غزل شماره ۵۸۷۰ ما داغ توبه بر دل ساغر گذاشتیمدور طرب به نشأه دیگر گذاشتیماینجا کسی به داد دل ما نمی رسددیوان خود به دامن محشر گذاشتیمترک سرست خضر ره بازماندگانما کار شمع خویش به صرصر گذاشتیمیک جبهه گشاده ندیدیم در جهانپوشیده بود روی به هر در گذاشتیمابر ز کام مغز جهان را گرفته استبیهوده عود خویش به مجمر گذاشتیمتا در شمار آبله پایان در آمدیمچون بحر پای بر سر گوهر گذاشتیمروی زمین چو صفحه مسطر کشیده شداز بس به خاک پهلوی لاغر گذاشتیمروزی که گشت آهن ما تیغ آبدارتن رابه پیچ و تاب چو جوهر گذاشتیمآیینه ای است آب نما ساغر سپهربیهوده لب بر این لب ساغر گذاشتیمصائب ز انفعال نداریم روی خلقتا خویش را به خاک برابر گذاشتیم
غزل شماره ۵۸۷۱ ما خنده را به مردم بیغم گذاشتیمگل را به شوخ چشمی شبنم گذاشتیمقانع به تلخ و شور شدیم از جهان خاکچون کعبه دل به چشمه زمزم گذاشتیممردم به یادگار اثرها گذاشتندما دست رد به سینه عالم گذاشتیمچیزی به روی هم ننهادیم در جهانجز دست اختیار که بر هم گذاشتیمدادند اگر عنان دو عالم به دست مااز بیخودی ز دست همان دم گذاشتیمالماس، بی نمک شده بود از موافقتتدبیر زخم و داغ به مرهم گذاشتیمبی حاصلی نگرکه حضور بهشت رااز بهر یک دو دانه چو آدم گذاشتیمصائب فضای چرخ مقام نشاط نیستبیهوده پا به حلقه ماتم گذاشتیم
غزل شماره ۵۸۷۲ ما کار دل به آن خم ابرو گذاشتیمسر چون کمان حلقه به زانو گذاشتیمبستیم لب به شهد خموشی ز گفتگوشکر به طوطیان سخنگو گذاشتیمحاشا که تیغ صبح قیامت جدا کنداز فکر او سری که به زانو گذاشتیمشستیم دست خود ز ثمر پاک همچو سروروزی که پای بر لب این جو گذاشتیمکردند همچو سرو نفس راست بلبلانتا از چمن به کنج قفس رو گذاشتیماز جرم ما مپرس چه مقدار و چند بودما کوه قاف را به ترازو گذاشتیمنتوان دریغ داشت ز مستان کباب رادل را به آن دونرگس جادو گذاشتیمصائب شدیم مرکز پرگار آسماناز دست تا عنان تکاپو گذاشتیم
غزل شماره ۵۸۷۳ هموار از درشتی چرخ دغا شدیمصد شکر رو سفید ازین آسیا شدیمفرصت نداد تیغ که بالا کنیم سرزان دم که چون قلم به سخن آشنا شدیماز قطع ره به منزل اگر رهروان رسندما رفته رفته دور ز منزل چرا شدیم؟از هیچ دیده قطره آبی نشد رواندر سنگلاخ دهر اگر توتیا شدیمدستش به چیدن سر ما کار تیغ کردچون گل به روی هر که درین باغ وا شدیمپهلو تهی ز سنگ حوادث نساختیمخندان چو دانه در دهن آسیا شدیمافتاده است رتبه افتادگی بلندپر دست و پا زدیم که بی دست و پا شدیمبا کاینات بر در بیگانگی زدیمتا آشنا به آن نگه آشنا شدیممغزی نداشتیم که گردیم رو سفیدچون تخم پوچ منفعل از آسیا شدیمدرد سخن علاج ندارد، و گرنه ماصائب رهین منت چندین دوا شدیم
غزل شماره ۵۸۷۴ نقش مراد اگر چه نشد دستگیر مابیرون به زور همت ازین ششدر آمدیممردم همان ز سایه ما فیض می برندمانند سرو و بید اگر بی بر آمدیماز زهر سبز شد قلم استخوان ماتا در مذاق اهل جهان شکر آمدیمای عمر برق سیر، شتاب اینقدر چراآخر به این جهان نه پی اخگر آمدیمصائب فتاد اطلس گردون به پای ماروزی که از لباس تعلق بر آمدیمگشتیم خاک تا ز فلک برتر آمدیممردیم تا ز بحر فنا بر سر آمدیمچندین هزار بار فشاندیم خویش راتا همچو آب در نظر گوهر آمدیمچون باده آب شد ز لگد استخوان ماتا از حریم خم به لب ساغر آمدیمخوشوقت شد دماغ پریشان روزگارروزی که ما چو عود به این مجمر آمدیمما را به چشم شور، حسودان گداختندهر چند تشنه لب ز لب کوثر آمدیمچون کاروان آینه از زنگبار چرخدر گلخن جهان پی خاکستر آمدیمآیینه را به دامن تر تا به کی نهیم؟آخر به این جهان پی روشنگر آمدیمای قلزم کرم بفشان گرد راه ماچون سیل اگر چه بی ادب و خودسر آمدیم
غزل شماره ۵۸۷۵ ما تازه روی چون صدف از دانه خودیمخرسند از محیط به پیمانه خودیمچون غنچه روی دل به خود آورده ایم مابرگ نشاط گوشه میخانه خودیمما را غریبی از وطن خود نمی برددر کعبه ایم و ساکن بتخانه خودیماز هوش می رویم به گلبانگ خویشتندر خواب نوبهار ز افسانه خودیمنوبت به کینه جویی دشمن نمی دهیمسنگی گرفته در پی دیوانه خودیمدر چشم خلق اگر چه کم از ذره ایم ماخورشید بی زوال سیه خانه خودیمدر بوم این سیاه دلان جغد می شویمورنه همای گوشه ویرانه خودیمگرد گنه به چشمه کوثرنمی بریمامیدوارم گریه مستانه خودیمچون کوهکن به تیشه خود جان سپرده ایمدر زیر بار همت مردانه خودیماز ما بغیر ما همه کس فیض می بردابر کسان و برق سیه خانه خودیمدانسته ایم قیمت خود را چنان که هستگنجینه دار گوهر یکدانه خودیمدر راه میهمان نگران است چشم ماما حلقه برون در خانه خودیمپوشیده است صورت احوال ما ز خلقدیر آشنا چو معنی بیگانه خودیمصائب ز فیض خانه بدوشی درین بساطهر جا که می رویم به کاشانه خودیم
غزل شماره ۵۸۷۶ ما در شکست گوهر یکدانه خودیمسنگ ملامت دل دیوانه خودیمچون بلبل از ترانه خود مست می شویمما غافلان به خواب ز افسانه خودیمدر خون نشسته ایم ز رنگینی خیالچون لاله دل سیاه ز پیمانه خودیماز پاس آشنایی احباب فارغیمممنون وحشت دل بیگانه خودیمگیریم گل در آب به تعمیر دیگرانهر چند سیل گوشه ویرانه خودیمچون تاک در بریدن خود فتح باب ماستباران طلب ز گریه مستانه خودیمما را غرور راهنما نیست راهزنبیت الحرام خلق و صنمخانه خودیمچون غنچه نیست از دگران فتح باب مامنت پذیر همت مردانه خودیمدست فلک کبود شد از گوشمال و مامشغول خاکبازی طفلانه خودیمما چون کمال ز گوشه نشینی درین بساطهر جا رویم معتکف خانه خودیمصائب شده است برق حوادث چراغ ماتا خوشه چین خرمن بی دانه خودیم
غزل شماره ۵۸۷۷ با هر که شکوه از دل افگار می بریممجروح را به سیر نمکزار می بریممنت بود بر آینه صاف ما گراناز بخت سبز زحمت زنگار می بریمپوشیدن نظر ز جهان، باز کردن استاز خواب، فیض دولت بیدار می بریملفظ از ظهور معنی روشن حجاب نیستما فیض صبحدم ز شب تار می بریمدر مه ز نور مهر توان فیض بیش بردما از نقاب لذت دیوار می بریممرغ چمن ز چاک گریبان گل نیافتفیضی که ما ز رخنه دیوار می بریماز گوشه ای که نیست در او ره خیال راما فیض گوشه دهن یار می بریمدر دست ما ز مال جهان نیست خرده ایدایم خبر به خانه ز بازار می بریمتا دست خود ز باده گلرنگ شسته ایمصائب خجالت از رخ گلزار می بریم
غزل شماره ۵۸۷۸ در کوی جان به قطع مراحل نمی رسیمتا گرد جسم هست به منزل نمی رسیمنه دین ما به جا و نه دنیای ما تماماز حق گذشته ایم و به باطل نمی رسیمدر دست و پا زدن گرو از موج می بریمدانسته ایم اگر چه به ساحل نمی رسیمکار شتابکار به پایان نمی رسداین است اگر شتاب، به منزل نمی رسیمخونی که بود در تن ما، سوخت چون نفسوز بخت بد هنوز به قاتل نمی رسیمدست کرم ز رشته تسبیح برده ایمروزی نمی رود که به صد دل نمی رسیمزینسان که موج حادثه دنبال ما گرفتچون کشتی حباب به ساحل نمی رسیمصائب درین محیط که هر قطره واصل استما در خود از طبیعت کاهل نمی رسیم
غزل شماره ۵۸۷۹ گاهی در آب دیده و گاهی در آتشیمدرمانده متابعت نفس سرکشیمکردند پای بوس هدف تیرهای راستما از کجی مقید زندان ترکشیمموج سراب در دل شب آرمیده استما روز و شب ز طول امل در کشاکشیمچون خار اگر گلی نشکفت از وجود مااز جسم زار سلسله جنبان آتشیمدر جام لاله ریخت نمک سردی خزانما از می غرور همان مست و سرخوشیمچیدند گل ز دولت بیدار غافلانما همچو خوابهای پریشان مشوشیمدیویم چون ز خویش خبر دار می شویمچون بیخبر شویم ز هستی پریوشیمصائب چو موج بر سر این بحر بیکناردایم ز خوش عنانی خود در کشاکشیم