انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 92 از 219:  « پیشین  1  ...  91  92  93  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۹۱۱


چه شد که یار بر آهنگ کین برون آمد؟
به خون کیست که آن نازنین برون آمد؟

خدای مهر مسلمانیش کند روزی
که باز کافر من از کمین برون آمد

چه آفت است که باز آن سوار پیدا کرد؟
کدام سرو ز بالای زین برون آمد؟

صدای لعل سمندش به خاکیان برسید
نفیر گمشدگان از زمین برون آمد

به شهر دی که در آمد برای دیده بد
هزار دست دعا ز آستین برون آمد

کلیسیای مغانم نشان دهید کجاست؟
که باز این دل کافر ز دین برون آمد

دکان ناز دو سه روز، جان من، برچین
که جان حسن فروشان چنین برون آمد

دلم ز پرده برون اوفتاد از پی چشم
چنان دلی چه کنم، چون چنین برون آمد

هزار درد کهن تازه کرد بر عاشق
ز بس که ناله خسرو حزین برون آمد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۱۲


ز خانه دوش که آن غمزه زن برون آمد
هزار جان گرامی ز تن برون آمد

نبرد کس دل آواره باز هر سویی
که بهر دیدن او مرد و زن برون آمد

به زلف شانه همی کرد دی که چندین دل
شکسته بسته ز هر یک شکن برون آمد

عجب بود که اگر من زیم در این نوروز
که سبزه تر او از سمن برون آمد

شبم بگفت که چون نی بسوزمت ز نگاه
کجا وه از لبش این یک سخن برون آمد

دمی ز خانه برون آکه بینمت ناگاه
که بهر دیدن من جان من برون آمد

به عشق میرد خسرو، چه طرفه فالی بود؟
ز غیب کاین سخن از هر دهن برون آمد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۱۳


فغان که جان من از عاشقی به جان آمد
ز دست چشم و دل خویش در فغان آمد

به راه دیدم و گفتم رود به خانه، نرفت
به سویم آمد و اندر میان جان آمد

ندیده بودم و دعوی صبر می کردم
دلم نماند در آن دم که ناگهان آمد

تو دیر زی که مرا جان من بکشت امروز
نظاره تو که چون عمر جاودان آمد

به گردن دگران آمدم شب از کویت
به پای خویش ز کوی تو چون توان آمد

غم تو دوش همی برد جان، به دل شد صلح
دل کسان که خیال تو در میان آمد

گران نیامده کوه غم تو بر دل من
دمی ز وصل زدم، بر دلت گران آمد

ز ابرویت که به کشتی سرنگون ماند
امید غرق شد و عمر بر کران آمد

نمانده بود ز خسرو اثر که دی ناگاه
تو رخ نمودی و بیچاره زان جهان آمد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۱۴


گل رسید و هر کسی سوی گلستان می رود
در چمنها هر طرف سروی خرامان می رود

شد جهان زنده به بوی گل، ولی من چون زیم
کز گلم بوی کسی می آید و جان می رود

عاشقان گریان و مست ما که نوشش باد می
می به کف سوی چمن در عین باران می رود

کوری آن دیده محروم باز آن نازنین
بر بساط نرگس تر مست و غلتان می رود

گر چمن خواهی و فردوس، اینک اینک کوی دوست
خلق آواره کجا در باغ و بستان می رود؟

وقت او خوش کش گل وصلی شکفت از روی دوست
سوی ما باری همیشه باد هجران می رود

ای که سامان جویی از من، کی بود ثابت قدم؟
مست بیچاره که پای او پریشان می رود

آنکه در پایش نزد خاری، کجا داند که چیست؟
درد او کش در ته هر موی پیکان می رود

خسروا، بر خاک آسانی تپیدن دور نیست
هست دشوار آنکه او از دل نه آسان می رود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۱۵


دل مرا چو ز روی تو یاد می آید
هزار شادی در دل زیاد می آید

تو پای خویش فراموش کرده ای از حسن
کجات از من سرگشته یاد می آید

غم تو در دلم آتش نهاد و از لعلت
صد آتش دگر اندر نهاد می آید

سواد چین شده زلفین تو که هر سحرم
نسیم مشک افشان زان سواد می آید

مراد سینه خسرو تویی و روی ترا
هر آن صفت که کنم بر مراد می آید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۱۶


بیا نظاره کن، ای دل که یار می آید
ز بهر بردن جان فگار می آید

فراز مرکب ناز و سوار در عقبش
هزار شیفته بیقرار می آید

رسید نازک من، ای نظارگی، زنهار
ببند دیده، گرت دل به کار می آید

ز مستی ار چه به هر سوی می فتد، لیکن
ز بهر بردن دل هوشیار می آید

چه گردها که برآورده باشد از دلها
که فرق تا به قدم پر غبار می آید

دو دیده کاش مرا خاک آن زمین بودی
که نعل توسن آن شهسوار می آید

مرا که یاد کند، گر ز کوی او بروم
یکی اگر برود، صد هزار می آید

مکن به سرو سهی نسبت درخت قدش
ز سرو کی گل و غنچه به بار می آید

کنون بنال به زاری چو بلبلان، خسرو
که بهر ناله بلبل بهار می آید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۱۷


بهار بی رخ گلرنگ تو، چه کار آید؟
مرا یک آمدنت به که ده بهار آید

اگر دو اسپه دواند به گرد تو نرسد
گل پیاده که او بر صبا سوار آید

خیال روی تو از دیده می رود بیرون
اگرنه از مژه پایش به نوک خار آید

مرا چو موی سرت ساخت چشم جادویت
که موی سر ز پی جادویی به کار آید

هزار کشته به فتراک گیسو آویزان
همی رود چو سواری که از شکار آید

غم تو بار گران است، لیک چون از تست
دلم گران نشود، گر هزار بار آید

تویی مراد دل و کی بود ز آمدنت
مراد خسرو بیچاره در کنار آید؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۱۸


لبالب آر قدح کز گلو فرود آید
مگر که از دلم این آرزو فرود آید

مگوی تو به که آید فرود می ز سرم
مباد کز سر من این سبو فرود آید

ز می چه توبه که گر ذوق آن کند معلوم
فرشته چون مگس آنجا به بو فرود آید

به بند مردنم امروز، ساقیا، بگذار
که باده از سر آن ماهر و فرود آید

به زهد تخته ورد و دعای من باشد
سفال خم که خط می برو فرود آید

ز بهر بردن دلهای خلق سیل بلاست
هر آن عرق که ز روی نکو فرود آید

بدین صفت که همی خون خوریم بر در تو
ترا چگونه می اندر گلو فرود آید؟

خوش آن زمان که به یاد تو هر شبم تا روز
ز دیده خون جگر سو به سو فرود آید؟

نقاب واکن و لبهای عاشقان دربند
مگر که خسرو ازین گفتگو فرود آید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۱۹


کسی که شمع جمال تو در نظر دارد
ز آتش دل پروانه کی خبر دارد

ز مرهمش نشود سود دردمندی را
که زخم کاری تیغ تو بر جگر دارد

ز بیقراری زلفت قرار یافت دلم
به زیر سایه او زان سبب مقر دارد

فضیلتی که جمال تراست بر خورشید
فضیلتی ست که خورشید بر قمر دارد

چه طوطی است خط سبزت، ای پریچهره؟
که تکیه بر گل و منقار بر شکر دارد

ز سوز عشق توام آتشی ست در سینه
که اشک دیده چون ناردان شرر دارد

ز آتش دل آشفتگان حذر می کن
که دود خاطر خسرو بسی اثر دارد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۲۰


کسی که بهر تو جان باختن هوس دارد
چه غم ز شحنه و اندیشه از عسس دارد

سرشک من همه سیماب شد، نمی دانم
که کیمیای صبوری کدام کس دارد؟

من غریب به راه امید خاک شدم
خوش آن کسی که بر آن پای دسترس دارد

مرا پسین نفس زیستن هوس، وان مست
به خواب ناز کجا پاس این نفس دارد؟

هلاک خویش همی گویم، ار چه می دانم
که انگبین چه غم از مردن مگس دارد؟

تو خفته می گذر، ای ماهروی مهدنشین
که بار بر شتر است و فغان جرس دارد

برفت جان زتن من در آن جهان و هنوز
ز بهر دیدن تو روی باز پس دارد

تو خود به بوسه دهی جان، ولی نیارد گفت
که باز مرده تو زندگی هوس دارد

بلاست میل تو در روزگار خسرو، از آنک
چه دوستیست که آتش به سوی خس دارد؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 92 از 219:  « پیشین  1  ...  91  92  93  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA