انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 559 از 718:  « پیشین  1  ...  558  559  560  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۶۵۳

رخنه در سنگ اگر از آه سحرگاه کنم
نیست ممکن که اثر در دل در دل آن ماه کنم

به کشیدن دل خود چون تهی از آه کنم؟
نیست در دست من این رشته کوتاه کنم

می کند گریه تراوش از دل من بی خواست
نیست در دست من این رشته که کوتاه کنم

چه فتاده است که از خانه نهم بیرون پای؟
من که چون چشم قناعت به پرکاه کنم

من که هر پاره دلم پیش بتی در گروست
به چه دل بندگی حضرت الله کنم؟

در وطن شد به زر قلب برابر یوسف
به چه امید برون من سر ازین چاه کنم؟

مرکز حلقه ماتم زدگانش سازم
هر که را از غم جانکاه خود آگاه کنم

پرده نکهت گل، برگ نگردد صائب
چون گره در دل صد پاره خود آه کنم؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۶۵۴

دست در یوزه خسیسانه به بالا چه کنم؟
طرف وعده کریم است تقاضا چه کنم؟

نیست یک جبهه واکرده درین وحشتگاه
ننهم روی خود از شهر به صحرا چه کنم؟

از گرانان جهان قاف سبکروحترست
نکشم رخت بر سر منزل عنقا چه کنم؟

زندگی را کند احسان ترشرویان تلخ
برنگردم به لب تشنه ز دریا چه کنم؟

پیش هر کس نتوان کرد دل خود خالی
ننهم سر به خط جام چو مینا چه کنم؟

نه چنان مرده دل من که دگر زنده شود
دم جان بخش توقع ز مسیحا چه کنم؟

نوشداروی امان در گره حنظل نیست
شهد راحت طلب از قبه خضرا چه کنم؟

می توان چشم ز اوضاع جهان پوشیدن
با دل روشن و با جان مصفا چه کنم؟

مطلب روی زمین در ته دامان شب است
نزنم دست در آن زلف چلیپا چه کنم

سایه را سرکشی از سرو سبک جولان نیست
نروم در پی آن قامت رعنا چه کنم؟

بی کشاکش نبود موجه دریای سراب
طمع خاطر آسوده ز دنیا چه کنم؟

آب و رنگ چمن از برق سبکسیرترست
سربرآرم ز گریبان تماشا چه کنم؟

من که از خانه بدوشان جهانم چو حباب
از گرانسنگی سیلاب محابا چه کنم

نیست در عالم ایجاد چو فریادرسی
تلخ صائب دهن از شکوه بیجا چه کنم؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۶۵۵

با دل تشنه و سوز جگر خود چه کنم؟
در صدف آب نسازم گهر خود چه کنم؟

مرهم امروز تویی داغ جگرریشان را
ننمایم به تو داغ جگر خود چه کنم؟

صندل امروز تویی دردسر عالم را
پیش عیسی نبرم دردسر خود، چه کنم؟

من که از دوری منزل نفسم سوخته است
با درازی شب بی سحر خود چه کنم؟

چون خریدار گلوسوز درین عالم نیست
ندهم طرح به موران شکر خود چه کنم؟

خانه تنگ جهان جای پرافشانی نیست
گر بر آتش ننهم بال و پر خود چه کنم؟

نیست از سوخته جانان اثری چون پیدا
در دل سنگ ندزدم شرر خود چه کنم؟

(من که سر رشته تدبیر ز دستم رفته است
نکنم خاک زمین را به سر خود، چه کنم؟)

هیچ کس را خبری نیست چو از خود صائب
من عاجز ز که پرسم خبر خود، چه کنم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۶۵۶

شکوه از کجروی طالع وارون چه کنم؟
اژدها می شود این مار ز افسون چه کنم؟

دلم از زخم زبان کاغذ سوزن زده شد
همچو عیسی نکشم رخت به گردون چه کنم؟

در و دیوار به وحشت زدگان زندان است
ننهم روی خود از شهر به هامون چه کنم؟

آفت صبحت خلق از دد و دام افزون است
نروم در دهن شیر چو مجنون چه کنم؟

هست در گوشه نشینی دل جمعی گرهست
در خم می نگریزم چو فلاطون چه کنم؟

من که داغ است گران بر سر سودا زده ام
چتر کیخسروی و تاج فریدون چه کنم؟

چشم سخت فلک از آب مروت خالی است
طمع باده ازین کاسه وارون چه کنم؟

دردها کم شود از گفتن و دردی که مراست
از تهی کردن دل می شود افزون چه کنم؟

بود تا از دل صد پاره اثر، کردم صبر
رفت یکبارگی از دست دل اکنون چه کنم؟

من که از خون جگر نشأه می می یابم
لاله گون روی خود از باده گلگون چه کنم؟

سازگاران جهان را دل ازو پر خون است
من به این طالع ناساز به گردون چه کنم؟

من گرفتم به گرستن شودم دیده تهی
با لب پر سخن وبا دل پر خون چه کنم؟

من نه آنم که تراوش کند از من گله ای
می دهد خون جگر رنگ به بیرون چه کنم؟

نتوان ساخت تهی دل چو درین عالم تنگ
دست صائب ننهم بر دل پر خون چه کنم؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۶۵۷

به که در پیش تو اظهار محبت نکنم
لب خود زخمی دندان ندامت نکنم

نگرفته است خراج از عدم آباد کسی
چون به یک بوسه ز لعل تو قناعت نکنم؟

آن غیورم که اگر شیشه به من کج نگرد
به قدح دست دراز از سر رغبت نکنم

دل بر این عمر سبکسیر نهادن غلط است
بر سر ریگ روان طرح عمارت نکنم

لب فرو بستنم از شکر نه از کفران است
شکر نعمت ز فراوانی نعمت نکنم

جان و دل زوست، چرا در قدمش نفشانم؟
چون به مال دگری جود و سخاوت نکنم؟

مشربم آب ز سرچشمه مینا خورده است
چون قدح سرکشی از خط اطاعت نکنم

شعله فطرت من نیست به از پرتو مهر
صائب از بهر چه با خاک قناعت نکنم؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۶۵۹

تا لبش کرد چو طوطی به سخن تلقینم
شد قفس چوب نبات از سخن شیرینم

موج دریای حوادث رگ خواب است مرا
بس که کوه غم او کرد گران تمکینم

طاقت جلوه او نیست مرا، می ترسم
که به فردوس برد دیده کوته بینم

حیف و صد حیف که در سینه بی حاصل من
نیست آهی که بساط دو جهان برچینم

تخته مشق تماشای جهان گردیدم
من که می خواستم از خویش جدا بنشینم

بحر از پنجه مرجان نپذیرد آرام
چند برسینه نهی دست پی تسکینم؟

منم آن آهوی مشکین که سویدای زمین
نافه مشک شده است از نفس مشکینم

چه امیدست شود شمع مزارم صائب؟
آن که یک بار نیامد به سر بالینم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۶۶۰

چه ضرورست که آلوده تعمیر شوم؟
در ره سیل چه افتاده زمین گیر شوم؟

خاک در دیده همت نتوان زد، ورنه
می توانم که چو خورشید جهانگیر شوم

چه گذارم ز ریاضیت جگر خود، که مرا
به زر قلب نگیرند گر اکسیر شوم

منت مهد امان می کشم از طالع خویش
اگر از زخم زبان در دهن شیر شوم

پیش دریا چه ضرورست کنم گردن کج؟
من که قانع به دمی آب چو شمشیر شوم

چون کمان گوشه گر از خلق کنم معذورم
چند از انگشت اشارت هدف تیر شوم؟

تو به صد آینه از دیدن خود سیرنه ای
من به یک چشم ز دیدار تو چون سیر شوم؟

می کند عشق جوانمرد تلافی صائب
چون زلیخا ز غم عشق اگر پیر شوم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۶۶۱

بسته تر شد دل من داد چو خط دست به هم
کار زنجیر کند مور چو پیوست به هم

مژه بر هم زدن یار تماشا دارد
که شود دست و گریبان دو جهان مست به هم

نه چنان گشت پریشان دل صد پاره من
که به شیرازه آن زلف توان بست به هم

مگذر از صحبت یاران موافق زنهار
رشته و موم، شود شمع چو پیوست به هم

زلف او فتنه و خط آفت و خال است بلا
آه از آن روز که این هر سه دهد دست به هم

مگذر از چاشنی شهد خموشی صائب
که ز شیرینی آن، رخنه لب بست به هم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۶۶۲

برگ عیش خود از آن تازه چمن می خواهم
یک گل بوسه از آن کنج دهن می خواهم

طفل گستاخم و کامم به شکر خو کرده است
بوسه می خواهم و از کنج دهن می خواهم!

خون من لاله و گل نیست که پامال شود
خونبهای خود از آن عهد شکن می خواهم

کربلا گشت زمین یمن از پرتو او
از عقیق لب او خون یمن می خواهم

نیستم از سخن ساده چو طوطی محفوظ
پیچ و تابی به سر زلف سخن می خواهم

روز و شب در طلب سینه صافم صائب
طوطیم، آینه ای بهر سخن می خواهم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۶۶۳

ما به ناسازی ابنای زمان ساخته ایم
وسعت حوصله را مهر دهان ساخته ایم

وقت ما را نکند موج حوادث ناصاف
ما به این سلسله چون آب روان ساخته ایم

نه سر گفتن و نه ذوق شنیدن داریم
با لب خامش و با گوش گران ساخته ایم

نقش امید جهان روی به ما آورده است
تا چون آیینه به چشم نگران ساخته ایم

چون مه عید عزیزم به چشم همه کس
تا ز الوان نعم با لب نان ساخته ایم

با گل روی تو در پرده نظر می بازیم
ما از آن آینه با آینه دان ساخته ایم

از مروت نبود روی ز ما پوشیدن
ما که با داغی از آن لاله ستان ساخته ایم

هوس بوسه زیاد از دهن ساغر ماست
ما به پیغامی از آن غنچه دهان ساخته ایم

از هم آغوشی آن قامت چون تیر خدنگ
ما به خمیازه خشکی چو کمان ساخته ایم

داغ سودای ترا در دل سی پاره خود
چون شب قدر نهان در رمضان ساخته ایم

غوطه در آتش سوزنده چو پیکان زده ایم
تا دل خویش موافق به زبان ساخته ایم

صائب از کلک سخنور چو عصای موسی
چشمه ها از جگر سنگ روان ساخته ایم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 559 از 718:  « پیشین  1  ...  558  559  560  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA