غزل شماره ۲۰۵۵هر شیشه جان خزینه اسرار عشق نیستناموس شیشه ای است که دربار عشق نیستبزمی است بی چراغ و کدویی است بی شرابدر هر سری که دولت بیدار عشق نیستابرست پرورنده و برق است خانه سوزتدبیر کار عقل بود، کار عشق نیستخاک افکند چو لقمه تلخ از دهن برونآن سینه را که مخزن اسرار عشق نیستدولت اگر چه در قدم سایه هماستثابت قدم چو سایه دیوار عشق نیستنتوان درود کشت فلک را به ماه نوصیقل حریف سبزه زنگار عشق نیستهر چند می رسد به فلک آه و ناله اشعیسی به تندرستی بیمار عشق نیستهر شیوه اش ز شیوه دیگر به ذوق تریک خار در سراسر گلزار عشق نیستنشنیده است زمزمه بال جبرئیلدر گوش هر که حلقه گفتار عشق نیستریگ روان وادی سرگشتگی شودهر نقطه ای که در خم پرگار عشق نیستهر چند دلفریب بود کوچه باغ زلفاما به خوش قماشی بازار عشق نیستابری است در طلسم سراب اوفتاده استهر دیده ای که واله رخسار عشق نیستگوهر میان گرد یتیمی به سر بردغیر از دل خراب، سزاوار عشق نیستهر چند آسمان و زمین را گرفته استیک آفریده محرم اسرار عشق نیستصائب اگر چه حسن فروشنده ای است سختاما حریف ناز خریدار عشق نیست
غزل شماره ۲۰۵۶گوهر حریف سختی سنگ جدال نیستبا ناقصان ستیزه نمودن کمال نیستدر دوزخم بیفکن و نام گنه مبرآتش به گرمی عرق انفعال نیستاز صلح کل، سمن به گریبان فشانده امپیراهنم قلمرو خار جدال نیستچون برگ لاله سوخت زبان در دهان منبا بوسه تو چاشنی اعتدال نیستبتوان گذشت از سر صد معنی بلنداز خون دزد لفظ گذشتن حلال نیستصائب به بزم وصل سراپا نگاه باشدر صحبتی که حال بود، جای قال نیست
غزل شماره ۲۰۵۷از پیچ و تاب جسم، روان را ملال نیستدر ساز، نغمه را خبر از گوشمال نیستآزادگان ز خست افلاک فارغندسرو بهشت را غمی از خشکسال نیستروشندلان ز مرگ محابا نمی کنندخورشید را ملاحظه ای از زوال نیستاظهار فقر کار فرومایگان بودآنجا که فقر هست زبان سؤال نیستاز پاشکستگان چراغ است تیرگیدر هر سری که عقل بود بی ملال نیستدر کیش ما که لاف تمامی بود ز نقصاظهار نقص هر که کند بی کمال نیستاهل کمال را لب اظهار خامش استمنت پذیر ماه تمام از هلال نیستصائب هزار پله ز خاکم فتاده تردر وادیی که نقش قدم پایمال نیست
غزل شماره ۲۰۵۸دیوانه را ز حلقه طفلان ملال نیستهر جا جمال هست غمی از جلال نیستشبنم به آفتاب ز روشندلی رسیدپرواز آسمان تجرد به بال نیستخورشید بدر کرد مه ناتمام رااز ناقصان کناره گرفتن کمال نیستآفاق را گرفت به یک جلوه آفتابهر دولتی که تیز بود بی زوال نیستدر ملک نیستی نتوان احتیاج یافتهر جا که فقر هست زبان سؤال نیستهر جا که آب هست تیمم نمی کنندحاجت به عذر با عرق انفعال نیستدر خاک پاک، آب گل و لاله می شوداز ما دریغ داشتن می حلال نیستدور از تو با خیال به دل آشنای توداریم عالمی که ترا در خیال نیستدلگیر نیست آن لب میگون ز خط سبزآب حیات را ز سیاهی ملال نیستآمد شد نگاه بود ترجمان مادر بزم آرمیده ما قیل و قال نیستزان چشم ما به یک نگه دور قانعیمهر چند نافه را خبری از غزال نیستروز جزا ز مفلسی خویش غافل استاز فکر مال، خواجه به فکر مآل نیستخاکی نهاد باش که نور چراغ مهرهر چند پایمال شود پایمال نیستصائب نمی رسد به ادب هیچ گوهریبا گوشوار خاصیت گوشمال نیست
غزل شماره ۲۰۵۹از چشم ما سرشک فشاندن کمال نیستاین خانه را به آب رساندن کمال نیستظلم است تیغ بر سپر افکندگان زدنناخن به داغ لاله رساندن کمال نیستبا ما ستاره سوختگان دشمنی بس استنشتر به خون مرده خلاندن کمال نیستدست تعدی از سر پیران کشیده دارپشت کمان به خاک رساندن کمال نیستاز خاکمال، سایه محابا نمی کندافتاده را به خاک کشاندن کمال نیستدنیا و آخرت چه بود با وجود حق؟بر هیچ و پوچ دست فشاندن کمال نیستدر پنجه تصرف اگر هست جوهریدر مغز سنگ ریشه دواندن کمال نیستداری اگر براق تجرد به زیر رانبر پشته سپهر جهاندن کمال نیستبرد قمار عشق به مقدار سادگی استبر کاینات نقش نشاندن کمال نیستآن را که بر جنون نزد از بوی نوبهارناخن به چوب گل نپراندن کمال نیستزان خرمنی که خوشه پروین در او گم استبر مور دانه ای نفشاندن کمال نیستصائب مگو به مردن بیدرد حرف عشقآب خضر به خاک فشاندن کمال نیست
غزل شماره ۲۰۶۰ در کاروان ما جرس قال و قیل نیستدر عالم مشاهده راه دلیل نیستعیبی به عیب خود نرسیدن نمی رسدگر ثقل خود ثقیل بداند ثقیل نیستبگریز در خدا ز گرانان که کعبه رااندیشه از تسلط اصحاب فیل نیستچرخ کبود دشمن فرعونیان بودورنه کلیم را خطر از رود نیل نیستگردون سیاه کاسه ز طبع خسیس توستهر جا طمع وجود ندارد بخیل نیستزاهد به آب رانده پندار باطل استورنه شراب تلخ کم از سلسبیل نیستدر گوش عارفی که بود هوش پرده داریک برگ بی صدای پر جبرئیل نیستبازیچه محیط حوادث شود چو موجدر دست هر که لنگر صبر جمیل نیستصائب خموش چون نشود پیش اهل حال؟آنجا مجال دم زدن جبرئیل نیست
غزل شماره ۲۰۶۱ در نامجو شرافت ذاتی تمام نیستیاقوت چون عقیق مقید به نام نیستاز عشق می توان به حیات ابد رسیدبی جوش عشق شیره جان را قوام نیستعشاق را درستی دل در شکستگی استاین ماه تا هلال نگردد تمام نیستتیغش چو برق از دل مجروح ما گذشتهر دولتی که تیز بود مستدام نیستگاهی ز وصل دختر رز چشمی آب دهکاین شوخ دیده قابل عقد دوام نیستاز انتقال حق دل خود جمع کرده استبا خصم هر که در صدد انتقام نیستجنگ گریز می کند از کاه کهربااز بس که در زمانه ما التیام نیستطوطی به یک دو حرف مکرر عزیز شدتکرار حرف، عیب ز شیرینی کلام نیستکمتر ز برق بود خودآرایی بهارهر دولتی که تیز بود مستدام نیستبیت الحرام دیگر و میخانه دیگرستدر کوی عشق بحث حلال و حرام نیستفکر کنار و بوس ندارند عاشقاندر سینه های گرم تمنای خام نیستچون ره کنیم در دل مشکل پسند تو؟ما را که در حریم تو راه سلام نیستاز چشم شور خلق، شکر تلخ می شودبا لطف خاص، چاشنی لطف عام نیستتاج زرست آتش جانسوز، شمع رابی عشق، آفرینش آدم تمام نیستزنهار حرف راست ز دیوانگان مجویدر کشوری که سنگ ملامت تمام نیستصائب چرا کنیم شکایت ز لاغری؟کم نعمتی است در پی ما چشم دام نیست؟
غزل شماره ۲۰۶۲ تا هست اثر ز عاشق شیدا تمام نیستناگشته موج محو به دریا تمام نیستتا در سرست باد تعین حباب راپیوسته است اگر چه به دریا تمام نیستچون شبنم گداخته در نور آفتابهر کس نگشته محو تماشا تمام نیستتا همچو سوزن است به دنبال چشم توآویختن به دامن عیسی تمام نیستباشد به قدر سنگ نشان جستجوی نامبا کوه قاف عزلت عنقا تمام نیستناکرده پای سعی چو پرگار آهنینگشتن به گرد نقطه سودا تمام نیستگر از گذشتگی گذری می شوی تمامورنه گذشتن از سر دنیا تمام نیستتا صفحه نانوشته بود فرد باطل استبی خط سبز چهره زیبا تمام نیستتا در پی سحاب بود چشمش از حبابلاف کرم ز گوهر دریا تمام نیستهمت طلب ز گوشه نشینان که سلطنتبی استعانت از در دلها تمام نیستگردد به شاهدان معانی سخن تماملاف سخن به دعوی تنها تمام نیستعرض کمال، شاهد نقص بصیرت استاظهار نقص هر که کند ناتمام نیستتا می کند تمیز ز هم نقد و قلب راصائب عیار دیده بینا تمام نیست
غزل شماره ۲۰۶۳ بر کافران خدای جهان گر رحیم نیستچون زلف را ز آتش روی تو بیم نیستبر خاک همچو طایر یک بال می تپدآن را که دل ز تیغ ملامت دو نیم نیستبی آه سرد یاد نداریم سینه راشکر خدا که خانه ما بی نسیم نیستبی درد در سخن نبود جوهر اثربی قدر و قیمت است گهر تا یتیم نیستبی برگ شو که عشرت روی زمین تمامدر خانه ای است فرش که در وی گلیم نیستما از کجی به کوچه دیگر فتاده ایمحرفی است این که وضع جهان مستقیم نیستاز دوزخ و بهشت نظر بسته ایم ماپرواز ما به شهپر امید و بیم نیستما غافلان بساط اقامت فکنده ایمدر وادییی که کوه در او مستقیم نیستصائب شود گشاده دلش بی گرهگشاهر غنچه ای که چشم به راه نسیم نیست
غزل شماره ۲۰۶۴ تخمی است دوستی که در آب و گل تو نیستشمعی است روی گرم که در محفل تو نیستچون سرو در سراسر این باغ دلفریبآزاده ای کجاست که پا در گل تو نیست؟در کان عقل و مخزن عشق و بساط حسنلعلی نیافتیم که خونین دل تو نیستیارب چه منعمی، که ندارد جهان خاکدریای گوهری که به کف سایل تو نیستبر روی آفتاب چرا تیغ می کشد؟ابروی ماه عید اگر مایل تو نیستدر جلوه گاه حسن تو هر روز آفتابچون می تپد به خاک، اگر بسمل تو نیست؟دل خانه تو از دگران می کند سراغهر چند غیر گوشه دل منزل تو نیستنور ظهور، حق خس و خار بینش استورنه کدام پرده دل، محمل تو نیست؟نازست سد راه، وگرنه در اشتیاقفرقی میانه دل ما و دل تو نیستصائب به لطف عام تو دارد امیدهاهر چند صید لاغر او قابل تو نیست