انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 573 از 718:  « پیشین  1  ...  572  573  574  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۷۹۸

با صد زبان چو غنچه گل بی زبان شدم
تا پرده دار خرده راز نهان شدم

چون ماه مصر، قیمت من خواست عذر من
گر یک دو روز بار دل کاروان شدم

از خار راه من گل امید می دمد
اکنون که همچو سیل به دریا روان شدم

سیلاب من کجا به محیط بقا رسد؟
زینسان که از غبار علایق گران شدم

افتاد حرف من به زبان چون دهان یار
هر چند بیشتر ز نظرها نهان شدم

هرگز شکوفه ام به ثمر بارور نشد
چون صبح اگر چه پیر درین بوستان شدم

چون خار دلشکسته درین بوستانسرا
شرمنده نسیم بهار و خزان شدم

در موسمی که بال برآرد ز لاله سنگ
چون بیضه پا شکسته درین آشیان شدم

درد طلب به مرگ ز من دست بر نداشت
آخر چو موج کشتی ریگ روان شدم

رضوان نداشت منصب دربانی بهشت
روزی که من ریاض ترا باغبان شدم

تا شد قبول پیر خرابات خدمتم
صائب امیدوار به بخت جوان شدم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۷۹۹

بی خواست بس که بار دل گلستان شدم
بی اعتبار در نظر باغبان شدم

نانم همان به خون شفق غوطه می زند
چون صبح اگر چه پیر درین آستان شدم

از سنگ خاره می گذرد تیر آه من
از بار درد اگر چه دو تا چون کمان شدم

تا کی چو سرو دست توان داشت در بغل؟
از بی بری به خار گلشن گران شدم

گرد ملال و زنگ الم بود حاصلم
از سینه گر چه آینه دار جهان شدم

تنگ شکر شد از سخنم گوش روزگار
هر چند چون دهان ز نظرها نهان شدم

نگرفت هیچ کس به ثمر دست من چو سرو
چندان که ایستاده درین بوستان شدم

اول ز رشک محرمیم سرمه داغ بود
چون خواب رفته رفته به چشمش گران شدم

نتوان شکست خاطر بلبل برای گل
با دست و دامن تهی از بوستان شدم

فیض شراب کهنه مرا کرد نوجوان
دل زنده از توجه پیر مغان شدم

رنگ من از شکستگی آن رو فتاده است
شرمنده توجه باد خزان شدم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره۵۸۰۰

عمری چو گرد در قدم کاروان شدم
تا همچو ناله با جرسی همزبان شدم

از عشق من ز چرخ گذشت آفتاب تو
سرو تو قد کشید چو من باغبان شدم

تا چند بانفاق کسی هم نمک شود؟
دلسرد از آشنایی این دوستان شدم

پرواز، دانه خور نکند بلبل مرا
چون سبزه پا شکسته این بوستان شدم

صائب کسی به رتبه شعرم نمی رسد
دست سخن گرفتم و بر آسمان شدم









غرل شماره ۵۸۰۱

موی میان نبود که من همچو مو شدم
بیرنگ بود حسن که یکرنگ او شدم

آن زلف فتنه ساز که عمرش دراز باد
نو خط تاب بود که من فتنه جو شدم

انگاره بود گوی سبکسیر آفتاب
روزی که من ربوده چوگان او شدم

دیروز سر ز بیضه برآورد عندلیب
گل در چمن نبود که من بذله گو شدم

شد محو طوق فاخته و طوق من به جاست
یارب چه روز بود گرفتار او شدم

واقف نمی شود به سرم تیغ اگر زنند
چون خط ز بس که محو بناگوش او شدم

گلزار بی حصار، بهشت نظارگی است
دیدم ترا خراب زمی، کامجو شدم

صد آرزو به گرد دلم در طواف بود
از حیرت جمال تو بی آرزو شدم

لبهای می چکان ترا در طواف بود
از حیرت جمال تو بی آرزو شدم

لبهای می چکان ترا در سر شراب
کردم نظاره تشنه صد آرزو شدم

بیمار داری دل بیمار مشکل است
جای شگفت نیست اگر تندخو شدم

آن کعبه را که می طلبیدم به صد نیاز
در پیش چشم بود چو بی جستجو شدم

مفتاح قفل کعبه دل مهر خامشی است
صد فتح روی داد چو بی گفتگو شدم

یک گوهر نسفته درین نه صدف نماند
صائب ز بس به بحر تفکر فرو شدم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۸۰۲

خط تو ریشه در رگ جان می دواندم
خال تو تخم مهر به دل می فشاندم

این شرم نارسا که نگهبان حسن توست
از بهر یک دو بوسه بجان می رساندم

دانم همین که می کشدم دل به خاک و خون
آگاه نیستم که کجا می کشاندم

دارم اگر چه دست به معشوق در کمر
حیرت همان به کوه و کمر می دواندم

این آتشی که در جگر من علم زده است
در یک نفس به خاک سیه می نشاندم

مشکل که روز حشر بیابم سراغ خویش
زینسان که جلوه تو ز خود می ستاندم

غافل که غوطه در جگر خاک می زند
آن ساده دل که گرد ز رخ می فشاندم

دو دست سبزه دانه آتش برشته را
دهقان عبث به خون جگر می دماندم

نزدیکتر به لب بود از دست، رزق من
حرص زیاده سر، به سفر می دواندم

فربه چسان شوم، که درین دشت پر فریب
صیاد سنگدل به نظر می چراندم

در کام شیر مانده ام از دعوی خودی
خضر من است هر که ز خود می رهاندم

غفلت بلاست، ورنه من آن صید زیرکم
کز خواب خوش تپیدن دل می جهاندم

دستار مست و دامن اطفال نیستم
چندین فلک چرا به زمین می کشاندم؟

چون صبح پاکدل نفس مهر می زنم
چندان که چرخ نیش به دل می خلاندم

بیهوشی من از اثر نکهت گل است
ناصح عبث گلاب به رخ می فشاندم

ذوق سفر چنین که عنانگیر من شده است
صائب چو مهر گرد جهان می دواندم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۸۰۳

با درد خشک ساخته ام، از دوا ترم
چشم غبار دیده ام، از توتیا ترم

در آفتابروی قناعت نشسته ام
از سایبان منت بال هما ترم

ای سیل بگذر از سر ویرانیم که من
از نقش پای ریگ روان بی بقا ترم

جرم مرا چو اشک میاور به روی من
کز جبهه تا (به) نقش قدم از حیا ترم

دورم مکن به تهمت بیگانگی که من
از معنی بلند به دل آشنا ترم

حسنش همان به ساغر می جلوه می کند
از اشک تاک اگر چه بسی باصفا ترم

روزی که در پیاله می لاله رنگ نیست
از عندلیب فصل خزان بینوا ترم

هر چند می دهم به غزل داد خسروی
صائب همان ز عرفی شیرین ادا، ترم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۸۰۴

تا چند خون زرشک تماشاییان خورم؟
دل جای دانه چند درین گلستان خورم؟

تا هست خون چرا می چون ارغوان خورم؟
تا دل بجا بود چه غم آب و نان خورم؟

صد دل حریف یک غم فیروز جنگ نیست
من چون به نیم دل غم صددودمان خورم؟

آخر مروت است که زاغان درین دیار
شکر خورند و من چو هما استخوان خورم؟

در جبهه عزیمت من نور صدق نیست
چون تیر کج مگر به غلط برنشان خورم

هر قطره را کنم چو صدف گوهر خوشاب
من آن نیم که آب کسی رایگان خورم

خون دل است از دهن جام من زیاد
من کیستم که باده چون ارغوان خورم و

آیینه عقیدت من صیقلی شود
هر چند خاکمال درین آستان خورم

درمان من ز برگ سبکبار گشتن است
زان پیشتر که سیلی باد خزان خورم

از سادگی به دست نوازش کنم حساب
از هر که روی دست من ناتوان خورم

درمانده ام به دست غم بی شمار خویش
آن فرصتم کجاست غم دیگران خورم؟

تا سیر می توان شدن از جان خویشتن
صائب چه لازم است غم آب و نان خورم؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۸۰۵

همت بلند نام شد از طبع سرکشم
گوگرد احمر خس و خارست آتشم

با آن که سنگ را به نظر لعل می کنم
از خاک تیره است چو خورشید مفرشم

در قبضه تصرف گردون کج نهاد
از راست خانگی چو کمان در کشاکشم

اندیشه از سیاهی لشکر چرا کنم؟
چون آفتاب مشرق تیرست ترکشم

از سوختن چگونه گریزم، که چون سپند
برآسمان اگر شده ام رزق آتشم

دارم چو موج تنگ در آغوش بحر را
وز جوش اشتیاق همان در کشاکشم

صائب چرا به رشته مریم برم پناه؟
شیرازه گیر نیست حواس مشوشم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۸۰۶

چشمی به گریه تر نشد از دود آتشم
یارب چه بود مصلحت از بود آتشم؟

پروانه مرا به چراغ احتیاج نیست
چون کرم شبچراغ زراندود آتشم

آسوده اند سوختگان از گداز عشق
از خامیی که هست مرا، عود آتشم

پای چراغ سوختگان است سینه ام
از داغ عشق، کعبه مقصود آتشم

سوزی که هست در جگر من مرا بس است
خامی نمی کند هوس آلود آتشم

دیگر عنان گریه نیارد نگاه داشت
در دیده ای که سرمه کشد دود آتشم

نه مستحق عشقم و نه در خور هوس
بیگانه بهشتم و مردود آتشم

خاکسترست حاصل نشو و نمای من
بی عاقبت چو خرمن نابود آتشم

از آه کم نشد پرکاهی غم از دلم
شد چهره کهربایی ازین دود آتشم

چون گوهر گرامی آدم درین بساط
مسجود آفرینش و مردود آتشم

صائب نگشت نرم دل آهنین من
عمری است گر چه در کف داود آتشم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۸۰۷

از شرم عشق بود مرا در نقاب چشم
شد زان رخ گشاده مرا بی حجاب چشم

سوزد به هر کجا که فتد اشک گرم من
دارد ز بس به دیدن رویت شتاب چشم

ترک حیات نیست به خاطر مرا گران
ترسم شود ز مرگ، بدآموز خواب چشم

امروز محو دختر رز نیست چشم من
واشد مرا به روی قدح چون حباب چشم

مشق نظاره گل روی تو می کنم
گر افکنم جدا ز تو برآفتاب چشم

پایم نمی رسد به زمین از شکفتگی
تا سوده ام به پای تو همچون رکاب چشم

از خط فزود مستی آن چشم پر خمار
در نوبهار سیر نگردد ز خواب چشم

گه اشک می فشاند و گه محو می شود
هر دم زند ز شوق تو نقشی بر آب چشم

از بحر، چون حباب، تهی کاسه است حرص
قانع دهد چو آبله آب از سراب چشم

فریاد کز نظاره خورشید طلعتان
خواهد رساند خانه دل را به آب چشم

باغ و بهار عشق، جگرهای سوخته است
آتش همیشه آب دهد از کباب چشم

هر کس که آبرو طلبد صائب از سخن
دارد ز حرص از گل کاغذ گلاب چشم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۸۰۸

از گوهر سرشک بود آب و تاب چشم
چشمی که خشک شد نبود در حساب چشم

از چشم و دل مپرس که در اولین نگاه
شد چشم من خراب دل و دل خراب چشم

بیدار کردن دل خوابیده مشکل است
ور نه به یک دو قطره شود شسته خواب چشم

در دست رعشه دار گهر را قرار نیست
شد بیقرار اشک من از اضطراب چشم

از حیرت جمال تو آیینه خشک شد
از آفتاب اگر چه شود بیش آب چشم

خواهد دمید سبزه خط از عذار یار
تا خشک می کند عرق خود حجاب چشم

صبح از نظاره دیده خورشید را نیست
کی می شود سفیدی ظاهر نقاب چشم؟

هر چند از آفتاب بود تلخی گلاب
شد تلخ از ندیدن رویت گلاب چشم

از بس به روی تازه خطان چشم دوختم
چون مصحف غبار مرا شد کتاب چشم

هرگز نمی رسد لب خمیازه اش بهم
از خانه است اگر چه مهیا شراب چشم

صائب شکنجه ای بتر از چشم شور نیست
پروای شور حشر ندارد کباب چشم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 573 از 718:  « پیشین  1  ...  572  573  574  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA