انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 208 از 718:  « پیشین  1  ...  207  208  209  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۰۷۵

ساقی ز ما شراب نخواهد دریغ داشت
دریا ز تشنه آب نخواهد دریغ داشت

آن شاخ گل کز او جگر خار تازه است
از بلبلان گلاب نخواهد دریغ داشت

ابری که بخیه زد به گهر سینه صدف
هرگز ز گوهر آب نخواهد دریغ داشت

لعلی کز اوست زخم نمکسود سنگ را
شور از دل کباب نخواهد دریغ داشت

خورشید چون ز خاک ندارد دریغ فیض
از لعل، آب و تاب نخواهد دریغ داشت

گر در نقاب خاک زند غوطه، نور خود
از ماه، آفتاب نخواهد دریغ داشت

دل بد مکن که خنده مشکل گشای صبح
از غنچه فتح باب نخواهد دریغ داشت

آن منعمی که چشم و دهان بی سؤال داد
اسباب خورد و خواب نخواهد دریغ داشت

آن کس که بی طلب به تو نقد حیات داد
امروز نان و آب نخواهد دریغ داشت

پیر مغان که دست سبو بی طلب گرفت
صائب ز ما شراب نخواهد دریغ داشت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۰۷۶

هر کس ز تیغ غمزه او سر دریغ داشت
جام سفالی از لب کوثر دریغ داشت

زر را به زر چرا ندهد بی دریغ کس؟
از یار سیمبر نتوان زر دریغ داشت

ماند از غبار خاطر خود زنده زیر خاک
از هر که آسمان مژه تر دریغ داشت

میزان روزگار ندارد به ظلم میل
زان سر بجوی هر چه ازین سر دریغ داشت

فیض قدح چرا بود از آفتاب کم؟
نتوان ز خاک باده احمر دریغ داشت

آگاه بود خضر ز آفات زندگی
دانسته آب را ز سکندر دریغ داشت

صائب ز حرف تلخ شکایت چرا کند؟
هر کس ز کام طوطی، شکر دریغ داشت

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۰۷۷

گل بس که شرم ازان رخ پر خط و خال داشت
آیینه در کف از عرق انفعال داشت

از چشم دام می کند امروز خوابگاه
مرغی که وحشت قفس از نفس بال داشت

فیروز جنگ گشت دل شیشه بار ما
در کوچه ای که سنگ حذر از سفال داشت

زیر سیاه خیمه لیلی نشسته بود
مجنون اگر چه چشم به چشم غزال داشت

جز دود دل نچید گلی از وصال شمع
فانوس ساده لوح چها در خیال داشت

امروزه خنده طرح به گلزار می دهد
آن روزگار رفت که صائب ملال داشت

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۰۷۸

دل کار خود به دامن پاک دعا گذاشت
اغیار را به باطن مهر و وفا گذاشت

ناخن شکست و سینه همان برقرار خویش
فرهاد رفت و کوه الم را به جا گذاشت

خضری که خار از قدم سعی می کشید
پای به خواب رفته ما را حنا گذاشت

دیگر به خاک پای تو دست که می رسد؟
صد سرمه خط به کاغذ این توتیا گذاشت

روزی که عشق سلسله جنبان زلف شد
زنجیر جای کفش مرا پیش پا گذاشت

صائب گلی نچید ز شکر لبان هند
روز بدی قدم به دیار وفا گذاشت

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۰۷۹

روزی که عشق داغ مرا بر جگر گذاشت
از شرم، لاله پای به کوه و کمر گذاشت

عاقل ز دست دامن فرصت نمی دهد
نتوان جنون خود به بهار دگر گذاشت

آن گرمرو ز سردی ایام آگه است
کز نقش پا چراغ به هر رهگذر گذاشت

پیداست سعی آبله پایان کجا رسد
در وادیی که برق سبکسیر پر گذاشت

در پیچ و تاب عمر سر آورد چون کمند
صیاد پیشه ای که مرا از نظر گذاشت

محمود نیست ظلم به دلهای بیگناه
زلف ایاز در سر این کار سر گذاشت

آسوده ام که پیر خرابات چون سبو
بالین ز دست خویش مرا زیر سر گذاشت

از ساحل نجات به بحر خطر فتاد
از حد خود کسی که قدم پیشتر گذاشت

شبنم در آرزوی رخ لاله رنگ تو
دندان ز برگ لاله و گل بر جگر گذاشت

صائب مکش سر از خط تسلیم زینهار
کان کس که پا کشید ازین راه، سر گذاشت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۰۸۰

بار غم از دلم می گلرنگ بر نداشت
این سیل هرگز از ره من سنگ برنداشت

از بس فشرد گریه بیدادگر مرا
ناخن ز کاوش دل من رنگ برنداشت

اوقات خود ز مشق پریشان سیاه کرد
چشمی که نسخه زان خط شبرنگ برنداشت

از شور عشق سلسله جنبان عالمم
مرغی مرا ندید که آهنگ برنداشت

شد کهربا به خون جگر لعل آبدار
از می خزان چهره ما رنگ برنداشت

یارب شود چو دست سبو خشک زیر سر
دستی که در شکستن من سنگ برنداشت

چون برگ لله گر چه به خون غوطه ها زدیم
بخت سیه ز دامن ما چنگ برنداشت

برداشتیم بار غم خلق سالها
از راه ما اگر چه کسی سنگ برنداشت

بسم الله امید بود زخم تیغ عشق
بی حاصل آن که زخم چنین جنگ برنداشت

هر چند همچو سایه فتادم به پای خلق
از خاک ره مرا کسی از ننگ برنداشت

صائب ز بزم عقده گشایان کناره کرد
ناز نسیم، غنچه دلتنگ برنداشت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۰۸۱

آسان نمی توان به سراپای ما گذشت
نتوان به بال موج ز دریای ما گذشت

آیینه اش ز گرد خجالت سیه مباد
سیلی که بر خرابه دلهای ما گذشت

روشن شدش که دیده بینا نداشته است
خورشید تا به دیده بینای ما گذشت

یوسف به سیم قلب فروشی است کار ما
مغبون شود کسی که ز سودای ما گذشت

شد تیر روی ترکش زورین کشان فکر
هر مصرعی که بر لب گویای ما گذشت

چون اشک شمع تا مژه بر یکدگر زدیم
داغ تو از سرآمد و از پای ما گذشت

چون تیر کز دو خانه به یک بار بگذرد
از هر دو کون، همت والای ما گذشت

ما این بساط کز دل صد پاره چیده ایم
صائب نمی توان ز تماشای ما گذشت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۰۸۲

امشب خیال زلف تو از چشم تر گذشت
این رشته با هزار گره زین گهر گذشت

چون موج دست در کمر بحر می کند
هر کس که چون حباب تواند ز سر گذشت

از سنگلاخ دهر دل شیشه بار من
خندان چو کبک مست ز کوه و کمر گذشت

حسن تو سرکش است، وگرنه ز جذب عشق
آهو عنان کشیده مرا از نظر گذشت

نقص بصیرت است حجاب گذشتگی
تا چشم باز کرد ز دنیا شرر گذشت

چون شمع با سری که به یک موی بسته است
می بایدم ز پیش نسیم سحر گذشت

با شوخ دیدگان نتوان هم نواله شد
طوطی ز تنگ چشمی مور از شکر گذشت

از سیلی خزان نشود چهره اش کبود
آزاده خاطری که چو سرو از ثمر گذشت

چون بلبلان ترانه من مستی آورد
هر کس خبر گرفت ز من، بیخبر گذشت

صائب برون نبرد مرا وصل از خیال
فصل بهار من به ته بال و پر گذشت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۰۸۳

کارم شب وصال به پاس نظر گذشت
فصل بهار من به ته بال و پر گذشت

دامان بیخودی مده از کف به حرف عقل
از بیم راهزن نتوان زین سفر گذشت

دلبستگی نتیجه نقصان بینش است
تا چشم باز کرد صدف از گهر گذشت

ای کاش صرف مشق جنون می شدی تمام
از زندگانی آنچه به کسب هنر گذشت

گر سر رود، ز تیغ فنا سر نمی کشم
نتوان به تلخرویی بحر از گهر گذشت

هر زنده دل که بر خط تسلیم سر نهاد
چون خون مرده از خطر نیشتر گذشت

اشکم هزار مرحله از دل گذشته است
چون رهروی که گرم شد از راهبر گذشت

تا همچو شمع پای نهادم درین بساط
عمرم به گریه شب و آه سحر گذشت

دل را دست دار که موج سبک عنان
با کشتی شکسته ز بحر خطر گذشت

نقصان نکرده است کسی از گذشتگی
وصل نبات یافت چو بید از ثمر گذشت

صائب گرفت دامن عمر رمیده را
بر خاک هر که سایه آن سیمبر گذشت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۰۸۴

سر جوش عمر من به هوا و هوس گذشت
ته جرعه اش به آه و فغان (چون) جرس گذشت

افغان که عندلیب مرا عمر در بهار
گه در شکنج دام و گهی در قفس گذشت

غافل زیاد مرگ مرا زندگی نکرد
عمرم تمام در نفس باز پس گذشت

دلجویی بهار تلافی کند مگر
از زندگانی آنچه مرا در قفس گذشت

در بزم وصل آینه رویان ز احتیاط
اوقات من تمام به پاس نفس گذشت

صیدی نیافتیم که مطلق عنان کنیم
عمر سگ شکاری ما در مرس گذشت

دل خوردن است سمت طامع ز پاکباز
صد بار مست دید مرا و عسس گذشت

صائب خوشا کسی که درین بحر چون حباب
بود و نمود او همه در یک نفس گذشت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 208 از 718:  « پیشین  1  ...  207  208  209  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA