انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 454 از 718:  « پیشین  1  ...  453  454  455  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۵۸

پرده مشکین به چشم شوخ بسته است آن نگار؟
یا شده است از ناف آهوی ختن مشک آشکار

چشم عیارش لباس شبروان پوشیده است؟
یاز موج افکنده بحر حسن عنبر بر کنار

پاره ای گشته است از خورشید تابان منکسف ؟
یا شده است ابرسیه بر لاله زاری پرده دار

منخسف شد پاره ای ماه تمامش،یا شده است
از نگاه گرم،برگ لاله او داغدار

عنبرین مویی غزالی را به دام آورده است ؟
یا شده است از چشمه خورشید سنبل آشکار

هیچ رنگی از سیاهی نیست بالاتر،چرا
لاله رنگ از دردشد چشم سیاه آن نگار؟

چشم خونخوارش همانادر گریبان ریخته است
از سیه مستی شراب لعل را بی اختیار

می شود نرگس به هر رنگی که باشد آب او
چون نگردد سرخ چون گل نرگس خونخواریار؟

پرده نیلوفری بر چشم گلرنگش ببین
گر ندیدی قطعه ابر سیه بر لاله زار

همچو شاهینی است چشم لاله رنگ آن پری
شهپر خود را نگارین کرده از خون شکار

گرچه می مالید بر لب چشم او از سرمه خاک
شد به مردم عاقبت خونخواری او آشکار

نرگس میگون او از پرده نیلوفری
می نماید چون شفق از دامن شبهای تار

همچو ابر قبله دارد گریه ها در آستین
پرده نیلوفری بر گوشه ابروی یار

از چه رو بسته است چشم خویش راآن سنگدل ؟
چون برآهوی حرم هرگز نباشد گیرودار

بوی خون می آید از چشمش، همانا غمزه اش
شست تیغ خود درین سرچشمه از خون شکار

جای حیرت نیست سرخی بر بیاض چشم او
کز شراب لعل باشد رخت مستان داغدار

خواب گردیده است بر چشم نظر بازان حرام
تا لباس شبروان کرده است چشمش اختیار

زیر دامن کعبه راآهوی زنهاری بود
در نقاب مشکفام آن دیده مردم شکار

شد سیه عالم به چشم من،که آن خورشید رو
پرده نیلوفری بسته است بر طرف عذار

می درخشد همچو برق از پرده ابر سیاه
از حجاب پرده نیلی نگاه گرم یار

همچو آهویی است کز مستی همی غلطد به مشک
در حجاب پرده شبرنگ، چشم مست یار

در سواد آفرینش غیر چشم ظالمش
کیست کز خون خانه خود راکند نقش و نگار؟

نیست حیرت چشم او گر لاله رنگ از درد شد
جوش مستی می زند میخانه در فصل بهار

صائب از بیماری آن چشم حال دل مپرس
چون بود احوال بیماری که شد بیماردار؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۵۹

می برد خواهی نخواهی دل زمردم خط یار
چشم بندی می کند در بردن دل این غبار

زود در دل جای خود رانوخطان وامی کنند
دربغلها جای دارد مصحف خط غبار

عالمسوز بر عشاق ابر رحمت است
لعل از سر چشمه خورشید گردد آبدار

ماتم و سور جهان با یکدگر آمیخته است
آب می گردد به چشم از خنده بی اختیار

ناقصان رامی کند کامل، سفر کردن ز خویش
می شود ابر بهاران چون هواگیرد بخار

می کند آزاد جان را سخنی دوران ز جسم
سنگ راآهن فلاخن می کند بهر شرار

نسیه سازد نعمت آماده را چشم حریص
در دل خرسند باشد نعمت بی انتظار

هر که خود را باخت صائب می زند نقش مراد
پاکبازست از پشیمانی حریف این قمار
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۶۰

ای دل غافل زمانی از گریبان سر برآر
نیستی از مورکم، از شوق شکر پر برآر

هر خاری که می جنبددرین صحرابگیر
از گریبان فنا چون برق، دیگر سربرآر

درکتاب عالم از روی بصیرت غورکن
چون به معنی راه بردی دود ازین دفتر برآر

بر دلها چه می گردی برای حبه ای؟
دست کن در جیب خود چون غنچه گل زر بر آر

پیش نیسان چون صدف تا کی دهن خواهی گشود؟
دم چو غواصان گره کن در جگر،گوهر برآر

ساده کن لوح دل از نقش ونگار آرزو
هر نقش از جیب خود آیینه دیگربرآر

چند باشی عنکبوت رشته طول امل ؟
از گریبان تجرد همچو سوزن سر برآر

گوشه بی توشه ای کن از عالم اختیار
از غبار دل به روی آرزوها در برآر

از نسیمی شعله هستی شود پادررکاب
فرصتی تا هست سر از روزن مجمر برآر

تا نیفسرده است دل، زین خاکدان یک سو نشین
تا حیاتی هست با اخگر،ز خاکستر برآر

بی تزلزل نیست بنیاد جهان آب و گل
کشتی خود راازین دریای بی لنگر برآر

دل دونیم از آه چون شد ذوالفقار حیدرست
در جهاد نقش این شمشیر پر جوهر برآر

شکوه تاریکی دل را به اهل دل بگو
از بغل آیینه رادر پیش روشنگر برآر

صلح کن بانان خشک ازنعمت الوان دهر
ازجگر این خون فاسد را به این نشتر برآر

غوطه زن درآب چشم خویش دردلهای شب
پیش آن خورشید تابان سر چو نیلوفر برآر

خویش راصائب درین عبرت سراپامال کن
از سرافرازی علمها در صف محشر برآر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۶۱

پیچ وتاب خط برآن رخسار گلرنگ است بار
جلوه طوطی براین آیینه چون زنگ است بار

هر که خود رایافت پهلو می کند خالی ز خلق
بردرخت خوش ثمر، پیوند چون سنگ است بار

بی دماغان رادماغ ناله بلبل کجاست ؟
بوی گل چون غنچه مارا بر دل تنگ است بار

جوش اشکم شیشه افلاک رادر هم شکست
برتنگ ظرفان می پرزور چون سنگ است بار

نیست پروای نفس آیینه تاریک را
بردل روشن حضور خلق چون زنگ است بار

صلح اگر خوشتر بود از جنگ پیش عاقلان
بر دل آزادگان ،هم صلح وهم جنگ است بار

گله آهوی وحشی راشبان درکارنیست
بر دل سوداییان عشق ،فرهنگ است بار

شیشه سربسته خون دردل کند مخموررا
طوطی خاموش برآیینه چون زنگ است بار

دلخراشان پرده چشم وغبار خاطرند
سایه فرهاد بر کوه گرانسنگ است بار

گر سخن بی پرده گوید کلک صائب دور نیست
بر نوای بلبل شوریده ،آهنگ است بار
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۶۲

برلب بام خطر باشد مکان اعتبار
خواب امنیت نباشد در جهان اعتبار

چون گل رعنا بهارش باخزان آمیخته است
دل نبندی غنچه سان بر گلستان اعتبار

نیک چون وابینی از یک سنگ وآهن جسته اند
تابش برق و چراغ دودمان اعتبار

از ورق گردانی بال هما غافل مشو
ای که می لرزی به چتر زرنشان اعتبار

پرده ادبار باشد اطلس اقبال او
تخته کن، گربینشی داری، دکان اعتبار

از غرور کهنه ها چندان مکدرنیستیم
کشت ماراناز این نوکیسگان اعتبار

گمان دارند کز رحمت چو بگشایند چشم
می شود سوراخها در آسمان اعتبار

آبی غیر آب سرد تیغ این فرقه را
برنمی انگیزد از خواب گران اعتبار

یک زمان در گوشه ویرانه کردن خواب امن
خوشترست ازگنجهای بیکران اعتبار

تا زمان بی سرانجامی مکانی باشدت
سعی در تعمیر دلها کن زمان اعتبار

شمع دولت را به ازدست دعا فانوس نیست
دست درویشان بگیر ای کامران اعتبار

دامن شبها بود خط امان از حادثات
مگذر از شب زنده داری درزمان اعتبار

عالم بی اعتباری عالم بی آفتی است
زود بیرون آی صائب از جهان اعتبار
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۶۳

می پرستان رابه دل ننشیند از دشمن غبار
زود بردر می زند ازخانه روشن غبار

کار مشکل رابه همت می توان ازپیش برد
می کند درکشور ما رخنه درآهن غبار

آن سیه روزم که از هر جا که خیزد سیل غم
در مصیبت خانه ام افشاند از دامن غبار

خاکساران از دل ما زنگ کلفت می برند
در دیار ما کند آیینه را روشن غبار

بس که راه عشق راافتان وخیزان می روم
می رود در هر قدم سبقت کند بر من غبار

یک نظر دزدیده در صبح بنا گوش تودید
پرتو خورشید شد در دیده روزن غبار

چون شوم صائب غبار خاطریاران ،که من
شسته ام بااشک شادی از رخ دشمن غبار
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۴۸

پاس درد وداغ عشق از دیده های شوردار
درمیان زنگیان آیینه رامستور دار

نیست در دست سبوی می عنان اختیار
رازعشق ازدل تراوش گر کند معذور دار

ریزه چینان قناعت پرده دار آفتند
خرمن خود را نهان در زیر بال مور دار

بی نمک نتوان جگر خوردن درین ماتم سرا
حق بخت شور را ای بی نمک منظور دار

از دودست خویش کن ظرف طعام وآب خویش
ملک چین را سر بسر ارزانی فغفور دار

دورتا از توست درمهمانسرای روزگار
کاسه خود سرنگون چون نرگس مخمور دار

نیستی صائب حریف برق بی زنهار ما
زینهار از آتش ما دست خود را دور دار
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۶۵

شوختر گردد شود چون خال از خط بالدار
فتنه در دنبال دارد اختر دنبالدار

در بیابان جنون از حلقه زنجیر من
هر کجا وحشی غزالی بود،شد خلخالدار

چون سیه مستی است شمشیر سیه تابش به کف
چشم فتانی که دارد سرمه دنبالدار

زلف ازان حسن بسامان برنمی دارد نظر
چون پریشانی که باشد دیده اش برمالدار

با کهنسالان مکن ای نوجوان کاوش که هست
آتشی پوشیده در مغز چنار سالدار

نیست ممکن سوز دل در پرده پنهان داشتن
می تراود شکوه خونین از لب تبخالدار

نقش داغ عیب باشد لوحهای ساده را
قیمتش نازل شود الماس چون شد خالدار

می شد از اهل سعادت گر به گنج زر کسی
جغد می بایست باشد چون هما اقبالدار

از کهنسالی نگردد تیز مغزی بر طرف
سرکه گردد تندتر هر چند گردد سالدار

دلنشین افتاده است از بس که عکس روی او
می کند آیینه تصویر را تمثالدار

گر ز نبضم سوخت انگشت طبیبان دور نیست
شد لب بام از تب سوزان من تبخالدار

درد اگر بر دل شب هجران چنین زورآورد
ساق عرش از آه من صائب شود خلخالدار
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۶۶

غیر عبرت هیچ چیز از دار دنیا برمدار
هر چه را خواهی ز چشم انداخت از جا برمدار

لنگر پرواز روح عرش جولان می شود
سوزنی زین خاکدان باخود چو عیسی برمدار

چشم اگر داری که گردی عین دریا چون حباب
تا دم آخر نظر از روی دریا برمدار

حرف حق گفتن به خون خویش فتوی دادن است
پنبه چون حلاج از مستی ز مینا برمدار

مد عمر جاودان در خاکدان دهر نیست
دست خود چون موج ازدامان دریا برمدار

تابه حسن کار خود گردن نیفرازی چو کوه
چشم خود ای کوهکن از کارفرما برمدار

ز انتظار خارهای تشنه لب غافل مشو
بی توقف در بیابان طلب پا برمدار

اره گر بر سرگذارندت درین بستانسرا
دست خود چون شانه زان زلف چلیپا برمدار

زندگانی بی شراب تلخ باشد ناگوار
تا لب گور از لب پیمانه لب رابرمدار

دامن ساقی مده از دست تا از توست دست
چشم تا بازست ،چشم از چشم شهلا برمدار

گر چه صائب چون صدف گوهر فشانی از دهن
مهر خاموشی ز لب در پیش دریا برمدار

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۶۷

از زمین برخاستن چشم از زمین داران مدار
راست گردیدن توقع زین گرانباران مدار

حسن بیتاب است در اظهار راز عاشقان
پرده پوشی چشم ازین آیینه رخساران مدار

چون علم شد سرنگون لشکر پریشان می شود
پای چون لغزد امید از هواداران مدار

در خزان از عندلیبان بانگ افسوسی نخاست
چون ورق بر گشت چشم یاری از یاران مدار

مردم بیدرد را پروای اهل درد نیست
مهربانی چشم زنهاراز پرستاران مدار

خانه آب و گل از سیلاب می لرزد به خویش
چون شدی از خانه بردوشان غم باران مدار

کاروان عمر رانعل سفردرآتش است
ایستادن چشم ازین سیلاب رفتاران مدار

سد راه نشأه می می شود چین جبین
روترش زنهار در بزم قدح خواران مدار

جز ندامت نیست حاصل دانه بی مغز را
گوش بر افسانه بیهوده گفتاران مدار

حرف دل صائب مکن سر پیش ارباب هوس
زینهار آیینه پیش این سیه کاران مدار
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 454 از 718:  « پیشین  1  ...  453  454  455  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA