبی در میان کند

شمعی که پیش روی چو ماه تو بر کنند
از تیغ گردنش بزنم، گر زبان کند

از دست دیر آمدن و زود رفتنت
روزی هزار بار دل من فغان کند

خسرو چو در تو می نرسد، باری ار به لب
دل را بر آب دیده نشاند، روان کند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۸۲


شوخی نگر که آن بت عیار می کند
دل را به بند زلف گرفتار می کند

هر دم به شیوه ای ز کسی می برد دلی
در حلقه های زلف نگونسار می کند

دشمن دریغ بود که ره یافت پیش دوست
حیف است گل که همدمی خار می کند

انکار عشقبازی ما می کنند خلق
ما خاک آن کسیم که این کار می کند

تا دید شیخ رونق بازار عاشقان
هر بامداد خرقه به بازار می کند

جز عقل عاقلان نکند صید چشم تو
مست است و قصد مردم هشیار می کند

در خورد دوست نیست نثار سر و ترا
خسرو سری که دارد ایثار می کند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۸۳


تا چین زلف بر رخ دلدار نشکند
بازار حسن و رونق تاتار نشکند

گر یار بشکند دل ما را هزار بار
دانم بدین قدر که دل یار نشکند

ما را مباد توبه ز مستی و عاشقی
تا جام عشق و کوزه خمار نشکند

زاهد، چرا ملامت مستان کنی، بگو
تا عهد و توبه مردم هشیار نشکند

در عاشقی درست نباشد کسی که او
ناموس خویش بر سر بازار نشکند

با زلف تست عهد دل ما و زینهار
در گوش او بگوی که زنهار نشکند

در پای بوس یار ز غوغای عاشقان
سرها رود که گوشه دستار نشکند

گر آب خضر خواند لبت را خرد، چه شد؟
نرخ گهر به طعن خریدار نشکند

خسرو ز زلف یار خلاصی طمع مدار
تا این دل شکسته به یکبار نشکند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۸۴


چون طره تو سلسله بر یاسمین نهد
خورشید پیش روی تو سر بر زمین نهد

هر بوی خوش که باد ز زلفت برد به باغ
اندر قبای غنچه تنگ آستین نهد

دیوانه لطافت اندام تست آب
مانا که باد سلسله بر آب ازین نهد

در خویشتن زمین ز گرانی فرو شود
جایی که قامتت به نشستن سرین نهد

چشمت اگر بکشت مرا، گو بکش به ناز
خلقی چه شد که بار بر آن نازنین نهد

لشکر کشید عارضت از سبزه بر سمن
زین پس خراج بر گل و بر یاسمین نهد

در بوسه لب ترش کنی و جان برد لبت
زان چاشنی به سرکه در انگبین نهد

سروت که پای ناز بر این دیده می نهد
خسرو بر آستان شه راستین نهد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۸۵


چشم فسونگر تو که داد فسون دهد
دانا زمام عقل به دست جنون دهد

خونابه می خورم ز غم و گریه می کنم
آری، شراب گوهر هر کس برون دهد

غم در دل و جگر خورد ار وی بدان بود
هر کو نهال را بدل آب خون دهد

مست نشاط و عیش کجا گردد آدمی؟
دور فلک چو باده به جامش نگون دهد

گفتی برون مده غم خود، چون نهان کنم؟
چون رنگ رخ گواهی حال درون دهد

اجرای جور می کنمت بر خود، ای عجب
شیشه فروش سنگ به دیوانه چون دهد

خسرو ز بهر آنکه خورد سنگ بر درت
خود را میان حلقه طفلان زبون دهد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۸۶


هر گاه مرغی از سر شاخی نوا زند
آید به دل کسی و ره جان ما زند

فریاد از آن دلی که به فریاد هر شبی
نالش به درد از آن سر زلف دو تا زند

نی نغمه طرب که بود ارغنون مرگ
مرغی که در شکنجه دامی نوا زند

ای فاخته، زناله زن آتش به بوستان
کز گل امید نیست که بوی وفا زند

او در خرام و دیده به راهش، چه کم شود؟
گر از طفیل سنگ رهت پشت پا زند

بی خواست آهی از دل من می زند، بترس
کاین تیر ناگرفته ندانم کجا زند؟

ای پندگوی، شیفته را چون نماند سنگ
خلقی رها کنش که کلوخ جفا زند

خسرو ز رشک غیر به جان می رسد، بلی
خیزد قیامتی چو گدا بر گدا زند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۸۷


یک روز یار اگر قدمی سوی من زند
بخت رمیده خیمه به پهلوی من زند

خواهم هزار جان ز خدا تا کنم نثار
در هر قدم که سرو سمن بوی من زند

در خورد دوست نیست مگر اشک چشم من
در پیش مردمان همه در روی من زند

مردم در انتظار که کی حلقه بر درم
زلف نگار سلسله گیسوی من زند

چشمش هزار قلب شکست، از مژه هنوز
لشکر کشد که بر دل بدخوی من زند

خسرو، ز باد صبح رخش دم زنیم و بس
لاف محبتش سر هر موی من زند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۸۸


آن خون که گاه مستی از آن مست ما چکد
از زلف فتنه بارد و از جان بلا چکد

شوید چو رخ به صبح، کند غرقه خلق را
هر قطره ای که از رخ آن آشنا چکد

ای زاهد، از دعای بد ایمن مشو که شب
مستان دعا کنند، که خون از دعا چکد

جام لبت که محتشمان را حلال باد
زو جرعه ای چه باشد، اگر بر گدا چکد

مردم در این هوس که شبی سر نهم به پاش
زانگونه کاب چشم منش زیر پا چکد

خاک درت به چشم من، از گریه خون خورم
تا خود جزای چشم من آن توتیا چکد

محکم قبا مبند که دامن بگیردت
خون هزار دل که ز بند قبا چکد

شمشیر آبدار کشیدی بر اهل عشق
دولت بود که ضربی از آن سوی ما چکد

تو می روی و از پی خونریز خویشتن
خسرو دوان که تا خوی اسپت کجا چکد؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۸۹


شبی که دلبرم از بام همچو ماه برآید
ز جان سوخته ام صد هزار آه بر آید

به منزلی که گذشتی ز آب دیده ام، ای جان
هزار لاله خونین ز خاک راه برآید

ز پرده چون به در آیی برای دیدن رویت
هزار یوسف کنعان ز قعر چاه برآید

چه عشوه، و چه کرشمه، چه دلبریست که چشمت؟
همه به مردم مسکین بیگناه برآید

ز حال خسرو مسکین نظر دریغ مفرما
که کار ما ز تو، ای جان، به یک نگاه برآید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۹۰


به بام خویش چو آن ماه کج کلاه برآید
نفیر و ناله من بر سپهر و ماه برآید

نگه تو داریش از سوز جان خلق، خدایا
چو او خرامد هر سو، هزار آه برآید

چو چشم سرخ کنم بر رخش، ز دیده رود خون
هزار آه که داد از دل سیاه برآید

فتاد در زنخ او، دلا، بمیر که زلفش
نه رشته ایست کز او غرقه ای ز چاه برآید

ز روی خوب مراد تو می دهند، ولیکن
هزار توبه کجا پیش این گناه برآید؟

شبی پگاه ترک سر ز خواب ناز برآور
که آفتاب نیارد که صبحگاه برآید

چنین که اختر خسرو به زیر خاک فرو شد
مگر ز دولت شاه جهان پناه برآید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 89 از 219:  « پیشین  1  ...  88  89  90  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA