انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 206 از 718:  « پیشین  1  ...  205  206  207  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۰۵۵

هر شیشه جان خزینه اسرار عشق نیست
ناموس شیشه ای است که دربار عشق نیست

بزمی است بی چراغ و کدویی است بی شراب
در هر سری که دولت بیدار عشق نیست

ابرست پرورنده و برق است خانه سوز
تدبیر کار عقل بود، کار عشق نیست

خاک افکند چو لقمه تلخ از دهن برون
آن سینه را که مخزن اسرار عشق نیست

دولت اگر چه در قدم سایه هماست
ثابت قدم چو سایه دیوار عشق نیست

نتوان درود کشت فلک را به ماه نو
صیقل حریف سبزه زنگار عشق نیست

هر چند می رسد به فلک آه و ناله اش
عیسی به تندرستی بیمار عشق نیست

هر شیوه اش ز شیوه دیگر به ذوق تر
یک خار در سراسر گلزار عشق نیست

نشنیده است زمزمه بال جبرئیل
در گوش هر که حلقه گفتار عشق نیست

ریگ روان وادی سرگشتگی شود
هر نقطه ای که در خم پرگار عشق نیست

هر چند دلفریب بود کوچه باغ زلف
اما به خوش قماشی بازار عشق نیست

ابری است در طلسم سراب اوفتاده است
هر دیده ای که واله رخسار عشق نیست

گوهر میان گرد یتیمی به سر برد
غیر از دل خراب، سزاوار عشق نیست

هر چند آسمان و زمین را گرفته است
یک آفریده محرم اسرار عشق نیست

صائب اگر چه حسن فروشنده ای است سخت
اما حریف ناز خریدار عشق نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۰۵۶

گوهر حریف سختی سنگ جدال نیست
با ناقصان ستیزه نمودن کمال نیست

در دوزخم بیفکن و نام گنه مبر
آتش به گرمی عرق انفعال نیست

از صلح کل، سمن به گریبان فشانده ام
پیراهنم قلمرو خار جدال نیست

چون برگ لاله سوخت زبان در دهان من
با بوسه تو چاشنی اعتدال نیست

بتوان گذشت از سر صد معنی بلند
از خون دزد لفظ گذشتن حلال نیست

صائب به بزم وصل سراپا نگاه باش
در صحبتی که حال بود، جای قال نیست

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۰۵۷

از پیچ و تاب جسم، روان را ملال نیست
در ساز، نغمه را خبر از گوشمال نیست

آزادگان ز خست افلاک فارغند
سرو بهشت را غمی از خشکسال نیست

روشندلان ز مرگ محابا نمی کنند
خورشید را ملاحظه ای از زوال نیست

اظهار فقر کار فرومایگان بود
آنجا که فقر هست زبان سؤال نیست

از پاشکستگان چراغ است تیرگی
در هر سری که عقل بود بی ملال نیست

در کیش ما که لاف تمامی بود ز نقص
اظهار نقص هر که کند بی کمال نیست

اهل کمال را لب اظهار خامش است
منت پذیر ماه تمام از هلال نیست

صائب هزار پله ز خاکم فتاده تر
در وادیی که نقش قدم پایمال نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۰۵۸

دیوانه را ز حلقه طفلان ملال نیست
هر جا جمال هست غمی از جلال نیست

شبنم به آفتاب ز روشندلی رسید
پرواز آسمان تجرد به بال نیست

خورشید بدر کرد مه ناتمام را
از ناقصان کناره گرفتن کمال نیست

آفاق را گرفت به یک جلوه آفتاب
هر دولتی که تیز بود بی زوال نیست

در ملک نیستی نتوان احتیاج یافت
هر جا که فقر هست زبان سؤال نیست

هر جا که آب هست تیمم نمی کنند
حاجت به عذر با عرق انفعال نیست

در خاک پاک، آب گل و لاله می شود
از ما دریغ داشتن می حلال نیست

دور از تو با خیال به دل آشنای تو
داریم عالمی که ترا در خیال نیست

دلگیر نیست آن لب میگون ز خط سبز
آب حیات را ز سیاهی ملال نیست

آمد شد نگاه بود ترجمان ما
در بزم آرمیده ما قیل و قال نیست

زان چشم ما به یک نگه دور قانعیم
هر چند نافه را خبری از غزال نیست

روز جزا ز مفلسی خویش غافل است
از فکر مال، خواجه به فکر مآل نیست

خاکی نهاد باش که نور چراغ مهر
هر چند پایمال شود پایمال نیست

صائب نمی رسد به ادب هیچ گوهری
با گوشوار خاصیت گوشمال نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۰۵۹

از چشم ما سرشک فشاندن کمال نیست
این خانه را به آب رساندن کمال نیست

ظلم است تیغ بر سپر افکندگان زدن
ناخن به داغ لاله رساندن کمال نیست

با ما ستاره سوختگان دشمنی بس است
نشتر به خون مرده خلاندن کمال نیست

دست تعدی از سر پیران کشیده دار
پشت کمان به خاک رساندن کمال نیست

از خاکمال، سایه محابا نمی کند
افتاده را به خاک کشاندن کمال نیست

دنیا و آخرت چه بود با وجود حق؟
بر هیچ و پوچ دست فشاندن کمال نیست

در پنجه تصرف اگر هست جوهری
در مغز سنگ ریشه دواندن کمال نیست

داری اگر براق تجرد به زیر ران
بر پشته سپهر جهاندن کمال نیست

برد قمار عشق به مقدار سادگی است
بر کاینات نقش نشاندن کمال نیست

آن را که بر جنون نزد از بوی نوبهار
ناخن به چوب گل نپراندن کمال نیست

زان خرمنی که خوشه پروین در او گم است
بر مور دانه ای نفشاندن کمال نیست

صائب مگو به مردن بیدرد حرف عشق
آب خضر به خاک فشاندن کمال نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۰۶۰

در کاروان ما جرس قال و قیل نیست
در عالم مشاهده راه دلیل نیست

عیبی به عیب خود نرسیدن نمی رسد
گر ثقل خود ثقیل بداند ثقیل نیست

بگریز در خدا ز گرانان که کعبه را
اندیشه از تسلط اصحاب فیل نیست

چرخ کبود دشمن فرعونیان بود
ورنه کلیم را خطر از رود نیل نیست

گردون سیاه کاسه ز طبع خسیس توست
هر جا طمع وجود ندارد بخیل نیست

زاهد به آب رانده پندار باطل است
ورنه شراب تلخ کم از سلسبیل نیست

در گوش عارفی که بود هوش پرده دار
یک برگ بی صدای پر جبرئیل نیست

بازیچه محیط حوادث شود چو موج
در دست هر که لنگر صبر جمیل نیست

صائب خموش چون نشود پیش اهل حال؟
آنجا مجال دم زدن جبرئیل نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۰۶۱

در نامجو شرافت ذاتی تمام نیست
یاقوت چون عقیق مقید به نام نیست

از عشق می توان به حیات ابد رسید
بی جوش عشق شیره جان را قوام نیست

عشاق را درستی دل در شکستگی است
این ماه تا هلال نگردد تمام نیست

تیغش چو برق از دل مجروح ما گذشت
هر دولتی که تیز بود مستدام نیست

گاهی ز وصل دختر رز چشمی آب ده
کاین شوخ دیده قابل عقد دوام نیست

از انتقال حق دل خود جمع کرده است
با خصم هر که در صدد انتقام نیست

جنگ گریز می کند از کاه کهربا
از بس که در زمانه ما التیام نیست

طوطی به یک دو حرف مکرر عزیز شد
تکرار حرف، عیب ز شیرینی کلام نیست

کمتر ز برق بود خودآرایی بهار
هر دولتی که تیز بود مستدام نیست

بیت الحرام دیگر و میخانه دیگرست
در کوی عشق بحث حلال و حرام نیست

فکر کنار و بوس ندارند عاشقان
در سینه های گرم تمنای خام نیست

چون ره کنیم در دل مشکل پسند تو؟
ما را که در حریم تو راه سلام نیست

از چشم شور خلق، شکر تلخ می شود
با لطف خاص، چاشنی لطف عام نیست

تاج زرست آتش جانسوز، شمع را
بی عشق، آفرینش آدم تمام نیست

زنهار حرف راست ز دیوانگان مجوی
در کشوری که سنگ ملامت تمام نیست

صائب چرا کنیم شکایت ز لاغری؟
کم نعمتی است در پی ما چشم دام نیست؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۰۶۲

تا هست اثر ز عاشق شیدا تمام نیست
ناگشته موج محو به دریا تمام نیست

تا در سرست باد تعین حباب را
پیوسته است اگر چه به دریا تمام نیست

چون شبنم گداخته در نور آفتاب
هر کس نگشته محو تماشا تمام نیست

تا همچو سوزن است به دنبال چشم تو
آویختن به دامن عیسی تمام نیست

باشد به قدر سنگ نشان جستجوی نام
با کوه قاف عزلت عنقا تمام نیست

ناکرده پای سعی چو پرگار آهنین
گشتن به گرد نقطه سودا تمام نیست

گر از گذشتگی گذری می شوی تمام
ورنه گذشتن از سر دنیا تمام نیست

تا صفحه نانوشته بود فرد باطل است
بی خط سبز چهره زیبا تمام نیست

تا در پی سحاب بود چشمش از حباب
لاف کرم ز گوهر دریا تمام نیست

همت طلب ز گوشه نشینان که سلطنت
بی استعانت از در دلها تمام نیست

گردد به شاهدان معانی سخن تمام
لاف سخن به دعوی تنها تمام نیست

عرض کمال، شاهد نقص بصیرت است
اظهار نقص هر که کند ناتمام نیست

تا می کند تمیز ز هم نقد و قلب را
صائب عیار دیده بینا تمام نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۰۶۳

بر کافران خدای جهان گر رحیم نیست
چون زلف را ز آتش روی تو بیم نیست

بر خاک همچو طایر یک بال می تپد
آن را که دل ز تیغ ملامت دو نیم نیست

بی آه سرد یاد نداریم سینه را
شکر خدا که خانه ما بی نسیم نیست

بی درد در سخن نبود جوهر اثر
بی قدر و قیمت است گهر تا یتیم نیست

بی برگ شو که عشرت روی زمین تمام
در خانه ای است فرش که در وی گلیم نیست

ما از کجی به کوچه دیگر فتاده ایم
حرفی است این که وضع جهان مستقیم نیست

از دوزخ و بهشت نظر بسته ایم ما
پرواز ما به شهپر امید و بیم نیست

ما غافلان بساط اقامت فکنده ایم
در وادییی که کوه در او مستقیم نیست

صائب شود گشاده دلش بی گرهگشا
هر غنچه ای که چشم به راه نسیم نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۰۶۴

تخمی است دوستی که در آب و گل تو نیست
شمعی است روی گرم که در محفل تو نیست

چون سرو در سراسر این باغ دلفریب
آزاده ای کجاست که پا در گل تو نیست؟

در کان عقل و مخزن عشق و بساط حسن
لعلی نیافتیم که خونین دل تو نیست

یارب چه منعمی، که ندارد جهان خاک
دریای گوهری که به کف سایل تو نیست

بر روی آفتاب چرا تیغ می کشد؟
ابروی ماه عید اگر مایل تو نیست

در جلوه گاه حسن تو هر روز آفتاب
چون می تپد به خاک، اگر بسمل تو نیست؟

دل خانه تو از دگران می کند سراغ
هر چند غیر گوشه دل منزل تو نیست

نور ظهور، حق خس و خار بینش است
ورنه کدام پرده دل، محمل تو نیست؟

نازست سد راه، وگرنه در اشتیاق
فرقی میانه دل ما و دل تو نیست

صائب به لطف عام تو دارد امیدها
هر چند صید لاغر او قابل تو نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 206 از 718:  « پیشین  1  ...  205  206  207  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA