انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 572 از 718:  « پیشین  1  ...  571  572  573  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۷۸۸

هر چند از گهر صدف آسا لبالبم
نتوان به تیغ ساختن از هم جدا لبم

تا کام من ز شهد خموشی گرفت کام
از یکدگر نشد ز حلاوت جدا لبم

هر چند در لباس شکرخند می زنم
از دل چو پسته زهر نهفته است تا لبم

چون صبح می کشم نفس ساده از جگر
آسوده است از سخن مدعا لبم

انگشت زینهار برآورد از زبان
از بس گزیده شد ز حدیث خطا لبم

مانند تیغ اگر چه به جوهر سرآمدم
صائب به حرف لاف نشد آشنا لبم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۷۸۹

امشب که داغ بر دل افگار سوختم
گویا چراغ بر سر بیمار سوختم

جز عشق هر چه بود همه دام راه بود
تسبیح پاره کردم و ز تار سوختم

جنس مرا به تاجر کنعان چه نسبت است؟
صد بار من ز گرمی بازار سوختم

در بزم آفتاب چه حال است ذره را
من در پناه سایه دیوار سوختم

صیقل به داد آینه من نمی رسد
آهی کشیده پرده زنگار سوختم

خورشید تیره روزتر از خون مرده بود
روزی که من ز شعله دیدار سوختم

گرد کدورت از دل من آه بر نداشت
صد حیف ازان نفس که درین کار سوختم

صائب به حرف وصوت نشد فکر من بلند
من چون سپند بر سر این کار سوختم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۷۹۰

دلتنگ از ملامت اغیار نیستم
چون گل ، گرفته در بغل خار نیستم

در زهر روی پوش خطر بیشتر بود
امن از خط نرسته دلدار نیستم

از طوق بندگی نکشم سر به سیم قلب
یوسف صفت گران به خریدار نیستم

وضع جهان ز نقطه دل دیده ام تمام
محتاج سیر و دور چو پرگار نیستم

صبح قیامت از سر هر مو علم کشید
از خویشتن هنوز خبردار نیستم

ز آزادگی بریده ام از خویش عمرهاست
در پیش خود چو سرو گرفتار نیستم

از سایه هما نشود خواب من گران
مست از غرور دولت بیدار نیستم

روشن به نور شمسه عقل است مغز من
آتش پرست طره زر تار نیستم

دیوانه ام که بر سر من جنگ می شود
جنس کساد کوچه و بازار نیستم

صائب ز خود غبار گرانی فشانده ام
چون بوی گل به هیچ دلی بار نیستم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۷۹۱

تا همچو لعل، رنگ به رخسار داشتم
خون در دل از شکست خریدار داشتم

هرگز قرین نگشت به هم قول و فعل من
کردار را همیشه به گفتار داشتم

تا با خدا افتاد مرا کار، به شدم
شربت نداشتم چو پرستار داشتم

تا چون حباب چشم گشودم ز یکدگر
سر در کنار قلزم خونخوار داشتم

هرگز دلم ز فکر غزالان تهی نبود
دایم درین خرابه دو بیمار داشتم

چون شبنم از تجلی خورشید محو شد
چشم تری که از غم گلزار داشتم

هرگز نداشت میل، ترازوی مشربم
دایم به دست سبحه و ز نار داشتم

چون زلف، تار و پود حواسم نبود جمع
تا فکر جامه و غم دستار داشتم

فریاد من ز قحط هم آواز پست شد
کارم بلند بود چو همکار داشتم

داغ ترا به غیر نمودم ز سادگی
آیینه پیش صورت دیوار داشتم !

هرگز نصیب گوشه نشینان نمی شود
آن خلوتی که بر سر بازار داشتم

صائب هزار شکر که بر دل گذاشتم
دستی که بر سر از غم دلدار داشتم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۷۹۲

با هرکه روی حرف بجز یار داشتم
آیینه پیش صورت دیوار داشتم

همچون سرو، برگ بر من آزاده بار بود
از بار اگر چه جان سبکبار داشتم

هموار بود وضع جهان در نظر مرا
تا روی خود ز خلق به دیوار داشتم

منظور بود کوری اغیار بدگمان
چشم عنایتی اگر از یار داشتم

هرگز به خواب دیده عاشق نداشته است
نازی که من به دولت بیدار داشتم

از عیب پاک ساخت دل پاک بین مرا
ورنه هزار آینه در کار داشتم

هر چند گوهر سخنم آبدار بود
خون در جگر زناز خریدار داشتم

زلف شکسته داشت سری با شکستگان
ورنه دل شکسته چه در کار داشتم؟

در زلف او نبود دلم برقرار خویش
دلبستگی چو نغمه به هر تار داشتم

صائب به حرف تلخ مرا یاد هم نکرد
امید بیش ازین به لب یار داشتم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۷۹۳

از دست رفت دامن یاری که داشتم
سیماب شد شکیب و قراری که داشتم

برق فنا کجاست که از مشت خار من
دامن فشان گذشت بهاری که داشتم

غایب شد از نظر به نفس راست کردنی
در پیش چشم خویش شکاری که داشتم

برخاک ریخت ناشده شیرین ازو لبی
از برگریز حادثه باری که داشتم

در زنگ غوطه زد ز تریهای روزگار
آیینه تمام عیاری که داشتم

صد گلشن خلیل در آتش نهفته داشت
در سینه داغ لاله عذاری که داشتم

از چشم شور خلق میان محیط شد
زین بحر بیکنار کناری که داشتم

از شورش زمانه مرا داشت بیخبر
زان چشم نیم مست خماری که داشتم

داغم که صرف سوخته جانی نگشت و مرد
در سینه همچو سنگ شراری که داشتم

چون آسیا به باد فنا داد هستیم
از گردش زمانه دواری که داشتم

بی آب کرد گوهر دریا دل مرا
از تنگنای چرخ فشاری که داشتم

شد شسته از نظاره آن لعل آبدار
بر دل ز روزگار غباری که داشتم

صائب فدای جلوه آن شهسوار شد
عقل و شکیب و صبر و قراری که داشتم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۷۹۴

چون زلف دست بر کمر یار یافتم
سر رشته نزاکت ز نار یافتم

چون شبنم به چهره گل جای می دهند
این منزلت ز دیده بیدار یافتم

آخر چو شبنم از اثر صاف طینتی
در پیشگاه خاطر گل بار یافتم

آن دولتی که بال هما صفحه ای ازوست
در زیر چتر سایه دیوار یافتم

میراب زندگی ز حیات ابد نیافت
فیضی که من ز چشم گهربار یافتم

طاق پل مجاز، اساس حقیقت است
من ساق عرش را ز سر دار یافتم

از عشق ره به مرتبه حسن برده ام
آب گهر ز رنگ خریدار یافتم

تا چشم همچو غنچه گشودم ز یکدگر
خود را چو خار بر سر دیوار یافتم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۷۹۵

چشم دلم ستاره فشان بود صبحدم
هر گوشه بحر فیض روان بود صبحدم

می زد دم از بهشت برین کنج خلوتم
طاوس قدس بال فشان بود صبحدم

دل دامن از غبار عناصر فشانده بود
جولان من برون ز مکان بود صبحدم

اشکم ز رازهای نهان پرده می گشود
حیرت اگر چه بند زبان بود صبحدم

زلف امید داعیه سرکشی نداشت
طول امل گسسته عنان بود صبحدم

معمور گشته بود دماغم ز بوی یار
بوی گلم به مغز گران بود صبحدم

شاخ گلی که دیده شبنم ندیده بود
در پیش دیده جلوه کنان بود صبحدم

از خون دیده ام شفقی بود روی چرخ
خورشید اگر چه مهر دهان بود صبحدم

دل در برم چو برگ خزان دیده می تپید
در عین نوبهار، خزان بود صبحدم

نوری که پرده سوز نظر بود در نقاب
مانند آفتاب عیان بود صبحدم

تسبیحم از کشاکش غیرت گسسته بود
دستم به زیر رطل گران بود صبحدم

عیسی گرفته بود ز لب مهر خامشی
شربت مرا ز شیره جان بود صبحدم

در انتظار جلوه خورشید، شبنمم
با چشم خون فشان نگران بود صبحدم

می گشت هر سخن که به گرد زبان کلک
باریکتر ز موی میان بود صبحدم

صائب خدا نصیب همه دوستان کند
من شرح چون دهم که چسان بود صبحدم؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۷۹۶

امشب به آه سرد ره خواب می زدم
در کوی یار، سیر چو مهتاب می زدم

در جام دیده پاره دل می گداختم
جولانگه خیال ترا آب می زدم

مژگان به هم رساندنم از بیغمی نبود
هر لحظه نیشتر به رگ خواب می زدم

فکر دهان تنگ توام داشت در میان
تا صبح بی پیاله می ناب می زدم

چون موج، سینه بر دل دریای پر خطر
از اشتیاق گوهر نایاب می زدم

تا صبح بود صحبت من گرم با خیال
بر یاد شمع سینه به مهتاب می زدم

از شغل گریه مطلب دیگر نداشتم
آبی به روی بخت گرانخواب می زدم

سنگ از تپیدن دل بیتاب خویشتن
تا صبحدم به سینه محراب می زدم

می شد چو نقطه دایره حیرتم وسیع
چندان که سیر و دور چو گرداب می زدم

از ضعف اگر چه بال پریدن نداشت چشم
فال مراد دیدن احباب می زدم

صائب نبود بی سببی اضطراب من
دامن به آتش دل بیتاب می زدم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۷۹۷

امشب به آه سرد ره خواب می زدم
در کوی یار، سیر چو مهتاب می زدم

در جام دیده پاره دل می گداختم
جولانگه خیال ترا آب می زدم

مژگان به هم رساندنم از بیغمی نبود
هر لحظه نیشتر به رگ خواب می زدم

فکر دهان تنگ توام داشت در میان
تا صبح بی پیاله می ناب می زدم

چون موج، سینه بر دل دریای پر خطر
از اشتیاق گوهر نایاب می زدم

تا صبح بود صحبت من گرم با خیال
بر یاد شمع سینه به مهتاب می زدم

از شغل گریه مطلب دیگر نداشتم
آبی به روی بخت گرانخواب می زدم

سنگ از تپیدن دل بیتاب خویشتن
تا صبحدم به سینه محراب می زدم

می شد چو نقطه دایره حیرتم وسیع
چندان که سیر و دور چو گرداب می زدم

از ضعف اگر چه بال پریدن نداشت چشم
فال مراد دیدن احباب می زدم

صائب نبود بی سببی اضطراب من
دامن به آتش دل بیتاب می زدم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 572 از 718:  « پیشین  1  ...  571  572  573  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA