انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 98 از 219:  « پیشین  1  ...  97  98  99  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 

شماره ۹۷۱

لاله پیش رخت کله بنهد
مشک تر زان خط سیه بنهد

غنچه در نوبت جوانی تو
سر نبیند، اگر کله بنهد

چشم نرگس که خویشتن بین است
دیده پیشت به خاک ره نهد

جزیه روی چون گلت هر سال
بوستان بر بهار گه بنهد

شب که آبستن است از خورشید
پیش صبح رخ تو زه بنهد

تو مرا کشتی و به گردن او
خون من کو ترا گنه بنهد

بوسه ها دزدد از لبت خسرو
وز برای رکاب شه بنهد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 

شماره ۹۷۲

عاشقی مرد را سزای دهد
اشک را سوی دوست رای دهد

محنت عالم آزمایش را
بر دل محنت آزمای دهد

سوختم از غم و چنین باشد
هر که دل را به دلربای دهد

رنج بر من درین سرای گذشت
دادم ایزد در آن سرای دهد

کیست کو را ز من خبر گوید؟
شاه را قصه گدای دهد

حال من، گر دمی چنین باشد
دل به تو شوخ دلربای دهد

گفته عقل را به خود بگمار
عقل دیوانه را خدای دهد

سخنم جای می کند در سنگ
گویم، ار در دل تو جای دهد

میهمان شو شبی که تا خسرو
با تو شرح نفیر و نای دهد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 

شماره ۹۷۳

هر که دل با غم تو یار کند
تیغ را بر سر اختیار کند

هر کسی را محل کجا که قدم
در ره عشق استوار کند

چون تو برقع برافگنی، ایام
صحن آفاق پر نگار کند

ور به جولان در آری اشهب حسن
چشم خورشید پر غبار کند

کز وصال تو تا به صد فرسنگ
غم ز نزدیک من فرار کند

بس ز لعل تو بوسه ها دزدد
بر رکاب تو تا نثار کند

اندران آرزوست خسرو نیز
که شبی بر درت قرار کند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 

شماره ۹۷۴

صبح پیش رخ تو دم نزند
سرو پیش قدمت قدم نزند

نقش شیرینت بیند ار شاپور
گر چه تیغش زنی قلم نزند

خضر پیش لبت به آب حیات
لب چه باشد که دست هم نزند

نرگست چون سپاه غمزه کشد
عقل جز خیمه در عدم نزند

سر من و آستان تو، هر چند
که مسلمان در صنم نزند

تنم از بار عشق تو خم شد
کیست کز بار عشق خم نزند

صبر کم می زند قدم زین سوی
اینچنین کو که پای کم نزند

چشم می زن ز دیده بر خسرو
که به شب پلک خود بهم نزند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 

شماره ۹۷۵

از دهانت سخن به کام رسد
از لبان تو می به جام رسد

از پی بستن لب، از زلفت
هر شبی صد هزار دام رسد

زلفت ار چاشتگه بپیمایم
تا به پایان نماز شام رسد

به سلامیت جان به باد دهم
آن زمان کز توام سلام رسد

تو کنی جور و تیر ناله من
هم بدین جان ناتمام رسد

خام کاری مکن مباد امروز
کاتش من به چون تو خام رسد

وصل و هجرت به کنه کار منند
تا ازین هر دوام کدام رسد

وصل اگر دست داد، هم در پی
هجر ناگه به انتقام رسید

کشد از هجر و غصه، گر روزی
بنده خسرو بدان غلام رسد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 

شماره ۹۷۶

وقت آن شد که گل شکفته شود
چشم نرگس ز می غنوده بود

خواهد ابر دونده را گیرد
سرو از بس که در هوا بدود

معتدل شد هوا چنان که ز چرخ
بر چمن باد گرم هم نرود

آتش لاله را همی بیند
زاغ چون هندوان نمی گرود

می زند مرغ نغمه ای که چنان
هر زمانی ز دست می بشود

باد گوش بنفشه می پیچد
که ز بلبل سخن نمی شنود

ساقیا، گر ترا چنین وقتی
گذری بر من اوفتد، چه شود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 

شماره ۹۷۷

لب لعل تو جز به جان نبرد
آشکارا برد، نهان نبرد

جان بدینسان که می برد لب تو
هیچ کس از لب تو جان نبرد

نرود مه بر اوج در شب تار
تا ز زلف تو نردبان نبرد

پیش ازین بر خودم یقینی بود
که دلم هیچ دلستان نبرد

تو ببردی همه یقین دلم
بر طریقی که کس گمان نبرد

چشم پر خون کشم به پیش تو، لیک
کس جگر پیش میهمان نبرد

بر دو چشمم روان بود کشتی
کاین همه عمر بر کران نبرد

برد از ضعف هر طرف بادم
هرگزم بر تو ناگهان نبرد

خسرو افتاد بر در تو چو خاک
باد را گو کز آستان نبود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 

شماره ۹۷۸

از نکو بد نگو نمی آید
تو نکویی، نکو نمی آید

با من اربد کنی، نکو کن، از آنک
بد جز از تو نکو نمی آید

می روی سوی باغ با آن لطف
آب در هیچ جو نمی آید

آنکه خورشید می کند بر چرخ
تو کنی به، کز او نمی آید

عقل من با تو رفت، وین طرفه
که تو می آیی، او نمی آید

تاب سنگین دلت ندارم من
کار سنگ از سبو نمی آید

دل خسرو که در هوای تو ماند
جای دیگر فرو نمی آید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 

شماره ۹۷۹

مدتی شد که یار می ناید
وان بت گلعذار می ناید

جان خود را شکار او کردم
رغبتش بر شکار می ناید

می شمارند بس که یارانش
بنده خود در شمار می ناید

تا برآورد گرد از دلها
زو دلی بی غبار می ناید

روزگاری که پیشم آمد ازو
پیش او روزگار می ناید

آرزویم کنار او چه شود؟
کارزو در کنار می ناید

دل من کز قرار خویش برفت
دیر شب برقرار می ناید

مکن، ای دوست، ذکر صبر به عشق
که مرا استوار می ناید

خسروا، گرد عشق می گردی
مگرت جان به کار می ناید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 

شماره ۹۸۰

شب که بادم ز سوی یار آمد
مست گشتم که بوی یار آمد

بو که بر جان زنده ره از بادم
بو که باد روی یار آمد

آب چشمم دوید از سر جان
پای کوبان به سوی یار آمد

گریه خویش، گریه دگر است
کاب رفته به جوی یار آمد

می کنم یاد و می خورم حسرت
هر چه خوردم ز جوی یار آمد

نیک نبود که بد کنم دل، اگر
بد ز روی نکوی یار آمد؟

خویش را نیز کرد گم خسرو
جستن دل که سوی یار آمد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 98 از 219:  « پیشین  1  ...  97  98  99  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA