انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 175 از 283:  « پیشین  1  ...  174  175  176  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی



 
غزل شمارهٔ ۱۷۳۹

چشم ‌وا کن ششجهت یارست و بس
هر چه خواهی‌ دید، دیدارست‌ و بس

سبحه بر زنار وهمی بسته‌اند
این‌گره‌ گر واشود تارست و بس

گر بلند و پست نفروشد تمیز
از زمین تا چرخ هموارست و بس

هر نفس صد رنگ بر دل می‌خلد
زندگانی نیش آزارست و بس

چند باید روز بازار هوس
چینی‌ات را مو شب تارست و بس

باغ امکان نیست آگاهی ثمر
جهل تا دانش جنون‌ کارست و بس

مبحث سود و زیان در خانه نیست
شور این سودا به بازارست و بس

کاری از تدبیر نتوان پیش برد
هر که در کار است‌، بیکارست و بس

دود نتوان بست بر دوش شرار
چون ‌ز خود رستی ‌نفس‌ بارست‌ و بس

جهل ما بیدل به آگاهی نساخت
نو ربر ظلمت شب تارست و بس
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۴۰

زندگی محروم تکرارست و بس
چون شرر این جلوه یک بارست و بس

از عدم جویید صبح ای عاقلان
عالمی اینجا شب تارست و بس

از ضعیفی بر رخ تصویر ما
رنگ اگر گل می‌کند بارست و بس

غفلت ما پردهٔ بیگانگی‌ست
محرمان را غیر هم بارست و بس

کیست تا فهمد زبان عجز ما
ناله اینجا نبض بیمارست و بس

نیست آفاق از دل سنگین تهی
هرکجا رفتیم کهسارست و بس

از شکست شیشهٔ دلها مپرس
ششجهت یک نیشتر زارست و بس

در تحیر لذت دیدار کو
دیدهٔ آیینه بیدارست و بس

اختلاط خلق نبود بی‌گزند
بزم صحبت حلقهٔ مارست و بس

چون حباب از شیخی زاهد مپرس
این سر بی‌مغز دستارست و بس

ای سرت چون شعله پر باد غرور
اینکه‌ گردن می‌کشی‌، دارست و بس

بیدل از زندانیان الفتیم
بوی گل را رنگ، دیوارست و بس
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۴۱

خودسر ز عافیت به تکلف برید و بس
آهی‌ که قد کشید به دل خط‌ کشید و بس

راه تلاش دیر و حرم طی نمی‌شود
باید به طوف آبلهٔ پا رسید و بس

جمعی‌ که در بهشت فراغ آرمیده‌اند
طی‌ کرده‌اند جادهٔ دشت امید و بس

دل با همه شهود ز تحقیق پی نبرد
آیینه آنچه دید همین عکس دید و بس

ناز سجود قبلهٔ توفیق می‌کشیم
زین‌ گردنی‌ که تا سر زانو خمید و بس

محمل‌کشان عجز، فلکتاز قدرتند
تا آفتاب سایه به پهلو دوید و بس

عیش بهار عشق ز پهلوی عجز نیست
در باغ نیز، شمع‌ گل از خویش چید و بس

ما را درین ستمکده تدبیر عافیت
ارشاد بسمل است‌ که باید تپید و بس

هیهات راه مقصد ما وانموده‌اند
بر جاده‌ای‌ که هیچ نگردد پدید و بس

خواندیم بی‌تمیز رقمهای خیر و شر
از نامه‌ای که بود سراسر سفید و بس

رفع تظلم دم پیری چه ممکن است
هرجا رسید صبح‌ گریبان د‌رید و بس

بیدل پیام وصل به حرمان رساندنی‌است
موسی برون پرده ندیدن شنید و بس
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۴۲

غم نه‌تنها بر دلم نالید و بس
عیش هم بر فرصتم خندید و بس

گر طواف‌ کعبهٔ درد آرزوست
می‌توان گرد دلم گردید و بس

چون ‌گلم زین باغ عبرت داده‌اند
آنقدر دامن که باید چید و بس

جاده چون طی شد حضور منزل است
رشته می‌باید به پا پیچید و بس

علم دانش یک قلم هیچ است و پوچ
اینقدر می‌بایدت فهمید و بس

صحبت دل با نفس معکوس بود
سبحه اینجا رشته‌ گردانید و بس

دل حرم تا دیر در خون می‌تپید
خانه راه خانه می‌پرسید و بس

چون شرر در راه ‌کس ‌گردی نبود
شرم فرصت چشم ما پوشید و بس

بر بهار عیش می‌نازد غنا
بیخبرکاین‌گل قناعت چید و بس

بیقرارم داشت درد احتیاج
ناله‌ای‌ کردم‌ که‌ کس نشنید و بس

منزل مقصود پرسیدم ز اشک
گفت باید یک مژه لغزید و بس

بیدل اسباب جهان چیزی نبود
زندگی خواب پریشان دید و بس
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۴۳

بی‌پردگی ‌کسوت هستی ز حیا پرس
این جامه حریر است ز عریانی ما پرس

آه است سراغ نم اشکی ‌که نداریم
چون‌ گم شود آیینهٔ شبنم ز هوا پرس

اسرار وفا منحصر کام و زبان نیست
چون سبحه ز هر عضو من این نکته جدا پرس

از مجمل هر چیز عیان است مفصل
کیفیت ابرام هم از دست دعا پرس

مستقبل امید دو عالم همه ماضی است
این مسئله بر هرکه رسی رو به قفا پرس

عالم همه آوارهٔ پرواز خیال است
سرمنزل این قافله از بانگ درا پرس

جز تجربهٔ سنگ محک عیب و هنر نیست
رمز کرم و خسّت مردم ز گدا پرس

ای همت دونان سبب حاصل ‌کامت
تدبیر گشاد گره از ناخن ما پرس

واماندگی از شش جهت آغوش گشوده‌ست
راهی‌ که به جایی نرسد از همه جا پرس

در گرد تک و پوی سلف ناله جنون داشت
دل ‌گفت سراغ همه بی‌صوت و صدا پرس

بیدل به هوس طالب عنقا نتوان شد
تا گم شدن از خویش ره خانهٔ ما پرس
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۴۴

پر تیره‌روزم از من بی ‌پا و سر مپرس
خاکم به باد تا ندهی از سحر مپرس

در دل برون دل چو نفس بال می‌زنم
آوارگی‌ گل وطن است از سفر مپرس

صبح آن زمان‌ که عرض نفس داد شبنم است
پروازم آب می‌شود از بال و پر مپرس

هستی فسانه است‌ کجا هجر و کو وصال
تعبیر خوابت اینکه شنیدی دگر مپرس

گشتیم غرق صد عرق ننگ از اعتبار
دریا ز سرگذشت رموز گهر مپرس

ما بیخودان ز معنی خود سخت غافلیم
هرچند سنگ آینه است از شرر مپرس

فرسود چاره‌ای ‌که طرف شد به رنج دهر
با صندل از معاملهٔ دردسر مپرس

هرکس درین بساط سراغ خودست و بس
نارفته در سواد عدم زان کمر مپرس

دل را به فهم معنی آن جلوه بار نیست
ناز پری ز کارگه شیشه‌گر مپرس

ثبت است رمز عشق به سطر زبان لال
مضمون نامه اینکه ز قاصد خبر مپرس

بیدل نگفتنی است حدیث جهان رنگ
صد بار بیش گفتم از این بیشتر مپرس
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۴۵

دل قیامت می کند از طبع ناشادم مپرس
بیستون یک ناله می‌گردد ز فرهادم مپرس

نام هم مفت است‌، عنقا بشنو و خاموش باش
صد عدم از هستی آن سویم ز ایجادم مپرس

محفل‌آرای حضورم خلوت نسیان اوست
گو فراموشم نخواهی هیچش از یادم مپرس

پهلوی‌خودمی‌خورم چون شمع‌و ازخود می‌روم
رهنورد وادی تسلیمم از زادم مپرس

تهمت تشویش نتوان بر مزاج سایه بست
خواب امنی دارم از عجز خدادادم مپرس

تا مژه در جنبش آید عافیت خاکستر است
شمع بزم یأسم از اشک شررزادم مپرس

همچو طاووسم به‌ چندین رنگ محو جلوه‌ای
نقش دامم دیدی از نیرنگ صیادم مپرس

کس در این محفل زبان‌دان چراغ‌کشته نیست
از خموشی سرمه گردیدم ز فریادم مپرس

آب‌ در آیینه بیدل حرف زنگار است و بس
سیل اگر گردی سراغ کلفت‌آبادم مپرس
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۴۶

غفلت آهنگم ز ساز حیرت ایجادم مپرس
پنبه تا گوشت نیفشارد ز فریادم مپرس

مدعای عجزم از وضع خموشی روشن است
لب‌گشودن می‌دهد چون ناله بر بادم مپرس

جوهر تعمیر پروازست سر تا پای شمع
رنگ بر هم چیده‌ام از خشت بنیادم مپرس

حسن پنهان نیست اما عشق راحت دشمن است
خانهٔ شیرین‌کجا باشد ز فرهادم مپرس

الفت آیینهٔ دل نیز تسخیرم نکرد
چون نفس پر وحشی‌ام از طبع آزادم مپرس

کرده‌ام یک عمر سیر گلشن‌آباد جنون
ناله می‌دانم دگر از سرو و شمشادم مپرس

هیچ فردوسی به رنگ‌آمیزی امید نیست
سر به پایی می‌کشم از کلک بهزادم مپرس

معنی‌گل کردن موج از تظلم بسته‌اند
زندگی افسانه‌ها دارد ز بیدادم مپرس

مشت خاکم‌، عشق‌، نادانسته صیدم‌کرده است
ای حیا آبم مکن از ننگ صیادم مپرس

هرکجا لفظی‌ست بیدل معنیی‌ گل‌ کرده است
دیگر از کیفیت ارواح و اجسادم مپرس
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۴۷

جز ستم بر دل ناکام نکرده‌ست نفس
خون شد آیینه و آرام نکرده‌ست نفس

یک ‌نگین‌وار در این ‌کوه چه سنگ و چه عقیق
نتوان یافت که بدنام نکرده‌ست نفس

زندگی سیر بهارست چه پست و چه بلند
این هوا وقف لب بام نکرده‌ست نفس

زین قدر هستی مینا شکن وهم حباب
باده‌ای نیست که در جام نکرده‌ست نفس

فرصت چیدن و واچیدن خلق اینهمه نیست
کار ما بی‌خبران خام نکرده‌ست نفس

تابع ضبط عنان نیست جنون‌تازی شوق
تا می از شیشه‌ گران وام نکرده‌ست نفس

رفت آیینه و هنگامهٔ زنگار بجاست
صبح ما را چقدر شام نکرده‌ست نفس

غیر فرصت‌ که در این بزم نوای عنقاست
مژده‌ای نیست‌ که پیغام نکرده‌ست نفس

که شود غیر عدم ضامن جمعیت ما
خویش را نیز به خود رام نکرده‌ست نفس

معنی اینجا همه لفظ است‌، مضامین همه خط
آن چه عنقاست‌ که در دام نکرده‌ست نفس

هر دو عالم به غبار در دل یافته‌اند
بیدل اینجا عبث ابرام نکرده‌ست نفس
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۴۸

در این بساط هوس پیش از اعتبار نفس
همان به دوش هوا بسته‌ گیر بار نفس

صفای آینه در رنگ وهم باخته‌ایم
به زیر سایهٔ‌ کوهیم از غبار نفس

به هیچ وضع نبردیم صرفهٔ هستی
چو صبح ضبط خود آید مگر به‌ کار نفس

به رنگ شمع سحرفرصتی نمی‌خواهد
خزان عشرت و رنگینی بهار نفس

در این چمن اثر اشک شبنم آینه است
که آب شد سحر از شرم‌ گیرودار نفس

غرور هستی ما را گر انتقامی هست
بس است اینکه خمیدیم زبر بار نفس

شرار کاغذ آتش زده است فرصت عیش
فشاندن پر ما نیست جز شمار نفس.

به ساز انجمن هستی آتش افتاده ‌ست
چو نبض تب‌زده مشکل بود قرار نفس

دل است آینه‌دار غبار ما و منت
وگرنه عرض نهانی‌ست آشکار نفس

هزار صبح در این باغ بار حسرت بست
گشاده‌گیر تو هم یک دو دم کنار نفس

همان به ذوق تماشاست زندگانی من
به زنگ چشم نگاهم بس است تار نفس

ز ضعف تنگدلیها چو غنچهٔ تصویر
نشسته‌ام به سر راه انتظار نفس

شکست جام حبابم غریب حوصله داشت
محیط می‌کشم امروز از خمار نفس

به عالمی‌که من از دست زندگی داغم
نگردد آتش افسرده هم دچار نفس

بهار عمر ندارد گلی دگر بیدل
نچید هیچکس اینجا به غیر خار نفس
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 175 از 283:  « پیشین  1  ...  174  175  176  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA