انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 242 از 718:  « پیشین  1  ...  241  242  243  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۱۶

بر من از روشندلی وضع جهان هموار شد
خار در پیراهن آتش گل بی خار شد

خودبخود چون غنچه واشد عقده ها از کار من
تا درین بستانسرا دست و دلم از کار شد

دور گردان را وصال پرده داران هم خوش است
طوطی ما از ادب یکرنگ با زنگار شد

گر شود مرکز، بسوزد شهپر پرگار را
نقطه بی طالع من بس که بی پرگار شد

هر که را بیماری چشم تو بر بستر فکند
هر پرستاری که آمد بر سرش بیمار شد!

ننگ قیمت بر ندارد گوهر روشندلان
ای خوش آن گوهر که آب از گرمی بازار شد

مستی غفلت میان دیده و دل شد حجاب
پرده خوابم نقاب دولت بیدار شد

در شبستان فنا صبح امیدی می شود
هر نفس کز زندگانی صرف استغفار شد

وحشت ارباب بینش را فزاید رنگ و بو
شبنم از نزدیکی گل آتشین رفتار شد

عالم پرشور بر روشن ضمیران دوزخ است
در بهشت افتاد تا آیینه ما تار شد

شبنم گستاخ گردد حلقه بیرون در
هر کجا مژگان من خار سر دیوار شد

بیش ازین صائب نمی باشد عبادت را اثر
رفته رفته رشته تسبیح من زنار شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۱۷

از ملامت عاقبت مجنون بیابان گیر شد
از زبان خلق پنهان در دهان شیر شد

می فزاید هایهوی می پرستان را سرود
شورش مجنون زیاد از ناله زنجیر شد

در تماشاگاه عالم دیده حیران ما
واله یک نقش چون آیینه تصویر شد

شبنم از دامان گلها خون بلبل را نشست
کی به شستن می رود خونی که دامنگیر شد؟

دل زبی اشکی به مژگان می رساند خویش را
می مکد انگشت خود را طفل چون بی شیر شد

آبهای مرده می گردد نصیب جویبار
در گلو گردد گره اشکی که بی تأثیر شد

حلقه ماتم شد از هجران او آغوش من
دیده حسرت شود دامی که بی نخجیر شد

گفتم از خاموشی من خون رحم آید به جوش
عذر من از بی زبانی عاقبت تقصیر شد

زود در روشندلان صحبت سرایت می کند
آب با آن لطف، خونریز از دم شمشیر شد

شد ز آزادی زبان ناقصان بر من دراز
عید طفلان است چون دیوانه بی زنجیر شد

نیست از نور حقیقت هیچ چشمی بی نصیب
از که رو پنهان کند حسنی که عالمگیر شد

تشنه دیدار را سیراب کردن مشکل است
صائب از نظاره خوبان نخواهد سیر شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۱۸

جذبه شوق تو هر کس را گریبان گیر شد
هر سر مو بر تنش در قطع ره شمشیر شد

نوبهار زندگی را در خزان از سر گرفت
چون زلیخا هر که در عشق جوانان پیر شد

عاشق مسکین نظر بندست هر جا می رود
دیده آهو به مجنون حلقه زنجیر شد

یک دل آشفته عالم را پریشان می کند
آخر از دلگیری ما عالمی دلگیر شد

اشک چون کم شد، به مژگان زور می آرد نگاه
می مکد انگشت خود را طفل چون بی شیر شد

شهپر پرواز مرغ روح را در گل گرفت
هر که صائب در جهان آلوده تعمیر شد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۱۹

حسن خط با حسن خلق و مردمی انباز شد
رفته رفته آخر حسنش به از آغاز شد

حرفی از گیرایی مژگان او کردم رقم
نامه بر بال کبوتر چنگل شهباز شد

بلبل ما گر چنین گرم نواسنجی شود
تخم گل خواهد سپند شعله آواز شد

تا برآمد بر سپهر شاخ، گلچینش ربود
شوخی گل چون شرر آخر به یک پرواز شد

بس که حسرتهای رنگین دل به روی هم نهاد
رفته رفته سینه ام چون کلبه بزاز شد

صائب از خون جگر خوردن نیاسودم دمی
تا به روی داغ همچون لاله چشمم باز شد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۲۰

یار ساقی گشت و مطرب هم نوا پرداز شد
چرخ گو ناسازشو چون صحبت ما ساز شد

از تماشای رخت اشکم سبک پرواز شد
آفت چشم است چون آیینه خوش پرداز شد

دیده هر کس به کبک خوشخرام او فتاد
سینه اش از زخم ناخن سینه شهباز شد

بر نیاید پرده شرم و حیا با حسن شوخ
نغمه رسوای جهان از پرده های ساز شد

تا برون کردم ز خاطر خار خار آشیان
از قفس بر روی من درهای رحمت باز شد

از شکستن ساز می گردد خلاص از گوشمال
ایمن از گردون شدم تا بخت من ناساز شد

نیست استاد آن که گاهی تیرش آید بر هدف
آن کماندارست پیش ما که جمع انداز شد

ناقصان را در ترقی خودنمایی لازم است
مشک چون گردید خون می بایدش غماز شد

هر که چون شبنم درین گلزار خود را جمع کرد
بی تکلف می تواند آسمان پرواز شد

همچو مغز پسته طوطی در شکر پنهان شده است
کلک شکر بار صائب تا سخن پرداز شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۲۱

از خط شبرنگ حسن یار عالمسوز شد
در ته خاکستر این اخگر جهان افروز شد

از کمان حلقه نتوان گرچه تیر انداختن
ناوک مژگان او در دور خط دلدوز شد

بود همچشمی میان چشم او با آسمان
عاقبت آن نرگس نیلوفری فیروز شد

می دهد خاکستر پروانه سامان بال و پر
تا کدامین شمع امشب باز بزم افروز شد

سیر گل بر گوشه دستار مردم می کند
در گلستان جهان مرغی که دست آموز شد

ظلمت دی روشنی از روز عالم برده بود
از شکوفه عالم ظلمانی از نو، روز شد

پیش ازین افکار صائب اینقدر گرمی نداشت
از خیال آن عذار آتشین دلسوز شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۲۲

بس که دل افسرده زین دریای پرنیرنگ شد
چون صدف هر قطره آبی که خوردم سنگ شد

تا رهم در عالم بی منتهای دل فتاد
آسمان چون حلقه فتراک بر من تنگ شد

بوریای فقر پیش مردم بالغ نظر
از شکوه بی نیازیهای من اورنگ شد

داشت چون طوطی نهان در زنگ، خودبینی مرا
چشم پوشیدم ز خود، آیینه ام بی زنگ شد

خاکیان را رحمت حق می کند پاک از گناه
سیل با دریا به اندک فرصتی یکرنگ شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۲۳

از خط شبرنگ حسن سرکش او رام شد
آن دل چون سنگ آخر بیضه اسلام شد

سایل مبرم کند شیرین لبان را تلخ گوی
از دعای من لب لعل تو خوش دشنام شد

جمع کن خاطر ز تسخیرم که بر پیکر مرا
داغها از تنگ درزی حلقه های دام شد

دلخراشی گر مرا مشهور سازد دور نیست
پاره سنگی از خراش سینه صاحب نام شد

حسن چون بی پرده گردد پخته سازد عشق را
شمع در فانوس شد، پروانه ما خام شد

طالع از لیلی ندارم، ورنه در دشت جنون
هر کجا وحشی غزالی بود با من رام شد

صاف نوشان از غم ایام تلخی می کشند
فارغ است از گرد کلفت هر که درد آشام شد

تلخکامی قسمت شیرین زبانان کم شود
از زبان چرب، شکر روزی بادام شد

نیست این افتادگی امروز در طالع مرا
دامن مادر به طفل من کنار بام شد

کوه اگر گردد، به دامن پای نتواند کشید
بر امید وعده او هر که بی آرام شد

بر حیات پوچ گویان نیست صائب اعتماد
می دهد بر باد سر مرغی که بی هنگام شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۲۴

تا به تسلیم و رضا قانع دل خودکام شد
موجه بیتابی من لنگر آرام شد

کعبه جویان را اگر گردید بی چشمی حجاب
دیده ما را سفیدی جامه احرام شد

برد اوج اعتبار آرام و آسایش ز من
خواب شیرین تلخ بر من زین کنار بام شد

روی سرخ خویش را کرد از تهی مغزی سیاه
چون عقیق ساده دل هر کس که صاحب نام شد

آتش آسوده می گردد ز دامن شعله ور
اشتیاق من فزون از نامه و پیغام شد

غافل ای خورشید طلعت از سیه روزان مشو
چون زخط صبح بناگوش تو خواهد شام شد

می کند وحشت سگ لیلی همان از سایه اش
گرچه هر جا بود آهویی به مجنون رام شد

شد مهیا نقل شیرین و شراب تلخ من
تا لب شکر فشان یار خوش دشنام شد

پاس وقت از تیغ خونریزست حصن عافیت
غوطه در خون می زند مرغی که بی هنگام شد

از سفر هر چند گردد پخته هر خامی که هست
نفس سرکش از دویدنهای بیجا خام شد

دشمنان خویش را خوش وقت کردن سهل نیست
کامیاب از عمر گردد هر که دشمنکام شد

بر نمی آید ز فکر صید، باز بسته چشم
می خورد در خواب خون چشمی که خون آشام شد

مشت خاکی کز سرکوی تو بر سر ریختیم
خشکی سودای ما را روغن بادام شد

علم رسمی گشت صائب مانع پرواز من
نقش بر بال و پرم از ساده لوحی دام شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۲۵

جان به تنگ آمد زکلفت غمگساران را چه شد؟
دل به جان آمد ز وحشت دل شکاران را چه شد؟

زاهدان سنگدل بستند اگر کشتی به خشک
همت دریا رکاب میگساران را چه شد؟

بر نمی آرند خاری همرهان از پای هم
گردل سوزن ز آهن گشت، یاران را چه شد؟

دست گلها را اگر بسته است غفلت در نگار
پنجه مشکل گشای نوبهاران را چه شد؟

عافیت در روزگار و روشنی در روز نیست
کس نمی داند که روز و روزگاران را چه شد

سردی از حد می برد باد خزان با گلستان
ناله های سینه گرم هزاران را چه شد؟

عمرها شد خاک از ته جرعه ای لب تر نکرد
همت بی اختیار باده خواران را چه شد؟

نیست گر آب مروت در نظر احباب را
گریه مستانه ابر بهاران را چه شد؟

نه زدل مانده است در عالم اثر، نه زاهل دل
یارب این آیینه و آیینه داران را چه شد؟

کاروانی را اگر دل می رود دنبال بار
خاطر آسوده چابک سواران را چه شد؟

صحبت گردنکشان کرده است دل را سیم قلب
کیمیای دلپذیر خاکساران را چه شد؟

بخت چون برگشت، بر گردند یاران سربسر
تا به کی صائب خبرپرسی که یاران را چه شد؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 242 از 718:  « پیشین  1  ...  241  242  243  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA