انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 256 از 718:  « پیشین  1  ...  255  256  257  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۵۶

خصم غالب را زبون صبر و تحمل می کند
از تواضع سیل را مغلوب خود پل می کند

از ترحم حسن جولان می نماید در نقاب
ساقی از بی ظرفی ما آب در مل می کند

با خود آرایان بسر بردن جنون می آورد
طره دستار اینجا ناز کاکل می کند

نیست حسن و عشق اگر یکرنگ با هم، از چه رو
خنده گل رخنه در منقار بلبل می کند؟

رتبه افتادگی از کیمیا بالاترست
قطره ناچیز را گوهر تنزل می کند

خرده ای چون غنچه هر کس را که باشد در گره
زیر چندین پرده از رخسار او گل می کند

می خورد رزق حلال، آن کس که در ملک وجود
کسب خود را پرده روی توکل می کند

از دل پرخون بود گفتار دردآلود من
در بساط شیشه تا می هست قلقل می کند

قامت خم بیش می سازد شتاب عمر را
سیل را پا در رکاب سرعت این پل می کند

حسن صائب رام می گردد ز استغنای عشق
چاره این صید وحشی را تغافل می کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۵۷

گر جلا آیینه های تیره را نم می کند
عاشقان را هم می گلرنگ خرم می کند

می کند در سخت رویان صحبت نیکان اثر
سنگ را فرهاد شیرین کار، آدم می کند

می کند بیگانه وحشت آشنایان را زهم
چشم شوخ از سایه مژگان خود رم می کند

در گلستان جلوه مستانه آن شاخ گل
سرو را در چشم قمری نخل ماتم می کند

می کند جا در دل معشوق پیچ و تاب عشق
ریشه جوهر در دل فولاد محکم می کند

در ضمیر خاک خواهم غوطه چون قارون زدن
گر چنین پشت مرا بار گنه خم می کند

زندگی خواهی، خموشی پیشه خود کن که شمع
عمر خود را از زبان آتشین کم می کند

می شوند از گرمخونی دوست صائب دشمنان
کار روغن در چراغ لاله شبنم می کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۵۸

فکر جمعیت عبث دل را پریشان می کند
آن که سر داده است ما را فکر سامان می کند

نرم کن دل را به آه آتشین کاین مشت خون
سخت چون گردید، در تن کار پیکان می کند

هر که زد بر آتش خشم آب، مانند خلیل
آتش سوزنده را بر خود گلستان می کند

می کند از راه احسان بنده صد دیوانه را
کودکان را هر که آزاد از دبستان می کند

لذت آزادگی یار بر او بادا حرام
بنده خود خلق را هر کس به احسان می کند

خرج ابر از کیسه دریاست، حیرانم چرا
اینقدر استادگی با تشنه جانان می کند

غیرت آرد خون بحر پاک گوهر را به جوش
چون صدف لب باز پیش ابر نیسان می کند

در چنین وقتی که می ریزد زهم اوراق عمر
صائب از غفلت همان ترتیب دیوان می کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۵۹

عمر را کوته نفسهای پریشان می کند
ختم قرآن را ورق گردانی آسان می کند

خون حنای عید باشد کشتگان عشق را
شمع بیجا گریه بر خاک شهیدان می کند

عاشقان را اختیاری نیست در افشای راز
عشق در دل کار اخگر در گریبان می کند

سینه را دل چاک می سازد به امید وصال
پسته را شوق شکر در پوست خندان می کند

باده را از بیخودان دست تعدی کوته است
سیل در معموره چون افتاد طوفان می کند

می شود از جلوه محشر دو بالا حیرتش
هر که را آن سرو خوش رفتار حیران می کند

سینه های گرم می گردد خنک از آه سرد
این سفال تشنه را سیراب، ریحان می کند

کجروی از مار راه تنگ بیرون می برد
تنگدستی نفس کافر را مسلمان می کند

از زلیخای جهان بگریز کاین بی آبرو
مصر را بر یوسف بی جرم، زندان می کند

از تن آسانی شود هر کس که صائب خرقه پوش
پای خواب آلود پنهان زیر دامان می کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۶۰

نفس را مطلق عنان رزق فراوان می کند
توسن سرکش چو میدان یافت طوفان می کند

ناقصان را صحبت روشن ضمیران کیمیاست
خاک را زر پرتو خورشید تابان می کند

تازه می گردد زچشم اشکباری جان ما
مجلس ما را گل ابری گلستان می کند

می گشاید دل ز آه سرد اهل درد را
غنچه ها را گر نسیم صبح خندان می کند

از مروت نیست تندی با پناه آوردگان
ورنه نی در ناخن شیران نیستان می کند

زال دنیا سخت می گیرد به ارباب صلاح
مصر را عصمت به یوسف چاه و زندان می کند

خون حنای عید باشد کشته معشوق را
شمع بیجا گریه بر خاک شهیدان می کند

قرب نیکان خاکساران را کند با آبرو
این سفال خشک را سیراب ریحان می کند

چوب منع از قرب مانع نیست دوراندیش را
بلبل ما در قفس سیر گلستان می کند

از لباس زر چه حاصل فلس روی اندود را؟
کی دل تاریک را روشن چراغان می کند؟

ظلمت شب چشم رهزن را جواهر سرمه است
خط کجا آن دشمن دین را مسلمان می کند؟

سایه اقبالمندان است مفتاح امید
مور را صاحب سخن صائب سلیمان می کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۶۱

دیده ها را چهره گلرنگ گلشن می کند
روی آتشناک، شمع کشته روشن می کند

بی حجابی بر فروغ حسن باد صرصرست
شرم، خوبی را چراغ زیر دامن می کند

خانه چشم زلیخا شد سفید از انتظار
بوی پیراهن به کنعان خانه روشن می کند

می شوند از گرمخونی آشنا، بیگانگان
بر چراغ لاله شبنم کار روغن می کند

دردمندان را حصار آهنی در کار نیست
داغ چون پیوست با هم، کار جوشن می کند

غافل است از پای خواب آلود من در زیر سنگ
آن که از کویش مرا تکلیف رفتن می کند

سرکشی و ناز را بر طاق نسیان می نهی
گر خبر یابی که تنهایی چه با من می کند

می دهد میدان به سیل تندرو از سادگی
کوته اندیشی که همواری به دشمن می کند

دیده باریک بین را می شود مویی حجاب
رشته عالم را سیه در چشم سوزن می کند

قامت خم می شود مانع ز رفتن عمر را
سنگ اگر لنگر در آغوش فلاخن می کند

می کند با اهل دل صائب سپهر نیلگون
آنچه با آیینه تاریک، گلخن می کند


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۶۲

گر به ظاهر حسن میل آرمیدن می کند
راست چون آهو نفس بهر رمیدن می کند

گر چمن پیرا کند منع تماشایی بجاست
در گلستانی که دیدن کار چیدن می کند

چشم ازان سیب ذقن در پرده شرم آب ده
کز نگاه گرم، انداز چکیدن می کند

زانفعال قامت او سرو با آن سرکشی
بر زمین از سایه مشق خط کشیدن می کند

گرچه صددل هست چون تسبیح در هر رشته اش
دل به زلفش جای خود باز از تپیدن می کند

از مکیدن تشنگی را کم اگر سازد عقیق
تشنه را سیراب لعل او به دیدن می کند

در کهنسالی ندارد بد گهر دست از ستم
ترک خونریزی کجا تیغ از خمیدن می کند؟

شکوه از قسمت ندارد جز پشیمانی ثمر
شیر را خون طفل از پستان گزیدن می کند

زاهد خشکی که می لافد ز تأثیر نفس
تیغ چوبینی است تهدید بریدن می کند

هست در میزان بینش هر سبک مغزی گران
برگ کاهی چشم را منع از پریدن می کند

از تأمل می شود گفتار صائب بی گره
باده ناصاف را صافی چکیدن می کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۶۳

ساغر پر می علاج جان محزون می کند
گرد پاک از چهره سیلاب جیحون می کند

دفتر آداب را در بزم می شیرازه نیست
دختر رز حرف در کار فلاطون می کند

کوه تمکین خم از جوش شراب آسوده است
دل عبث شرح ملال خود به گردون می کند

هر کجا آتش شود از دامن هامون بلند
دیده لیلی خیال داغ مجنون می کند

شعله نتواند لباس رنگ را تغییر داد
روی ما را کی می گلرنگ گلگون می کند؟

از غبار خط مشو ایمن که چون برگشت نقش
خاتم از دست سلیمان مور بیرون می کند

بنده می سازد دل آزاده ای را بی گناه
بی نیازی را به احسان هر که ممنون می کند

عشق می سازد هوس را سینه پرشور من
جغد را ویرانه ام صائب همایون می کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۶۴

گر چنین نشو و نما آن نخل موزون می کند
سرو را بار خجالت بید مجنون می کند

قرب و بعدی در میان عاشق و معشوق نیست
قطره سیر بحر در دامان هامون می کند

چاره ای گر هست درد عشق را، بیچارگی است
این گره را ناخن تدبیر افزون می کند

می تواند از دل ما خار غم بیرون کشید
هر که تیغ از پنجه خورشید بیرون می کند

وصل جای اضطراب شوق نتواند گرفت
سیل در آغوش دریا یاد هامون می کند

تاز زخم ما جدا شد خنجر او خون گریست
چون فتد ماهی به خشکی یاد جیحون می کند

نیست غیر از دست خالی پرده پوشی سرو را
بی سرانجامی چه با یاران موزون می کند!

می بری را خاطر آزاده ای باید چو سرو
تنگدستی بید را فی الحال مجنون می کند

چین ابرو عاشقان را می کند گستاختر
خضرکی ره را غلط از نعل وارون می کند؟

هر که می گوید به گردون از گرفتاری سخن
حلقه دیگر به زنجیر خود افزون می کند

اندکی دارد خبر از درد ارباب سخن
هر که صائب مصرعی چون سرو موزون می کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۶۵

خط غزال چشم را آهوی مشکین می کند
چهره های ساده را بتخانه چین می کند

در گلستانی که چشم بلبلان بیدار نیست
پای خواب آلود کار دست گلچین می کند

نیست یک ساعت هوس را تاب خودداری فزون
این ستمگر آفرین را زود نفرین می کند

گر کند در دادن تشریف، شیرین کوتهی
تیشه را از خون خود فرهاد رنگین می کند

می توان دیدن زکشتی اضطراب بحر را
حسن طوفان بیشتر در خانه زین می کند

شکوه کردن از حیات تلخ، کافر نعمتی است
خواب را شیرینی افسانه سنگین می کند

سینه شیرین کلامان در غبار غم خوش است
طوطیان را صافی آیینه خودبین می کند

می کشد در خاکدان جسم، خواری جان پاک
باده تا در خم بود از خشت بالین می کند

این نگاه آشنارویی که من دیدم ازو
زود صائب خلق را بیگانه از دین می کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 256 از 718:  « پیشین  1  ...  255  256  257  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA