ارسالها: 7673
#1,191
Posted: 8 Aug 2012 18:45
غزل شمارهٔ ۱۱۸۹
هرچند به حق قرب تو مقدور نباشد
بر درددلی گر برسی دور نباشد
آثار غرور انجمن آرای شکست است
چینی طرب مجلس فغفورنباشد
بر شیشهٔ قلقل هوس ما مگذاربد
آن پنبهکه مغز سر منصور نباشد
پیغام وفا درگره سعی هلاک است
غمنامهٔ ما جز به پر مور نباشد
ای مست قناعت مگشا کف به دعا هم
تا دست تو خمیازهٔ مخمور نباشد
از بست و گشاد در تحقیق میندیش
چشم و مژه سهل است، دلتکور نباشد
یاران غم دمسردی ایام ندارند
باید خنکیهای توکافور نباشد
بگذر ز مقامات و خیالات فضولی
داغ «ارنی» جز به سر طور نباشد
در وادی تحقیق چه حرف است سیاهی
گر حایل بینایی ما نور نباشد
نقد دل و پا مزد تردد چه خیال است
این آبله سر برکف مزدور نباشد
ما سوختگان، برهمن قشقهٔ شمعیم
در دیر وفا صندل و سندور نباشد
بر هم زدن الفت دلها مپسندید
دکان حلب خوشهٔ انگور نباشد
بیدل زشروشورتعلق به جنون زن
گو خانهٔ زنجیر تو معمور نباشد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#1,192
Posted: 8 Aug 2012 18:45
غزل شمارهٔ ۱۱۹۰
راحت نصیب ایجاد زنگ و حبش نباشد
در مردمک سیاهی نور است غش نباشد
یاران به شرم کوشید کان رمز آشنایی
بیپرده نیست ممکن بیگانهوش نباشد
تا از نفس غباریست باید زبان کشیدن
در وادی محبت جز العطش نباشد
بر خوان عشق نتوان شد محرم حلاوت
تا انگبین شمعت انگشت چش نباشد
بر تختهٔ من و ما خال زیاد وهمیم
بازبچه عدم را این پنج و شش نباشد
خواهی به دیر کن ساز خواهی به کعبه پرداز
هنگامهٔ نفسها بیکشمکش نباشد
از شیشهٔ تعین ایمن نمیتوان زیست
در طبع ما گدازیست هر چند غش نباشد
از ضعف بییها بر خاک سجده بردیم
بید آبرو نریزد گر مرتعش نباشد
حیف است دست منعم در آستین شود خشک
این نان نمک ندارد تا پنجهکش نباشد
زاهد ز عیش رندان پر غافل است بیدل
فردوس در همینجاست گر ریش و فش نباشد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#1,193
Posted: 8 Aug 2012 18:46
غزل شمارهٔ ۱۱۹۱
هرچند دل از وصل قدحنوش نباشد
رحمی که زیاد تو فراموش نباشد
حرفی که بود بیاثر ساز دعایت
یارب به زبان ناید و در گوش نباشد
جاییکه بهگردش زند انداز نگاهت
چندان که نظرکار کند هوش نباشد
آنجا که ادب قابل دیدارپرستیست
واکردن مژگان کم از آغوش نباشد
در دیر محبت که ادب آینهدارست
خاموش به آن شعله که خاموش نباشد
گویند به صحرای قیامت سحری هست
یارب که جز آن صبح بناگوش نباشد
خلقیست خجالتکش مخموری و مستی
این خمکده را غیر عرق جوش نباشد
سر تا قدم وضع حباب است خمیدن
حمال نفس جز به چنین دوش نباشد
بیدل چه خیال است کمال تو نهفتن
آیینهٔ خورشید نمد پوش نباشد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#1,194
Posted: 8 Aug 2012 18:46
غزل شمارهٔ ۱۱۹۲
وضع فلک آنجا که به یک حال نباشد
رنگ من و تو چند سبکبال نباشد
تا وانگری رفتهای از دیدهٔ احباب
آب آن همه زندانی غربال نباشد
گردن نفرازی که در این مزرع عبرت
چون دانه سری نیست که پامال نباشد
دل را نفریبی به فسونهای تعین
آرایش این آینه تمثال نباشد
عیبی بتر از لاف کمالات ندیدیم
شرمی که لبت تشنهٔ تبخال نباشد
از شکر محبت دل ما بیخبر افتاد
در قحط وفا جرم مه و سال نباشد
امروز گر انصاف دهد داد طبایع
کس منتظر مهدی و دجال نباشد
ای آینه هر سو گذری مفت تماشاست
امید که آهیت به دنبال نباشد
دامان کری گیر و نوای همه بشنو
تا پیش تو صاحب غرضی لال نباشد
خفت مکش از خلق و به اظهار غناکوش
هرچند به دست تو زر و مال نباشد
در هرکف خاکی که فتادیم، فتادیم
پهلوی ادب قرعهٔ رمال نباشد
تر میکند اندیشهٔ خشکی مژهام را
مغز قلم نرگس من نال نباشد
آزادگی و سیرگریبان چه خیال است
بیدل سر پرواز ته بال نباشد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#1,195
Posted: 8 Aug 2012 18:46
غزل شمارهٔ ۱۱۹۳
هرچند خودنمایی تخت و حشم نباشد
در عرض بیحیایی آیینه کم نباشد
پیش از خیال هستی باید در عدم زد
این دستگاه خجلتکاو یک دو دم نباشد
موضوع کسوت جود دامنفشانیی هست
در بند آستینها دست کرم نباشد
از خوان این بزرگان دستی بشوی و بگذر
کانجا ز خوردنیها غیر از قسم نباشد
حیف است ننگ افلاس دامان مردگیرد
تا ناخنیست در دست کس بیدرم نباشد
غفلت هزار رنگ است در کارگاه اجسام
چون چشم خواب پا را مژگان بهم نباشد
بیانتظار نتوان از وصل کام دل برد
شادی چه قدر دارد جاییکه غم نباشد
روزیدو، اینتب و تابباید غنمیت انگاشت
ای راحت انتظاران، هستی، عدم نباشد
دل داغ سرنوشت است از انفعال تقدیر
تا سرنگون نگردد خط در قلم نباشد
در عرصهای که بالد گرد ضعیفی ما
مژگان بلندکردن کم از علم نباشد
از ما سراغ ما کن، وهم دویی رها کن
جاییکه ما نباشیم آیینه هم نباشد
هر دم زدن در اینجا صدکفر و دین مهیاست
دل معبد تماشاست، دیر و حرم نباشد
از شاخ بید گیرید معیار بیبریها
کاین بار برندارد دوشی که خم نباشد
عمریست گوهر ما رفتهست از کف ما
این آبله ببینید زیر قدم نباشد
وحشتکمین نشستهست گرد هزار مجنون
مگذار پا به خاکم تا دیده نم نباشد
چو عمر رفته بیدل پر بینشان سراغم
جز دست سوده ما را نقش قدم نباشد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#1,196
Posted: 8 Aug 2012 18:47
غزل شمارهٔ ۱۱۹۴
اگر تعین عنقا هوس پیام نباشد
نشان خود به جهانی برم که نام نباشد
چه لازم ست به دوشم غم آدا فکند کس
حق بقا دونفس خجلت است و وام نباشد
حیا ز ننگ خموشی کدام نغمه کند سر
به صد فسانه زنم گر سخن تمام نباشد
دو دم به وضع تجدد خیال میگذرانم
خوشم به نشئه که جمعیت دوام نباشد
حجابجوهر دل نیستجزکدورتهستی
چراغ آینه روشن به وقت شام نباشد
دل است باعت هستی، کجاست نشئه چه مستی
دماغِ باده که دارد دمیکه جام نباشد
هوس تپد به چه راحت، نفس دمد ز چه وحشت
در آن مقامکه صیاد و صید و دام نباشد
کسی ندید ز هستی به غیر دردسر اینجا
شراب این خم وهم ازکجاکه خام نباشد
چه ممکن است که آغوش حرصها بهم آید
درتن جسراحث خمیازه التیام نباشد
دل از شکایت افلاس به که جمع نمایی
زبان به کام تو بس گر جهان به کام نباشد
جدا ز انجمن نیستی به هرجه رسیدم
نیافتمکه می ساغرش حرام نباشد
کدام عمر و چه فرصتکه دل دهی به تماشا
به پای اشک نگه میدود خرام نباشد
نهگوشهایست معین نه منزلیست مبرهن
کسی کجا رود از عالمی که نام نباشد
به اوج عشق چه نسبت تلاش بال هوس را
وداع وهم من و ما هوای بام نباشد
خروش درد شنو مدعای عشق همین بس
در الله الله ما جای حرف لام نباشد
اگر ز ملک عدم تا وجود فهم گماری
بجزکلام تو بیدل دگرکلام نباشد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#1,197
Posted: 8 Aug 2012 18:47
غزل شمارهٔ ۱۱۹۵
گر بوی وفا را نفس آیینه نباشد
این داغ دل اولیست که در سینه نباشد
صد عمر ابد هیچ نیرزد بهگذشتن
امروز خوشی هست اگر دینه نباشد
لعل تو مبراست ز افسون مکیدن
این پستهٔ تر مصرف لوزینه نباشد
تکرار مبندید بر اوراق تجدّد
تقویم نفس را خط پارینه نباشد
بر شیخ دکانداری ریش است مسلم
خرس این همه سوداگر پشمینه نباشد
زاهد به نظر میکند از دور سیاهی
این صبح قیامت شب آدینه نباشد
لبکم شکند مهر ودیعتکدهٔ راز
گر تشنهٔ رسوایی گنجنیه نباشد
از دل چو نفس میگذری سخت جنونیست
ای بیخبر این خانهٔ آیینه نباشد
گر حرف وفا سکته فروشد به تامّل
در رشتهٔ الفت گره کینه نباشد
چون صبح اگریک نفس از خویش برآیی
تا بام فلک پیچ و خم زینه نباشد
بیدل حذر از آفت پیوند علایق
امید که در دلق تو این پینه نباشد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#1,198
Posted: 8 Aug 2012 18:48
غزل شمارهٔ ۱۱۹۶
دل انجمن محرم و بیگانه نباشد
جز حیرت ادراک درین خانه نباشد
در ساز فنا راحت عشاق مهیاست
بالین وفا بیپر پروانه نباشد
بیکسب صفا صید معانی چه خیال است
تا سنگ بود شیشه پریخانه نباشد
چون شانه کلید سر مویی نتوان شد
تا سینهٔ چاکت همه دندانه نباشد
دل زانوی فکرش همه چشم است که مینا
چندانکه خمد بیخط پیمانه نباشد
بیساخته حسنیست که دارم به کنارش
مشاطهٔ شوق آینه و شانه نباشد
افسون چه ضرور است به عزم مژه بستن
در خواب عدم حاجت افسانه نباشد
بر اوج مبر پایه اقبال تعین
تا صورت رفتار تو لنگانه نباشد
ابرام هوس میکشدت بر در دونان
شاهی اگر این وضع گدایانه نباشد
وحدت چهخیال است توان یافت بهکثرت
چون ریشه دوانید نمو، دانه نباشد
عالم همه محملکش کیفیت اشک است
این قافله بیلغزش مستانه نباشد
دلگرد جنون میکند امروز ببینید
در خانهٔ ما بیدل دیوانه نباشد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#1,199
Posted: 8 Aug 2012 18:48
غزل شمارهٔ ۱۱۹۷
خیال نامد!ری تا کیت خاطرنشین باشد
چهلازم سرنوشتتچون نگین زخم جبین باشد
درین وادی به حیرت هم میسر نیست آسودن
همهگر خانهٔ آیغغهگردی حکم زین باشد
طراوت آرزو داری ز قید جسم بیرون آ
که سرسبزی نبیند دانه تا زیر زمین باشد
به خود پیچیدن ما نیست بیانداز پروازی
کمند موج ما را یکنفس گرداب چین باشد
بهقدر جهد معراجیست ما را ورنه آتش هم
به راحت گر زند خاکسترش بالانشین باشد
به حیرت رفته است از خویش اگر شمعست اگر محفل
نشاط هر دو عالم یک نگاه واپسین باشد
غباری نیست از پست و بلند موج دریا را
حقیقت .بینیاز ز اختلاف کفر و دین باشد
پی قتلم چه دامن برزند شوخی که در دستش
هجوم جوهر شمشیر چین آستین باشد
ز چشم تر مآل انتظار شوق پرسیدم
جگر خون گشت و گفت: احوال مشتاقان چنین باشد
فرو رو پر خاک ای سرگران نشئهٔ خست
ز قارون نام هم کم نیست بر روی زمین باشد
محال است اینکه عجز از طینت ما رخت بربندد
سحر گر صد فلک بالد همان آه حزین باشد
ندارم نشئهٔ دیگر به هر سرگشتگی بیدل
چوگردابم درینمحفل خطساغر همین باشد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#1,200
Posted: 8 Aug 2012 18:50
غزل شمارهٔ ۱۱۹۸
بپرهیز از حسد تا فضل یزدانت قرین باشد
که مرحوم است آدم هرقدر شیطان لعین باشد
مگو در جوش خط افزونی حسناست خوبان را
زبانکفر هرجا شد دراز از نقص دین باشد
محبت محوکرد از دل غبار وهم اسبابم
بهپیش شعلهکی از چهرهٔ خاشاک چین باشد
نمایانم به رنگ سایه از جیب سیهروزی
چه باشد رنگ من یارب اگر آیینه ین باشد
به صد مژگان فشاندن گرد اشکی رفتهام از دل
من و نقدی که بیرون راندهٔ صد آستین باشد
به لوح حیرتم ثبت است رمز پردهٔ امکان
مثال خوب و زشت آبینه را نقش نگین باشد
در آن مزرعکه حسنت خرمنآرای عرقگردد
به پروین میرساند ریشه هر کس خوشهچین باشد
نسیم از خاککویتگر غباری بر سرم ریزد
بهکام آرزویم حاصل روی زمین باشد
ندارد دامن دشت جنون از گرد پروایی
دل عاشق چرا از طعنهٔ مردم حزین باشد
دو روزی از هوس تاریکی دنیا گواراکن
چراغ خانهٔ زنبور ذوق انگبین باشد
کف دست توانایی به سودنها نمیارزد
مکن کاری که انجامش ندامتآفرین باشد
ز سیر آف و رنگ این چمن دل جمع کن بیدل
که هر جا غنچه گردیدی گلت در آستین باشد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن