ارسالها: 6368
#961
Posted: 2 Sep 2014 12:38
شمارهٔ ۹۶۱
زلف یار مرا به باد دهید
باد عنبرفشان زیاد دهید
جادوان کز خطش سبق گیرند
شحنه ای هم ازان سواد دهید
ای کسانی که نزد یار مسنید
از منش زود زود یاد دهید
سوی او رفته اید می ترسم
که شما نیز دل به باد دهید
از لب من به پای او گه گاه
بوسه بدهید و پر مراد دهید
خردسالی همی کند بیداد
ای بزرگان شهر، داد دهید
اشک خسرو همی رود ز فراق
گر توانیدش ایستاد دهید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#962
Posted: 2 Sep 2014 12:39
شمارهٔ ۹۶۲
عاشقان را چو نامه باز کنید
نام من بر سرش طراز کنید
زهد رفته ست، ای مسلمانان
باده نوشید و چنگ ساز کنید
گر شما دین عاشقان دارید
بعد از این پیش بت نماز کنید
گاه مردن شنیدم از محمود
گفت، «رویم سوی ایاز کنید»
من غلام شمایم، ای خوبان
بکشم، گر هزار ناز کنید
چند باشید مست حسن، آخر
چشمها را ز خواب باز کنید
دیده باشید آن جوان مرا
صفتش پیش بنده باز کنید
با چنان قامت، ای صنوبر و سرو
شرم ناید که پا دراز کنید
بشنوید این حکایت خسرو
پیش آن سرو سرفراز کنید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#963
Posted: 4 Sep 2014 12:57
شمارهٔ ۹۶۳
جان سرانگشت آن نگارین دید
عقل انگشت خویشتن بگزید
باد بویش به بوستان آورد
غنچه بر خویش پیرهن بدرید
هر شبی در هوای لعل لبش
ما و چشم سرشک و مروارید
عاشقان جان نثار او کردند
زلف هندوش یک به یک برچید
عالمی در غم لبش بودند
هیچکس طعم آن شکر نچشید
هر کس از وی حکایتی گفتند
کس به کنه کمال او نرسید
هر دلی از کمند عشق بجست
باز زلفش به دام عشق کشید
هر که در قید عشق شد مجنون
تا قیامت ز بند او نرهید
همچو خسرو بسوخت از رخ او
هر که آن شیوه و شمایل دید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#964
Posted: 4 Sep 2014 12:58
شمارهٔ ۹۶۴
تا ترا جسم و جان شکار بود
هر که را دل بود، فگار بود
کشت خال لب توام، آری
مگس شهد زهردار بود
هر کسی کز لب تو می نوشد
تا زید هم در آن خمار بود
آن زمانی که سوی تست دو چشم
این دوا کاشکی دوچار بود
هر که در کوی شاهدان می خورد
پیش ما مسجدش چه کار بود؟
پارسایی که چون جوانانست
در نمازش کجا قرار بود؟
مست اگر دوزخیست، گو می باش
عاشقان را ز توبه عار بود
غم مرا سوخت، ور چه شرح دهم
بی غمان را کی استوار بود؟
گریه ام خوش نیایدت، آری
شربت درد خوشگوار بود
در دلم با چنین روارو غم
خرمی را چگونه بار بود
پای تو زین پس و سر خسرو
عمر باید که پایدار بود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#965
Posted: 4 Sep 2014 13:00
شمارهٔ ۹۶۵
پیش روی تو یاسمین که بود؟
پیش لعل تو انگبین که بود؟
هر کجا نام طره تو برند
نافه خام پوستین که بود
گل که بو می برد ز باد صبا
با چنان روی نازنین که بود
چون ببینم که پا نهی به زمین
سر نهم من به هر زمین که بود
خسروت شد غلام و بنده، ولیک
به جز از بند اینچنین که بود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#966
Posted: 5 Sep 2014 19:55
شماره ۹۶۶
دل که از عشق پاره پاره بود
دل نگویم که سنگ خاره بود
پیرمردی که از جفای جوان
خون نخورده ست شیرخواره بود
ای که مه با کمال خوبی خویش
پیش روی تو پیشکاره بود
هر که یکبار دید روی ترا
تا زند در غم دوباره بود
گر ز کافر بود هزار سوار
چشم تو میر آن هزاره بود
چون لبت را به گاز پاره کنم
لب نباشد نبات پاره بود
نیست یک چاره وصل را، وانگاه
می زیم من هزار چاره بود
خاک پای تو می کشم در چشم
مگر این اشک را کناره بود
هر شبی خسرو است و بیداری
مونسش گر بود، ستاره بود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#967
Posted: 5 Sep 2014 23:04
شماره ۹۶۷
عشق تو هرگزم ز سر نرود
وز دل این آرزو به در نرود
گر برآید ز دوریت صد سال
هم خیال تو از نظر نرود
کمترک خفت و خیز، تا خورشید
پیش بالای بام بر نرود
صبر من رفت، تا عدم برسید
گر بیایی تو پیشتر نرود
بوسه ای ده که تشنگی شراب
هرگز از شربت دگر نرود
آنکه او را لب تو بدخو کرد
آرزوی وی از شکر نرود
چه کنم در دلت نمی گنجم؟
زانکه در سنگ موی در نرود
گر سر از عشق می رود، گو رو
لیک باید که درد سر نرود
خسروا، جان به شوق بخش که مرد
اندرین راه پر خطر نرود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#968
Posted: 5 Sep 2014 23:05
شماره ۹۶۸
دل ز نادیدنت به جان نشود
اگرم هوش بیش از آن نشود
مخرام اینچنین به نازکه تا
خلق را جان و دل زیان نشود
دیده را خاک پات روشن شد
نور بر دیده ها گران نشود
تو چسان می رباییم، باری
تن مرده به حیله جان نشود
مرغکت، بیند ار به باغ روی
پیش هرگز به آشیان نشود
عشق پشتم شکست و کیش گراینست
تیر خسرو چرا کمان نشود؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#969
Posted: 5 Sep 2014 23:06
شماره ۹۶۹
یار ما را از آن خویش نشد
بهر بیداد او به کیش نشد
دوش در پاش دیده می سودم
پاش آزرد و دیده ریش نشد
می دهم جان به عشق و می دانم
که کسی را از آن خویش نشد
از تو محروم می روم، چه کنم؟
عمر روزی و عهد بیش نشد
صنما، غمزه تو قصابی ست
که پشیمان ز خون میش نشد
تا به روی تو چشم کردم باز
هم به رویت که بیش بیش نشد
دل خسرو که از قرار برفت
بر قرار نخست پیش نشد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#970
Posted: 5 Sep 2014 23:08
شماره ۹۷۰
هر که بر گفته تو گوش نهاد
ز آتش دل به سینه جوش نهد
رویت از زلف عنبرین مه را
حلقه بندگی به گوش نهد
سرو ثابت قدم به پیش قدت
نتواند که پا به هوش نهد
خلق را لعلت از شکر بکشد
خونبها بر شکر فروش نهد
نیش زنبور غمزه تو خورد
از لبت هر که دل به نوش نهد
شد خیال تو راست با خسرو
روزی از کج نهد، به دوش نهد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...