انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 99 از 219:  « پیشین  1  ...  98  99  100  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 

شماره ۹۸۱

هر کرا خال عنبرین باشد
گر کند ناز، نازنین باشد

غمزه ات چون کمین کند بر خلق
ترک جانباز در کمین باشد

روی تو خرمن گلی ست، از آنک
خرمن ماه خوشه چین باشد

تا ترا نیز قصد جان و دل است
کار ما نزد عقل و دین باشد

در سماعی که عشقبازان را
بزم پر آه آتشین باشد

آستین برفشان که بهر نثار
همه را جان در آستین باشد

پیش رخساره منور تو
روی خورشید بر زمین باشد

آفرین بر جمال تو که بر او
ز آفریننده آفرین باشد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 

شماره ۹۸۲

هر که را یاریار می افتد
مقبل و بختیار می افت
د
ای بسا در که در محیط سرشک
هر دمم در کنار می افت
د
عقرب او چو حلقه می گردد
تاب در جان مار می افت
د
شام زلفش چو می رود در چین
شور در زنگبار می افت
د
گرنه مست است جادویش، ز چه روی
بر یمین و یسار می افت
د
گل صد برگ را دگر در دام
همچو بلبل هزار می افت
د
چون ز حالش همی کنم تقریر
بخیه بر روی کار می افت
د
دلم از شوق چشم سرمتش
دم به دم در کنار می افت
د
رحم بر آن پیاده کو هر دم
در کمند سوار می افت
د
هر که او خوار می فتد، خسرو
همچو ما باده خوار می افتد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 

شماره ۹۸۳

دیده با تو چو هم نظر گردد
ناوک فتنه را سپر گردد

هر که از درد عشق بی خبر است
چون ترا دید با خبر گردد

زلف روزی که بر رخت گذرد
سایه از چاشت بیشتر گردد

تا خیالت درون خانه بود
صبر می کن، برون در گردد

کیمیایی ست آتش عشقت
که ازان روی بنده زر گردد

قصه من دراز شد ز غمت
ور بگویم، درازتر گردد

می خورم غم به یادت، اما زهر
کی به یاد شکرشکر گردد

من ز برگشتن تو می میرم
زان نمیرم که عمر برگردد

خسرو از کاهش تو شد نی خشک
بوسه ای ده که نیشکر گردد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 

شماره ۹۸۴

عاشق از سینه جان برون گیرد
تا غمت را به جان درون گیرد

روی او گر شود گرفته ببین
گر نبینی که ماه چون گیرد

دیگران از پری فسون گیرند
از دو چشمت پری فسون گیرند

محنت و غم حریف و مونس وی
چون تواند که دل سکون گیرد

بی تو این چشم خون گرفته بسی
آخر این آب چند خون گیرد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 

شماره ۹۸۵

با تو در سینه جان نمی گنجد
تو درونی ازان نمی گنجد

ناتوانم ز عشق و هیچ علاج
در دل ناتوان نمی گنجد

تنگ دارد دل مرا که در او
جز تو کس، ای جوان، نمی گنجد

آنچنانی نشسته اندر دل
که نفس هم در آن نمی گنجد

می نگنجی تو در میانه جان
لیک جان در میان نمی گنجد

غم تو آشکار خواهم کرد
چه کنم، در نهان نمی گنجد

عشق در سر فتاد و عقل برفت
کاین دو در یک مکان نمی گنجد

تا که خسرو زبان گشاد از تو
سخنش در جهان نمی گنجد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 

شماره ۹۸۶

شیوه کان ترک ماهرو داند
قتل یاران مهرجو داند

گر دلم خون کند، وگر سوزد
من کیم، زان اوست، او داند

گل چه داند که درد بلبل چیست؟
او همین کار رنگ و بو داند

شاهد مست گاه سنگ انداز
سر درویش را سبو داند

هر که در عشق دیده را تر کرد
آب روی خود آب جو داند

چند گویی دلت که دزدیده ست؟
بنده چشم ترا نکو داند

بی زبان شد ز دیدنت خسرو
کاو همه کار گفتگو داند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 

شماره ۹۸۷

دیده در خون سزای می بیند
کان خط مشکسای می بیند

می رود مست و می بمیرد خلق
کان رخ جانفزای می بیند

پای بر دیده می نهد وز شرم
دیده بر پشت پای می بیند

گر چه فریاد می کند، سلطان
کی به سوی گدای می بیند

کور بادا رقیب کت هر روز
در میان سرای می بیند

می کند بر دلم کرشمه بسی
ناز را نیز جای می بیند

جور رویت به هر که می گویم
روی آن دلربای می بیند

دل که نشنید پند و عاشق شد
اینک اینک سزای می بیند

دیده من چهاست، اینکه دلم
از چو تو خودنمای می بیند

از جفا سوی من نمی بینی
مکن آخر خدای می بیند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 

شماره ۹۸۸

شحنه غم دواسپه می آید
صبر نزدیک من نمی پاید

روزگارم به خشم می نارد
و آسمانم به سرمه می ساید

رفت روزی که با تو خوش بودیم
هرگز آن روز رفته باز آید؟

لب چه خایی برای کشتن من؟
خود فلک پست دست می خاید

زان لب آسایشی بده دل را
زانکه از گریه می نیاساید

بعد ازینم به بند زلف مبند
کز چنین بسته هیچ نگشاید

خسروت چون به عشق شد بنده
خوانیش گر غلام خود، شاید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 

شماره ۹۸۹

دهنت را نفس نمی بیند
مگرت هست و کس نمی بیند

یک نفس نیست کز دهان تو، دل
تنگیی در نفس نمی بیند

بلبلی چون من از گلت محروم
شکرت جز مگس نمی بیند

برگ کاهی شدم ز غم، چه کنم؟
چشم تو سوی خس نمی بیند

یک شبی خیز و میهمان من آی
فتنه خفته، عسس نمی بیند

با تو گویم که از غم تو چهاست
کاین دل بوالهوس نمی بیند

می رسد، گر دلم کند فریاد
لیک فریادرس نمی بیند

آب چشمم که از سرم بگذشت
می رود، هیچکس نمی بیند

نشود صبر، ناله خسرو
کاروان در جرس نمی بیند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 

شماره ۹۹۰

اگر آن ماه مهربان گردد
غم دل غمگسار جان گردد

آنکه چون نامش آورم به زبان
همه اجزای من زبان گردد

ور کنم یاد ناوک چشمش
مو بر اعضای من سنان گردد

چون کنم نقش ابرویش بر دل
قد چون تیر من کمان گردد

مه ز شرم جمال تو هر ماه
در حجاب عدم نهان گردد

یارب، این آسیای دولابی
چند بر خون عاشقان گردد

چون دلم با غم تو گوید راز
در میان خانه ترجمان گردد

چون ز لعلت سخن کند خسرو
شکر از منطقش روان گردد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
صفحه  صفحه 99 از 219:  « پیشین  1  ...  98  99  100  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA