انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 548 از 718:  « پیشین  1  ...  547  548  549  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۴۰

نمی آید برون از پرده آوازی که من دارم
کند مضراب را خون در جگر سازی که من دارم

ز مهر خامشی بیهوده گویان را دهن بستم
سخن نتواند از خود ساخت غمازی که من دارم

نیاید هر زه نالی چون سپند از من درین محفل
همین در سوختن می خیزد آوازی که من دارم

چو گل آخر گریبان مرا صد چاک می سازد
به رنگ غنچه در دل خرده رازی که من دارم

نمی آید ز من چون چشم بر گرد جهان گشتن
همین در خانه خویش است پروازی که من دارم

ز حیرت صیقلی گردیده چون آیینه چشم من
ندارد خواب ره در دیده بازی که من دارم

فلک را منزل نقل مکان خویش می داند
گره در سینه این آه سبکتازی که من دارم

ندارد بر زلیخا ماه مصر از پاکدامانی
ز فیض بی نیازی بر جهان نازی که من دارم

به چشم بسته در خون می کشد صیدی که می خواهد
ز بس گیرنده افتاده است شهبازی که من دارم

چو مژگان می زند در هر نگه بر هم دو عالم را
ز خوبان در نظر چشم فسو نسازی که من دارم

نباشد جز صریر خامه سحرآفرین خود
درین وحشت سرا صائب هم آوازی که من دارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۴۱

زند پهلو به گردون کوه عصیانی که من دارم
به صد دریا نگردد پاک دامانی که من دارم

ز وحشت سایه برگرد من مجنون نمی گردد
ندارد کعبه گرد خود بیابانی که من دارم

تماشای بهشت از خلوتم بیرون نمی آرد
به است از جنت در بسته زندانی که من دارم

ز سهمش پنجه شیران چو برگ بید می لرزد
درون سینه از تیرش نیستانی که من دارم

ز اکسیر قناعت می شمارم نعمت الوان
اگر رنگین به خون گردد لب نانی که من دارم

توکل می دهد سامان کار من به آسانی
ندارد هیچ رهرو میرسامانی که من دارم

ز مد عمر جاویدان ندارد کو تهی صائب
ز دست و تیغ او زخم نمایانی که من دارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۴۲

دم گرمی طمع از ناله های آتشین دارم
که مشکل عقده ها در پیش از آن چین جبین دارم

مکن گستاخ سیر گلستانش ای تماشایی
که در هر رخنه دیوار آهی در کمین دارم

دمی صد بار در اشک را بر چشم می مالم
تهیدستم، چه سازم یادگار دل همین دارم

ز من دارند ابر و برق، سوز و گریه را صائب
به این بی حاصلی هر گوشه ای صد خوشه چین دارم












غزل شماره ۵۵۴۳


اگر چه چون دعا از دست خود یک کف زمین دارم
ز محتاجان به گرد خویش چندین خوشه چین دارم

مرا بی همدمی مهرلب و بند زبان گشته
وگرنه ناله ها چون نی گره در آستین دارم

به جای خوشه افشانم اگر خرمن به دامانش
همان از باددستی انفعال از خوشه چین دارم

مرا خونگرمی منت ز کوری پیش می سوزد
ز میل توتیا در چشم میل آتشین دارم

نیم ایمن ز تیغ انتقام چرخ کم فرصت
چو مینا خنده را با گریه در یک آستین دارم

نگردد سنبلستان چون بیابان جنون از من
که سرمشق جنون زان خط و خال عنبرین دارم

ز پاس دل مشو در زلف عنبر فام خود غافل
که روشن این شبستان راز آه آتشین دارم

شود مقبول در درگاه حق چون سجده شکرم
که داغ لعنت از درگاه دو نان بر جبین دارم

درین گلزار چون گل خرده خود جمع چون سازم
که از هر شبنم او چشم شوری در کمین دارم

نیم چون دیگران گر صاحب خرمن، نیم غمگین
بحمدالله که از قسمت زبان گندمین دارم

کند در یک نفس طی هفتخوان آسمانها را
براقی کز دل بیتاب، من در زیر زین دارم

نگردد چون به چشمم عالم روشن سیه صائب
که رو در مردمان از نامجویی چون نگین دارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۴۴

غبار خط یارم توتیا در آستین دارم
به دامن نور بینایی جلا در آستین دارم

نیند این بسته چشمان لایق تشریف پیراهن
و گر نه بوی یوسف چون صبا در آستین دارم

به ظاهر در نظرها چون قلم گر خشک می آیم
چو افتد کار بر سر گریه ها در آستین دارم

مرا بی همدمی مهر لب و بند زبان گشته
وگرنه همچو نی فریادها در آستین دارم

به اوراق پر و بالم ز غفلت سرسری مگذر
که من از سایه دولت چون هما در آستین دارم

مدار از من دریغ ای ابر رحمت گوهر خود را
که من چون تاک صد دست دعا در آستین دارم

هزاران چشم در دنبال دارد هرپر کاهی
و گرنه جذبه ها چون کهربا در آستین دارم

ز بس چون غنچه گل زین جهان تنگ دلگیرم
مرا هر کس که چیند خونبها در آستین دارم

به خون گل مزن دست ای چمن پیرا به دامانم
که جوی خون از آن گلگون قبا در آستین دارم

مکن در راه من چاه حسد، ای خصم کوته بین
که من از راستی چندین عصا در آستین دارم

بیفشان برگ از خود گر نوا زین باغ می خواهی
که من چون نی ز بی برگی نوا در آستین دارم

حضور دل مرا چون غنچه در تنگی بود صائب
وگرنه خنده های دلگشا در آستین دارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۴۵

به دست بسته دستی در سخاوت چون سبو دارم
که چندین جام خالی را زاحسان سرخ رو دارم

چه با من می تواند کرد درد و داغ ناکامی
که من دارالامانی چون دل بی آرزو دارم

مرا در حلقه آزادگان این سرفرازی بس
که با بی حاصلی چون سرو خود را تازه رو دارم

غبارآلود مطلب نیست چون طوطی کلام من
از آن در خلوت آیینه راه گفتگو دارم

کنم گلگونه روی شجاعت شیرمردان را
درین بستانسرا چون تیغ اگر آبی به جو دارم

مرا جز پاکبازی مدعایی نیست از هستی
اگر پاس نفس دارم برای رفت و رو دارم

گر از من طاعت دیگر نمی آید به این شادم
که از اشک ندامت روز و شب دایم وضو دارم

تعجب نیست از گفتار من گر بوی خون آید
که تیغ آبدار اشک دایم بر گلو دارم

امید پرده پوشی دارم از موسی سفید خود
زهی غفلت که از تار کفن چشم رفو دارم

نشد از وصل چون پروانه کم بیتابی شوقم
همان از شمع آتش زیر پای جستجو دارم

چه افتاده است دردسر دهم صائب عزیزان را
که من چون خون شراب بی خماری در سبو دارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۴۶

اگر چه دورم از درگاه راه یاربی دارم
ندارم هیچ اگر در دست دامان شبی دارم

ندارم در بساط آسمان گر اختر سعدی
ز داغ ناامیدی سینه پر کوکبی دارم

شوم با خار و گل یکرنگ ناسازی نمی دانم
درین گلزار چون شبنم دل خوش مشربی دارم

ز دامان اجابت باد کوته دست امیدم
بغیر از ترک مطلب در دعا گر مطلبی دارم

ز فریاد گلو سوزم چو نی معلوم می گردد
که پیوند نهانی بابت شکر لبی دارم

از آن گوی سعادت در خم چوگان من رقصد
که در مد نظر دایم ترنج غبغبی دارم

نباشد چون مسلسل ناله درد آشنای من
که من در دست چون زلف دراز او شبی دارم

مزاج نازک دلدار را فهمیده ام صائب
به انداز زمین بوسش زبرگ گل لبی دارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۴۷

نگاه گرم را سرده به جانم تا دلی دارم
مرا دریاب ای برق بلا تا حاصلی دارم

تمنای رهایی چون به گرد خاطرم گردد
تو غافل گیر و من مرغ نگاه غافلی دارم

به ناخن جوی شیر از سنگ می باید برآوردن
به این بی دست و پایی طرفه کار مشکلی دارم

نپیچم گردن تسلیم اگر دشمن سرم خواهد
اگر چه تنگدست افتاده ام دست و دلی دارم

تو ای زاهد برو در گوشه محراب ساکن شو
که من چون درد و داغ عشق جا در هر دلی دارم

عجب دارم به دیوان قیامت در حساب آیم
که من از دفتر ایجاد، فرد باطلی دارم

به من باد مخالف حمله می آرد، نمی داند
که من چون دامن تسلیم در کف ساحلی دارم

زبیقدری چنین بی دست و پا گردیده ام صائب
اگر دست مرا گیرند دست قابلی دارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۴۸

لب خشک و دل خونین و چشم پر نمی دارم
نگه دارد خدا از چشم بد خوش عالمی دارم

به جای جوهر از آیینه ام زنگار می جوشد
گوارا باد عیشم، خوش بهار خرمی دارم

دو عالم آرزو در سینه دارم با تهیدستی
بیابان در بیابان کشت و ابر بی نمی دارم

فراغت دارد از ناز طبیبان درد بی درمان
پریشان نیستم هر چند حال درهمی دارم

اشارت برنمی دارد دل وحشی نژاد من
چو ماه نو ازین هنگامه فکر پس خمی دارم

نسیم صبحم، از من خویشتن داری نمی آید
گره وا می کنم از کار مردم تا دمی دارم

شکوه لاله ام را کوه و صحرا برنمی تابد
که در هر نقطه داغی سواد اعظمی دارم

به نقش کم زبازیگاه عالم برنمی خیزم
امیدم بی شمار افتاده گر نقش کمی دارم

به خورشید بد اختر چون نمایم گوهر خود را
که در یک دم به چشمم می خورد گر شبنمی دارم

تو کز دل بی نصیبی سیر کن در عالم صورت
که من چون غنچه در هر پرده دل عالمی دارم

ز راز آسمانی چون نباشم با خبر صائب
که من چون کاسه زانوی خود جام جمی دارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۴۹

نیم بیدرد دایم پیچ و تاب ساکنی دارم
چو نبض ناتوانان اضطراب ساکنی دارم

ز سوز عشق ازین پهلو به آن پهلو نمی گردم
درین دریای پر آتش کباب ساکنی دارم

مشو ای آهنین دل از کمند جذبه ام غافل
که چون آهن ربا در دل شتاب ساکنی دارم

ربایم هر که را از گلرخان بر من گذار افتد
ز حیرت گر چه چون آیینه آب ساکنی دارم

ندارم در گره چیزی که ارزد بیقراری را
درین دریای پرشورش حباب ساکنی دارم

گره گردیده ام چون کهربا هر چند در ظاهر
نهان در پرده دل اضطراب ساکنی دارم

به آواز جرس نتوان مرا بیدار گرداندن
که من همچون ره خوابیده خواب ساکنی دارم

علاج شعله سرکش ز آب نرم می آید
سوال تند دشمن را جواب ساکنی دارم

ز سرعت گر چه روی سیل را بر خاک می مالم
به قدر آرزومندی شتاب ساکنی دارم

اگر چه دور گردان می شمارندم ز بیدردان
به هر رگ چون ره خوابیده خواب ساکنی دارم

تو ای سیل سبکرو وصل دریا را غنیمت دان
که من چون آهن و فولاد آب ساکنی دارم

امید صلح هر جا هست از خود می دوم بیرون
به هر جا تند باید شد عتاب ساکنی دارم

به ظاهر چون کتان در پرتو مهتاب اگر محوم
به تار و پود هستی پیچ و تاب ساکنی دارم

ندارم با کمال ناامیدی موج بیتابی
درین دریای پر وحشت سراب ساکنی دارم

به جای دعوی از حرفم تراوش می کند معنی
خم سربسته ام بوی شراب ساکنی دارم

عجب دارم نسوزد دانه ام را برق نومیدی
که چشم آبیاری از سحاب ساکنی دارم

ز من صائب درین بستانسرا تندی نمی آید
گل نشکفته ام، بوی گلاب ساکنی دارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۵۰

نیم غمگین چو سرو از بی بریها شادیی دارم
ندارم هیچ اگر در کف خط آزادیی دارم

به من کی می رسد با پای چو بین زاهد خود بین
که من چون جذبه دریای رحمت هادیی دارم

میفکن ای فلک در جنگ با من تخم سست خود
که از دل در بغل من بیضه فولادیی دارم

بر اوراق جهان از خط باطل چون جوانمردان
به اقبال سبکدستی خط آزادیی دارم

سبک از خود برون آیند چون آه از دل عاشق
اگر دانند بیدردان که من چون وادیی دارم

ز بیم آتش سوزان دلم چون بید می لرزد
دو روزی همچو گل در بوستان گر شادیی دارم

چرا چون سرو از بیم خزان بر خویشتن لرزم
که از بی حاصلی در کف خط آزادیی دارم

مکن صائب ملامت گر ندارم خواب در شبها
به ابکار معانی در نظر دامادیی دارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 548 از 718:  « پیشین  1  ...  547  548  549  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA